هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

رویا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۴۱ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از Forks
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
هواسرد بود.استخوان هايش در حال يخ زدن بودند. داشت به طرف سرسرامي رفت كه ديد چراغ يكي از كلاس ها روشن است. يك لحظه درنگ كرد تا بفهمه اونجا چه خبره. پشت در وايستاد . صداي گريه ي يه دختر رو مي شنيد كه مي گفت:اون افسانه نمي تونه حقيقت داشته باشه. يكي با صدايي هيجان زده بهش گفت:چرا؛ خوب مي تونه و تو هم نمي توني جلوش رو بگيري!
يكهو صداها قطع شدو بعد از چند لحظه صداي زدوخورد اومد .
هري خواست تو ي دعواي اونا مداخله كنه كه گرماي دست يكي رو رو شونش احساس كرد. سرش رو برگردوند و لبخند زيباي دامبلدور رو ديد.

شما باید با کلماتی که پروفسور کوییرل دادن جمله بسازید !!!
تایید نشد !!! (پادمور)


ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۰۸:۰۷
ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۱۷:۵۱
ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۲۸:۳۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۳۴:۱۹

Some say the wo


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه






ديگر تحمل نيش و کنايه هاي متقاضيان را نداشت ...از تنفس هواي بخار آلود و نمناک آن کافه منزجر ميشد...با عجله از کافه بيرون آمد در حالي که صورتش پوشيده از اشک بود خودش را به بيرون پرت کرد..نفس عميقي کشيد گويي دوباره زنده شد چشمانش تار شده بود نميدانست به کجا ميرود و فقط با سرعت ميرفت ناگهان پاي راستش به طنابي گير کرد و بر روي زمين افتاد...صداي هق هق گريه اش در فضا پيچيده بود با چنان شدتي بر زمين مشت ميکوبيد گويي ميخواست آن را بشکافد..سينه خيز خود را به کنار درختي رساند...زانوان ساييده شده ي شلوارش در اثر برخورد با زمين پاره شده بودند..چوب دستي اش را بيرون آورد ..هيچ وقت روز اولي که همراه پدرش آنرا خريده بود فراموش نميکرد...چقدر از آن روز ها ميگذشت؟؟؟نميدانست!!!... به نظر مي آمد که هرگز نيامده بودند...ريپارو..شلوار به حالت اوليه خود برگشت...کنار درخت پاتيل زنگ زده اي قرار داشت..تکه روزنامه اي توجهش را جلب کرد چيزي نبود جز خبر ادامه ي تحصيل يکي از بازيگران معروف ماگل..در دل يک لحظه آرزو کرد که اي کاش ماگل بود...شايد آن موقع تا اين حد تحت فشار نبود...اشعه ي نور خورشيد بر چشمانش نشست و او را به خواب عميقي فرو برد


ایول ... سبک همون سبک حرفه ای قبله!!!
تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۲۰:۱۹:۵۹

ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
به استرجس :
ولي اگر ويرايش كنيد و جواب را بگوييد بهتر است . زيرا در اين صورت نويسنده مي فهمد كه داستانش خوب بوده يا بد . به هر حال دست شماست , زيرا شما ناظري . و من فقط مي گويم اگر داستان اشخاصي كه در ايفاي نقش هستند را نيز ويرايش كنيد بهتر است . البته اگر سرتان شلوغ هست من حاضرم به شما كمك بكنم , اگر اجازه بدهيد .

دوست عزیز ... این تاپیک همون طور که مدیران عزیز گفتن برای ورودی ایفای نقش هستش و اجباری برای ویرایش در پست های افراد ایفای نقش وجود نداره !!!
ممنون از اینکه به فکر ایفای نقش هستید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۲۰:۱۸:۱۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
راستي چرا شما مثل كارگاه نمايشنامه نويسي پست اعضايي كه در ايفاي نقش هستند را ويرايش نمي كنيد ؟؟؟
_____________________________________________________________
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه
... دم كافه ي سه دسته جارو بود كه هري را ديد و با او سلام و احوال پرسي كرد . لودو بگمن شخصيت داستان ما هري را به داخل كافه دعوت كرد و با او يك نوشيدني كره اي خوشمزه كه در آن فصل سال از نظر خيلي ها بهترين نوشيدني بود , نوشيد ... پس از اين كه هر دو نوشيدني را تمام كردند لودو سر صحبت را با مطلبي از ماندانگاس فلچر باز كرد و با كنايه شروع كرد به صحبت :
- خب هري . مي دوني كه اون پاتيل هايي كه ماندانگاس خريده همش دزدي بوده و اون دستگير شده .
هري گفت :
- ا ... نه . ولي به هر حال قاضي نبايد در مورد اون بي انصاف باشه . چون اون از دزدي بودن اون پاتيل ها كه خبر نداشته . داشته ؟
لودو پشت سرش را خاراند و گفت :
- فكر نكنم . ولي اگه بفهمن كه خبر داشته پدرشو در ميارن . اون سابقه دار معروفيه . نمي دونم چرا هنوز تو وزارتخونه نگهش داشتن ؟!!! راستي چه خبر از درس و تحصيل ؟
ناگهان صدايي از آن طرف كافه آمد كه شبيه به :
- ريپارو !!!
بود و شي اي كه بر روي زمين به صورت داغون و سرنگون بود سالم شد و دوباره به جاي اولش بازگشت .
هري پرسيد :
- راستي يه سؤال داشتم . مي خواستم ... ا ... بگم كه : واقعا بارتيموس كراوچ متقاضي مقام وزارت سحر و جادو بود ؟
لودو جواب داد :
- آره . اون خيلي شهرت داشت . ولي به خاطر پسرش مورفي همه چيز رو از دست داد . آخه پسرش يكي از مرگخواران بوده . خب من ديگه بايد برم , كاري نداري ؟
هري به ناچار گفت :
- نه . خداحافظ .
لودو جواب داد :
خدا حافظ . مواظب خودت باش .
و پس از خارج شدن لودو هري از كافه بيرون رفت و در خيابان قدم گذاشت و به سمت شعبه جديد مغازه ويزلي ها رفت تا كمي با آنها صحبت كند .
_____________________________________________________________
مي دونم كه يك كم بد بود , خب ... ولي شما به بزرگي خودتان ببخشيد .

هوممم ... نمایشنامه نویسی رو چو با میل خودش نقد میکنه چون نمایشنامه هستش ولی اینجا جمله بندی هستش در واقع و نیازی به نقد نداره !!! ... (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۱۶:۱۰:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه

سریع کلم هایی که درست جلوی اسنیپ بر روی زمین ریخته بود رو جمع کرد و کاسه کلمهارو با ریپارو درست کرد. اسنیپ نگاه خشنی به وی کرد و با صدایی نه چندان بلند به کلاس گفت:
پاتیل هاتون رو جمع کنید و برید،پاتر من با تو هنوز کار دارم بیا دفترم.
بعد هم با همان حالت خفاش مانند معروف از کلاس خارج شد.
هری با خستگی به دفتر اسنیپ رفت و آرام در زد.بعد از شنیدن صدای اسنیپ وارد شد.
اسنیپ روی صندلیه چرمی لم داده بود به هری نگاه کرد و با کنایه گفت:
هیچ وقت در معجون سازی خوب نبودی،نمیدونم چه طور به تو اجازه تحصیل در هاگوارتز رو دادن.
به نظر هری،اسنیپ بی انصاف ترین معلم دنیا بود.
بعد از مجازات،هری سریع به کافه پاتیل درزدار رفت،جایی که رون و هرمیون منتظر او بودن تا قرار الف دال بعدی رو بزارن.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۱۹:۳۳:۱۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه

* ریپارو: طلسم تعمیر و ساخت مجدد وسایل



وارد کافه ای در آنسوی خیابون شد تا زمان کوتاهی استراحت کند.برای ادامه تحصیل وارد لندن شده بود.با خودش عهد کرده بود که در آینده شخص معروفی شود طوریکه گذشته اش کاملا از یاد برود.وسایل اندکی با خود همراه کرده بود از جمله پاتیل سیاه رنگی که مشخص بود بارها با طلسم ریپارو تعمیر شده است.
تصمیم داشت برای فرار از کنایه های مردم در مورد سر و وضعش یه شغل نیمه وقت بیابد که متقاضی زیادی نیز نداشته باشد.اما خودش به خوبی میدانست که مردم بی انصاف تر از آن هستند که به یک گرگینه اعتماد کنند.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۳ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷
از درگاهان قشم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان

سردي هوا اشك را به چشمانم تحميل كرده بود تعطيلات كريسمس بود و هاگوارتز در نبود دانش اموزان ميخواست نفسي تازه كند به طرف ايستگاه قطار سريع السير در حال حركت بودم.

هميشه وقتي در برف قدم بر ميداشتم به ياد افسانه ي مرد يخي يتي ميافتادم شايد هيجاني كه از فكر كردن در باره اين موضوع به من دست ميداد باعث ميشد سرما كمتر استخوانهاي نازك پاهايم را به لرزه در اورد.تجربه هاي پيشينم در برف و سرما اين مسئله را تاييد كرده بود.

نور قوي چراغهاي راهنما كه مسير مدرسه تا ايستگاه اتوبوس را روشن كرده بود حتي در ان برف و كوران هم به خوبي ديده ميشد .

زمين لغزنده بود و من علارغم خيلي از دوستانم براي رسيدن به ايستگاه درنگ نميكردم آخر ارزشش را نداشت براي كمي فقط كمي زود رسيدن لذت تعطيلات كريسمس را با يك اسيب ديدگي كوچك از خود بگيرم.



شما قبلا عضو ایفای نقش نبودی؟؟؟
تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۲۱:۴۸:۱۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۲۱:۵۰:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان
-------------------------------------------
هوا سرد بود به گونه اي که استخوان هايم به شدت مي لرزيد...تصميم گرفتم که سريعا چراغ نفتي را که در اتاقم بود روشن کنم اما ترسم از يخ زدن در تصميم مداخله مي نمود...در همين منوال بودم که ناگهان نوري خيره کننده اتاق را روشن نمود چشمهايم را به سرعت بستم گرما داشت به وجودم رخنه ميکرد با کمي درنگ آنها را باز نمودم...حلقه اي از اشک در اثر هيجان زياد در چشمانم شکل گرفت...آري مريلين افسانه اي با آفتابه پر ارزشش براي تاييد دابليو سي خانه ام به پيش من آمده بود و از گرماي وجود پر برکت آفتابه اش خانه من نيز گرم گشته بود!!!


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۸:۱۹:۳۲

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
از شدت هیجان چشمانش پر از اشک شده بود. نور ضعیف چراغ که صورتش را روشن کرده بود حقیقتی را که قابل دیدن نبود تایید می کرد.
تمام استخوان های بدنش در اثر سردی هوا منجمد شده بودند.توان حرکت کردن نداشت.در آن لحظه تنها چیزی را که علت این اتفاق می دانست وجود دیوانه سازانی بود که او همیشه آنان را افسانه می پنداشت و وجودشان را انکار میکرد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۱۵ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۰ شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از دنیای دموناتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان
هوا سرد بود . دست هایش بر روی چوب جارو کرخت شده بود . شتاب حرکتش باعث شده بود که اشک گوشه چشم هایش را قلقلک دهد . هری هر جا می رفت به دنبال گوی ذرین می گشت او خوب می دانست که در کوئیدیچ یک ادم افسانه ای نیست پس باید حواسش را جمع می کرد , درنگ جایز نیست , در مقابل باد وحشتناکی که از یک ساعت قبل شروع به وزیدن کرده بود , دستهایش را روی جارو محکم تر کرد . به خوبی می دانست که اگر از این فاصله بیفتد استخوان سالمی برایش باقی نمی ماند. ناگهان هیجان همچون موجی از گرما در وجودش شعله کشید.بله او گوی ذرین را دیده . سریع دسته جارویش را کج کردو به سمت ان شتافت مالفوی هم به او رسید هر دو شانه به شانه هم پیش می رفتند که ناگهان در کمتر از یک ثانیه هری زودتر به ان رسید و دستش را به دور توپ کوچک طلایی حلقه کرد .سوت تایید پایان مسابقه به صدا در امد .ایا این مسابقه ارزش فوران خشم مالفوی را نداشت؟

تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۸:۲۳:۰۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.