همه تو این فکر بودند که چی کار کنند که حال اسلی ها رو بگیرند که ...
یک نفر به در اتاق استر ضربه زد و همه از جا پریدند ... شخصی وارد اتاق شد .
لارتن : کینگزلی ... این همه مدت کجا بودی؟
کینگزلی : کارهای من همشون سیکرت هستند و همون طور که همه می دونن اگه چیزی بروز بدم خیانت میشه, من حاضر نیستم حتی زیر شکنجه ...
ملت :
کینگزلی به همه گفت که می دونه قضیه از چه قراره چون خلاصه رو از توی پست ابر خونده .
و ملت برای بار دوم:
استر گفت:خیلی خوب قبل از اینکه کینگزلی به این وضع فجیع وارد اتاق بشه داشتم می گفتم که ...
کینگزلی اول اینجوری
به استر نگاه کرد ولی وقتی چشمش به چشمای بقیه افتاد اینجوری شد
استر ادامه میده:داشتم میگفتم که کسی نظری , چیزی نداره؟
همه از نگاه کردن به چشم های همدیگر خودداری میکنن.
تا اینکه کینگزلی میگه:شاید با معجون مرکب پیچیده بتونیم کاری از پیش ببریم .به نظر من , ما اول می تونیم یخورده اونا رو بازی بدیم و در این مدت هم کلی کیف می کنیم و هم فکرامون رو روی همدیگه میریزیم و برای نقشه اصلی برنامه ریزی میکنیم.دوستان نظرتون چیه؟
همه سخت به فکر فرو رفته بودن ...
تا این که لیلی میگه: برای شروع فکر خوبیه (کینگزلی از این که میبینه کسی با طرحش موا فقت کرده چشمانش پر از اشک سپاسگزاری میشه ولی سریع خودشو جمع و جور می کنه تا ملت اینجوری
نشن) لیلی ادامه میده :ولی چجوری می تونیم بازیشون بدیم ؟
مگورین میگه: مثلا با قیافه اون پارکینسون میتونیم بریم تو خوابگاه دخترا و کلی بمب کود حیوانی منفجر کنیم.
ویکتور :یا مثلا شب بریم عقرب بیندازیم توی تخت مالفوی ...
هر کس یک جور داشت فکر و خیال می کرد تا اینکه استر میگه :اهم ... اهم...
و توجه همه را به خودش جلب می کنه ....