خانه ی 12 میدان گریمولد
و باز هم الیور و دامبلدور با هم تنها شدند . الیور که به تنهایی عادت نداشت در آستانه بود تا به پنیر کپک زده تبدیل شود .
الیور : اوووی دامبی !!! پوسیدیم بس تو این خونه ی ... موندیم . همش هم به خاطر حضرت عالیه ! یه کاری باری نداری بکنیم که سر حال شیم ؟
دامبلدور که گویا هنوز آثار شیطنت به طور کامل از بدنش رخت بر نبسته بود خنده ای کرد به این صورت :
و گفت : آه ای پسرم ! یبا تا به تو دهم چیزی بس خوب که تو را مست کند ! دل به دریا بزنی این بخوری !
الیور : نه تو رو خدا ! من از آب میترسم !
دامبلدور : بیا بشین حرف اضافی هم فعلا موقوف !
و بعد از آستینش بسته ای که رویش ضربدری شبیه به حرف x حک شده بود را در آورد و از توش قرصی که روی آن هم ضربدر کشیده بودند به الیور داد و گفت : اینو ییهو قرتش میدی ! بعدش فوووووشت ! میری فضا ! ولی ناقلا وقتی رسیدی مریخ جای منو هم خالی کنی ها !!!
الیور : مریخ ؟! من میتونم زهل هم برم ؟ ماه ؟ نپتون ؟ اورانوس ؟ پلوتون ؟
دامبلدور : اینا که هیچی هر جای ممنضومه ی شمسی قمری بخوای میتونی بری ! کهکشان و راه شیری !
الیور : راه قهوه ای هم میتونم ؟
دامبلدور : ... فکر نکنم !
ولی اگه میخوای میتونی کشفش کنی !
و به این صورت الیور به کهکشان و راه شیری و چایی ای و قهوه ای و ... راه یافت و دامبلدور تنها شد !
دقت کنید که یه پیرمرد چه کارایی که تو تنهایی نمیتونه کنه !!!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
مرکز فاطی پاتر :
« آها هاهای آها هاهای هاها هاهای !!! تنها ماندم ! تنها ماندم ! تنها ماندی ! تنها ماندی ! »
صدای یکی از معتاد های مرکز به گوش میرسید که اینو میخوند . حالا دونستنش رو که کیه رو میسپرم به خودتون !
همونطور که جوون معتاد مردم داشت تنها ماندم تنها ماندی رو میخوند عده ی معدودی دورش حلقه زده بودند و گوش جان میسپاردند !
« یا هاهاهاهاهاییییی هاها هاها هاهایییی ...»
«بخون عژیژم ! بخون ! این صدا نیشت که تو داری ! این آزیر آمبولانشه !!!! بخون که به دادم برشی ! بخون !!! فیییییییییین !!! ( از یه معتاد بد بخت دیگه چه انتظاری میره ؟!!!)»
« او هو اوهو اوهو !!! راشت میگیا ! تهنا موندم ! تهنا موندی !!! زار زار زار !!!
خب دیگه نگید این چه ربطی به داستان داشت ربط داشت چون که همون لحظه در رو باز کردن تا معتادا برن تو حیاط و یه آبی به دست روشون بزنن . حالا هی میگین این مرکز فاطی پاتر سنگ دل و خشنه بازم بگید !
همان لحظه داخل حیاط :
لارتن روی زمین نشسته و به لبه ی حوض تکیه داده طفل معصوم از سرما همچین به خودش پیچیده بود !
در حالی که آب بینی اش رو هی بالا میکشید میشد صدای به هم خوردن دندوناش رو شنید .
« هیییییییییییییییی ! ههههههههههییییی ! ههههههههههی ! »
این صدای معتادها بود که بعد از گرفتن اجازه برای ورود به حیاط شنفته میشد .
و اما لارتن ! لارتن که از صدای گله ی وحشی معتاد به وحشت افتاده بود همونجا نشست و شوکه شده به مردان نگریست . حالا مردان هم که او را همچون مورچه ای میدیدند زیر پایشان له و لگد مال کردند .
لارتن : نکنید ! نکنید این کارو ! آی داش مواظب باش ! ژیر پات رو ببین !
شپروووت پیش دنگ دینگ فنگ داش موشت .....دیلی دیلی دیلی لینگ !!!!
تعجب نکنید ! یه نفر لارتن رو با پاش شوت کرده و به یه نفر دیگه پاس میده اون نفر دیگه پاس میده به یه نفر دیگه و اون یه نفر دیگه میخواد پاس بده به اون یکی که پاسش ناموفق بوده و لارتن میفته توی یه سطل زباله ی به این بزرگی و در سطل رو خود سطل جا میگیره . لارتن هم اون تو زندونی میشه و به دلیل نامعلومی _ شاید به خاطر عطر معطری بوده که به مشامش میخورده _ بیهوش میشه .
روز شب میشه . خبری از لارتن نمیشه ! ساعت نه میشه و ماشین آشغالی میاد . محتوای سطلی رو که لارتن توش بوده رو همینجوری بی هوا خالی میکنن پشت ماشین و : دریدری دریری ریری !!!
ماشین زباله میره به طرف موسسات دیگه برای جمع آوری زباله ... !
نقد شده در در تاپیک نقدستان محفل.
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۴۲:۳۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۶:۳۸:۲۴