دامبلدور در دفترش مشغول به سخنرانی برای محفلی ها بود که گلوری وارد شد و سخنرانی او را قطع کرد.
گلوری:پروفسور روی سر در هاگوارتز علامت سیاه ها حک شده!
دامبلدور:چی؟این حقیقیت داره؟
گلوری گفت:قربان خودم با چشمای خودم این علامت رو دیدم!
دامبلدور :ای اعضای محفل!ای سفیدان جنگجو!همه برای یکی و یکی برای همه!
اعضای محفل هم با دامبلدور هم صدا شدند:دامبلدور پیروز است.
ما براش می جنگیم!او عشق جنگجو است!
دامبلدور :خب همگی آماده باشین.هر یک از شما به یک تالار میره.
البته هرمیون با خواهرش میرن تو تالار گریفیندور.زود باشید!زود باشین!
گلوری رو به دامبلدور کرد و گفت:قربان من می تونم در حاشیه ی جنگل ممنوعه بیاستم؟
دامبلدور :آره ولی خیلی مراقب خودت باش!
هرمیون رو به گلوری کرد و گفت:من نمی زارم تو از پیشم بری!
گلوری:من که دیگه بچه نیسنم!هستم؟
هرمیون:اگه تو بمیری!نه نه نه نه نه!
در همان موقع بود که گلوری دست خود را از دست هرمیون جدا کرد و به سمت حاشیه ی جنگل دوید.
هرمیون:نه!گلوری نه!نننننننننننننننننننننننننننننننننننننه
گلوری گفت:مطمئن باش چیزیم نمیشه!در ضمن وایت تورنادو هم باید گوش به زنگ باشه!
گلوری هر لحظه دورتر می شد.او حالا در حاشیه ی جنگل بود.
صدای صحبت چندین نفر با هم می آمد.آن ها که بودند؟آیا اعضای محفل بودند که پراکنده شده بودند؟نه این صدا صدای سردی بود که وقتی به گوش می رسید همه را بیزار می کرد!
گلوری جلو فت.پشت درختی پوشیده از برگ های خشک قایم شد.
لوسیوس مالفوی,سیریوس اسنیپ,بلاتریکس لسترنج و مردی که وقتی هری کوچک بود مادر و پدر او را کشته بود.او کسی نبود جز لردولدمورت.
گلوری به دقت به حرف های آن ها گوش می داد:آره!همین کار رو انجام می دین!
بلاتریکس رو به لرد کرد و گفت:قربان به نظر من سیریوس زیاد به شما وفادار نیست!
لرد رو به اسنیپ کرد و گفت:راست می گه؟سیریوس.
اسنیپ در جواب گفت:نه.قربان من همیشه به شما وفادارم.
لرد گفت:من حرفتو قبول دارم سیریوس اسنیپ وفادار من!
اسنیپ گفت:قربان به نظرم کسی این دور و اطراف داره به حرف های ما گوش می ده!
لرد گفت :همه جارو بگردین!همه جا!
سرانجام بلاتریکس گلوری را پیدا نمود.لرد با بینی تو رفته و زشت خود به گلوری نگاه می کرد.
لرد:اسنیپ اسم این دخترک چیه؟
اسنیپ:گلوری قربان!
لرد: به نظر من باید کمی با ورد پیتر(همان مودی)شکنجه اش بدیم!
گلوری به دروغ گفت:من منتظر هاگرید بودم اون اومده بود تو جنگل تا برام دم تک شاخ بیاره!من حتی یک کلمه از حرفای شما رو نشنیدم!
لرد:لازم نیست به نیرومند ترین و باهوش ترین جادوگر دنیا دروغ بگی!حالا:کرشیبو
ناگهان گلوری از درد به خود پیچید آن قدر درد داشت که از درد شدید بیهوش شد.
در همان زمان هرمیون که به جنگل نگاه می کرد ناگهان نور هایی ناشی از رد و بدل شدن وردی در جنگل را دید.با عجله چوب دستی خود را برداشت و با تمام سرعت به طرف اتاق محفلی ها دوید و همه را خبر کرد.همه با چوب دستی های خود به طرف جنگل راه افتادند.همه به جنگل رسیدند و پا به جنگل گذاشتند.
**************************
لرد ان ها را دید و به همراهانش دستور داد تا با محفلی ها بجنگند.
جنگ تمام شده بود و مرگخوار ها رفته بودند.هرمیون چند دقیقه دنبال خواهرش گشت تا سرانجام او را در کنار درختی پیدا کرد.
هرمیون با اندوه فراوان گلوری را بغل خود گرفت و به همراه بقیه راهی درمانگاه شد
.وقتی به درمانگاه رسید گلوری را روی تختی گذاشت.پس از چند دقیقه مادام پامفری امد.متوجه گلوری شد.زود معاینات را اغاز کرد و پس از چند دقیقه فهمید که گلوری را با ورد کرشیو شکنجه داده اند و او از درد بیهوش شده است.مادام پامفری معجون ضد بیهوشی را به زور به گلوری خوراند.گلوری زخم های بسیار شدیدی برداشته بود.مادام پامفری زخم های گلوری را هم پانسمان کرد .
هرمیون:حالش خوب می شه؟
مادام پامفری:اگر داروی بیهوشی اثر کنه.و البته زخمی روی صورتش داره که فقط با اشک ققنوس خوب می شه.باید از ققنوس دامبلدور کمک بگیریم.
هرمیون:پس من می رم تا ققنوس رو از دامبلدور قرض بگیرم.
********************************
هرمیون پس از یک ساعت با ققنوس دامبلدور بازگشت.ققنوس اشک خود را روی زخم گلوری انداخت و زخم به سرعت خوب شد.
فردای آن شب:
گلوری به هوش آمد و هرمیون با شوق و ذوق فراوان به درمانگاه آمد.بیشتر اعضای گریفیندور به ملاقات او آمدند و پس از این ملاقات ها او از درمانگاه مرخص شد.
عصر آن روز در تالار عمومی هنگام ضیافت شام:
اساتید پشت میزهای غذاخوری خود نشسته بودند و دامبلدور هم پشت میز سخنرانی خود ایستاده بود.
دامبلدور به گلوری گفت:گلوری حالا وقتشه بیا بالا!
گلوری پیش دامبلدور رفت و کنا ر او ایستاد.
دامبلدور رو به دانش آموزان کرد و اشاره کرد که ساکت باشند.
دامبلدور:ما امروز دور هم جمع شدیم تا این پیروزی رو جشن بگیریم و برای این فداکاری از گلوری تشکر کنیم.گلوری دیشب به جنگ سیاه ها رفت.اون با تمام شهامتش جنگید.من و تمام استادان به عنوان تشکر از گلوری عضویت اون در محفل و گرفتن دیپلم فوق افتخاری مدرسه رو بهش هدیه می کنیم.حالا شما دانش آموزان هم باید از گلوری تشکر بکنین.همه باهم:گلوری متشکریم!
گلوری پایین آمد و سر میز نشست.آن روز بهترین روز برای گلوری بود چرا که توانسته بود به عضویت محفل در آید.
**پایان**
-----------------------------------------------------------------------
امیدوارم خوب باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د