هوووم . همه این پست ارزشی رو ادامه میدین .
------------------------------
- هی شما ها !
عده ای از جوانان آسلامی به سمت صدا برمیگردن .
یکی از آنها : بامایین ؟
پرسی که تخته شاسی رو روی دستش نگه داشته بود گفت :
- آره . ای جوانان آسلامی همانا ما به کمک شما احتیاج داریم .
جوانان نگاه های متعجبی رو به هم انداختند .
آیدی : چه کاری از دست ما برمیاد ؟
پرسی : وایسا ببینم چند نفرید
پرسی شروع کرد به شمردن جوانان .
یکی از ساحره ها : هوووووی بد میشمری ها ! یه بار دیگه اینجوری منو نگاه کنی .... !
پرسی : چی ؟ نفهمیدم یه بار دیگه بگو
همه با خشم نگاه های خشانت آمیزی رو به پرسی انداختن .
پرسی
بلرویچ : اگر میخوای به طرز فجیعی به دست من کشته نشی همین الان معذرت خواهی کن .
پرسی : اوه راستی حرف از کشته شدن پیش اومد . راستش تا یه ساعت دیگه بازیه بین پادلمر و گردباده اما متاسفانه بازیکنان این دو تیم در طی یه عملیات انتحاری زدند همدیگر رو کشتن !
همه :
پرسی : و حالا چون که ما از قبل برنامه ریزی کرده بودیم میخوایم سریع چند نفر رو ببریم جایگزین آنها کنیم تا بازی برگزار شه . میخواستم ببینم شما جوانان میخواهید .....
هنوز حرف پرسی تموم نشده بود که متوجه شد که بالای سر جوانان قرار گرفته . و از این که انقدر از پیشنهادش استقبال شده بود حسابی شاد و مسرور شد اما ناگهان متوجه شد که اون بالا بسیار جلب توجه میکرده چرا که گیلدی رو مشاهده کرد که از بین جمعیت به طور مشکوکی به او نزدیک میشد .
پرسی : نههههههههههههههههه منو بزارین پایین باز این اومد زنگ بزنین سازمان مبارزه با فساد قزوین اینو ببرنش منو بزاریننننننن پاییییییییییییییین !
اما جوانان که داد و فریاد های پرسی رو نشانه خوشحالیش میدانستند باز هم اونو اون بالا نگه داشتند . پس شد آنچه شد
چند لحظه بعد .
پرسی : بچه ها بیاین جاروهاتونو بگیرین .
همگی یکی پس از دیگری جاروهاشونو میگرفتند .
آرتیکوس : اه آذرخشه !
آیدی : از همونا که که هری سوارش میشه .
هری توپولو : واه ایول بابا .
پرسی صبر کرد تا تعریف و تمجید جوانان از راه رسیده تمام شود سپس گفت :
- خب حالا برین سر زمین .
شیما : که شخم بزنیم ؟
سوزان : یا جارو کنیم ؟
پرسی : نه بازی کنین
جمعیت
: ولی ما که بلد نیستیم !
پرسی
: پس چرا گفتین که میخواین بازی کنین ؟
ملت
شیما : ببخشید میشه اول طریقه صحیح سوار شدن بر جارو رو بهمون شرح دهید .
پرسی : خب ببین ساحره عزیز . فقط کافیه که.....
مدتی بعد
- میشه طریقه بازی رو بهمون شرح بدی
پرسی
: ببین پسر با استعدادم طریقه .......
مدتی بعد
سوزان : ببخشید من جارو سواری بلد نیستم میشه دو نفره سواره جارو بشم ؟
پرسی : نهههههههههههه
بلرویچ : آقا بی خیال جارو من که ترجیح میدم با پای پیاده بازی کنم .
آرتی : اصلا چرا این دروازه ها رو مثل آدم رو زمین نمیزارن .
پرسی : همتون برین گم شین .....
در همون لحظه صدای بلند گوی ورزشگاه به گوش رسید :
- جادوگران و ساحره های محترم . هم اکنون بازیه ......
پرسی : نه گم نشین بعدا گم شین فعلا برین بازی کنین تا آبروم نرفته
همه با قیافه های حیران به سمت زمین بازی راه افتادند .
در همون لحظه بلیز از ناکجا پیداش شد :
- ببخشید من که این همه نمایشنامه نوشتم میشه بند کفشمو ببندین
پرسی : آره عزیزم بیا بریم اون پشت بند کفشتو ببندم
بلیز و پرسی از دوربین خارج میشن چند لحظه تصویر ثابت میمونه سپس صدای آخی شنیده میشه . اما متاسفانه اشتباه فکر کردین چون جای پرسی بلیز دوباره به تصویر برمیگرده
مدتی بعد :
صدای گزارشگر :
حالا بازی شروع میشه : اسامی بازیکنان .....
-----
ادامش بدید .....