هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۴۲ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶

دابیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۱۰ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
از مطبخ!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
سوژه جدید!

ملت هافلی دور هم تو تالار نشسته بودن و هرکی به یک کاری مشغول بود...
هلگا جلوی آینه نشسته بود و کرم ببک به زیر چشماش میزد چون هافلی ها بهش گفتن پیره ... در اون طرف دنیس و اریکا نشستن جلوی هم و شعر عشقولانه میخونن و لودو هم داره با ماندی اس ام اس بازی میکردن...
روی دیوار تالار هم عکس بورگین با ابعاد بزرگ چسبیده شده بود و جلوش هم شمع روشن شده بود...!

همه در آرامش کامل سر می بردن که ناگهان در بزرگ چوبی رنگ که آرم H و یک گورکن بر روی آن هک شده بود کنار رفت و یک جن خونگی کوچک که انگار پوستش کش اومده باشه در آستانه در ظاهر میشه و یک لبخند گنده تحویل چهره ها متعجب بروبکس هافلی میده!

لودو : خدا مرگت بده پیوز چموش! گمون کنم این همون مکمل بیناموسیه که خبرش به گوش من رسیده...

پیوز آب دهنش رو قورت میده و سعی میکنه یک لبخند مصنوعی بزاره رو لب های مردش!

دابی یک قدم بر میداره و میگه : خوب دوستان...! من اومدم!
و با قدم های کوتاه ولی سریع میره جایی که هلگا هنوز مشغول زدن کرم ببکه!( نکته سنجی : خب آی کیو ... چشمم کور هلگا خانوم خانوما گویا پیر بودن نشیندن و متوجه حظور ما نشدن!!)

دابی دستاش رو میزاره روی شونه هلگا و هلگا هم در کمال تعجب می گه : ای وای...! چه دستای کوچیک و نرمی ...! چه قدر پوستش تر و تمیزه...
و بر میگرده و در همین لحظه دو صورت با هم تلاقی میکنن!
در همین حال صدای اریکا پشت صحنه میشه که میگه : تا من این هلگا رو شوور ندم دست از سرش بر نمیدارم!

دابی : اااا ... چقدر صورت خوش فرمی دارین!

هلگا : جدی میگین؟ ولی اینا میگن من خیلی پیرم!!

دابی : نخیرم ... کی گفته؟ شما مثل راپونزل میمونین منم اسبتونم در خددمتتون

ملت که ناظر این صحنه بودن :



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
یهو ریتا زد زیر گریه و خودش و انداخت جلو مادام بعد با جیغ و داد گفت:نه...نه...تورو خدا، من تازه میخواستم تختمو بزارم کنار تخت درک...تورو خدا...نزار یه ذره بچه از سنین کودکی عقده ای بار بیاد...خواهش!!!
مادام در حالی که قهقه میزد ریتا رو با لگدی به گوشه ی تالار پرتاب کرد؛ ریتا سه چرخ رو هوا خورد و درست جلوی پای لودو فرود اومد بعد در حالی که چشماش قرمز شده بود و دندونهایش رو به لودو نشان میداد یقه ی ناظر رو گرفت و با فریاد گفت:مردیکه...تو این غول رو به جون ما انداختی!میکشمت...میکشمت( )
لودو: کمک!!
در همین موقع که ریتا، لودو رو داشت میخورد(!) اما اژیر خطر رو زد و گروه های امداد ریختند تو تالار و بعد اینکه یک امپول ارامش بخش به ریتا زدند از تالار بردنش بیرون
لودو که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود یقه اش رو صاف کرد و به مادام گفت:خب وادام میبینم که تصمیم درست و به جایی گرفتی ولی از اونجایی که علی رضا حیوونه پس دیگه بی ناموسی به حساب نمیاد...تخت علی رضا رو از من جدا نکنید
اما در حالی که جیغ میزد گفت:تو برات مهمه که علی رضا کنارت باشه، اما اهمیت نمیدی که تخت من ازت جدا بشه!! من میرم خونه مامانم دیگه طاقت ندارم!
لودو:باشه خوش بگذره
اما:


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۱۶:۲۱:۳۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین


مادام با جاروي بلندش ضربه محكمي به فلورين ميزنه و اون به سمت خوابگاه پرت ميشه؛ در خوابگاه دو نصف ميشه و فلورين پرت ميشه تو و بعد از پنجره مجازي بدون شيشه، دوباره پرت ميشه پايين. مادام پشت سرش داد ميزنه: تو كه هنوز چشمت دنبال ناموس مرده!!!!
دنيس در حالي كه داشت تابلوي اعلانات رو تميز ميكرد پرسيد: اين از كجا ميدونه؟؟؟
لودو در حالي كه روي صندلي نظارت لم داده بود گفت: من براش تعريف كردم.تصویر کوچک شده
مادام يقه لودو رو ميگيره و ميگه: حرف نباشه. پاشو برو حمومو تميز كن.
لودو: من كه ديگه نه....من ناظرم...استخدامت كردم.
مادام در حالي كه داشت لودو رو به سمت حموم شوت ميكرد گفت: يادم نمياد.
دنيس داشت تابلو ها رو تميز ميكرد.اريكا داشت همچنان جارو ميكرد. و دانگ داشت مرلينگاه رو تميز ميكرد. خلاصه همه مشغول بودن.
يك ساعت بعد.
كار كار كار

دو ساعت بعد.
كار كار كار

سه ساعت بعد.
كار كار كار

چهار ساعت بعد.
بچه ها خيس عرق بودند و مثل معتادها، همچنان داشتند مي شستند و تميز مي كردند و مي روبيدن! در تمام ان مدت مادام بالاي سر اونها نظارت ميكرد و غر مي زد. بالاخره مادام در حالي كه روي كاناپه مي نشست و تمام سطح كاناپه رو گرفته بود گفت: خيله خب، بسه. بيايد بشينيد.
بچه ها به سرعت جت كاراشون رو ول كردن و سه چهار نفره، خودشونو پرت كردند رو مبلها. البته به جز لودو كه اون چهار ساعت ممنوع العليرضا شده بود و حالا به سمت خوابگاه مي دويد تا اون رو بغل كند. مادام در حالي كه به تك تك بچه ها نگاه مي كرد گفت: خيلي سُست و بد كار ميكنيد. اين كارها بايد يك ربعه تموم ميشد.
ريتا جيغ زنان گفت: گشنمـــــــــــــــــــــــــه.
مادام در حالي كه مي خنديد گفت: نـــــــــه...اول بايد تكاليفتون رو انجام بديد. در ضمن...از امروز قوانيني ترتيب دادم كه الان براتون ميگم. هر كي كار نكند بايد تو تالار بخوابه. براي اجتناب از بيناموسي تخت هاي دخترا و پسرا از هم جدا ميشه. براي جلوگير از شبگردي پاهاي همه شب به تختشون طلسم ميشه.







نسبت به پست قبلي در همين تاپيك فضاسازي طنز كمتري داشتي.
توصيفاتت هم نيست به اون طنزش كمتر بود.
در كل كمتر خنديدم!

ولي در كل خوب بود. اما نسبت به پست قبلي در همين تاپيك يه كوچولو ضعيفتر بود!

نقد پست قبلي رو بخون!

4 از 5


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۷:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۷:۴۹:۱۲
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۵۴:۳۹

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
2 دقيقه اي مي شد كه اما و بچه هاي ديگه ي تالار در حال شست و شو و رُفت و رو بودند ولي تالار با 2 دقيقه ي پيش هيچ فرقي نكرده بود تازه كثيف تر هم شده بود و از فلورين بيچاره هم خبري نبود.
اون مادام هم كه دست بردار نبود. هي دستور مي داد . هي داد مي زد.!
ساعت داشت كم كم به 3 دقيقه نزديك مي شد ولي تالار آب از آب تكون نخورده بود. هر كدوم از بچه ها توي دلشون دعا مي كردند كه ساعت 3 دقيقه رو اعلام كرد. مادام با يك حركت وحشيانه به طرف اما رفت و جاروي بلندي را روي سر اما بالا گرفت.
در همين اوضاع و احوال فلورين فورتيسكو در رو باز كرد و وارد تالار شد. همه ي صورت ها به طرف اون برگشت ولي همه از تعجب سر جاشون خشك شده بودند و حتي چند تا از دخترها هم از ترس جيغ كشيدند.
دماغ فلورين كاملا شكسته بود. از سوراخي كه در وسط سينه اش ايجاد شده بود هنوز خون مي آمد و پاي راستش در زاويه ي عجيبي از بدنش قرار گرفته بود و معلوم بود كع از زانو شكسته است. و از ترس راه رفتش مي شد حدس زد كه ستون فقراتش آسيب جدي اي ديده بود.
فلورين با تعجب به اما و مادام نگاه كرد و با زحمت زياد گفت:
جرات دائي به اما دَت بزن ، فكتو بَتَر از اين بي كنب.!!!



نقد هاي قبليت رو حتمآ بخون.
حتمآ بهشون دقت كن.

در اين نقد بيشتر مواردي رو كه در نقد هاي قبلي اشاره نكردم ميگم.

يك مطلب بسيار بسيار بسيار بسيار مهم شكلك هست!
لطفآ روي استفاده از شكلك دقت كن.
حتمآ پست زياد بخون! سعي كن بيشتر پستهاي ديگران، مخصوصآ نويسنده هاي خوب سايت و تالار رو بخوني. و اين نكات رو كه ذكر ميشه تو پستهاي اونا مقايسه كن.
پس حتمآ برو رو شكلك ها فكر كن و دقت...!

مطلب مهم بعدي: تو اين پست سعي داشتي فضاسازي داشته باشي... خوب بود. اما سعي كن تو پستهاي طنز فضاسازيت طنز باشه! اين مطلب رو هم دقت كن.

يه مشكل كه تو پست قبلي هم بود اين كه خود پستت محتواي چنداني نداشت! و از حالت طنز خارج شده! هر چند آخر پست سوژه ي خوبي ميدي دست نفر بعدي... اما سعي كن تو پست خودت هم از سوژه هاي خوبي استفاده كني... حالا اگه نميخواي سوژه ي اصلي دست بخوره. از سوژه هاي فرعي ميتوني استفاده كني... سوژه ي فرعي در هر پستي براي بهتر شدنش واجبه!

در مورد پاراگراف بندي هم كه تو پست قبلي گفتم حتمآ رعايت كن.

در كل توصيه ي زياد دارم كه پست هاي طنز (چون طنز مينويسي بيشتر) از نويسنده هاي خوب سايت رو بخون. حتمآ حتمآ.

در كل اين سه پستي كه خوندم در اين تاپيك ازت. پست اول (شماره ي 258) از بقيه بهتر بود. به نظرم رسيد كه رو اين پست بيشتر دقت داشتي و دو پست ديگه رو خيلي با عجله نوشتي. پس اينم بگم كه عجله نكن در نوشتن پست و چند بار (حداقل حداقل يكبار) بعد از نوشتن پستت رو بخون.

ببينم پست بعدي چيكار ميكني...

موفق باشي.

1 از 5


ویرایش شده توسط فلورين فورتيسكو در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۷:۰۴:۳۲
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۵۱:۴۰

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هنوز حرفش تموم نشده بود كه اريكا يك لگد ميزنه تو صورت لودو و جيغ ميزنه: چطور جرئت كردي به وسايل خصوصي من دست بزني؟؟
لودو از پشت به كاناپه ميخوره و همراه اون چپه ميشه. اِما مياد از لودو دفاع كنه كه دورا (نيمفا) از اين فرصت استفاده ميكنه و يك كفگير از دانگ قرض ميگيره و ميكنه تو حلق اِما! (حال ميده همه رو به جون هم انداختن!)
اين وسط فلورين ميپره طرف دنيس تا دفتر رو ازش بگيره كه دنيس يك كله ميره تو صورتش و با يك مشت جانانه به طرف خوابگاه پرتش ميكنه. در خوابگاه از وسط نصف ميشه و فلورين به سمت پنجره مجازي ميره؛ ميله هاي پنجره هم نصف ميشه، شيشه ميشكنه و فلورين به سرزمين بيناموسي شليك ميشه. دنيس در حالي كه خوشحالي ميكنه پشت سرش داد ميزنه: همونجا برا خودت يك متصدي پيدا كن. بوقي چرا دنبال ناموس مردمي؟؟؟ پا گذاشته جا پاي بورگين.

---

بعد از ظهر همون روز كه جو صبح كاملآ از بين رفته بود و اريكا دفترشو از دنيس گرفته بود و قايم كرده بود؛ لودو بلند ميشه و روي كاناپه مي ايسته: اهم...خب بايد بگم كه من قصد دارم يك خدمتكار برا هافل استخدام كنم. ميدونيد...هافل وضع خوبي نداره الان...همش دعوا ميشه...مادربزرگمون هلگا مريض شده...تالار به هم ريخته...تازه واردا پررو شدن و ديگه مرلينگاه رو تميز نمي كنن...چشمشون به ناموس مردمه...من ناظرم و نمي تونم به عليرضا برسم... اِما هم كاپيتان است و وقت نداره...اريكا درس ميخونه...به دنيس هم كه بخوام بسپرمش يك روزه بچمو سر به نيست ميكنه. پس تصميم گرفتم يك خدمتكار همه كاره ي همه فن حريف استخدام كنم تا به همه ي كارها برسه.
ملت:

در اين موقع است كه تابلو ورودي تالار كنار ميره و يك زن هيكل چهارشونه ميپره تو! سياه پوسته و يك دستمال سر زرد بسته؛ چشماش قرمز رنگه و خيلي خيلي درشت...دهانش باز مونده انگار كه فكش شكسته؛ و دندوناي سياهش نمايان است. بچه ها خودشون و جمع و جور ميكنن و لودو به استقبالش ميره: به به...خوش اومديد مادام. حالتون خوبه؟؟؟
مادام لودو رو كنار ميزنه و به سمت بچه ها ميره: چه بچه ها ي سوسولي...انگار تو عمرشون كار نكردن.
مادام به سمت اريكا ميره يك جارو ميده دستش و يك دستمال ميده دست دنيس... دانگ رو به سمت مرلينگاه شوت ميكنه و اِما رو هم ميندازه تو خوابگاه و فرياد ميزنه: تا سه دقيقه ديگه اينجا بايد برق بزنه!!!تصویر کوچک شده





مثل هميشه خوب و خنده دار.

فضاسازي طنز خيلي خوبي داري... بهتره ساير ملت هم كمي به اين موضوع در پستهاي تو دقت كنن.

شكلك ها رو خوب استفاده ميكني. اما ميتونه بهتر باشه. يكم بيشتر دقت كني و سليقه به خرج بدي در اين زمينه هم بي نقص ميشه. هر چند كه الانم خيلي خوبه.

پاراگراف بنديت كمي مورد داره. البته خودت ميتوني ايراداش رو بگيري... در پست هاي بعدي حتمآ دقت كن!

ديالوگهات هم خوب و جالبن اما اگه بيشتر روشون دقت داشته باشي بهتره. هنوز جاي كار دارن..

سوژت هم جالب بود و خنده دار.

4.5 از 5


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۱۳:۴۷:۱۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۴۶:۴۳

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۸:۴۰ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
دنيس: ا؟ كه اين طور!!!
لودو با حالتي چاپلوسانه به طرف دنيس رفت و در گوشش حرفي زد كه دنيس به خنده افتاد. و گفت: راست مي گي؟ ام.... فكر خوبيه. آفرين لودو. يه بار هم كه شده اون مغز نداشتت رو كار انداختي! اي ول پسر.!
ملت:
فلورين و اريكا هم در حالي بودن كه نياز مبرمي به ماي بيبي داشتن. با ترس و لرز به دنيس زل زده بودن.
در همين حال دنيس به لودو گفت: تو برو و اون چيز رو بيار...سريع.
و بعد با حالتي شيطاني شروع به خنديدن كرد كه با اون خنده تن هر كسي به لرزه مي افتاد.
بعد از چند دقيقه لودو با حالتي مغرورانه به طرف دنيس رفت و چيزي در دستان باز دنيس گذاشت.
بعد از چند دقيقه سكوت چيزي كه در دستان خودش بود را بلند كرد تا همه بينن. اون يه دفتر صورتي كه با خط درشت و قرمزي روش نوشته بود I LOVE YOU رو بالا گرفت و با صداي بلند شروع به حرف زدن كرد:
اين دفتر خاطرات اريكا زادينگ هست. چيزي كه هيچ كس از نوشته هاي درون اون با خبر نيست.دنيس چند دقيقه اي سكوت كرد و تاثير جملات خودش رو روي صورت بچه هاي تالار مي ديد و دوباره شروع به صحبت كرد:
اين دفتر چيزي هست كه من رو به تمام خواسته هايم مي رسانه...به سوالهايي كه در اين مدت دوستي با اريكا در ذهنم مانده بود.... به چيزهايي كه اريكاي واقعي رو به ما مي شناسانه....


پست خوبي بود. اما چندان خنده دار نبود!

در اين پستت توصيفات بيشتري ديدم. كه بهتر بود.
ولي شكلك ها مثل پست قبل... تعدادش شايد كمتر شده بود. ولي اكثرآ بي هدف و بي مورد بودن.
*سعي كن حتمآ روي انتخاب و استفاده ي شكلكها خيلي دقت كني.

پستت در كل خوب بود. ولي خنده دار نبود. يعني ديالوگهات طنز نبودن و بيشتر فقط ميخواستي داستان رو به اون طرفي كه دوست داشتي ببري.

البته سوژه اي كه آخر سر دادي خوب بود. ولي خود پستت چندان جالب نوشته نشده بود از نظر سوژه.

در مورد تغيير فونتت هم كه ديالوگهاي دنيس رو اخر پست فونتش رو عوض كرده بودي. دليلي نديدم براي اين كار و اصلآ جالب نيست اين حركت. همونطوري مثل هم باشه خيلي بهتره. باز صحبت همون ظاهر نوشتس.

روي پاراگراف بنديت هم دقت بيشتري داشته باش. هر جا لازمه برو سر خط. لازمه بگم كه بعضي جاها هم لازمه براي اين كه از فشردگي دربياد متن، هر جا كه مناسبه بهتره كه يك اينتر اضافه بزني تا هم فاصله بيفته جايي كه لازمه هم متنت خيلي فشرده نباشه.

موفق باشي.

1.5 از 5


ویرایش شده توسط فلورين فورتيسكو در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۹:۵۰:۱۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۴۴:۴۷

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
فلورین یک نگاه مظلومانه به اریکا کرد بعد پرسید:خیلی بی احساسه نه؟
اریکا که انگار منتظر یک تلنگر بود، زد زیر گریه و با یک لحن پر سوز و گداز گفت:اررررررررررره!
فلورین اول به دورو برش نگاه میکنه بعد میگه:ببین، این واسه تو دوست بشو نیست، بیا سر این دنیس رو بکنیم زیر اب، منو تو، یک لقمه نون و پنیر داریم باهم میخوریم، بی ریا، تختتم میزارم کنار تخت خودم، بیخیال دنیا!
اریکا اول به این شکل در اومد بعد با خجالت گفت:ببخشید اقا فلورین،اگه جسارت نباشه ما با یک لقمه نون و پنیر که رو هوا خشک میشیم!!
فلورین که از خود بی خود شده بود گفت:میرم سر کار، بنایی میکنم...خوشبختت میکنم...این سرو گردنو من غرق طلا میکنم!
بعد یهو اشکش سرازیر شد:بچه بودم ننم گفت برو سر کار، رفتم بنایی کردم، سر سیاه زمستون یخ حوض شکوندم ، با این دستای پینه بستم نون حلال بردم خونه، هیچکی بهم زن نداد...!
ملت:
اریکا که حس همدردیش گل کرده بود گفت:گریه نکن اقا فلورین !منم گریم میگیره ها! باشه من رو حصیر هم با تو میخوابم! کی سر این یارو دنیس رو بکنیم زیر اب؟
فلورین برو الان صداش کن به هوای بیرون رفتن ببریمش لب دریاچه بعد سرش رو بکنیم زیر اب!
اریکا به ملت که به این شکل دراومده بودند نگاه کرد بعد گفت:واسا اقا فلورین، الان میرم صداش میکنم!!
یهو لودو داد زد:آی دنییییییییییییییییییییییییییس...خر نشی ها...اینا میخوان تورو بکشن!!
دنیس:
-------------------------------------
دوست دارین نقد کنین دوست هم ندارین نکنین


پست خوبي بود.

استفاده از شكلك هات خيلي مناسب و به جا و به اندازه بود.

توصيفاتت زياد نبود؛ اما خوب بودن. سعي كن يكم فضاسازي طنز هم اضافه كني به پستات. (براي مثال پست شماره 261 دنيس در همين تاپيك رو ببين)

ديالوگهات هم خوب بودن... آفرين.

سوژت هم خوب بود. به زيبايي تونسته بودي پست رو جمع كني. و براي نفر بعد هم دست رو باز گذاشته بودي.
خيلي خوب بود اين قسمت. (سوژه)

در كل خوب و روون مينويسي؛ و مشكل خواصي نداري. به عنوان يه تازه كار بهت تبريك ميگم. فقط بايد سعي كني پستهات رو با سوژه هاي بهتر طرح كني.
روي فضاسازي طنز هم كمي فكر كن. ميتونه خيلي كمكت كنه.
فعلآ همين . تا پستهاي بعدي.
منتظرم...

3 از 5


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۷:۳۹:۳۷
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۷:۴۵:۰۹
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۷:۴۵:۵۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۴۱:۱۸

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
اريكا: ياد بگير دنيس. ياد بگير.
دننيس:
اريكا: تو هم كه هميشه خدا همين طوري هستي!! ببين!!! درك و ريتا رو ببين!!!
درك و ريتا: :bigkiss:
دنيس: خب؟ آخه عزيزم اونا تازه اول راهن!
اركا كه اشت از شدت خشم گريه مي كرد گفت: اول راه؟ نه كه ما اول راه بوديم خيلي حال كرديم؟ ؟ ؟ ؟ / اصلا تو تا حالا منو بوسيدي؟
دنيس: خب....آخه .....آخه....راستش....
اريكا: تو.....من....ما....
دنيس: شما ايشان آنها
اريكا: مي بيني؟همه چيز رو مسخره مي گيري. بي مزه!
دنيس: ما اينيم ديگه!
اريكا: برو با يكي ديگه دوست شو..من نمي خوامت. و با حالت قهر آميز مي ره و پيشه فلورين كه بد جوري دلش شكسته بود مي شينه.
دنيس هم از سر بي خيالي شونه هاشو بالا مي ندازه و ميره.
فلورين با ديدن اريكا كه كنارش نشسته بود تعجب مي كنه و يك دفعه يه فكر شيطاني به ذهنش خطور مي كنه.....



---------------------------------------------------------------------
اگه مي شه نقدش كنيد . ممنون.



هووم...
پست بدي نبود!

كمي تا قسمتي ارزشي بود!
اونم به اين خاطر كه از شكلكهاي زيادي استفاده كرده بودي كه همين تو ذق ميزنه!
هزار بار گفتم كه ظاهر نوشته هم به اندازه محتواي اون مهمه.

اكثر پستت ديالوگ بود! خيلي كم توصيف يا فضاسازي ديدم! اين مورد رو نسبت به پست قبليت در همين تاپيك ضعيفتر شده بودي!
اين خيلي بده كه يه پست همش ديالوگ باشه... البته بعضي سبكها هست كه بيشتر با ديالوگ جلو ميره. اما اون هم قواعد خودش رو داره كه بايد رعايت بشه. مثلآ اين كه ديالوگ ها خيلي قوي باشن...

ديالوگهاي پستت خوب بودن و بايد بگم از خود پستت بهتر بودن. و قوي ترين نقطه پستت ديالوگهاش بودن. آفرين.
اگه در كنار ديالوگهايي كه مينويسي بتوني ساير موارد يك پست طنز رو كه در اكثر نقد ها گفتم و تو نقد پست قبلي خودت در همين تاپيك هم فكر ميكنم اشاره كردم رو رعايت كني، ميتوني پستهاي قشنگي داشته باشي.

سوژه!
در پست قبليت تو همين تاپيك هم گفته بودم... باز خواستي يه دوست دختر واسه فلورين جور كني. در صورتي كه اينطوري نميشه برادر من. يه جورايي سوژه جذاب نيست! تكراري و خز به نظر ميرسه... البته شايد براي بعضي ها جالب باشه. اما سعي كن سوژه هاي بهتري جور كني و بدي تو پست هات.

پس فضاسازي و توصيفات طنز رو بيار تو پستت.
ديالوگهات خوبه... سعي كن بهتر بشن.
سوژه رو خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي دقت كن.

2.5 از 5


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۳:۳۸:۳۷

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
درك بعد از اين كه فكراشو كرد رفت جلو و با يك لحن بسيار مودبانه!!!(كه تاحالا هيشكي از درك نشنيده بود!!!)به ريتا گفت:
شما....خوب هستين؟!
ريتا كه به اين صورت در اومده بود---- با يه صدايه يواش گفت:
بله!
و اين گونه بود كه درك و ريتا به هم رسيدند!
در همين حين ارني از راه رسيد و شديدا" غيرتي شده بود كه چرا ماتيلدا با فلورين رفته!!!!
رفت جلو ماتيلدا رو كشيد كنار و رفت جلوي فلورين:
تو خجالت نمي كشي با ناموس مردم كار داري!!!!
در همين حين دانگ دوباره بلند فرياد كشيد:يافتم!!!!
ملت دوباره:چي رو يافتي؟!

دانگ:اين كه چجوري لامپ درست ميكنن!!!
ارني از وسط دعوا:نه خير من قبلا" اينو كشفيده بودم!
ماتيلدا:ارني؟!ت قبلا" يه چيزي كشف كرده بودي و به من نگفتي!
فلورين:
ارني:آره!
در همين حين بود كه اريكا و دنيس از وسط جمعيت نميدونم چرا شروع به دعوا كردن!!!



ادامه دارد.....
----------------------------------------------------------------------------
ميدونم تا حالا سعادت نداشتين پست به اين مزخرفي بخونين!
ولي خوب بالاخره بعد از ده بيست روز از اين بهتر نميشه!



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
ملت با خوشحالي:چي رو يافتي؟
دانگ:اينکه چه جوري بفهمم تو تاج پادشاه نقره هست يا نه؟
يهو لودو از حالت خلسه در اومد:قبلا کشف شده!
دانگ: کي کشفش کرده؟
لودو سرش رو گرفت بالا گفت:من!!
ملت:
يکي از وسط جمع گفت:نخير، من بودم.
:بابا من ديروز کشفش کردم!
هلگا:بابا به جاي اين حرفا مارو بياريد پايين !
خلاصه، همه جو اختراع گرفته بودشن و هيچکس به هلگا و اماي بدبخت که اون بالا به اين شکل در اومده بودند توجهي نميکرد ،که ناگهان در تالار باز شد و باريکه اي نور صورت بچه ها رو روشن کرد ؛چون بيرون نور زياد بود ،قيافه ي کسي که در رو باز کرده بود ديده نميشد.
صداي پاشنه هاي يک کفش پاشنه بلند سکوت رو شکوند ،دختري با يک نقاب جنس مذکر، جلو بچه ها واستاد ...دستش رو بلند کرد و هلگا و اما رو اورد پايين بعد گفت:
کسي که به اين کفش...
ملت:بابا کشف !!
دختر ماسکش سرخ شد(به خاطر حرارت صورتش)و گفت:اهان همون کشف ...کسي که به اين کشف دست پيدا کرد کسي نيست جز ...
بعد نقاب مردي رو که رو صورتش بود برداشت(نقاب ارشميدس بوده)و گفت:من ...ریتا اسکیتر!
ملت:اووووووووووووووووووووووووووووووو...
لودو از گوشه تالار زمزمه کرد:تازه وارد!
ريتا:
درک:

.......................................................
پ.ن: ديدم فلورين فورتيسکو خودش رو که تازه وارد بود تو داستان به بروبچز هافل معرفي کرد گفتم ما هم يک کاري بکنيم!خب من هنوز تازه واردم دیگه
پ.ن2:اينجا بايد درک يه چيزي به ذهنش برسه ؛حالا من ديگه نميدونم چي برسه... مشکل خودشه!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۷ ۱۶:۱۱:۱۸
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۷ ۱۶:۳۷:۲۶

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.