هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۸۵

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
1. سابقه ي فعاليت در سايت
والا من تازه واردم ولي با نگاه كردن به آمار پستام مي تونيد متوجه بشيد كه فعاليتم بد نيست . تو ايفاي نقش و بقيه بخش ها فعاليتم زياده و پستام هم نسبتا خوبه .

2. نوشتن يك نوشته براي اثبات قدرت
... جوزف از كافه بيرون اومد و به سوي يك خيابان تاريك و خلوت حركت كرد .
داشت راه مي رفت و فكر مي كرد كه صدا هايي ارزشي شنيد
. بعد حدودا پنجاه نفر فرياد زدن :‌ موبيلياركوس ! و جوزف در بند و طناب پيچيده شد .
جوزف : چي ميخواين نامردا ؟
ملت نامرد : ما تو رو گرفتيم كه شكنجه ات بديم و درس عبرت بگيري
جوزف : مادر نزاييده كسي منو شكنجه بده !
ملت نامرد : حالا ما شكنجه ميديم تا مادر بزائه !
جوزف :‌ شما ها چه سيريشي هستيد ! اصلا شما كي هستيد ؟
ملت نامرد : ما ارتش سيفيتيم ! ( بر وزن سفيد ) محفلي هاي ققنوس
جوزف : از نامرديتون معلومه محفلي هستيد سياه ها خيلي با تربيتن از همون اول مي دونستم عضو اين محفل كفتر چاهييد !
ملت محفل كفتر چاهي : حالا تو بايد شكنجه بشي .
جوزف : شكنجه بدين ببينم چه كاري مي كنيد
ملت : ما الان شكنجه ت ميديم .
جوزف :
و تا محفلي ها اومدن جوزفو شكنجه بدن با يك حركت ارزشي طنابا رو باز كرد و محفلي ها رو به باد ورد بست .
كچليوس ! ( وردي براي ريختن مو هاي حريف ) پاشنه ايوس كفشيوس ! ( وردي كه پاشنه ي كفش زنانه به چشم هدف مي خورد ) اسموتيوس ! ( بدون شرح ! ) جيكجيكيوس ! ( وردي كه مثل ورد سيلنسيو است ولي طرف تا آخر عمر از خودش صداي جوجه در مياره ) كروشيو ! ( همه مي دونيد چيه ) آوادا كداورا ( اينم همه مي دونيد ) شلواريوس بيرونيوس ( وردي كه شلوار حريف در مياد و شورت گل گلي اش نمايان مي شود ) ديفنيوس دكسيلاتيوس ( وردي براي به وجود آمدن اسهال سريع ! )
و بالاخره ورد ها تموم شد .
جوزف :
ملت محفلي :
جوزف : يادتون باشه با مرگخوار جماعت در نيفتين .
ملت محفلي به اين حال : فرار كردند .

----------------------------------------------------------------------
خب...متاسفانه نمي تونم اين نوشته رو قبول كنم! پس اشكالات كارت رو مي گم تا بتوني بر طرف كني!
مورد اولي كه خيلي به چشم مي خوره استفاده ي بيش از حد از شكلكه! خيلي جاها مي تونستي به جاي شكلك جمله هايي رو اضافه كني تا حالت طرف رو نشون بدي.
بعد خود روند داستانت جالب نبود! سعي كن حتي از طنز هم كه مي خواي استفاده مقداري رفتار افراد رو شبيه به خودشون نشون بدي.
فعلا همينا!
اگر دوست داري عضو گروه مرگ خواران بشي توي تاپيك هاي خانه ي ريدل ها فعاليت كن تا يك مقدار هم به طرز نوشته ها آشنا بشي و هم اينكه ما بتونيم دفعه ي بعدي كه در خواست ميدي با شناخت بيشتري قضاوت كنيم!

موفق باشي
آرامينتا فلوا


بهت پیشنهاد میکنم توی تاپیک های کافه تفریحات سیاه و خاطرات مرگ خواران حتما فعالیت کنی هم تو هم تمام کسانی که تایید نمیشن و هم اون کسانی که دوست دارن مرگخوار بشن ( قبل از زدن پست عضویت)


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱ ۱۱:۲۲:۵۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱ ۱۲:۰۱:۳۷

[


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۵

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
به فرمان لرد سياه!

اين تاپيك براي سنجيدن توانايي هاي افرادي كه مي خواند به ارتش پر قدرت تاريكي بپيوندند، گشوده مي شود!

شرايط پذيرش افراد در ارتش:
1. سابقه ي فعاليت در سايت
2. نوشتن يك نوشته براي اثبات قدرت

تذكر: نوشته مي تواند با سوژه اي آزاد باشد كه توسط خود شخص تعيين مي شود و يا با استفاده از سوژه اي كه در اين تاپيك قرار مي گيرد. لازم به ذكر است كه افرادي كه خلاقيتي به نمايش بگذراند و خودشان سوژه اي ايجاد كنند نزد ارباب بالاتر از ديگران خواهند بود!

تاييد افرادي كه درخواست مي دهند توسط لرد سياه و معاونينشون ( بادراد ريشو و آرامينتا ملي فلوا و بليز زابيني ) صورت خواهد گرفت.

افرادي كه نتوانند رضايت لرد را كسب كنند بايد در محل انجمن خانه هاي ريدل فعاليت كنند و بعد از مدتي مي توانند دوباره درخواست خود را اعلام بدارند تا مجددا بررسي شود!

باشد تا همگي افتخار حضور در ارتش تاريكي را كسب كنند!

آرامينتا ملي فلوا


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۳۰ ۲۰:۴۵:۰۲
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۳۰ ۲۰:۴۶:۵۴


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۹:۲۸ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
خب مرگخوارای جدید سایت:
1-خانم بلک
2-ورونیکا ادونکور
3-جاکسن اون((به شرطی که دست از دارن شان برداره!!))
4-انتونین دالاهوف
5-لوسیوس مالفوی((به خاطر نقشش در کتاب باید حتما مرگخوار باشه))
6-گریگوری گویل((اسمش جا افتاده بود))
--------------------
دسترسی این عزیزلن عصر داده خواهد شد


ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۲۲:۳۱:۰۴

[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
پایان مدت ثبت نام رو اعلام میکنم

نتایج بعدا به صورت کاملا استکباری و در زمان نامشخصی اعلام خواهد شد!!
((حداکثر تا هفته اینده!!))

این تاپیک باز قفل میشه


[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

erfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
از خانه ي 936
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
-شخصیت خود را به صورت مختصر توضیح دهید:
نام:روفوس اسكريم جيور
شغل:وزارت سحر و جادو


2-به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید((یک داستان سر هم کنید)):
او براى اتنقام از هرى اين كارو كرده جون او در كتاب 6 او ضايع كرده

3-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟((داستانی))
بستكى دارد كه كدام شخصيت باشد اكه 1 شخيت ساده باشد كه لوله است ولى اكر كسى مثل الستور مودى باشد از مركخواران تقاضاى كمك ميكنم ولى اكر نيامدند و اكر او 1
شخصيت ساده بود :
من:ييس
او بركشت
او:كيستى؟
من:كروشو
او:نه...ا....اىىىىىىىى...
من:


4-فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟((داستانی ))
اين امكان نداره جون لرد سياه 1 همجين مأموريت بزركى را 1 نفرى نميفرستد
جندتا طلسم بيهوش كننده را امتحان ميكنم بعد او اينكه تعدادى بيهوش و تعدادى منك شدند با مركخواران تماس ميكيرم وقتى انها رسيدند انها به سفيدها ميحنكند و من فرار ميكنم


5-ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟((داستانی ))
از يكى از مركخواران تقاضاى كمك ميكنم اكر او كمك نكرد(خدا كنه كمك كنه)به سمت لرد سياه ميروم و به او جريان را ميكويم اكر صلاح به كشته شدن من بود من قبول ميكنم جون اشتباه من بود و جان لرد سياه از من مهم تر است


6-دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟((داستانی ))
من به او ميكم بايد فكر كنم و از لرد سياه مييرسم كه جاسوسى نميخواد و اكر كفت اره كه ميكم اره و اكر كفت نه به دامبلدور ميكم اون زن و بجه ى من ميكشمه


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جيور در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۳ ۱۷:۵۰:۴۳
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جيور در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۳ ۱۷:۵۵:۵۹

امضا توسط مدیر برداشته شد


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
معرفي شخصيت:
يك جن خاكي تپل مپل چاق چله خيلي خيلي زشت كه از بس حموم نرفته سياه شده و ديده تنها جايي كه تحويلش ميگيرن همينجاس

نام:ادوارد جك
:سمت جن پير زمين


2-به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید((یک داستان سر هم کنید)):

در روزگاري به نزديكي يكي دو سال پيش جني بود خفن خفنها كه هر چي بگم از خوبياش كم گفتم با اون از شادي بي او من از غم گفتم...(تريپ اهنگ ليلا فروهر)(اين فقط برا پر كردن مطلب بود)
اين جن كارش چي بود.!؟
خب مثله فوق ليسانسايه امروز بيكار نبود هر چي كه بود..
.(اخه اصلا درس چه معنايي داره برادر)((نكته اموزشي برنامه))
خلاصه كار اون گشتن زير زمين فرار كردن از دست جروي* و خلاصه هزار و يك كار ديگه بود تا به اينجا رسيد كه همه چي عوض شد و روري از روزها زندگي اون به كلي عوض شد((تريپ ارزشي))

خلاصه كلام سرتونو درد نيارم در اين روز گرم تابستاني كه اثري از باد و ماد و راد و ساد و اينا نبود
و اين جنه با استعداد زير نور افتاب حمام گرفته بود((برا پوستش بسيار مفيد بود)) يه شنل سياه به سمت او اومد((نگو مرگخوار بوده))اين شنل سياه گفت كه چوبدستش رو تو يه حفره گم كرده هر چي ميگرده پيد نميشه..
((مرگخوار به اين مهربوني نوبره))
اما جنه كه از موضوع مطلع شد سر سه سوت((فقط سه سوت))رفت چوبدستي از زير زمين اورد
اون شنل سياهه گفت تو به درد مرگخوار شدن ميخوري
.و اون مرگخوارد شد

گزيده اي از كتاب ارزشي بازان جوان


3-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟((داستانی))

خب اين گزيده از كتاب قزويني ها هستش
اول دقت كردم كه ببينم مرده يا زنه((فراموش نكنين در مورد حمله اين نكته خيلي مهمه اصلا كل حمله يعني همين..
دقت كردم ديدم بله يه زن ظريف مريف داره از انتهاي بن بست با قدمهاي با وقار مياد جلو
رفتم جلو اصلا اين حمله اموزش نميخواست استاد بودم در حمله به اين جور افراد
اقا چشمتون روز بد نبينه يك خيزي برداشتيم و بدو بدو عينه كسي كه بعد سالها اب پر طلاتمي ديده دويديم و ديويديم تا به اون خانمه رسيديم عقب رفتيم خيز گرفتيم شيرجه زديم
كه در انبوهي پشمك گم شديم اين ور و اونور اون طرف همه سفيدو پشمكي بود
بلند شديم به شانس بد لعنت فرساديم ابي از دهان تف كرديم
و وقتي خواستيم خشممونو به اون مرتيكه نشون بديم يكي نا بجا از خواب بلندمون كرد

ها..يه دفعه از دفعات ديگه هم
ما ديديم يكي از سر كوچه داره مياد از اونجا كه نفهميديم سفيده يا سياهه بي تفاوت از كنارش گذشتيم
بعد فهميديم سفيد بوده




4-فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟((داستانی ))

اگر در هنودوستان باشه
ادوارد:من هيچ وقت به اربابم خيانت نميكنم
البوس:تو بايد اين كارو بكني
ناگهان البوس ساكت ميشه به ادوارد و زخم كوچك روي سرش اشاره ميكنه
:ببينم اون زخم از چيه
_نميدونم ميگن ياد گار پدر گم شده امه
البوس:ادوارد پسرم
ادوارد:البوس پدرم

و هر دو د ر اغوش هم ميرن و همه چيز تموم ميشه

حالا اگه تو ايتاليا باشه

ادوارد:البوس تو منو كشي....
البوس:زود باش رد كن هوركراسلو بياد..اواداكداروا

اگه در ايران باشه
ادوارد:به جون هر چي ميپرستي اين هوراكسسي كه تو دستمه هوركراسس نيست
البوس:واقعا ببخشيد مزاحمتون شديم..خداحافظ

اگر در ژاپن باشه
صداي گريه فضا رو پر كرده




5-ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟((داستانی ))

(اي بابا همش تريپ داستانه )

خب اينم از اين داستان
_اي لرد اي باقالا اي نون پنير اي سياه اي با حموم بد اي حموم نرفته
لرد:بنال ببينم باز چه گندي زدي
_گند...هيچ گندي اصلا اتفاق مهمي نيفتاده يادتونه يه هوركراسل به من داديد گفتيد كه از مراقب كنم
لرد:اره
_خب اون هوركرايلو به باد دادم
به ناگاه فضا سبز ميشه
ادوارد (جسدش)
گوشه اي افتاده و لرد از خشم سرخه




6-دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟((داستانی ))

دامبلدور:پسرم اين راهي كه تو رفتي هيچ سر انجامي نداره بيا و به سفيدي رو ك..اينم شامپو ايوان درجه يك(تبليغات پست هيته)بيا برو حموم
_نه .. نه من اصلا از ايوان استفاده نيمكنم به نظر من شامپو اوه خيلي بهتره(تبليغات پست هسته)
دامبلدور:پسرم فرزندم بيا به سفيدي رو كن سياهي چيزي نداره كه تو پيش بگردي
_البي تو چرا نمياي خودت سياه شي
_چي من سياه شم
_بله نگاه با سياهي ميتوني به هر چي داري برسي فكر كن تو و لرد در كنار هم چه كارا كه ميتونيد بگكنيد
_هان حرف دهنتو بفهم
_تو با لرد به همه چي ميرسي
_چي حرف دهنتو بفهم..اما حالا كه اصرار ميكني باشه قبوله

__________________________________________________

جروي:دشمن جن خاكي


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵

وينسنت کراب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 138
آفلاین
1-شخصیت خود را به صورت مختصر توضیح دهید:
وينست پائلو سوسيس چاقالو كراب..
نام مارد:گوانا..نام پدر:پايلو..نام جد هايم در اسمم مشخص است..من 6 سال در مدرسه هاگوارتز زير نظر دامبول ارزشي درس خوانده ام...
ويژگي هاي من كمي نادر است...از پاتر و دوستاش بيش از حد ميترسم..و از اذيت و آزار دادن بچه هاي كوچك لذت مي برم..من يك اصيل زاده خالص هستم و از خون فاسد ها متنفرم..
براي اينكه به همگان ثابت كنم كه انسان مقتدر و با قدرتي هستم قصد دارم كه به لرد كبير بپيوندم
پايان



2-به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید((یک داستان سر هم کنید)):
پائولو:گوانا زود وسايل رو جمع كن..وينست رو هم صدا كن..عجله كن..
گوانا:خب بابا..چه خبرته..؟؟
پائولو:الان ارباب ميرسه..اگه بفهمه كه من دارم فرار ميكنم منو ميكشه..نه من..بلكه همه شما رو..
گوانا:واي..چه مصيبتا؟؟؟
شتلق..
8 نفر به درون اتاق ريختن..
ارباب:اي نامرد..
پائولو:بذارين حرف بزنم..
ارباب:نه..تو يه نامردي..آوادا كداورا..
طلسم به سمت پائولو روانه شد..ولي در عين ناباوري طلسم منحرف شد..
ملت:
وينسنت:سلام ارباب..من اون طلسمو منحرف كردم..اگه اجازه بدين من دلايلمو بگم..cry:
لرد:بنال..
وينست:راستش ارباب..من نظر دارم كه انسان هاي بي اعتماد به نفس و خائن را بايد با تمام زجرهايش كشت..من حاضرم اين كارو بكنم..
ارباب:چي؟؟منظورت چيه..
وينست:با اجازه...آوادا كداورا
طلسم به گوانا برخورد كرد..
پائولو:نه...چي كار كردي؟؟مامانتو كشتي؟؟
وينست:بله پدر..چوب دستي را به طرف پدرش برد..فرياد زد:سكتوم سمپرا..
خون از بدن او بيرون زد..
وسنست:كروشيو..ايمپريوس...آوادا كداورا
هر سه طلسم به طرز فجيحي پائولو را زخمي كرد و در همان حال او مرد..
وينست:ناپاديارا
جسد پدر مادر او سوخت و فقط استخوان هاي آنان برجا موند..
لرد:آفرين پسر..من دنبال همچين كسي ميگشتم..ايول..تو هم مثله من واسه قدرت هر كاري ميكني..تو از اين به بعد از ياران من هستي..
وينست كه اشك از چشماش ميريخت گفت:ممنونم ارباب..
لرد:هووم..درسته كشتن پدر و مادر كار خيلي بديه..ولي من باهاش موافقم..خودتو خالي كن..گريه كن..
وينست:نه ارباب..اين اشك شوقه..
لرد:واو...تو ديگه كي هستي..دسه ولدي رو بستي..ميون اين همه قاتل..حافظا...
پايان..


3-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟((داستانی))
كراب:كي اونجاست؟؟
صدايي مرموز ترس را در دله يك پسر 16 ساله به وجود مياورد..
كراب:گفتم كي اونجاست؟؟؟
مردي بلند قد و ژنده پوش از كوچه ي كناري به بيرون مياد..
كراب:اي كثافتاي پست...شماها ترسوترين انسانها هستين..ارباب درست ميگه..شماها مزاحمين..ايمپديمنتا
طلسم با قدرت بسيار زيادي به فرد برخورد ميكند و به او برخورد ميكند و او را نقش زمين ميكنن..
مرد:اي بي شعور..منم...من اربابم..
كراب:واي..خدا مرگم بده...ارباب منو ببخشين..باور كنين..
هنوز حرف او نصفه كاره بود كه 13 نفر از كنار يك مغاره به بيرون آمدن..
لرد:كراب..بي شعور ردتو زدن..
13 نفر با هم فرياد زدند..آوادا كداورا
طلسم ها با هم مخلوط شدند..و يه طلسم بسيار قوي درست شد..
لرد:نـــــــــــــــــــــة..
كراب:نــــــة..
كراب خود را به سمت طلسم روانه كرد..طلسم به او برخورد كرد..بدن بيجان كراب بر روي زمين افتاد..
(صداهاي جيغ و داد آمد..)
بيدار شو..بيدار شو..
يك نفر از بالاي سر او را صدا ميزد..
كراب:ها..چيه؟؟چي شده..اينجا كجاست..من اينجا چي كار ميكنم..
اسنيپ:خفه شو..من برات توضيح ميدم..
اسنيپ تمام ماجرا را باي او بازگو كرد..
لرد ولدرموت براي اينكه وفاداري مرگخوارانش را ارزشيابي كند اين تخيل را براي آنها درست ميكند و تا به حال كراب و 3 نفر ديگر چنين كاري را كردند..
پايان..



4-فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟((داستانی ))
روز نسبتا سردي بود..
كوچه دياگون مثله هميشه شلوغ بود هر كسي به دنبال يه چيزي..
دامبول:ديدمش..اونجاست ..تو مغازه بستني فروشي هست..داره يه چيزي رو كوفت ميكنه..با شماره من حمله شروع ميشه..ريموس-آرتور-نيمفا و غيره...شما با شماره 3 من حمله ميكنين..
دامبول:1-2-3
10 نفر به طرف مغازه بستني فروشي دويدن..
***در مغازه***
كراب:اينجا چي مي خواهين؟؟
دامبول:اون هوكراكسو ميخوام..
كراب:فكر كردي ميذارم اينو بگيري؟؟؟
دامبول:يوهاهاهاها...فكر نكردم..ميگيرم..
كراب:هويوهويوت(اين مثلا صداي صوت بود)
هدويگ از بالاي چت باكس ميفته پايين..
كراب:هدي توك طلا،بايد اينو ببري پيش لرد..به لرد بگو من گير افتادم..
هدي:هوهو..
كراب:خب..برو ديگه...
هدويگ پرواز كرد و انقدر پرواز كرد كه در آسمان نقطه شد..
دامبول:اون چي بود كه دادي به هدي؟؟
كراب:هيچي يه نامه ارزشي از طرف يكي از بچه ها بود..
دامبول:هووم..خب..دستتو بذار رو سرت بيا اينجا..
كراب:چشم..
دامبول:هوركراكس كو؟؟؟
كراب:چي؟؟هوركراكس چيه؟؟باز كه داري از اون حرفاي ارزشي ميزني؟؟
دامبول:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه..
كراب:يوهاهاهاهاهاها..:ydelive:
پايان




5-ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟((داستانی ))
من مثله بچه ها طلب عفو نمي كنم..
اول ميرم خودم به لرد ميگم كه گم كردم.. و بهش ميگم كه 1 هفته بهم وقت بده تا خودم پيداش كنم..
اگر من نتوسنتم پيدا نكنم ديگه پيش لرد نميرم..
خودم خودمو زنده به گور مي كنم..
بعد اگه كلم تو خاك نرفت مجبور ميشم از خاك بيام بيرون و برم كارخانه چكش سازي و يه چكش بخرم..
چكش رو كه گرفتم ميزنم تو كلم..حالا هم مردم..
البته ارباب لطف ميكنه كه هوركراكس رو بده به من..منم عمرا هوركراكس رو گم كنم.....

پايان


6-دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟((داستانی ))
دامبول:كرابي..بيا اينجا..بيا در آغوشم عزيز دلم..
كراب:چه جلب....؟؟مگه خودت ناموس نداري؟؟
دامبول:چرا دارم..ولي تو يه چيزه ديگه اي..
كراب:هوووم..خيلي بي شعوري به گير كه اومد..آوادا كداوا..
طلسم هيچ اثري در دامبول نميكنه و از وسطش رد ميشه.
دامبول:پسرم..تو ميخواي منو بكشي...تو قاتل نيستي..؟؟
كراب:حالا كه نمي تونم تو رو بكشم ولي يه كاره ديگه مي كنم كه از صد تا آوادا كداورا بدتر باشه..بگير كه اومد..
كراب 2 متر به هوا ميه و يه كاراته ميزنه....
دامبول:آي....مامان..
دامبول افتاد زمين و فكر كنم ضربه مغزي شد..
كراب:خداحافظ..از اين جا كه پر از محفليه خسته شدم ميخوام برم.....
كراب گازشو ميگيره و دبروكه دررو

پايان


-----
--------
-----------
لرد جان من وقت زيادي نداشتم..
مرسي..
اگه بد شد به بزرگي خودت ببخش.
باي


فقط بای(از جادوگران) وجود داره و کسانی که از دادنش عاجزند
هدی راست گفت..جادوگران مردنیست..


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
-شخصیت خود را به صورت مختصر توضیح دهید:
نام : رابستن لسترنج
توضيحات : من مدت زيادي را همراه با رودولف برادرم و بلاتريكس برادر زنم در آزكابان به سر مي بردم . حس مي كردم كه بازگشت لرد نزديك و نزديك تر مي شود و علامت شوم كه روي ساعد دست چپم حك شده بود تيره و تيره مي شد تا اين كه در روزي كاملا سياه شد و سوخت و آن گاه بود كه من و همه ي مرگ خواران متوجه بازگشت او شديم . من كه در آزكابان و در چنگ ديوانه سازها بودم با اميدي روزي كه از زندان آزاد شده و به لرد سياه بپيوندم منتظر ماند و آن روز چندان دور نبود و من به ايشان پيوستم و پاداش گرفتم .





2- به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید((یک داستان سر هم کنید)):
خب اولا اينكه تابلوئه .
داشتم تو خيابون راه مي رفتم كه يه هو ديدم بعد از اون همه ارزشي بازي بر سر تيم پوپيتر كه ريشه ش به مرگ خواري برمي گشت يه فرم پشت شيشه ي بقالي اوس ممد بود .
يه چند تا سوال روش با خط خرچنگ قورباغه بود و زيرش امضاي ولدي جون
اومدم فرمو بكنم كه بر اثر حركت انتحاري بنده و پوست موزي كه يكي از بچه هاي تخس اون جا انداخته بود رفتم توي شيشه .
اوس ممد :
من :

لحظاتي بعد :

من :
اوس ممد :




3-فرض کنید در یک کوچه تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصلاح سفید گیر اوردید!!...چگونه به او حمله میکنید؟((داستانی))
اول به اين صورت در ميام : چون من مي تونم ببينمش ولي اون نمي تونه . چوبدستيمو نشونه مي گيرم و : كروشيو !
تا طرف در حال لوليدنه يه كروشيوي ديگه مي فرستمش بعد در حالي كهبه اين صورت در اومدم : به محفليه نزديك مي شم تا يه دوئل جوانمردانه داشته باشم . اگه نتونستمبوقش كنم و در مقابل اون هم نتونست منو بوق كنه در نتيجه كار به ضربات پنالتي مي كشه و در اين جاس كه من در هر صورت مي برم .




4-فرض کنید که افراد محفل شمارا محاصره کردند و شما یکی از هورکراکسهای اربابتان در دستتان میباشد....چطور عمل میکنید؟((داستانی ))
ابتدا :
من :
محفلي ها :
هور كراكس ارباب كه يك پوست شوكولات ماقبل تاريخ بود در دستم بود .گفتم چي كار كنم چي كار نكنم ، با دست چپم پوست شوكولات رو گرفته و با دست راستم چوبدستيمو گرفته بودم . محفلي ها جلو تر مي اومدن .
پوست شوكولاتو انداختم تو دهنم و اون جا بود كه محفلي ها منو اسير كردن و تو كف اين بودن كه چه جوري مي تونن پوست شوكولاتو بيرون بكشن . تا اين كه پس از 8 ساعت فكر كردن و دادن نظريه هاي اينشتيني به اين نتيجه رسيدن كه بايد صبر كنن تا خودش بيرون بياد . ولي من موقعي كه حواس ملت نبود در يك حركت انتحاري در رفتم و دو دستي هوركراكسو تقديم ارباب كردم .

5-ولدمورت یکی از هورکراکسهایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید....اما شما نتوانستید از آن بخوبی مراقبت کنید!!...چه میکنید؟((داستانی ))
لرد سياه : تو باعث شدي هوركراكسم بيفته دست اون سفيدا .
رابستن : ولي ارباب ده نفري ريختن سرم . چي كار مي تونستم بكنم ؟
لرد : زنگ مي زدي چند تا مرگخوار مي اومدن كمكت .
رابستن : نمي شد .
لرد :
رابستن : خب موبايلمو ديروز فروخته بودم . صاحب خونه مون كه اجاره رو كم نمي كنه .
لرد : بايد كروشيو بخوري .
رابستن :
رابستن : ارباب مي شه خشكه حساب كنيم ؟
لرد : تا ببينيم چي مي شه .
رابستن يه دسته چك مي ده دست ولدمورت و مي گه : ارباب هر چقدر مي خواين بنويسين .
لرد از جيب كتش يه خودكار درمياره و رقمي پر از صفر مي نويسه .
رابستن :


6-دامبلدور به شما نصیحت میکند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید...در جواب چه میگویید؟((داستانی ))
اول مي شينيم پشت ميز مذاكره .
دامبل : خب فرزندم اين جارو امضا كن.
رابستن : من محفلي شم ؟ محاله !
دامبل : با اين كار از درون ژدنياي سياهي ها بيرون ميايي ...
رابستن :
دامبل : اين جارو امضا كن پسرم . تو براي يك سال محفلي مي شي اگه بدت اومد .
رابستن : چقدر مي دي ؟
دامبل : من تو رو به سمت خوبي و نيكي مي كشم ، در جهان باقي بهشت در انتظار توست .
رابستن :
ذامبل : خب باشه ...باشه ...دويست تا .
رابستن :
دامبل : سيصد .
رابستن :
دامبل : دويست و پنجاه تا .
رابستن : بيشين بينيم بابا ..قيمت قرارداد و مياري پايين ؟
بعد در يك حركت انتحاري ريش دامبل را آتش زد ؤ گفت : باي .
دامبل :

مرگ خوارم ديگه ؟




Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵

کمیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۶ شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۵
از سرزمین مردگان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
1.شخصیت خود را به طور مختصر توضیح دهید :
من یک جادوگر حرفه ای و یک مرگخوار خونخوار هستم ..... چندین سال پیش زمانی که بچه بودم و داشتم آب نبات می خوردم یکدفعه یک پسر دیگه سر و کلش پیدا شد و آبنبات من رو دزدید من هم خیلی ناراحت شدم و عقده ای شدم از اون به بعد تصمیم گرفتم تمام جادوگرها و آدم ها رو بکشم کمی که بزرگ شدم با ولدی آشنا شدم هم مدرسه ای بودیم و بعدها هم به گروهش پیوستم چندین ماموریت انجام دادم و بعضی وقتها هم کنار لرد بودم . اما چطوری عضو شدم یک روز تو کوچه ناکتین بودم که یک دفعه ولدی رو دیدم : سلام ، چطوری ، خوبی ؟
ولدی : بد نیستم .... خوب شد دیدمت آمی یک پیشنهاد برات دارم !
آمی : بگو
ولدی : بیا با هم بریم آدم وکشیم انقده حال میده !
آمی : راست وگویی خرزو هم وتونه ویاد ؟
ولدی : ها ویارش .
2. به صورت مختصر شرح دهید که چگونه شخصیت شما میتواند به عضویت گروه مرگخوار در بیاید :
خوب خیلی سادست من یک جادوگر سیاه هستم و تا حالا چندین آدم رو تیکه تیکه کردم ولی چطوری می تونم حالا یک کاریش می کنیم دیگه شیرینی میدیم ، زیر میزی میدیم یا هر چیز دیگه که لرد بخواد . خوب من به عنوان یک جادوگر سیاه مسلما حق عضویت دارم تازه ( داغ ) هم رو دستم دارم . اما چطوری به ولدی مرتبط شدم یک روز قبل از پیشنهاد ولدی اون پسره که آبنباتم رو تو بچگی گرفته بود رو پیدا کردم و کشتم برای همین هم به ولدی پیوستم .
3. فرض کنید در یک کوچه ی تنگ و تاریک یه محفلی یا به اصطلاح سفید گیر آوردید!!... چگونه به او حمله می کنید :
خیلی آروم میرم جلو میگم خوب هستین ببخشید او چیه ؟ ..... وبهد با چوبدستی خلع صلاحش می کنم حالا اگر حسش بود شکنجش می کنم و اگر هم نبود که کارش رو یک سره می کنم به جهنم .
4. فرض کنید که افراد محفل شما را محاصره کردند و شما یکی از هوکراکس های اربابتان در دستانتان می باشد... چطور عمل می کنید :
میپرم تو هوا چند دور دوربین دورم می چرخه .... بعد با نوک چوب دستیم می زنم تو چشه یکی از محفلی ها و بعد راه باز می کنم و فرار می کنم ولی یکدفعه جان پیچ از دستم میفته و محفلی دوباره محاصرم می کنن .... چشم تو چشم محفلی ها نگاه می کنم .....چندتا بوته از جلوم رد میشه ..... خیلی خوب شما بازی رو بردید و بعد جان پیچ رو جلو میبرم تا نقدیم محفلی ها کنم ..... یکیشون میاد جلو که بگیره ، که یکدفعه جاخالی میدم و از پشتش در میرم و غیب میشم بعدشم لرد وقتی میبینه کارم خوب انجام دادم به دامبی میگه : داداش دامبی زایه شد !
5.ولدمورت یکی از هورکراکس هایش را به شما سپرده تا از آن محافظت کنید... اما شما نتوانستید از آن به خوبی مراقبت کنید!!... چه می کنید :
هیچی میرم جلو به پاش میفتم و میگم تو رو خدا جونه بچت از من بگذر .
ولدی : من بچه ندارم .
آمی : جونه زنت جونه سیبیلت .
ولدی : نه زن دارم نه سیبیل .
آمی : خوب بکش خلاصمون کن دیگه .
6.دامبلدور به شما نصیحت می کند که از راه تاریکی و جادوی سیاه برگردید و به او ملحق شوید... در جواب چه می گویید؟
تو واقعا رو من تاثیر گذاشتی ولی شرمنده من نمی تونم تا وقتی این همه لیسانسه بی کار هست قبول کنم ، من چرا جاشون رو بگیرم ..... برو یکی دیگه رو پیدا .


ویرایش شده توسط آمیکوس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲ ۱۵:۴۷:۴۱

هر جا که ما باشیم سایÙ


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۴:۰۲ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵

جرج ویزلیold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۳۶ جمعه ۴ آذر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
سلام.راستش من برای گرفتن شخصیت در اسلای درخواست دادم امیدوارم پذیرفته بشم.پس درخواستم را برای مرگخوار شدن فعلا با اجازه ارباب میگذارم:
1-خوب من معرفی شخصیتی که برای اسلای عرضه کردم عینا میگذارم :(ولی قبلش یه نکته کلی بگم:من برای معرفی انتونین دالاهوف چند تا از فصلهای هری و محفل ققنوس را خواندم راستش با توجه به چیزی که من خواندم به نظرم بهترین الگو برای یک مرگخوار خود انتونین دالاهوف و بلاتریکس لسترنج است.پس من هم سعی میکنم خط مشئی شبیه به اون دو داشته باشم.)
این تمام اطلاعاتی است که من تونستم راجع به این شخصیت پیدا کنم.
نام:انتونین
نام خانوادگی:دالاهوف
سن:در کتاب ذکر نشده ولی بنا بر شواهد احتمالا میانسال
گروه:اسلایترین
فرقه:از بهترین مرگخواران و وفادارترین افراد به لرد ولدمورت
تخصص: شکنجه دادن دشمنان لرد ولدمورت و ماگل ها
جستجوهای من در کتاب:
اقتباس عینا از متن کتاب:
الف-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 297/انتشارات تندیس:
هری بلافاصله صورت کشیده رنگ پریده و کج و معوجش را شناخت زیرا عکس او را در پیام امروز دیده بود.او انتونین دالاهوف بود.جادوگری که برادران پریوت را کشته بود.
ب-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 307/انتشارات تندیس:
دالاهوف که از جادوی بدن بندش کاملا ازاد شده بود موذیانه به او نگاه میکرد
ج-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 311_312/انتشارات تندیس:چشم سحر امیز مودی بر روی زمین میغلتید.صاحب ان کنارش افتاده بود و از سرش خون بیرون میزد.مهاجمی که به او حمله کرده بود اکنون به سراغ هری و نویل می امد صورت کشیده دالاهوف از شادی کج و معوج شده بود.نتیجه گیری:الف_شکل ظاهری:صورت کشیده رنگ پریده که در اثر خندیدن کج و معوجیش کاملا مشخص میشود با چشمانی با حالتی موذیانه
ب_مبارزات و مهارتهای فردی:او در کتاب 5_محفل ققنوس_در تالار اسرار
مودی و هرمیون را به شدت زخمی کرد.با هری چند بار رو در رو شد و با سیریوس بلک جنگید که کمک هری به سیریوس باعث شد سیریوس بتونه پیروز بشه.در کل بسیار ماهرانه/سریع و سرسختانه مبارزه میکند.
توضیح کلی:وی یکی از پنج مرگ خواری بود که گیدون و فبیان پریوت را به قتل رساندند او همچنین عده زیادی از ماگل ها و دشمنان لرد ولدمورت را شکنجه داد. دالاهوف بعد از اعتراف کارکاروف در دادگاه، دستگیر شد و به آزکابان فرستاده شد ولی در ژانویه ی 1996 او توانست به همراه دیگر مرگ خواران از آزکابان فرار کند دالاهوف در نبرد سازمان اسرار جنگید و هرماینی را به شدت مجروح کرد ولی از کشتن او باز داشته شد.
2-من از دو بعد این سوال را پاسخ میدم:الف-از دید شخصیتم:میگن که به عمل کار براید به سخنرانی نیست تجلی عینی این مثل منم من در زمان ارباب افتخار داشتم جزو پیشمرگانشان باشم و در زمانی هم که مانند یک خورشید پشت ابر پنهان بودند یعنی در زمان غیبتشان که بیعقلان فکر کردند ایشان دیگر برنمیگردد من انوار سیاهشان را در پس چهره ابر دریافتم و میدانستم که خورشید همیشه پشت ابر نخواهد ماند پس حاضر شدم با کمال میل به درون ازکابان بروم و منتظر ایشان بمانم و وقتی ارباب بازگشت من تمام نفرت سالیان زندانی بودنم در ازکابان را جمع کردم و دیگر نتوانستم دوری ارباب را طاقت بیاورم و از ازکابان فرار کردم تا به خیل هواداران راستینشان بشتابم و باز هم افتخار پیشمرگیشان را دارا باشم.
ب-از دید خودم:کسی که افتخار پیدا میکند به عضویت مرگخواران در بیاید
دو بعد شخصیتی در وجودش ناخود اگاه شکل میگیرد که من هم میخواهم به این افتخار نایل شوم:ابهت و قدرت
3-یک محفلی لیاقت اسون مردن را ندارد حتی اگر به قیمت جانم هم تمام شود هرگز از اواکادرا استفاده نخواهم کرد فقط و فقط کرشیو!!!
4-هوا سرد است و سوزی عجیب دارد همه در خانه هایشان ارمیده اند ولی در این بین مردی مشغول انجام وظیفه است انجام وظیفه ای که این مرد درست انجام دادنش برایش از جانش صدها برابر بیشتر ارزش دارد.
دالاهوف به سرعت میدود و از طلسم هائی که از پشت سر به سویش پرتاب میشود جا خالی میدهد بعضی وقتها هم برمیگردد و طلسمی نثار محفلیان میکند که انها را عقب مینشاند و دوباره به راه خود ادامه میدهد(با خود فکر میکند کاش که هورکراکس که از جانش هم عزیزتر است دنبالش نبود و میتونست برگردد و درس خوبی به این بزدلان بدهد حتی اگر به قیمت جانش هم شده!!!).
دالاهوف داخل کوچه ای میشود و به سرعت میدود ولی ناگهان سر جایش خشک میشود کوچه بن بست است ذهنش به شدت کار میکند حتی تصور انجام ندادن ماموریت در ذهنش نمیتواند بگنجد به ارامی برمیگردد.
یکی از محفلیان به او میگوید چوب دستیت را بنداز و هورکراکس را خیلی ارام بگذار روی زمین.
دالاهوف در ذهنش به شدت مشغول کلنجار رفتن با خودش است زیرا از یک طرف ماموریتی به او واگذار شده که از جان خودش و تمام اقوامش هم مهمتر است برای او و در این راه حاضر است هرکاری بکند و از طرفی حتی نمیتواند تصور کند که به حرف یک محفلی گوش کند چه برسد به انجام ان ولی اخر سر با خودش کنار میاید و میگوید:باشه قبول میکنم و خم میشود تا هورکراکس را بر روی زمین بگذارد ولی ناگهان چشمهایش به پشت سر محفلیان خیره میشود و میگوید:نه ارباب اشتباه کردم.
محفلیان مانند اینکه جن زده شده باشند در حالی که دست و پایشان میلرزد بر میگردند تا ارباب لرد ولدمورت کبیر را ببینند ولی وقتی برمیگردند هیچ چیزی نمیبینند و سریع دوباره به سوی دالاهوف برمیگردند ولی دیگر خیلی دیررررررررر شره است زیرا برای دالاهوف چند ثانیه خلاصی از جا خالی دادن به طلسم های انها یا غفلت انها از او کافی میباشد تا غیب شود..
5-اولا حتی گنجاندن همچین فکری در مخیله امکان پذیر نیست ولی اگر 1%
همچین احتمالی بدهیم:1-تمام سعیم را حتی تا پای فدا کردن جانم میگذارم تا اشتباهم را جبران کنم ولی اگر موفق نشوم فقط یک راه میماند:2-با پاهائی سست و لرزان به پیش ارباب میروم زانو میزنم و چوب دستیم را به سمت خودم میگیرم و میگویم:کرشیو/و تا زمانی که خود ارباب طلسم را باطل کند شکنجه را به جان خواهم خرید.
6-از دو جنبه میشود پاسخ داد:1-جدی:فقط و فقط و فقط میتوانم بگویم:
JUST SHOT UP و بعد چوبدستیم را به سمتش میگیرم و فریاد میزنم:کرشیو/اواکادرا/کرشیو/اواکادرا و...2-طنز:دامبل:اقای دالاهوف میتونم انتونین صداتون کنم راحت تر باشیم؟بالاخره من جاب بابابزرگت یا پدر جدت هستم دالاهوف:نه دامبل:خوب باشه اقای دالاهوف ببین پسرم اگر میخواهی رستگار بشی باید به خیل دستمال یزدیهای من بپیوندی ok?دالاهوف:نه دامبل:ببین پسرم مگه نمیخوای تو بهشت بری؟دالاهوف:نه دامبل:زیره لب میگه:بابا تو ادم بشو نیستی!
دالاهوف:بله؟ دامبل:هیچی عزیزم میگم اخه چرا تو نمیای جزو یارای من خدائی قول میدم چند تا ...برات جور کنم هواتو دارم حلال میای یا نه؟ دالاهوف:نچ دامبل: پاشو برو از جلوی چشام دور شو مرتیکه.....
من اگر قبول بشم تمام تلاشم را برای گروه خواهم کرد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.