_آقا برو کنار....آقا از سر راه برو کنار کار فوری دارم...قربان برید کنار من عجله دارم...حتما باید هلت بدم...برو کنار دیگه...ااااااه
_بیشعور...مگه خودت ناموس نداری؟...چرا هل می دی؟
_خانوم ببخشید اشتباه شد!
هدویگ به سرعت به سمت پذیرش رفت و با یه ترمز خفنز جلو خانوم پرستار متوقف شد!
_
_
می بخشید خانوم پرستار اتاق آنی مونی کجاست؟
_ته راهرو دست چپ.بیشتر از پنج دقیقه نشه!
_چشم...ممنون!با اجازه آبجی!
_
_
هدویگ دوباره استارت می زنه و با سرعت به سمت اتاق آنی مونی میره.ولی...پاااااااااااااااق
_هوش...چته تو؟!
_ا...سلام بلیز...تو اینجا چی کار می کنی؟
_آنی رو کشتن!...خبر داری که؟
_آره...اومدم ملاقاتش...کجاست؟
_تو اتاقه...هنوز به هوش نیومده!
_پس من میرم ببینم...فعلا با اجازه!
هدویگ به سرعت در اتاق رو باز می کنه و وارد اتاق می شه!
_مااااااااااااااااااا...تو که زنده ای هنوز!
و با چشمای متعجب به آنی مونی نگاه کرد که داشت با ولع خاصی کمپوتهایی رو که براش آورده بودن می خورد!
هدویگ کماکان محو تماشا بود و هیچ گونه حرکتی نمی کرد!
به محض تموم شدن کمپوت انی مونی خودشو رو تخت ولو کرد و بی هوش شد!
هدویگ:
هدویگ انگار نه انگار اتفاقی افتاده دوباره با حالتی غمگین به سمت تخت رفت و کنار آنی نشست.
_اوه آنی تو نباید بمیری!من تازه می خواستم تو مجله شایعه سازی سرتو ببرم!
تازه کلی برات نقشه داشتم می خواستم یه کاری کنم بلاک شی!
اصلا بزار یه چیزایی رو برات اعتراف کنم!
اون پستایی که تو خوندی رو من نوشته بودم!اونا رو دادم به سارا اوانز و آنیتا تا به اسم اونا ثبت شه برن حالشو ببرن!
_مرتیکه بی شعور پس کار تو بود؟میدونی اونا رو خوندم چقدر حالم بد شد؟
_ماااااااااا...مگه تو الان بیهوش نبودی؟
_داداش من اینا همش فیلمه...این کارو کردم تاپیک فعال بشه!
_واقعا؟
برو بمیر!
و با چکشی که از ناکجا آباد درمیاره به سر آنی مونی می کوبه!
و آنی مونی ایندفعه به طور قطع بی هوش می شه!