همونطور كه ملت گوشه اي تجمع كرده بودن و داشتن فسفرهاي مغزشون رو براي جلوگيري از خوابيدن دابي كنار هلگا هدر ميدادن لودو از ته تالار داد زد:
- دابي كنار ماندانگاس ميخوابه!
از اونجايي كه جبروت لودو خيلي خفنزه، دابي دندوناش شروع ميكنه با تواتر ِ هشتاد ضربه در ثانيه به هم خوردن! و دستمال يزدي اي كه بسته دورش رو خيس ميكنه!!
ماتيلدا: پيف، پيف... بو مياد!
(>در راستاي استفاده از ويژگي هاي ماتيلدا و عقده اي نشدن ِ وي!
)
در همين لحظه ناگهان غلامعلي از زير فرش ِ تالار مياد بيرون و دستمال يزدي ِ دور دابي رو باز ميكنه و ميبره كه بشوره! (>غلامعلي كيست؟؟؟ غلامعلي نوكر ماست! – روجوع شود به شعر ريتا!! – غلامعلي خدمتكار تالار هافلپاف ميباشه.
)
همينجاس كه ملت متوجه ميشن دابي لخته!!!
ماندانگاس به اين حالت --->
به سمت دابي حمله ور ميشه و اون رو با خودش به خوابگاه ميبره! (>ديگه تا الان حتمآ فهميدين! دانگولي بچه قزوين و اونوراس!)
لودو دستاش رو به هم ميكوبه و مانع ميشه كه ملت بتونن بيش از اين صحنه ي بيناموسي ِ مربوط به دابي رو ببنن و ميگه:
- خوب بچه ها بهتره همگي بريم بخوابيم...
بعد به ليستي كه تو دستشه نگاه ميندازه و ادامه ميده:
- كشيك ِ شبانه ي خوابگاه هم امشب با... (انگشتش رو روي ليست حركت ميده) با نيمفادورا هست! مثل هميشه يادآوري ميكنم كه هر اتفاقي امشب در خوابگاه بيافته، مسئوليتش با دورا خواهد بود.
نيمفا قيافه و پك و پوزش رو در هم ميكشه و با ترش رويي رو به لودو ميگه:
- اما من مسئوليتي قبول نميكنم. اصلآ به من چه! من ميخوام بخوابم... من چه گناهي كردم شما خوابگاهتون مختلطه! اصلآ من اينجا چيكار ميكنم؟! ببنيد من ثابت كردم كه ليافت هافل رو ندارم. پس بيايد كشيك ِ من رو بيخيال شيد! بهتر نيست بحث علمي كنيم؟!! (
)
بعد از اتمام سخنراني ِ فلسفي-ادبي،ِ نيمفا متوجه ميشه كه بچه ها همه به خوابگاه رفتن و تنها لودو با حالت "چي ميگي تو؟" جلوش ايستاده و داره بهش نيگا ميكنه...!
---نيم ساعت بعد!!!---
فضاسازي: صداي خر و پف در خوابگاه پيچيده... بعضي شكم گنده ها(مثلآ ارني! فلورين و...
) هنگام خر و پف پتوهايشان بالا و پايين ميرود. همه جا تاريك است و به نظر همه در خواب فرو رفته اند. خوابي شيرين و نازنين و جيگر و قشنگ و سفيد!!
دروبين به آرامي از ميان تخت ها كه در دوطرف خوابگاه با تلاشهاي فراوان لودو(
) با نظم زيادي چيده شده اند عبور ميكنه و بر چهره ي نيمفادورا تانكس كه در انتهاي خوابگاه، در حالي كه چماغي به دست گرفته و مشغول خو و پف است
ثابت ميشه!
ناگهان صدايي در خوابگاه ميپيچه و سايه اي در آستانه ي درب خوابگاه ظاهر ميشه...
- آ.. ما ما... آ آ يه مو لا! آ...
اين غلامعلي است! كه وقتي متوجه ميشه همه خوابن، درحالي كه پارچه اي در دست داره، با قدم هاي آهسته وارد خوابگاه ميشه و ديگه صدايي از خودش توليد نميكنه. (>غلامعلي لاله! و تنها ميتونه صداهاي مبهمي از خودش توليد كنه!
)
دوربين روي پاهاي غلامعلي حركت ميكنه كه داره به سمت تخت ماندانگول كه دابي رو هم به همراه داره و تا آن لحظه دوربين تخت ِ وي رو نشون نداره ميره!
غلامعلي به تخت ميرسه و با صداي آهسته زمزمه ميكنه:
- ما... ما يه مو لا! آ... (ترجمه: دستمالت رو شستم آقاي دابي! بيا تنت كنم...)
و غلامعلي پتو رو كنار ميزنه!!!
ادامه دارد>>>