ياهو
بليد فقط سرش را به علامت تاييد تكان داد و دوباره به دامبلدور نگاه كرد وقتي شروع كرد به صحبت كردن كاملا جدي و سر سخت بود صداي كلفتي داشت و در حد امكان كوتاه حرف ميزد " گفتي براي پيدا كردن كسي بيام خوب كي هست ؟"
سكوت مهيبي اتاق را محاصره كرده بود ، كسي چيزي نميگفت !
دامبلدور به آرامي روي صندلي نزديك شومينه نشست و در حالي كه به بليد نگاه ميكرد گفت:
_ من به اين دليل تو رو دعوت كردم تا بري و شيني رو پيدا كني!!!
بليد اخمي كرد و در حالي كه ليوان را روي ميز عسلي سمت چپش ميگذاشت گفت:
_ شيني.... مگه اون هنوز بر نگشته؟؟؟ ...
دامبلدور سرش رو به علامت منفي تكان داد و در حالي كه رداي نقره اي رنگش را مرتب ميكرد گفت:
_ طبق آخرين اطلاعاتي كه از ماموران مخفي ما به دست آورديم اون در خونه ي ولدمورت بود!!! { منظور محل تجمع مرگخوارها}!
با گفتن اسم ولدمورت لرزشي در دستان نيرومند بليد بوجود آمد اما با اين حال به خوردن ادامه ي نوشيدني اش مشغول شد!
در همين حين آنيتا و هري كه مدتها ساكت كنار هم نسشته بودند و هر از گاهي پچ پچ ميكردند به حرف آمدند!
هري زير چشمي به بليد نگاه كرد ، ولي او توجهي به هري نداشت و تنها به نقطه ي نامعلومي در ليوان خيره شده بود .
آنيتا تعنه اي به هري زد و گفت:
_ بهتره بريم بيرون ... بايد به بچه ها خبر بديم !
هري بعد از كمي مكث به خود آمد و گفت: اوه ... درسته .. اصلا يادم نبود !
اهم ....اهم
آنيتا از جا بلند شد و به آرامي سمت دامبلدور رفت و گفت:
_ ببخشيد پروفسور { حس كردم يه كمي خاله بازي ميشه اگه بگه پدر بازم اين نظر منه}!!
دامبلدور كه مشغول صحبت با بليد بود پس از چند دقيقه تاخير جواب آنيتا را داد و گفت:
_ چيزي شده!!
اينبار هري تته پته كنان در حالي كه نگاه پر ابهت بليد روي سرش سنگيني ميكرد گفت: ما ميخوايم بريم بيرون ..... اگه ميشه!!!؟
آنيتا هم سريع سرش رو تكون داد و حرفش رو تاييد كرد!
دامبلدور طبق معمول هميشه با خونسردي و لبخند زنان اجازه ي اين كار را به آنها داد!
هري و آنيتا دوران دوران از پله ها پايين مي آمدند ، تا هر چه زودتر آنچه را كه شنيده بودند به اعضاي الف دال اطلاع دهند .....!
چند دقيقه بيشتر طول نكشيد كه همگي گرد هم جمع شدند تا به حرفهاي هري و آنيتا گوش دهند !
هر يك از اعضا در گوشه اي نشسته بودند و حرف و حديث هايي را براي يكديگر تعريف ميكردند!
آنيتا روي سكوي كوچكي كه نزديك فقسه ي كتابها بود ايستاد تا بر همه تسلط داشته باشد....سپس با صدايي رسا مشغول تعريف كردن ماجرا شد....
*^*^*^*^*^ 10 دقيقه بعد ^*^*^*^*^*^
جسي و استرجس در حالي كه روي مبل جيگري رنگي كه به طور كامل ظريف حكاكي شده بود نشسته بودند و در مورد حرفهايي كه آنيتا زده بود بحث ميكردند ، صدايي آنها را به خود فرا خواند!!
لطفا چند دقيقه ساكت شين! اين صداي تقريبا مردانه ي اوتو بود ،كه سعي در ساكت شدن اعضا داشت!
در همين حال جسيكا دستشو بلند كرد و بعد از تاييد اوتو گفت:
_ با اين حرفهايي كه هري و اوتو زدن ما كي براي پيدا كردن شيني كاري انجام ميديم؟؟؟ ......... سپس نيم نگاهي به استرجس كرد و در حالي كه چشمك ميزد ادامه داد و گفت:
_ اصلا چطوره با كمك بليد توي اين عمليات شركت كنيم؟؟
اوتو و آنيتا نگاهي بين خود رد و بدل كردند ! و.....
ادامه دارد....
*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)*(*)
1-آنيتا و اوتو چه جوابي به جسيكا ميدهند؟
2- آيا آنها موضوع الف دال را به بليد ميگويند؟؟
3- چه اتفاقي در حال وقوع بود؟؟؟
و هزاران آياي ديگر...
*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*%*
ويرايش:
1 شرمنده دير شد!
2- من لاخره سر در نياوردم اين شيني كيه واسه همين توي داستان از اون چيزي نگفتم!
3- اميدوارم خوب شده باشه!
4- مورد 1 و 3