همه محفلی ها و وزارتی ها در دیاگون جمع شده بودند . اثری از جنگ نبود . ولی همه آنها عصبانی بودند . هفت هشت نفر با هم لوپین رو گرفته بودند که دائم گریه میکرد و جیغ میزد :
- نیمفادورا .... نمیفادورا .... انتقامتو میگیرم !
لشکریان شکست خورده با ناامیدی به هم نگاه کردند . هیچکس نمیدونست چی باید بگوید . سرانجام سیریوس گفت :
- یافتم !
همه با امیدواری به سیریوس چشم دوختند .
سیریوس : باید بریم دژ !
همه با حیرت به هم نگاه کردند .
بلافاصله سیریوس و ریموس رفتند روی زمین به صورت چهار دست و پا درومدند و دامبلدور رفت روی آنها ایستاد .
دامبل : خب ... اهم ..اهم... توجه کنید . سریع آماده شید داریم به دژ لشکر کشی میکنیم . باید انتقام نمیفادورا و دوست خوبم الیوندر رو بگیریم .
بلافاصله همه اعضای محفل در تایید حرفهای دامبلدور چوب دستیهاشونو بالا انداختند اما چون ضامنشو نزده بودن در مدت کمی کوچه دیاگون پر از انواع طلسم ها شد که در نتیجه چند تن از محفلی ها به پیش نیمفادورا منتقل شدند .
دو دقیقه بعد .
لشکر عظیم محفلی ها آماده حرکت به سوی دژ بود .
سیریوس : آلبوس جون بریم ؟
دامبلدور : بریم فقط یه مسئله ای هست !
سیریوس : چی ؟
دامبلدور : آدرس دژ رو داری ؟
سیریوس که از هیجان روی این پا و اون پاش میپرید با شنیدن این حرف دست از جنب و جوش برداشت .
سیریوس : اوا نه ! حالا چی کار کنیم ؟
دامبلدور : اینو دیگه باید از کج پا بپرسیم .
هرمیون : اوا آلبوس با گربه من چی کار داری ؟
دامبلدور : گربه شما رو نمیگم . زننده پست قبلی رو میگم .
هرمیون : آهان ! فکر کردم با گربه من بودی .
دامبلدور در هوا وشکنی زد . بلافاصله برای بار دوم ریموس و سیریوس رفتند روی زمین چهار دست و پا نشستند و دامبلدور هم روی آنها ایستاد.
دامبلدور : دوستان متاسفانه ما آدرس دژ رو نداریم و به همین دلیل همینجا فعلا میمونیم . خوب فکر کنید ببینین نمیدونین دژ کجاست ؟ چون تا زمانی که آدرس نداشته باشیم نمیتونیم حمله کنیم .
بلافاصله صداهای اعتراض آمیز بلند شد و در همون حال تمام ارتش چهار زانو روی زمین نشستند و مشغول فکر کردن شدند
ققی در حالی که از لشکریان بیرون میامد با خودش گفت :
- ای بابا من از جوجگی عادت داشتم وقتی راه میرم فکر کنم !
و از لشکریان دور شد و به کوچه های دیگر دیاگون رفت .
در بین راه پیتر و شون داشتن از اونجا رد میشدن .
پیتر : د... ببین کی اینجاست !
شون : ماااااااااااا ققی !
هر دو برای چند لحظه به هم نگاه کردند .
پیتر : تو هم داری به همونی که من فکر میکنم فکر میکنی ؟
شون : مگه تو به چی فکر میکنی ؟
پیتر : ای .. توچقدر خنگی . میگم بیا ققی رو بدزدیم ببریمش پیش لرد .
شون : راست میگیا .
هر دو به آرامی به سمت ققی راه می افتن .
ققی داره با خودش راه میره . که یکدفعه چشمش به یه چیزی روی زمین می افته .
ققی با خودش : ااا.... آخ جون استخون !!!
ققی خم میشه تا استخونه رو برداره که یه دفعه ای پیتر و شون با یه گونی میپرن روش .
ققی: قوووقا یقو قووووووووووووو
اما هیچ وقت صداش رو کسی نمیشنوه .
یه ساعت بعد
هنوز لشکریان دامبل دارن به محل دژ فکر میکنن .
دامبلدور : ای بابا . عجب گیری افتادیما . حاضر بودم ریشامو بدم ولی بتونم این معمای لعنتی رو حل کنم .
سیریوس : بیچاره الیوندر .
ریموس : بیچاره نمیفادورا !
دامبلدور : ققی نظر تو چیه ؟
دامبلدور مدتی صبر کرد . اما ققی پاسخ نداد .
دامبلدور : ققی جون.... کفترم ... عزیزم
باز صدایی نیومد .
دامبلدور که دلش شور افتاده بود با عجله برگشت اما ققی رو ندید .
ناگهان ریموس در حالی که به یه مشت پر نارنجی اشاره میکرد گفت :
ققی رو دزدیدن !
چند لحظه دامبلدور به پرها خیره شد سپس زد زیر گریه .
- ققی جونم . منو باش تازه میخواستم زنت بدم . کجا رفتی ای مرگخوارای نامرد ....
ناگهان سیریوس فریاد زد :
- بچه ها اینجا رو !
دامبلدور با ناامیدی سرش رو بالا گرفت .
سیریوس با هیجان گفت :
- پرها هنوز ادامه داره .
...دوربین روی زمین زوم کرده... به فاصله هر دو سه متر یه پر ققی افتاده بود .
سیریوس با خوشحالی گفت :
- ایول !
دامبلدور با خشم گفت :
- ای بی ناموسا لباسای کفتر منو در میارین ؟
سیریوس : اه... آلبوس چقدر خنگی . مرگخوارا وقتی یکی رو میدزدن به کجا میبرن ؟
دامبلدور : هووووم . میبرنش به دژ مرگ دیگه
سیریوس : خب الان ققی رو کجا بردن ؟
دامبلدور با بی تفاوتی گفت :
- دژ مرگ .
چند لحظه گذشت . دامبلدور داشت تو فکرش تجزیه تحلیل میکرد :
- خب الیوندر دژ مرگه .ققی هم دژ مرگه . ما هم آدرس دژ رو نمیدونیم اما این پرها به دژ منتهی میشن !!!!
ناگهان دامبلدور بلند شد و نعره زد :
- لشکریان آماده باشن . ما پرها رو تعقیب میکنیم