قبل از هر چیز لودو جان یه چیزی باید بگم راجع به اون خط تیره ها! من چون متنم رو اول تو ورد(خلاصه همون کلمه ی خودمون به فارسی)نوشتم وقتی که کپی پیست کردم یهو همه چی ریخت به هم و مجبور شدم کلی وقت بذارم واسه درست کردنش .خودم هم سعی داشتم دیالوگ های خط تیره دار رو خط به خط بنویسم اما با اینتر زدن فقط نوشته هام رو قاطی می کردم من نیز بی خیال شدم . دلیل استفاده نکردن از شکلک هم همین جریان کپی پیست بود .( اینا رو گفتم بلکه وجدان خودم راحت شه . چون نسبت به این نفد و انتقادات کلی حساسم .)
---------------------------------------------------------------------------
بورگین:من خوابم میاد .(در حالی که با غرور بقیه رو نگاه می کرد) کاری که من کردم از عهده ی کم تر کسی بر میاد .مثلا خود تو لودو جون !معلوم نبود اگه این دو نفر تو شیفت تو پیداشون می شد چه بلایی سر خودت می اوردی !
لودو: هیچی! فقط می دونم که حداقل تو یکی فرصت این حرف مفت زدنت رو از دست می دادی ! وبعد خطاب به تانکس و اسپراوت گفت: فعلا بهتره شما هم برید استراحت کنید تا فردا که این خبررو به گوش بچه ها برسونم...
صبح روز بعد همه ی بچه ها دور دو مهمان نه چندان خوانده رو گرفته بودن و سوال پیچشون می کردن. روی میز پر شده بود از ظرف های خامه و عسل و قیافه ی خسته ی لودو که هم چنان لقمه می گرفت و به دست اسپرا وت می داد و اونم بعد از یه بو کردن مختصر پرتش می کرد به ناکجا اباد اخه به قول خودش تو رژیم بودو نمی تونست صبحانه ی خیلی مفصل بخوره!!
ماتیلدا:تا حالا کجا بودید پروفسور؟ ان قدر رو کاغذ اسم نوشتیم و قرعه کشی کردیم که کم کم نسل درختا رو به انقراضه!
تانکس: باور کنید یهویی شد .ما رو به یه مسابقه ی رالی کشوری دعوت کرده بودن.
بورگین:بابا مایکل شوماخَر! شما مگه همون خر برونی! و در همون حال نگاه عمیقی از تانکس دریافت کرد که کم تر از ضربه ی خنجر دردناک نبود.
اسپروات : حالا نیمفا ! خودمونیم!بهونه تابلوتر و مسخره تر از این نبود؟
_اوا! مگه خودتون نگفتید ... و یهو یه صربه ی محکم دریافت کرد ..."خب من چه می دونم ، مگه قرار نبود...؟
که یهو اسپراوت پرید وسط حرفش و گفت:اه، لودو هنوزم دست و پاچلفتی هستی؟ چرا ان قدر عسل می ریزی ؟ نمی دونی شیرینی زیادیش اذیت می کنه؟
لودو در حالی که نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاره با همون نگاه خستش گفت :اما اخه شما که چیزی نمی خورید پس دیگه اهمیتی نداره...
ارنی:خب نگفتید چرا این مدت نبودید و کجا رفتید؟
اسپراوت: هیچی،مادرمن مدتی سنت مانگو بستری بود . من هم ازش مراقبت می کردم .وقتی که خوب شد و خواستم برگردم این تانکس بیچاره هم تو بخش عمومی اختلالات روانی بستری بود گفتم با خودم بیارمش این جا بلکه بیش تر بزنه به سرش !تا اگرخدا بخواد دفعه ی بعدی تو بخش خصوصی بستریش کنن!
بورگین:اوووووووووووووووووووه ! شما مادر هم داری؟ ایشاالله سایه اش از سرتون کم نشه . حالا ایشون
چند نسل به چشم دیدن؟راستی راجع به نیمفا هم اصلا نگران نباشید ،یه شبه ترتیبش رو می دیم .
_ممنون پسرم!
ارنی: گذشته از شوخی نمی خواید بالاخره بگید چرا رفتید و چرا این طوری اومدید؟
_به موقعه اش.
_خب الان بگید دیگه ... ما سخت در انتظاریم .
و یهو بچه ها صداشون رو بالا بردن که " اره ، اره ، ما همین الان می خوایم بشنویم...
_بسیار خب بسیار خب . راستش جریان از اون جایی شروع شد که تانکس از طریق شبکه ی فلو به من اون خبر رو داد... (که البت همین اول ماجرا صدای خروپف چندی از دوستان مشتاق به شنیدن ادامه بلند شدکه از قضا یکیشون خود راوی بود!
در مورد شکلک ها هم باید بگم که ارور میداد پس تقصیر من نیست !
نيمفا جان پست خوبي بود!
خوشحالم كه روي ديالوگهات خيلي دقت كرده بودي كه جالب و خنده دار باشن و بايد بگم كه پيشرفت خيلي خوبي داشت ديالوگهات.
يه مشكل كوچيك تو پستت بود و اون هم عدم فاصله گذاري مناسب بين ديالوگ ها و فضا سازيت بود!
وسط ديالوگ ها بعضي جاها توضيحاتي داده بودي كه زياد مناسب نيست... بهتر بود يه جوري اونا رو از هم جدا ميكردي... چند تا پست از نويسنده هاي خوب رو نگاه كن، متوجه ميشي چطور بايد فاصله گذاري مناسب رو رعايت كني.
خيلي بهتره كه طوري پايان ببخشي نوشته رو كه ديگران رو به ادامه دادن سوژه جذب كنه... اين نكته رو مد نظر داشته باش!
در انتها هم بايد بگم كه پستت كمي طولاني بود، سعي كن كوتاهتر بنويسي...
موفق باشي...
به اميد پيشرفت بيشتر و بيشتر.
( در مورد شكلك هم متوجه نميشم؟! - بهتره نوشتت رو وقتي دي-سي هستي در يكي از صفحات پاسخ بنويسي و اونوقت بعد از لاگين مجدد در سايت اون رو ارسال كني... اينطوري مشكلي بابت استفاده از شكلك يا اين چيزا پيش نمياد. )