-شخصیت خود را به صورت مختصر توضیح دهید:
من یه شبح وارم . همون شبح واره تو دارن شان (ارباب شبح واره ها) استیو لئوناردو . اگر کتاب سرزمین اشباح رو خوندین به شماره 1 توجه کنید و اگر نخوندید به شماره 2.
1-من بعد از جنگم با دارن شان نمردم و زنده موندم(عین خود لرد
) سپس انقدر بی توان بودم تا بالاخره یکی از موگولها من رو پیدا کرد و به من آب و غذا داد . من سر حال و پر نشاط شدم که دوباره نیرویم را به دست آوردم. به خانیمان رفتم و مادرم به من گفت که از نوادگان اسلیتیرینم(
) (البته جاگسن اون اسم جعلی و الکی منه )
حالا من به هاگوارتز اومده بودم که درس بخونم خیر سرم که با ارباب لرد ولدومورت صغیر(
شوخی) مواجه شدم . حالا می خواهم گروه شبح واره ها و مرگخوارها متحد شه تا همه این جادوگران سفید و اشباح نابود شوند.
2-اگه داستان اشباح رو هم نخوندید (زودتر بخونید . خیلی قشنگه)
خوب من یه انسان نیستم . یه موگول هم نیستم . من یه شبح وارم (شبح واره ها با تضریغ خون
شبح واره می شون . یعنی باید یه خون از یه شبح واره به یه انسان داده بشه. )شبح واره ها از انسانهای معمولی خیلی قویتر و سریعتر هستند و برای زنده موندن به خون نیاز دارند . وقتی خون یه نفر رو می خواهند بخورند . نمی تونند جلوی خودشون رو بگیرند و خون رو تا آخر سر می کشن .
2-به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید((یک داستان سر هم کنید)):
روز گرم آفتابی
وسط باند مرگخواران .
مرگخوارها همه در این روز ایستادن تا ولدومورت بیاد و ماموریتهایشان را به آنها بگوید.
در همین لحظه
آنی مونی : ارباب کمک
ولدی :تو کجایی آنی مونی
آنی مونی : تو کوچه نیلو فر 5
ولدی به داخل کوچه میره و می بینه که آنی مونی اونجا با صورت خون آلود افتاده .
ولدی : چی شده .
آنی مونی : هیچی . فقط یه نفر که لباس مرگخواری داشت پرید جلوم و به من گفت این نامه رو بدم به شما.
ولدی : پس چرا صورتت خونیه .
آنی مونی : مرده گفت اگه نامه رو به شما ندم یه روز میاد و من رو می کشه .
ولدی تو فکرش: یعنی کی می تونه باشه که انقدر وحشی بوده و با وسیله مشنگی آنی مونی رو زده باشه .
هر چقدر فکر می کنه نمی فهمه که مرده کی بوده ولی یه چیزی می فهمه که مرده قبلا مرگخوار بوده .
بالاخره(پائین خره
)تصمیم می گیره نامه رو باز کنه .
متن نامه
_______________________________________________
سلام بر ارباب ولدی سلام بر شاه شاهان
سلام بر بهترینها سلام یر سیاهترینها
سلام هنوز نفهمیدی ما که بیدیم . خوب ما جاگسن اونیم دیگه . یکی از 10 مرگخواری که از زندان نجاتشون میدی. درسته من در یه قسمت از کتاب پنج هری پاتر هم بودم . اگه گفتی کجاش (اون 12 مرگخواری که در سازمان اسرار می خواستند هری و دوستاش رو بکشند.
) خوب اگه به ما یا ما نیازمند بودبد می تونید یه نامه با جغد به همون آدرسی که پشت نامه است بفرستید که به وجود ما نیازمندید . اگر نامه نوشتید با همه شبح واره های دم دستم به سوی اونجا روانه میشیم.
_______________________________________________
ولدی نامه رو می اندازه زمین و بلند داد می زنه : جاگسن اون برگشته.
ولدی 5 ساعت تمام به این موضوع فکر می کنه بالاخره(پائین خره
) تصمیمشو می گیره .
ولدی : من نامه رو ...(به عهده خودتان می گذارم.
)
3-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟((داستانی))
روز سردی بود کوچه تاریک تاریک . من آمده بودم تا اوضاع اون کوچه رو بررسی کنم که یکدفعه صدایی می شنو م. صدایی گنگ . صدایی نا مفهوم . با سرعت به طرف صدا می بینم . شخصی می بینم . بله اون آلبوس دامبلدور بود .
خودم : سلام دومبل
دومبل : به من نگو دومبل
خودم : دومبل
دومبل : نگو.
خودم: دومبل .
دومبل در همین لحظه به سمت من حمله ور میشه . دومبل : به من نگو دومبل .
دامبلدور ضربه ای به من می زنه و من نقش بر زمین میشه .
دامبل میاد بالای سر من که ببینه دکتر می خوام یا نا که در این فرصت می پرم و با گرزم که پشتم بود ضربه ای به سر دومبل می زنم . سپس : کروشیو
4-فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟((داستانی ))
شب سرد زمستانی بود . صدای جغدها و صدای گرگها فضا رو پر کرده بود . با اینکه هیچ چراغی در کار نبود من همه جا رو می دیدم . در یکی از کوچه های لندن بودم که با چشمام یه 12 تا سفید رو می بینم . ولی اونها هنوز من رو ندیده بودن . یه جایی قایم میشم . میان و میان و می رسن به یک متری من . من سرم را کمی از سطل زباله در آورده بودم تا بتوانم جایی رو ببینم .
در همین لحظه یکی از اونها من رو می بینه . من : کروشیو .
تانکس از درد به خودش می پیچه و این بس بود تا بتونم از دست اونها فرار کنم . بعد از 5 ثانیه که دویدم غیب شدم و بعد از 20 ثانیه به یه بن بست رسیدم . اونجا خواستم که غیب شم دیدم نتونستم . حتما اون سمتها قرارگاه سفید ها بوده . می بینم که بن بسته . پس باید از اون طرف فرار کنم . پشت یه دیوار قایم میشم .
سفیدها بالاخره(پائین خره
)به جایی که من بودم می رسم .گرزم رو می کشم . با گرز می زنم توی صورتهای پنج تا سفید و با بالاترین سرعت ممکنه فرار کردم .آنها حتی به گرد پام هم نرسیدند.
به خیابانی رسیدم . بله دست مالیدم روی چیزی که ارباب نیاز داشت . هنوز سر جاش بود.
5-ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟((داستانی ))
روز گرم تابستانی بود ولی با این حال سوز شدیدی می آمد.سفیدها اومده بودند و هوکراکسسشو که ارباب به من سپرده بود رو از دستم در آورده بودند ولی من تونسته بودم فرار کنم ولی هوکراکسس رو از من گرفته بودند . بالاخره به این نتیجه می رسم که پیش ارباب برم رو واقعیات قضیه رو بهش شرح بدم . اگه من رو بخشید تا اخر عمر پیششم و اگر نه از دستش فرار می کنم.
6-دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟((داستانی )) :: :
دومبل : پسرم هر انسانی اشتباه می کنه بیا و آدم خوبی شو . انسان جایز الخطاست.
من : برو بابا پیرمرد خرفت مگ یه شبح واره هم می تونه سفید شه وقتی کسی شبح واره شه دیگه به راه راست هدایت نمیشه .
واقعا بی پول بدون نیروی بدبخت . یعنی کارت به جایی رسیده که از سیاها نیرو بیاری.بی پول بدبخت
من : کروشیو
سپس از دستش فرار می کنم و موضوع رو به ولدی گزارش میدم که نیروهاش رو از دست نده.
----------------------------------------------------------
اگه قبول شم فعالترین مرگخوار کیه ؟
خوب منم دیگه