هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
سوژه جدید

نمای خارجی:نیمه شب تو کوچه پش کوچه های هاگزمید.آلبوس دامبلدور در حال قدم زدن و برگشتن از یک ماموریت فوق سری و چون فوق سریه و به هیچ کس هم ربطی نداره من هم به شما نمیگم ماموریته چی بوده تا دماغتون بسوزه!
خلاصه داره قدم میزنه که در یکی از کوچه ها جنب و جوشی رو احساس میکنه.قدم به درون کوچه ی تاریک میذاره و اونجا یک نفر رو میبینه که داره کله اش برق میزنه و یکی که ریشش رو دور گردنش انداخته!
_بیا اینم از این حالا میای طرف ما؟
_لیلی بهم گفته با مرگخوارا بازی نکنم!بازم صدای جیرینگ جیرینگی میاد و صدای کله برقیه( )میگه:لیلی دیگه بهت چی میگه؟
صدای نفر دوم به حالت دو نقطه دی:لیلی هیچی بهم نمیگه!
آلبوس جلوتر میره.آیا این مرد آسلام،کالین کریوی نمیباشد؟آیا او این موقع شب در این کوچه چه میکند؟آیا ولدی هنوز موفق به مو کاشتن نشده است؟! در همین لحظه رگ غیرت سفیدیت آلبوس میزنه بالا و چوبدستیش رو میکشه و یک نعره فرا انسانی میکشه و میره که تامی رو بکشه!تامی به سرعت ابر چوبدستی یاس کبود رو که به لطف کالین با همیاری لیلی از هری کش رفته بود رو میکشه.صحنه تیره و تار میشه.صدای رعد و برق میاد.و بقیه افکت هایی که میدون بر و بچه های صدا برداری هستیم و بالاخره صحنه سفید میشه و نشون میده که کالین و ولدی و دامبی هرکدوم یه گوشه دارن ملنگ میزنن مث این که چوبدستی بوقیده به حال هر سه شون.
اولین نفر ولدیه که از جاش پا میشه:دهه.من اینجا چی کار میکنم؟وایی!الان لیلی من رو میکشه!باید سریع برم ستاد آسلام.
بعدش لرد که سیمایش نورانی شده بود به صورت آسلاماتیک از کوچه بیرون میره.دومین نفری که به هوش میاد دامبیه:
_من اینجا چیکار میکنم؟نیگا کن الان اون آلبوس بوقی داره ارتشش رو میچینه من اینجا نشستم.برم ببینم این مرگخوارای مرده ام چیکار دارن میکنن.بد نیست یه حمله بزنیم تو بال محفل تیکه پاره شن!
وقتی آلبوس که به طرز عجیبی خوف شده از کوچه بیرون میره بالاخره کالین به هوش میاد:اه.چه خوابم برده بود.دیشب تو پادگان تا نصفه شب بزن بکوب بود نتونستم بخوابم.از دست اینا!محفلی نیستن که!دیرم شد بابا!
کوچه کاملا خالی و خلوته.نه کالین(دامبی)نه ولدی(کالین)و نه دامبی(ولدی)نمیدونن چه بلایی سرشون اومده...
************************************
کافه اش زیر پوستی بود.فکر کنین که وقتی کالین میره برای هدایت محفلیا اونا تو کافه نشستن!


ویرایش شده توسط پنسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۶ ۲۰:۲۶:۲۹

ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
خب از اونجایی که پست های ماموریت ربطی به داستان قبلی ندارن من از پست آماندا ادامه میدم
با اجازه
..................
روز شب میشه . خبری از لارتن نمیشه ! ساعت نه میشه و ماشین آشغالی میاد . محتوای سطلی رو که لارتن توش بوده رو همینجوری بی هوا خالی میکنن پشت ماشین و : دریدری دریری ریری !!!
ماشین زباله میره به طرف موسسات دیگه برای جمع آوری زباله ... !
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
و همچنان لارتن درون ماشین زباله قرار داره
در آنطرف ریموس به همراه گروه ضربت خودش در حال بالا آمدن پله ها هستن 67،68،...
ویولت : ببینم ما باید توی کدوم طبقه بریم؟
ریموس: ما هنوز زیر زمینیم باید فعلاً برسیم به روی زمین متوجه شدی؟
ویولت :اره بابا
پرد: الو لارتن تویی
آن طرف خط: این شماره واگذار شده خانم دیگه تماس نگرید
پرد: ریموس شماره لارتن واگذار شده دیگه نمیتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم
در آنسوی پله ها و طبقه ها و دیوارها در خانه ایی به نام خانه شماره 12 جسی و اینگو در حال بستن آلبوس به تخت بودند و لیلی از اون سوالات متعددی میکرد
- ببینم دامبلدور الیور رو کجا فرستادی؟
آلبوس: فرستادمش تو آسمون رفت هوا
لیلی ، اینگو و جسی هر سه باهم گفتند: چی؟
آلبوس: هیچی گفت حوصله ام سر رفت و منم یه چی بهش دادم بر تو هوا
اینگو: چی دادی؟
آلبوس ظرف محتوی قرص هایی که روی آن حرف x حک شده بود رو نشون اعضا داد و ادامه داد: از اینا بهش دادم
جسی: من این ها رو میشناسم اینا قرص های توهم زاست
اینگو: بریم ببینیم الیور کجاست. شاید رفته باشه پشت بوم
و هرسه به سرعت به طرف پشت بوم حرکت میکنند
- هی الیور چی کار داری میکنی؟
الیور: ا شما هم اومدین من الان دارم روی مریخ فرود میام
اینگو به سرعت خودشو به الیور میرسونه و اونو میکشه پایین واون رو در کنار آلبوس به روی تخت می بندند
در هیمن حال لارتن از مرکز فاطی پاتر خارج میشه و به سمت ریختن زباله های شهری حرکت میکنه
................
به نتیجه میرسیم لارتن تونست آزاد بشه حالا ریموس اینا احتمال دستگیری دارن

خب با توجه به اینکه لارتن در پست آماندا از موسسه کملا خارج شده بود ، متاسفانه این پست نادده گرفته می شود.اعضا لطا از پست قبل ادامه بدهند.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۸:۲۹:۵۲

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
پست شماره سوم مامویت گروه چهارم محفل ققنوس

زمان: ساعت نه صبح
مکان: کافه محفل ققنوس
از ذکر دقیق بعد چهارم موجودیت به دلیل انکه کشف نشده است معذوریم!!!
ملت گروه ضربت چهار محفل همه دور هم جمع شده بودند و منتظر دامبلدور بودند تا از راه برسه.لیلی لودو و جوزف دوربین های مخصوص جاسوسی خود را بهمراه آورده بودند، لونا علاوه بر شاخ اسنورکک شاخ چروکیده تعدادی پورتکی را نیز به همراه خود داشت.آبرفورث هم انواع معجون های حقیقت سنج را از بقالی سر کوچه گرفته بود و در حال گذاشتن آنها در کیف خود بود. ناگهان آلبوس در حالی که به شدت اطراف خود را می پایید به صورت کاملا زیرکانه وارد کافه شد و گفت:
-کسی دنبالتون نکرد؟
-نه
-خوب ، خوبه...ببینین برنامه اینه که از این به بعد سایه به سایه هدویگ میرین.هرجا شده بجز مرلین گاه البته!! تعقیبش میکنین..از همتون انتظار دارم که گزارش لحظه به لحظه برام ارائه بدین.هیچ عمل اون رو از قلم نندازین چون به نظر میرسه هدویگ جزو گوه مخوف حمایت از حیوانات بی سرپرست...ه ، ببخشید..گروه مبارزه با جادوگران سفید شده و در حال جاسوسی برای آنهاست .پس ازتون نهایت سعی و کوشش رو انتظار دارم.سوالی هست؟
لیلی سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت:
-آلبوس جان چرا اینها را دیشب به ما نگفتی؟
ولی بلافاصله با نگاه خصمانه البوس مواجه شد و بی خیال سوال خودش شد.ناگهان آبرفورث با چهره ای نگران رو به آلبوس کرد و گفت:
-نگاه نکن پشت سرتو آلبوس..
-چرا؟
-یه هدی داره میکنه نیگا!!!
دامبلدور نگاهش خصمانه تر میشه و میگه:
-راستشو بگین کی به هدی گفته که اینجا جلس داریم؟
-هیچکس
-دعا کنین اینجوی باشه چون اگر اینجوری نباشه ، اون فرد از محفل اخراج میشه.
ولی در کمال تعجب هدویگ بی توجه به آنها بر سر میز دیگری فرود آمد و نگاه منتظر خود را بر در کافه دوخت.مشخص بود که منتظر فرد مهمی است او در حالی که با گل روی میز خود بی هدف بازی می کرد ، بی هدف به صندلی مقابلش چشم دوخت.اعضای محفل مات و مبهوت به و نگاه می کردند که ناگهان آلبوس زیر لب گفت:
-پس چرا نشستین؟ ماموریت از همین حالا شروع میشه...هر کس بره سر پست خودش.زود باشین.
هدویگ در حدود یک ساعت بر سر آن میز ماند و پس از آن ناگهان یک جغد دیگر برای این جغذ نامه ای آورد ، هدویگ محکم سرش را به دیوار کوبید و زیر لب گفت:
-بازم حافظم کار دستم داد.گفته بود پاتیل درزدار ولی من به کافه محفل اومدم وسپس با شتاب از در بیرون رفت.

در حالی که نمی دانست اعضای محفل با استفاده از گوش گسترش پذیر به حرفهای او گوش دادند...


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۰:۰۲:۰۳



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



.:. ماموريت گروه اول - پست دوم .:.

- فكر ميكني چقدر بايد راه بريم ؟!
مرد سبز پوش در حالي كه با خلال دندان داخل دهانش بازي ميكرد گفت:
- يه چيزايي دارم مببينم ! شايد آدمي اونجا باشه !!

خورشيد با پرتوهاي آتشينش در وسط آسمان خودنمايي ميكرد ، دو مرد در حالي كه رداهاي بلند خود را روي زمين ميكشيدند باعث ايجاد گرد و غباري ميشدند كه خستگي را بيشتر ميكرد.
هر دو با بي تفاوتي به راه خويش ادامه ميدادند تا اينكه به شهر رسيدند ، به محض ورود از پيرمردي كه روي نيمكت نشسته بود آدرس نزديك ترين كافه را پرسيدند و پيرمرد با مهرباني به آنها پاسخ داد .

:.: 5 دقيقه بعد :.:
خيابان مملو از جمعيت بود ، چند از پس مسافتي چند آنها به كافه اي بنام محفل ققنوس رسيدند .
- فكر كنم اينجا كافه خوبه ست !!
ديگري لبخندي زد و با سر حرفش را تاييد كرد و سپس گفت:
- بهتره يه نوشيدني اينجا بخوريم ! بعد راهمون جدا ميشه !
مرد سبز پوش چيزي نگفت و آنها وارد كافه شدند.

- خوش اومدين آقايون ! چيزي ميل دارين ؟!
مرد سبز پوش نگاهي به اطراف و چشمهاي كنجكاو مشتريان كرد و گفت:
- دو تا نوشايه ي كره اي ! لطفا !!
دختر جوان لبخندي زد و رفت.
مرد سرخ پوش كه از نگاه ديگران خسته شده بود، از جا برخواست و گفت:
- كسي سوالي داره ؟!
- البته كه نه آقا !! مدتهاست شخص غريبه اي وارد اين كافه نشده! براي همين براي همه تعجب آوره !!

اين را مرد ميانساله چاقي كه در مجاور آنها روي صندلي كنار پنجره نشسته بود بيان كرد.
مرد دوباره نشست و با يك قورت نوشابه اش را سر كشيد و گفت:
- وقت وداعست رفيق !!
مرد سبز پوش لبخندي زد و در حالي كه به ليوانش خيره شده بود گفت:
- اميدوارم دوباره همديگرو ببينم !! اما شايد خوشحال نشيم!!!
مرد سرخ پوش چشمكي زد و از در كافه خارج شد . اما مرد سرخ پوش همچنان به ليوانش كه هنوز نيمي از آن پر بود نگاه ميكرد.
در همين حال كه وي مشغول يادآوري و مرور خاطراتش بود ، صدايي وي را خطاب قرار داد...
مرد سرش را به سمت راست چرخاند ، او درست ميديد! يكي از ياران سفيد بود كه براي استقبال از وي آمده بود ، اما گويا مرد سبز پوش زياد احساس رضايت نكرد و خشم در وي زبانه كشيد....


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^
اميدوارم درست متوجه شده باشم !!




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۸:۲۸ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خانه ی 12 میدان گریمولد


و باز هم الیور و دامبلدور با هم تنها شدند . الیور که به تنهایی عادت نداشت در آستانه بود تا به پنیر کپک زده تبدیل شود .
الیور : اوووی دامبی !!! پوسیدیم بس تو این خونه ی ... موندیم . همش هم به خاطر حضرت عالیه ! یه کاری باری نداری بکنیم که سر حال شیم ؟
دامبلدور که گویا هنوز آثار شیطنت به طور کامل از بدنش رخت بر نبسته بود خنده ای کرد به این صورت : و گفت : آه ای پسرم ! یبا تا به تو دهم چیزی بس خوب که تو را مست کند ! دل به دریا بزنی این بخوری !
الیور : نه تو رو خدا ! من از آب میترسم !
دامبلدور : بیا بشین حرف اضافی هم فعلا موقوف !
و بعد از آستینش بسته ای که رویش ضربدری شبیه به حرف x حک شده بود را در آورد و از توش قرصی که روی آن هم ضربدر کشیده بودند به الیور داد و گفت : اینو ییهو قرتش میدی ! بعدش فوووووشت ! میری فضا ! ولی ناقلا وقتی رسیدی مریخ جای منو هم خالی کنی ها !!!

الیور : مریخ ؟! من میتونم زهل هم برم ؟ ماه ؟ نپتون ؟ اورانوس ؟ پلوتون ؟
دامبلدور : اینا که هیچی هر جای ممنضومه ی شمسی قمری بخوای میتونی بری ! کهکشان و راه شیری !
الیور : راه قهوه ای هم میتونم ؟
دامبلدور : ... فکر نکنم ! ولی اگه میخوای میتونی کشفش کنی !
و به این صورت الیور به کهکشان و راه شیری و چایی ای و قهوه ای و ... راه یافت و دامبلدور تنها شد !
دقت کنید که یه پیرمرد چه کارایی که تو تنهایی نمیتونه کنه !!!
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
مرکز فاطی پاتر :
« آها هاهای آها هاهای هاها هاهای !!! تنها ماندم ! تنها ماندم ! تنها ماندی ! تنها ماندی ! »
صدای یکی از معتاد های مرکز به گوش میرسید که اینو میخوند . حالا دونستنش رو که کیه رو میسپرم به خودتون !
همونطور که جوون معتاد مردم داشت تنها ماندم تنها ماندی رو میخوند عده ی معدودی دورش حلقه زده بودند و گوش جان میسپاردند !
« یا هاهاهاهاهاییییی هاها هاها هاهایییی ...»
«بخون عژیژم ! بخون ! این صدا نیشت که تو داری ! این آزیر آمبولانشه !!!! بخون که به دادم برشی ! بخون !!! فیییییییییین !!! ( از یه معتاد بد بخت دیگه چه انتظاری میره ؟!!!)»
« او هو اوهو اوهو !!! راشت میگیا ! تهنا موندم ! تهنا موندی !!! زار زار زار !!!
خب دیگه نگید این چه ربطی به داستان داشت ربط داشت چون که همون لحظه در رو باز کردن تا معتادا برن تو حیاط و یه آبی به دست روشون بزنن . حالا هی میگین این مرکز فاطی پاتر سنگ دل و خشنه بازم بگید !
همان لحظه داخل حیاط :
لارتن روی زمین نشسته و به لبه ی حوض تکیه داده طفل معصوم از سرما همچین به خودش پیچیده بود !
در حالی که آب بینی اش رو هی بالا میکشید میشد صدای به هم خوردن دندوناش رو شنید .
« هیییییییییییییییی ! ههههههههههییییی ! ههههههههههی ! »
این صدای معتادها بود که بعد از گرفتن اجازه برای ورود به حیاط شنفته میشد .
و اما لارتن ! لارتن که از صدای گله ی وحشی معتاد به وحشت افتاده بود همونجا نشست و شوکه شده به مردان نگریست . حالا مردان هم که او را همچون مورچه ای میدیدند زیر پایشان له و لگد مال کردند .
لارتن : نکنید ! نکنید این کارو ! آی داش مواظب باش ! ژیر پات رو ببین !
شپروووت پیش دنگ دینگ فنگ داش موشت .....دیلی دیلی دیلی لینگ !!!!
تعجب نکنید ! یه نفر لارتن رو با پاش شوت کرده و به یه نفر دیگه پاس میده اون نفر دیگه پاس میده به یه نفر دیگه و اون یه نفر دیگه میخواد پاس بده به اون یکی که پاسش ناموفق بوده و لارتن میفته توی یه سطل زباله ی به این بزرگی و در سطل رو خود سطل جا میگیره . لارتن هم اون تو زندونی میشه و به دلیل نامعلومی _ شاید به خاطر عطر معطری بوده که به مشامش میخورده _ بیهوش میشه .
روز شب میشه . خبری از لارتن نمیشه ! ساعت نه میشه و ماشین آشغالی میاد . محتوای سطلی رو که لارتن توش بوده رو همینجوری بی هوا خالی میکنن پشت ماشین و : دریدری دریری ریری !!!
ماشین زباله میره به طرف موسسات دیگه برای جمع آوری زباله ... !


نقد شده در در تاپیک نقدستان محفل.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۰:۴۲:۳۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۶:۳۸:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
لیلی در حالی که در را به آرامی هل می دهد سرش را به طرف اینیگو برمی گرداند و می گوید:چرا در بازه؟
اینیگو شانه هایش را بالا می اندازد و با افه می گوید:نمی دونم.من چه جوری باید خبر داشته باشم و پوزخندی به لیلی زد.
در آرام آرام باز شد.مکان به کلی تغییر کرده بود یعنی چه شده بود؟
-----------------------------------------------
در همان حال در راه پله ها......
شماره ی طبقات از دیدمان ویولت می گذرد !
_227،226،...،100.وای خسته شدم!نمی تونم راه بیام!
در همان حال بیسیم ریموس زنگ می خورد.
_الو!من پردفوت هستم!ریموس صدا میاد!آنتن نمیده؟
_چرا بابا!خودت رو لوس کردی !کارت چیه؟
در حالی که به طبقه 67 نزدیک می شوند....
_من همین الان اونجام و .با ردیاب پیداتون می کنم!!!!!!صدای نازک پردفوت با خش تمام می شود.
سینی:هه!هه!هه! !ببین ریموس جان روی من حساب نکن....
از بالای سرشان دسته ای خفاش رد می شود ،یکی از خفاش ها به شکل انسان در می آید.
_سلام!خب مجبور شدم با تغییر شکل بیام این جا!
در حالی که دهان هر سه حاضران باز مانده پرد ادامه می دهد:باید بهتون می گفتم!باید با شما باشم!در ضمن توی هر طبقه ای ولدمورت مامور گذاشته!البته خودش که نه!بیچاره اون!هنوز تو حال خودشه!
ویولت از پرد می پرسد:پس اون گونی چی؟اون کجاست؟
_باورت میشه؟نمی دونم!!!!!موبایل لارتن جواب نمی ده!چی کار کنم؟
ریموس پوزخندی می زند و دست پرد را در دست خود می فشارد و می گوید:لارتن از خودش محافظت می کنه!تو نمی خواد نگران باشی!
--------------------------------------------------------------------
مرکز ترک اعتیاد فاطی پاتر:حیاط مجموعه

لارتن از این ور به آن ور می رود و فکرش آرام و قرار ندارد.
با خود می گوید:تنها وسیله ی ارتباطیم.نه!آخه موبایل نارنجی من چی میشه؟
--------------------------------------------
در راه پله ها :طبقه ی 34

پرد:ریموس چرا پرواز نکنیم؟
_چون این جا طلسم های ردیاب جادو هست! و در ضمن با همتون هستم بهتره به جای این که انرژی تون رو صرف فکتون کنید به پاهاتون منتقلش کنید.
------------------------------------------
این یکی چی خوب بود؟تو رو خدا نه نگید!!!


پست خوبی بود! اما در ابتدای پست از فعال مضارع اخباری استفاده کردی که بهتره در همه پستات وقتی داری توصیف حالات می کنی از ماضی ساده استفاده کنی!
مثلا " برگرداند " یا " انداخت " .
خودتو زیاد جالب وارد ماجرا نکردی! اگه خودتو در خانه شماره 12 گریمولد وارد می کردی بهتر بود! اما اشکالی نداره!
قسمت سوم یه اشکالی داشتی... لارتن معتاد شده بود ولی تو اینو در پستت نشون نداده بودی!
نفر بعدی..لارتن معتاده!
قسمت آخر هم خب پرواز کردن یه ذره عجیبه...با چی پرواز کنن؟ چوب جارو؟؟ آپارات بهتر بود! همین دیگه...باید بیش تر تلاش کنی...

امتیاز پست 3 از 5 به همراه یه D!
در مجموع 5...


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۲۲:۴۲
ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۵۵:۳۰
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱۸:۳۹:۱۳

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف


نقطه ای نا معلوم در اطراف فاطی پاتر / 500 متر زیر زمین

ویولت سرفه ی خشکی کرد و و ماسک سفیدش را روی دهانش جا بجا کرد . دور و برش را نگاه کرد . تونل تقریبا تنگ و گرد و خاک گرفته ای که از یک طرف به تاریکی مطلق و از یک طرف به بنبستی منتهی می شد . لوپین وسینی در حالی که ماسکهایی شبیه ماسک ویولت روی دهانشان را گرفته بود در انتهای تونل روی زمین نشسته بودند . ویولت با صدایی گرفته گفت :
- اصلا تو میدونی ما الآن کجا هستیم؟ آخه من موندم این مشنگا چطور جادوی زد آپارات روی فاطی پاتر اجرا کردن !!!
لوپین قطب نمای عجیبش را از جیب ردایش بیرون آورد و به آن نگاهی انداخت و جواب داد :
- اینطوری که این نشون میده ما فقط چهار متر با پایین ترین طبقه ی فاطی پاتر فاصله داریم !
سینی با چشملنی از حدقه در آمده گفت :
- جدی می گی ؟ پس بهتره زود تر دست بکار بشیم .
لوپین ، ویولت و سینی همزمان از روی زمین بلند شدند و چوب دستی هایشان را به طرف انتهای تونل گرفتند ...

چند دقیقه بعد ...
- آخیش بالاخره رسیدیم . حالا اینجا طبقه ی چندم هست ؟
سینی این را گفت و به اطراف نگاهی انداخت . فضای نمناک و جعبه های پوسیده نشان می داد که آنجا باید انبار باشد . هرسه به آرامی به راه افتادند . سالن دراز و پهن بود . لوپین به انتهای سالن اشاره کرد و گفت :
- اونجا رو نگاه کنید ! انگار یه آسانسور اونجاست . فکر نکنم کسی متوجه ما بشه اگه از اون استفاده کنیم .
هرسه به طرف آسانسور دویدند . کنار در پوسیده ی آسانسور تابلوی بزرگی زده شده بود :
طبقه ی 250- ساختمان مرکز ترک اعتیاد فاطی پاتر ( این نشان از سرمایه گزاری مسئولین برای ریشه کنی اعتیاد است )
در طرف دیگر در نوشته ی قرمز رنگی به چشم می خورد :
آسانسور تا اطلاع ثانوی خراب می باشد .
لوپین : عیبی نداره ، یکم ورزش می کنیم ! 250 تا طبقه که چیزی نیست !
سینی :
ویولت :

.............................
خانه شماره ی 12

اینیگو و لیلی جسی با کیسه ای که در دست داشتند روبروی خانه ی شماره ی 12 ظاهر شدند .
دوپس ، دوپس ، دوپس ( چون بچه مثبتم فقط همینا رو بلدم )
لیلی :
- این صدای چیه ؟
- نکنه ....!!!

===================

ویرایش شده : من بار اول جسی رو تو داستان نیاورده بودم ( که باید به لیلی و اینیگو می بود ) نفر بعد هم اشتباه منو تکرار کرده . خواستم بگم که تقصیر من بود و من دیر ویرایش کردم .

با تشکر

فعلا
یا علی


الیور عزیز پست ساده و خوبی بود!
اما در ابتدای پست حرفی از معامله مرگ خوارا نیوورده بودی! یعنی می شه گفت که از نظر یک داستان دنباله دار پستت دنباله پست قبلی نبود!
اما خب می شه یه جورایی هم ربطش داد! یعنی ما در نظر می گیریم که معامله انجام شده و گونی ها رو عوض کردند!
در قسمت اول پست اشکال نگارشی نداشتی به جز اینکه ضد اینجوریه نه اینجوری "زد " .
قسمت دوم هم کوتاه بود و می تونستی بیش تر در موردش توضیح بدی!

امتیاز پست 3 از 5 به همراه یه C... در مجموع 6...


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۸:۴۲:۲۶
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۱۷:۲۷

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ساکنین مرکز فاطی پاتر، موبایل لارتن رو برده بودن و باهاش SMS و فایلهای صوتی گوش میدادن، لارتن که دنبال راهی برای ارتباط با محفلیها می گشت تصمیم گرفت برای اولین بار در عمرش از اون چیزی که توی سرش وجود داشت (و اسمش یادش نمیومد! ) استفاده کنه. همینطور که دستاش رو پشت کمرش به هم گره داده بود و قدم می زد و فکر می کرد یه فرد مشکوک از پشت سر بهش نزدیک شد و یه بسته سفید گذاشت توی دستش
- اینو بزن تو رگ، فکرت وا میشه. آره داش آره ژیگر

لارتن که به هر چیزی چنگ میزد تا بتونه راهی برای ارتباط با محفل پیدا کنه، بسته رو یه ضرب کشید بالا و به فکر کردن ادامه داد ... ادامه داد ... ادامه داد

لارتن تمام بدنش عضلانی شده بود و داشت با یه دستش یه وزنه دویست پاوندی رو بالا و پایین می برد و تمام ساکنین مرکز هم داشتن با حیرت نگاهش می کردن. لارتن وزنه رو زمین انداخت و با یه حالت رمانتیک و پروانه ای با گامهای سبک و بلند به سمت در خروجی درمانگاه می رفت و توی هوا چرخ می خورد. در درمانگاه براش باز شد و اون با حرکات باله نرم و آهسته به سمت دنیای آزاد حرکت می کرد که یه مرتبه یه ماشین آشغالی از روش رد شد.
نگهبان مرکز:
- آخه دیوونه فکر کردی در رو واسه تو وا کردن. دیوونه. معتاد. بد بخت. تو رو مرده شور هم نمی شوره.
- من دیوونه نیشتم. من معتاد نیشتم. من یه جاشوش دو ژانبه هشتم.
- آره راست میگی از لهجه ات پیداست.
نگهبان این رو گفت و با اردنگ لارتن رو پرت کرد داخل حوض وسط حیاط.

***************************************

از طرف دیگه دو جبهه محفل و مرگخوار در مقابل هم صف کشیده بودن و ملت همیشه در صحنه نایت کلاب در حال نواختن یک آهنگ ماگلی با سوت بودن و یکی هم جیغ میزد:
- آآآآآ...واو واو واو...ایه ایه یه...یه یه یه

- نایلون مدارک جرم ولدی رو به ما پس بدین وگرنه هرچی دیدین از چش خودتون دیدین.
- ما مثل شما مرگخوارا و اون ولدی کچل معتاد تزریقی خشن نیستیم. ما اهل معامله ایم. حاضریم مدارک جرم ولدی رو با مدارک جرم دامبلدور عوض کنیم.
- ما اهل لندن نیستیم ولدی تنها بماند. مصالحه هرگز هرگز. مرگ بر ضد لرد سیاه. جنگ جنگ باز هم جنگ..... باشه قبوله معامله می کنیم.

..................

بعد از مدت ها پستی در محفل زدی! عجب...

خب پستت جای کار بیش تری داشت! با عجه نوشتیش...
خب در مورد قسمت اول....بهتر بود لارتن معتاد نمی شد... اینجوری سوژه اصلی خراب شد...و کار محفلی ها بیش تر..
اما خب اشکالی نداره..این هم یه جورشه!
در مورد قسمت دوم....یه اشکال داشتی و اونم اینه که در پست قبلی گفته شد که اونها آپارات کردن و رفتن کلا! بهتر بود اول پستت اشاره می کردی که چجوری شد اینا جلوی هم صف کشیدن و یا اینکه این گفتگو رو تلفنی انجام می دادی!
بهر حال همه جای پیشرفت دارن...بیش تر تلاش کن! مرسی ...

3 به همراه یه C...
در مجموع 6!


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲۳:۳۰:۵۸
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲۳:۳۸:۲۳
ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲۳:۴۶:۰۰
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱:۰۸:۳۳

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
اینیگو ، جسی و لیلی برگشتند و با سلیستینا ، ایگور و چند مرگخوار دیگر مواجه شدند.اینیگو قهقهه ای زد و گفت:
-بچه ها ، ببینین کیا اینجان! لردی معتاد چطوره؟ آخ آخ مواظبشین که مواد بهش دیر نرسه؟
چهره ایگور رنگ به رنگ شد و گفت:
-به ارباب من تهمت میزنی؟ حالا نشونت میدم.
-تهمت!عجب...! بفرما اینم همه مدارکی که ثابت میکنه لردی جونتون اینجا بوده!فکر می کنین اگه اینا رو بدیم به پیام امروز دیگه کسی از اربابتون میترسه؟
سلیستینا نگاهش به گونی حاوی مدارک اعتیاد لرد جلب شد و به سوی اینیگو حمله ور شد.ناگهان زمین و زمان سیاه شد .تابلوی نایت کلاب از گرد و خاک ایجاد شده دیده نمی شد و فقط امواج نورانی ای دیده می شد که از هر سو پرتاب می شد.
سرانجام اینقدر همدیگر را زدند تا بالاخره هر یک به گوشه ای افتاد.اینیگو نیز از فرصت استفاده کرده بود و کنار جسی بروی زمین افتاده بود در حالی که یکی از گونی ها همچنان در دستش بود.ایگور و بقیه مرگخوارها به زحمت در حال در رفتن بودند و به محض رسیدن به سر کوچه آپارات کردند.
لیلی از جای خود بلند شد ، لگدی به اینیگو زد و گفت:
-ببینم چرا یک گونی دستته؟اون یکی گونی کو؟
اینیگو که محو جسی بود چیزی نگفت.لیلی این دفعه جفت پا بروی اینیگو فرود آمد ،اینیگو در حالی که فریادی از درد می کشید گفت:
-چه میدونم!حتما دست مرگخوارهاست؟
-چی؟
لیلی و جسی هم زمان به سمت گونی هجوم بردند تا متوجه شوند کدام یک از گونی ها به دست مرگخواران افتاده است.
گونی نشانه دهنده حضور دامبلدور در نایت کلاب به دست مرگخواران افتاده بود...


مرکز فاطی پاتر
-آآآی..ولم کنین! چه خبره!بابا باور کنین این موبایل اسباب بازیه ، مال خواهر کوچیکمه...وایستین!اون موبایل منه!
لارتن در حالی که از زیر دست و پای ملت معتاد بیرون می آمد ، آنها را می دید که با موبایلش از او دور می شوند.لارتن به سختی خودش را به درخت نزدیک به خودش رساند و در حالی که گریه می کرد ، فریاد زد:
-ماماننننننننننننننن.....
او نیز آخرین وسیله ارتباطیش را با محفل نیز از دست داده بود.



پست خوبی بود!
ولی خب یه سری اشکالات عمده داشت! یکی اینکه اول پست بهتر بود محفلی ها به این زودی راز مرگ خوارا رو جلوشون فاش نمی کردن!
بعد هم در آخر قسمت اول هم گونی دامبلدور در پست قبلی دست لیلی بود با این حال ما تصور می کنیم که اونو به اینیگو داده! در قسمت دوم هم خب توضیحات کم بود!
خیلی ساده نوشته شده بود ولی برای اینکه پست کوتاه بشه اشکالی نداره! در کل خوب نوشته بودی با این حال کمی در جلو بردن داستان عجله کرده بودی!
اما داستان به جای خوب و حساسی رسید... محفلی ها در این شرایط خیلی مشکل دارن!
موفق باشی


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۴:۱۶:۰۶
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۰:۵۷:۵۷
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۰:۵۸:۰۵



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



- واي واي چه خاكي تو سرم شد ! ملت دامبل رو دست من سپردن ! خاك وچوك كه نيست و نابود خواهم شد ! !
اليور سعي در كنترل كردن دامبلدور داشت ولي او به هيچ چيز توجهي نميكرد و تنها سپس دُمبِْلش را از زير تخت چوبي اش بيرون آورد و مشغول زدن شد ! ... موسيقي آرامي به گوش ميرسيد ، درينگ درينگ ....
- بچه مرشد ؟!
- جان بچه مرشد ؟!
دامبلدور در حالي كه داشت دستش رو با قدرت بالا و پايين مياورد گفت:
- مشعوف شديم ! اين خدمت بزرگي بود ! ميخواي فرمانده ي محفل شي؟
اليور : ! نه مرشد ! نه شما حالت خوبه نه من ! ... بهتره اشتراحت كنيم قربان !!
- هوووم ؟! ... بلي ! استراحت بعد از ورزش جايز است !


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^

نايت كلاب لندن !

رقص نور، صداي گوپس گوپس موزيك مانند پتكي بر مغز كوبيده ميشد ! هواي خلسه آور و نامطبوع آن نيز همه چيز را براي فرار زودتر از اين مكان مهيا ميكرد.

- هيس ! ممكنه مرگخوارا صدامونو بشنون !! هوووي اينيگو الان وقت اين كاراست ؟!
اينيگو و جسي : :fan:

ليلي كه از شدت عصبانيت به بنُفش تغيير رنگ داده بود گفت:
- من همه چيز رو گزارش ميدم !! ... اين فاجعه است !
دقايقي بعد جسي و اينيگو در حالي كه نايلوني از وسايل رو حمل ميكردن به سمت ليلي اومدن !
ليلي پشت چشمي نازك كرد و گفت:
- اينا چيه ؟!
wOW ، يعني نميتوني تشخصي بدي ؟
اينيگو نايلونش رو باز كرد و در حالي كه با دستش يكي يكي نشون ميداد گفت:
- اينا همش نشانه هايي از وجود ولدي در اينجاست !! ... ته مونده هاي سيگار ! ... نوع مشروب !.... چند تا از تكيه هاي لباسش هم هست كه دوستان لطف كردن دادن !
ليلي لبخند رضايتي زد و گفت:
- بسيار خب ! ... منم هر چيزي كه مبني بر وجود داملبدور در اينجا بوده رو پاك كردم ! بهتره بريم تا كسي ما رو نديده !!


آن سه در حال خارج شدن از نايت كلاب بودن كه صدايي مانع از ادامه ي حركتشان شد !
- هي رفقا ! بياين ببينين كيا اينجان !

~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

- آيا مرگخواران بودند كه متوجه حضور ياران محفل در نايت كلاب شده بودند ؟!
- ليلي ، اينيگو و جسي چگونه ميتوانستند از دست آنها فرار كنند ؟!
- سرگذشت لارتن چه شده بود ؟



جسیکای عزیز ، در اول پستت نشان می داد که زیاد به پست قبل توجهی نکردی . دلیل آن هم این بود که در پایان پست قبل اولیور و دامبلدور هر دو مواد مصرف کرده بودند ولی اثری از آن برای اولیور در ابتدای پست شما نبود.در عضو ابتدای پست ، پایان پست ر در بهترین جای ممکن قرر داده بودی و برای نفر بعد یک سوژه خوب را خلق کرده بودی.طبق معمول هم هیچ اشکال نگارشی و یا املایی به چشم نمی خورد.موفق باشی.
3.5 امتیاز به همراه B در کل 7.5


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۷:۰۰:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۷:۰۵:۲۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.