هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

کرنلیوس فاجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۱ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 81
آفلاین
اين روز ها يكي از آرزوهاي بزرگ هري پرواز با چوب جارويش بود. هري حدود 7 ماه بود كه پرواز نكرده بود به دليل اينكه امبريج هري را تا آخر عمر محروم به پرواز كرده بود و جاروي فوق العاده اش ، آذرخش در دخمه اي توسط غولي نگهباني مي شد و كسي از دوستانش هم يا جارو نداشتند و يا از ترس آمبريج به هري نمي دادند.
روزي فكر فوق العاده و عجيبي به ذهن هري رسيد. از چوب جاروي دشمنت استفاده كن!!!
روزبعد هري كه زير شنل نامرئي مخفي شده بود به طرف گنجه ي جاروهاي اسلايترين به راه افتاد. بعد از كلي جستجو در گنجه جاروي نيمبوس 2001 مالفوي را پيدا كرد.
هري با جاروي دزدي اش به طرف زمين كوييديچ به راه افتاد. ولي هري از بس ذوق و شوق و عجله داشت كه زودتر پرواز كند سر جاروي مالفوي را كه از لاي شنل نامرئي بيرون زده بود نمي ديد ولي فيليچ آن را ديد. يك سر جاروي پرنده ي معلق در هوا كه به راحاي آن را گرفت و كشيد. و در كمال ناباوري فيليچ هري پاتر را همراه جاروي مالفوي كه از زير شنل نامرئي به زمين افتادند را ديد.
فيليچ كه آن روز را روز بزرگي مي دانست و در دلش جشني بر پا بود هري را از يقه بلند كرد و شروع كرد به ناسزا گفتن به هري.!
در همين اوضاع فكر بكري به ذهن هري رسيد و خواست فرار بزرگ فرد و جرج را تقليد كند ولي در كمال نابوري رداي هري در آمد و او لخت به زمين افتاد.
فيليچ هم از فرصت استفاده كرد و ديوار شيشه اي دور هري كشيد تا درس عبرتي براي ديگر دانش آموزان باشد.


کرنلیوس عزیز!
اول پستت رو خوب شروع کرده بودی.
اما از این جمله " روزي فكر فوق العاده و عجيبي به ذهن هري رسيد. " به بعد خیلی سریع داستانتو پیش برده بودی. می تونستی این یه خط رو خیلی بیشتر و زیباتر توضیح بدی و مثلا بنویسی :
" و در حالی که داشت با مداد روی دفتر مقابلش را خط خطی می کرد فکری به ذهنش رسید . چوب جاروی اسلیترینی ها! "
یا یه همچین چیزی...
در مجموع بزرگترین اشکال پستت این بود که خیلی در نوشتنش عجله کرده بودی و خوب پستت خیلی شبیه نمایشنامه نیست...
یه پست داستان با تمام وقایع تشریحی در داخلش بنویس...منتظرم...

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۲۰:۴۲:۱۳

You can do evry work u wana to do


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

الميرا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۰ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
اینم از شانس خوب من هوا بارونیه
هری این را با تاسف گفت و در چمدانش به جستجو پرداخت.
رون:خب در عوض خوبیش اینه که تاریکه و کسی تو رو نمی بینه.حالا داری دنبال چی می گردی؟برو دیگه فردا چطوری می خوای سر کلاسا حاضر بشی؟
هری:دارم دنبال نقشه غارتگر می گردم .آخرین بار دادم دست لونا که بدتش به جینی
رون:بی خیال بابا این وقت شب که کسی بیرون نیست
سپس با خوشحالی ادامه داد:فیلچم که بدجوری مریض شده
هری :راست میگی بهتره هر چه زودتر برم وگرنه چو بر میگرده به خوابگاهش
رون ناگهان از تخت پایین پرید گفت:به به نگفته بودی قرار داری
هری که از گفته ی خود عصبانی شد در چمدانش را با صدای محکمی بست و شنل نامرئی و جاروی رون را برداشت و از خوابگاه بیرون رفت. وقتی که خارج شد ناگهان ایستاد و زمزه کرد:این هرمیون هم که آدمو با نصیحتاش می کشه!!
هرمیون در سالن عمومی نشسته بود و به در خوابگاه پسرها نگاه می کرد و وقتی که هری و رون از آنجا بیرون آمدند با عصبانیت از جایش برخاست و به سمت آنها آمد
هرمیون:هری واقعا که خیلی بی فکری می دونی اگه تو رو کسی ببینه اونم این وقت شب چه جاروجنجالی می شه و تازه مطمئنن به خاطر این کار امتیاز زیادی از ما کم می شه
هری:هرمیون میشه بس کنی از صبح تا حالا داری هی اینو به من می گی من که نمی خوام کسی رو بکشم می رم یه کم جارو سواری کنم
رون:و چو رو ببینم
هری او را بد نگاه کرد و گفت:خب دیگه خداحافظ فردا می بینمتون
هرمیون:من که مطمئنم می گیرنت
هری سریعا شنل را پوشید و به سمت حیاط مدرسه راه افتاد .چنان عجله داشت که اصلا حواسش به اینکه دم جارو زیر شنل نیست نبود. از پیچی گذشت که ناگهان به خانم نوریس برخورد و از ترسش جارو را انداخت.سریع به بالای سرش نگاهی انداخت متاسفانه بدعنق در آنجا نبود سپس سریعا از زیر شنل بیرون آمد و آن را در کنار یک مجسمه مخفی کرد که در همین موقع صدای قدم های فیلچ را شنید.با خودش گفت:هرمیون جرا پیش گویی رو ول کرد؟!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
امیدوارم که این دفعه قبول بشم این دیگه آخرش بود


MaGi عزیز!
پست خوبی نوشته بودی.
فقط در ابتدای پست نباید اون دیالوگ رو همین طور رها می کردی.
بهتره برای نشون دادن دیالوگ هات از علامت ( _ ) یا گیومه استفاده کنی تا کاملا مشخص بشن.
در پستت غلط املایی هم داشتی ==> " زمزمه کرد".
اما در کل از پستت خوشم اومد. پس تأیید می شی ولی باید به من قول بدی که از این بهتر بنویسی و این آخرت نباشه!
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۸:۱۳:۴۵

Only Raven

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

پانسی پارکینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
از برج تاریکی _طبقه ی 13 _واحد نفرین شدگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
ساعت حدود 3 نصف شب که سروکله ی هری پاتر جوان باجاروی اخرین مدلش پیداشد جن خانگی در حالی که در جلوی در کز کرده بود با دیدن هری از جاش بلند شد
جن : به به هری جون چطوری؟
هری:
جن: اخ ببخشید قربان ..... منظورم خیرمقدم بود .... (در حالی که تعظیم میکند نوک دماغش به زمین کشیده میشه )
هری از کنار جن میگذاره که وارد خونه ی بلک ها بشه که جن از رداش اویزون میشه
هری : این چه کاریه ؟؟؟ باز که چسبیدی به من !! صد دفعه نگفتم من از این کارا بدم می یاد ؟!؟
جن : اخه چیزه ..... یکی اومده تو خونه نشسته میگه هری پاتر با جاروش ..... چیزه ......
هری :
جن: خوب چیز نیست ....این اقاهه میگه شما با جاروتون زدین بهشو در رفتین ...حالا ادعا خسارت میکنه ......
هری : ببین من از سر فیلم برداری اومدم اصلا حوصله ی این شوخی یا رو ندارم (جن رو محکم میندازه زمین) و وارد خونه میشه یه دفعه یکی از پشت سرش داد میزنه : این خودشه بوددندی.....و فسوس کرددندی ...
هری :
مرد میاد و یقه ی هری رو میگیره و جارو رو از دستش میکشه مرد که لباس روستایی تنش بود مگه:ها ... تو فکر کرددندی و فورور کرددندی .... ؟؟؟ها.....؟؟
هری : شما ؟؟ من شما رو نمیشناسم ؟؟
مرد: من کلوتر دو دردری هستم از یکی از شهرستان های فرانسه ... دیروز به من زدی و فورور کردی ...... ها... من تو رو به به وزرات بردندی و فسوس کرددندی ( هری رو از زمین بلند کرده و می ببره و وقتی به در ورودی می رسه جن رو می بینه )
مرد : ها ... ما رفتندندی ..... به درره (بر وزن برره) کار نداشتنددی ؟؟؟........
جن : به سالمت ... مواظب هری باشید .... سرما نخوره ... شبا بهش یه لیوان آب بدید که بیدار نشه از خواب ..هفته ای دو وعده ماهی باید بخوره .... دندوناشم باید شبا مسواک کنه ...
هری : اینا دارن منو میبرن بعد تو پیام بهداشتی میدی ؟؟؟ کمک.....من فردا فیلمبرداری دارم .... کمک.....
††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††††
من پست بازی با کلماتمو خیلی وقت پیش زدو 22 تیر !!!


پانسی پارکیسون عزیز!
پستت خوب بود ولی جادویی نبود.
اینجا جادوگرانه... پست ها حدالامکان باید جادویی باشن و هری پاتری!
شاید عکس داده شده زیاد جادویی نبوده ولی من پایینش نوشتم اون پیرمرد رو فیلیچ در نظر بگیرید تا شرایط جادویی نمایشنامه فراهم بشه!
مطمئنا با فیلیچ، هری پاتر و یه چوب جارو نیمبوس 2001 می شه چندین سوژه ساخت و کار سختی نیست.
یه پست هری پاتری بزن!

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۲۳:۳۷:۵۸

زندگي باور لحظه هاست
زندگي غØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
باران تازه قطع شده بود و هوا رو به روشنی می رفت وهری هنوز بیدار بود چون او آن روز مسابقه کوییدیچ با اسلیترین داشت. هری با اینکه که صاحب چوب جاروی نیمبوس2000 بود هنوز نگران بود زیرا اسلیترینی ها همه چوب جاروی نیمبوس 2001 داشتند ناگهان فکری به ذهن او رسید بلند شد و به طرف دخمه ها به راه افتاد و وقتی به خود آمد خود را رو به رو انبار جاروهای گروه اسلیترین دید واز خوشی سر از پا نمیشناخت و بدون فکر کردن به کاری که میکند یکی از جاروهای نیمبوس دوهزاریک را بر داشت و هنگامی که می خواست به طرف انبار جاروهای گریفندور شروع به دویدن کند متوجه شد پاهایش از زمین جدا شده و کسی یقه ی او را گرفته سپس صدای خشک و پرتنفر فیلیچ راشنید که می گفت : پاتر بیچاره شدی دیگه موقع ارتکاب به جرم گرفتمت
هری که اندکی صدایش می لرزید گفت:کدوم جرم؟
فیلیچ با طمعی که مخصوص او بود گفت : می گی کدوم جرم پسره ی احمق
هری که داشت گریش می گرفت گفت :من فقط داشتم به جاروهای تیم حریف یه نگاهی مینداختم
فیلیچ جواب داد : تو موقع نگاه انداختن چوب جارو اونو بر می داری و می خواهی ببری خوابگاهتون هری که نمیونست چی باید بگه شروع کرد به گریه کردن وگفت من .... چوب. نو... میخواستم
فیلیچ با لذت گفت : میدونی سزای این نوع دزدی قبل از مسابقه چیه ؟
هری با سر جواب منفی داد
فیلیچ که داشن از خوشحالی پر در می آورد گفت: محرومیت ابدی از مسابقات کوییدیچ
گریه هری شدت گرفت


آلفرد عزیز!
پست خوبی بود. آفرین...
یه چند تا اشکالات کوچیک داشتی ولی برای تأیید مناسبه!
فقط بزار یه نکته دیگه رو هم بهت بگم. سعی کن در پست زدن و داستان نوشتن عجله نکنی..
.یه قسمت از نمایشنامه هم مخصوص توصیف و تفسیره و بازگو کردن هدف نمایشنامه به تنهایی کافی نیست.
سعی کن از این به بعد در هنگام نوشتن داستان،خودتو در اون شرایط حس کنی. مثلا می تونستی در اینجا خودتو جای هری بزاری .
اون وقت تصور کنی که الان اگه تو بودی چی می گفتی و چی کار می کردی. مطمئن باش این تصور ذهنی خیلی بهت کمک می کنه.
در پست تو گریه کردن هری زیاد جالب نبود. می تونستی بنویسی مثلا " هری با تنفر به فیلیچ نگاه کرد" یا " با خشم به او نگریست " هری اینقدر ها هم سست عنصر نیست!
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۲۳:۳۲:۳۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶

الميرا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۰ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
هوا تاریک بود صدای جغد ها از دور می آمد.
از آن جا می توانست به راحتی ببیند که در ناگهان باز شد و کسی بیرون آمد.عجیب بود که این موقع شب کسی به جز آنها بیدار باشد و با خیال راحت بیرون بیاید.با صدای بلند گفت:حتما یکی از معلمها بود.هرمیون رون بهتره تا الان که در بازه سریع بریم تو خودتون که می دونید اگر ناگهانی در باز شه و ناگهانم بسته بشه و کسی وارد سالن نشه چقدر عجیبه!!
هرمیون با صدای آرامی گفت:آره بهتره بریم.رون می شه اینقدر وول نخوری؟!
رون:بابا به من چه اگه توام یه حیون عجیب غریبی که هاگرید عاشق اوناست تو دستت داشته باشی که همش لیز می خوره همین وضع رو پیدا می کردی.
هری:خب خب حالا زود باش رون اونو بنداز تو دریاچه.
رون دستهایش را از هم باز کرد و موجودی صورتی رنگ درخشان از میان دستانش سر خورد و به درون آب رفت
هرمیون:واقعا که این هاگرید با خودش چه فکرایی می کنه حالا هم که غیبش زده ما باید حیوناشو ببیریم این ور اون ور
رون:واقعا که چندش آوره
هری که از حرکت صورت رون خنده اش گرفته بود گفت:زود باشین راه بیفتین
آنها راه افتادن و با سرعت خودشان را به درهای بازه قلعه رساندند.
هری با خودش فکر کرد که چه بد است که لوپین نقشه را از او گرفته بود که به فکر ماجراجویی نیفتد.آخه مثلا چه اتفاقی ممکن بود بیفته
آنها با عجله به حرکت می کردند که ناگهان به خانم نوریس بر خوردند
هرمیون ناگهان هوا را با صدای بلندی در سینه حبس کرد خانم نوریس فیش فیشی کرد.
ناگهان فیلچ از پشت دیواری بیرون آمد . گفت:چی شده عزیزم؟
خانم نوریس به راه افتاد و جلو آمو و ناگهان خودش را به پای هری کشید .هری سریعا به خاطر اینکه رون و هرمیون به دردسر نیفتند از زیر ردا بیرون آمد.فیلچ از خوشحالی و با تعجب گفت:تو اینجا چی کار می کنی اونهم این موقع شب؟
هری با اشاره دستش به رون و هرمیون گفت که بروند.
فیلچ با خوشحالی گفت:تو نباید الان اینجا باشی تو بد دردسری افتادی!!


MaGi عزیز!
پست خوبی نوشته بودی ولی من در اون کلمه " چوب جارو " رو نمی بینم! باید نمایشنامه ات بر اساس عکس باشه...
البته تو سعی کردی که اینو رعایت بکنی ولی باز تنها وجود فیلیچ و هری در داستانت با عکس همخونی داره!
ولی من از پستت خوشم اومد... قشنگ می نویسی فقط یکی دو تا مشکل داشتی.
اول اینکه بعضی جاها به صورت ناگهانی تغییر فعل داشتی. مثلا این جمله " ممکن بود چه اتفاقی بیفته" می نوشتی " بیافتد " با جمله قبل هم تطبیق فعلی داشت.
چند جا هم غلط املایی داشتی که با یک بار روخونی مجدد قبل از ارسال پست می تونی برطرفش کنی.
این جمله " خودتون که می دونید اگر ناگهانی در باز شه و ناگهانم بسته بشه و کسی وارد سالن نشه چقدر عجیبه!! " جملت یه مقداری غریبه!
می نوشتی " خودتون می دونید که باز و بسته شدن ناگهانی در بدون اینکه کسی وارد سالن بشه خیلی عجیب و شک برانگیزه!"
توی پستت می تونی تغییراتی ایجاد کنی و چوب جارو رو هم توش وارد کنی! اگه می تونی این کار رو بکنی پستت رو با تغییر بزن تا تأییدت کنم!
موفق باشی...


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۱۱:۳۸:۳۶

Only Raven

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
هری داشت یواشکی می رفت داخل حیاط که با نیمبوس دوهزاریک جدیدش سواری کنه
هری تو راهرو با خودش ترانه زمزمه می کنه یکدفعه صداش رو بلند می کنه و بلند می خونه : دوست دارم خیلی زیاد به چشماتهم خیلی میاد
یکهو فیلیچ از یک راهرومخفی می پره بیرون می گه : من بیشتر
هری یک دفعه رنگ از رخش می پره
فیلیچ میگه :اینبار گیر افتادی به موقع مچت رو گرفتم
هری میگه:نه ... ام....من
فیلیچ :هیچی نگو شب ها میری بیرون تو حیاط جارو سواری اونم یواشکی
هری که فیلیچ یقش رو از پشت گرفته به دروغ می گه : من از پروفسور مک گوناگل اجازه گرفتم که برم تمرین
فیلیچ میگه : دروغ نگو پسره ی .................................................
هری با ترس:نه راست میگم
فیلیچ : آخه تو نمیدونی استادها اجازه ندارن به یک دانش آموز خارج از وقت مقرر اجازه تمرین بدن
بعدش فیلیچ هری رو میبره پیشه مک گوناگل
فیلیچ :پروفسور پاتر تنهایی تو این زمان بیرون بود
پروفسور دستش رو میاره جلو بعد میلرزونش ومیگه: پاتر این اعصاب منه از دست تو
بعد به دروغ می گه :فیلیچ من گفته بودم خودم باهاش میرم ومتاسفانه نتونستم حالا تا خواب گاهشون همراهیش کن
فیلیچ : باشه پروفسور
بعد یقه هری رو با یک دست وچوب جاروش رو با دست دیگش میگیره و تا خوابگاه می بره


آلفرد عزیز!
پستت طنز بود نه؟ ولی به ظاهرش نمی خوره! در نوشتن نمایشنامه باید سلیقه به خرج داد...
کمی شکلک فکر نمیکنم بد باشه که ازش در پستت استفاده کنی. پست پایینی رو ببین!
نمایشنامه های طنز با شکلک زیباتر می شن.
اما باز سوژه پستت جالب بود اما یه اشکالات عمده داشتی.
اول اینکه در نمایشنامه ات همه فعل ها محاوره ای هستن... بهتره که اونا رو به صورت فعل ماضی ساده بنویسی... این کار رو هم در نوشته های طنز و هم در جدی می شه کرد.
خیلی کم می شه که از فعل مضارع اونم محاوره ایش استفاده بشه.
یه اشکال دیگه ای که بیش تر پستت به این صورت بود :
هری میگه :
فیلیچ میگه :

خب می تونستی فضا و حالات رو بیش تر توصیف کنی و توضیح بدی...مثلا آخرین دیالوگ می تونست اینجوری باشه:
فیلیچ در حالی که نگاهی به هری کرد و لبخندی موذیانه بر لبش نقش بست گفت :
_ چشم پروفسور!

در کل فکر می کنم که داری پیشرفت میکنی...شاید من الان کمی سخت بگیرم و تأییدت نکنم ولی بدون که این به نفعه خودته!
دفعه بعدی اگه همه اون چیزهایی که تا اینجا بهت گفتم رعایت کنی حتما زیباتر از این می نویسی.


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۱۱:۳۵:۲۸


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۱۴ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
سلام

لینک عکس جدید در زیر داده شده!

دوستان به دلیل بسته بودن سایت از این به بعد عکس جدید هر شنبه داده می شه ! البته فعلا منوال به این صورت است...

خواهش می کنم که فقط از قوه تخیلتون استفاده کنید و بنویسید...

عکس جدید

شما اون پیرمرد رو آرگوس فیلیچ در نظر بگیرید....

لطفا لینک عکس رو بالای پستتون قرار بدید!


موفق باشید


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۰ ۰:۲۱:۰۹


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
من اون پير مرد رو پيري لرد سياه گرفتم گرفتم
************************************
بعد از اينكه لرد سياه هري پاتر را نابود كرده بود . هيچ هيجاني جزء درگيري با محفل ققنوس نداشت تا اينكه در شب بيست هفتم مارس دوباره سيبل تريلاني در حضور رون و هرميون پيشگويي براي نابودي لرد سياه كرد كه اين طور بود:
سيبل تريلاني : لرد سياه توسط بچه ي بهترين دو دوست هري پاتر كشته مي شود يا لرد سياه او را نابود مي كند و فقط اين دو توانايي نابود كردن هم را دارند
هرميون با شتاب مي پرسد : يعني من و رون نميشه دو دوست ديگش مثل جيني وسيموس باشند
رون اضافه مي كنه : يا لونا ونويل
. اين پيشگويي كه در هاگوارتز انجام شده بود (زيرا رون معلم ورد هاي جاديي و هرميون معلم تغيير شكل بود ) توسط ويكتور كرام كه به آن دو وازدواج هرميون با رون حسادت مي كرد به گوش لرد سياه رسيده بود(ويكتور كرام مدير مدرسه دورمشترانگ بود و در آن زمان شاگردانش را براي مسابقه سه جادوگر به هاگوارتز آورده بود)
كرام : لرد سياه خبر مهمي براي شما دارم
لرد سياه با تامل:بگو
كرام : يه پيشگويي جديد يه مثل هري پاتر
وبعد از اينكه پيشگويي را كامل براي لرد مي گويد
لرد سياه : مي دونستم مي توني جاي ايگور و سيروس ( هري قبل از مرگش اسنيپ رو كشته‌) را برام يگيري

لرد سياه به همراه بلاتريكس شب هنگام به دنباله پچه امده بودند ولي اينبار با مخفي كاري تمام در شب وارد اتق رون وهرميون شدند و بچه را از گهواره اش بر داشتند و به بيرون رفتند
بلاتريكس : سرورم اينبار هم مي خواهيد با طلسم اين بچه را بكشيد
لرد سياه : نه نمي خواهم جريان هري پاتر دوباره تكرار بشه
بلاتريكس : پس با بچه چي كار مي خواهيم بكنيم
لرد بعد از مدتي جواب مي دهد : بچه را جلوي حيواني درنده(مانتيكور)مي گذاريم
بلاتريكس كه مي ترسد بچه مهرش را در دل لرد بياندازد(چون بچه بيدار شده بود و به ارامي ريش هاي لرد را لمس مي كرد و با چشم هاي پا كش به نگاه مي كرد)ميگويد: قربان بچه را به من بدهيد او لياقت در بغل بودن شما را ندارد
لرد جواب نم دهد
و لرد براي اولين بار به كسي علاقه مند شد وبه خود گفت شايد اين بچه فرد مناسبي باشد كه همه ي بلدي هايم را به او ياد دهم و از كشتنش صرف نظر كرد



مي دونم اينبار از نميشنامم خوشت مياد چون از اين يكي خودمم خوشم اومد ولي نميدونم تاييد ش مي كني يا نه

آلفرد عزیز!
خب به نظرم خیلی سعی کردی تا چند جای داستان رو به صورت نمایشنامه بنویسی! این خیلی خوبه.
اول پست و اونجایی که سیبل داره پیشگویی رو می گه رو ناتموم رها کردی! خب وقتی که رون و هرمیون این سوالات رو از سیبل کردن اون هم باید یه جوابی بده!
مثل
" سیبل در حالی که با نگرانی به آن دو می نگریست گفت :
_ نه عزیزان من! اینجا نوشته شده نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستانش! "
و یا یه هم چین چیزی!
نکته بعد اینکه سعی کن وقتی می خوای از یک مکان به مکان دیگه بری و از هاگوارتز می خوای نزد لرد رو توضیح بدی بهتره که یه فاصله ایی بزاری! مثلا ستاره (***) بزاری و یا چیزهایی دیگه و کلا دو قسمت رو از هم جدا کن!
این جوری هم چهره نمایشنامه ت زیبا تر می شه و هم خواننده راحت می تونه اونو بخونه!
قسمت صحبت لرد با ویکتور هم جالب بود! ولی قسمت آخرشو می تونستی اینجوری بنویسی:
" لرد :
_ می دونستم تو می تونی جای ایگور و سوروس رو برام بگیری!
و لرد این جمله را با اندوه به زبان آورد زیرا هری پاتر آن دو را در مقابل چشمان خودش کشته بود!"
قسمت صحبت لرد با بلاتریکس هم زیبا بود . این نشونه می ده که قسمت های اول پستت رو هم می تونی قشنگ تر کار کنی!
در نوشتن دیالوگ ها هم از می تونی از خط تیره ( _ ) استفاده کنی تا معلوم بشه که کدوم جمله دیالوگه!
البته در پست تو از این جهت مشکلی نیست ولی این کار هم باعث زیبایی نمایشنامه میشه.
قسمت پایانی نوشتت نیز جالب بود و خوب تمومش کرده بودی. کمی در جمله بندیت می تونم ازت ایراد بگیرم!
می تونستی بنویسی :
اما لرد به حرف های بلاتریکس توجهی نداشت. برقی در چشمان کودک می دید که او را به اراده به سمت خود می کشاند .
کودک را کمی در آغوش خود فشرد. نه ... شاید زنده ماندن این کودک بیش تر برای او منفعت داشت تا کشتنش . و روزی را در ذهن خود مجسم نمود که از این کودک به عنوان دومین لرد سیاه یاد خواهد شد! "
خب در مجموع می خوام بهت بگم که سعی کن همین نمایشنامه رو با توجه به همین نکاتی که بهت گفتم زیباتر و با دقت تر بنویسی!
می دونم که می تونی از این هم زیبا ترش کنی...
موفق باشی...

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۷ ۱۵:۰۶:۲۸


بدون نام
برف میبارد و هوا بسیار سرد است.
صدای کودک از ان سوی خانه بلند میشود.پیرمرد جادوگر به سمت او رفته تا کودک را ارام کند.
اورا در اغوش میگیرد و دستان کوچک اورا ارام نوازش میکند.
به او احساس عجیبی دارد.به صورت معصوم او نگاه میکند.جای زخم روی پیشانیش خونیست.
پیرزنی به ارامی به سمت جادوگر پیر می اید و در کنار او می ایستد.
پیر مرد با حالتی بر گرفته از غم به صورت کودک نگاه میکند و موهای اورا از روی زخمش کنار می زند.
پیرزن:جناب دامبلدور بهتره که اون کودک رو بدید به من شما حالتون خوب نیست!
دامبلدور:نه ، نه من با این کودک احساس خوبی دارم.قدرتشو حس میکنم اون درست مثل پدرشه!در همین حین کودک که به خواب رفته بود ریش بلند پیرمرد را میگیرد و در دستان کوچک خود میفشرد.دامبلدور با تبسمی به او نگاه میکند.
پیرزن:اون پیشونیش زخمیه !بهتر نیست که هر چه سریعتر تیمار بشه؟
دامبلدور:این زخم هیچ وقت التیام پیدا نمیکنه مگر...
پیرزن با حالتی مرموز:مگر چی جناب دامبلدور؟
دامبلدور:اااااااهیچی،هیچی بهتره هر چه سریع تر انو به مقصد اصلیش برسونیم.
پیرزن با خشم:یعنی،یعنی واقعا می خواید اونو به پیش اون خیکی ها ببرید پیش اون...
دامبلدور حرف پیرزن را قطع میکند و خود ادامه میدهد:
چاره ی دیگه ای نداریم.سرنوشت اینطور میخواد.
پیرزن در حالی که تبسمی بر لب دارد با نگاهی مرموز می پرسد:
شما که،از سرنوشت اون خبر دارید.اینطور نیست؟؟!
دامبلدور به حرف پیر زن اهمیتی نمی دهد و از ان اتاق خارج میشود.
کم کم هوا لطافت خود را باز می یابد.


این داستان ربطی به کتاب ها نداره فقط از روی عکس اینطور گفتم.


دوست عزیز!
پستت ساده بود ... در نوشتن نمایشنامه بهتره که از فعل ماضی ساده استفاده کنی .
چون بیش تر حالت نمایشنامه به خودش می گیره!
مثل جمله اول پستت!
می نوشتی : برف می بارید و هوا بسیار سرد بود. و کلا تمام نمایشنامه ت!

توی پستت نوشته بودی " پیرزن " . خب فکر نمی کنی همه بدونن که اون پیرزن کیه؟ می نوشتی " مک گونگال " بهتر نبود؟؟

کلمه " خیکی " کلمه جالبی نبود! یعنی به جملت نمی خورد و کمی از حس داستان می کاست!
در آخر پستت نوشته بودی " و از آن اتاق خارج می شود " بهتر بود می نوشتی " و چند قدمی از او دور شده و سپس ناپدید می شود!"
پستت به نسبت تأیید شدن قوی نبود . باید بیشتر روی نمایشنامه هات کار کنی .
اما من تأییدت میکنم ولی سعی کن از این به بعد نمایشنامه های قوی تری بزنی!
موفق باشی ...

تأیید شد.


ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۴:۵۱:۰۱
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۰:۴۶:۲۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
من اون پير مرد رو پيري لرد سياه گرفتم گرفتم
*********************************
بعد از اينكه لرد سياه هري پاتر را نابود كرده بود . هيچ هيجاني جزء درگيري با محفل ققنوس نداشت تا اينكه در شب بيست هفتم مارس دوباره سيبل تريلاني در حضور رون و هرميون پيشگويي براي نابودي لرد سياه كرد كه اين طور بود: لرد سياه توسط بچه ي بهترين دو دوست هري پاتر يعني رون ويزلي و هرميون گرنجر كشته مي شود يا لرد سياه او را نابود مي كند و فقط اين دو توانايي نابود كردن هم را دارند . اين پيشگويي كه در هاگوارتز انجام شده بود (زيرا رون معلم ورد هاي جاديي و هرميون معلم تغيير شكل بود ) توسط ويكتور كرام كه به آن دو وازدواج هرميون با رون حسادت مي كرد به گوش لرد سياه رسيده بود(ويكتور كرام مدير مدرسه دورمشترانگ بود و در آن زمان شاگردانش را براي مسابقه سه جادوگر به هاگوارتز آورده بود) و حالا
لرد سياه به همراه بلاتريكس شب هنگام به دنباله پچه امده بودند ولي اينبار با مخفي كاري تمام در شب وارد اتق رون وهرميون شدند و بچه را از گهواره اش بر داشتند و به بيرون رفتند ولي اين بار ني خواستند بچه را با طلسم بكشند تا شايد جريان هري پاتر دو باره اتفاق بيفتد بلكه مي خوستند بچه را جلوي حيواني درنده(مانتيكور) بگذارند .بچه كه تازه از خواب بيدار شده بود با لطافت به مرد نگاه مي كرد انگار مي دانست نبايد گريه كن و با آهستگي دستهايش را به ريش هاي مرد زد وناگهان شوري در دل مرد آغاز شد و براي اولين بار به كسي علاقه مند شد وبه خود گفت شايد اين بچه فرد مناسبي باشد كه همه ي بلدي هايم را به او ياد دهم
*************************************
مي دونم از نمايشنامم خوشت نمياد وتاييدش نمي كني چون اصلا خوب نشده


آلفرد عزیز... سوژه پستت جالبه!
ولی این پست تو انگار خلاصه ایی از یک نمایشنامه طولانیه!
می تونی این داستان رو بازش کنی... می تونی بعضی قسمت هاییش رو به صورت نمایشنامه با توصیف و دیالوگ بنویسی !
مثلا قسمت هایی که توی پرانتز نوشتی رو می تونی داخل داستانت به صورت توضیح و یا دیالوگ بیاری!
البته نباید خیلی هم طولانی بشه... اگه می تونی این کار رو بکنی که خیلی خوبه اگر نه هم که یک داستان جدید بنویس که ویژگی های نمایشنامه رو داشته باشه! یک داستان کوتاه باشه...

مثلا این طور بنویس :
شب بود و جز تاریکی چیزی به چشم نمی آد. لرد سیاه بعد از مدت ها منتظر چنین شبی بو د . او بعد از نابودی هری پاتر هیجانی جز .....
به این صورت!

می تونی هر جور خواستی شروعش کن...

و یه چیز دیگه اینکه هر وقت یک نمایشنامه نوشتی و خودت از اون خوشت اومد و مطمئن شدی که تأیید می شی حتما تأیید خواهی شد!
موفق باشی

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۹:۵۶:۲۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.