هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶
#35

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
رودلف فاطي كماندو ها رو به بيرون فرستاد و به همراه بارتي و گابي و يك مرگخوار ديگر كه شامل " بليز " مي شد پشت ميز گردي نشستند و به حرف زدن در مورد اين لايحه پرداختند .
بالاخره پس از ساعتها حرف و گفتگو رودلف راضي به برداشتن اين لايحه شد و همگي به سمت محل زندگي خودشون رهسپار شدن .
بارتي و گابي كه دفتر جديدي به همراه خانه اي بر بالاي آن را از كالين گرفته بودند براي اولين شب به آنجا رفتند و با خيال راحت خوابيدن و صبح زود هم بيدار شدن كه برن طبقه ي پايين و به همه ي ساحره هاي ميهن آسلاماتيك بگن كه " مأموريت به خوبي انجام شد و به زودي اين لايحه از قانون برداشته مي شود و آنها مي توانند به راحتي و بدون هرگونه حجاب آسلاماتيكي در خيابان ها و كوچه ها و هر جايي كه مي خوان رفت و آمد كنن و با هر كي مي خوان بگردن "

... از خواب بيدار شدن و با اينكه توان زيادي در خود نميافتند زيرا كه ديشب تا دير وقت در حال بحث و گفتگو بودند لباسهاي خود را به تن كردند و به طبقه ي پايين رفته و درهاي ستاد را بر روي جميعي از ساحره ها باز كردند و با عصبانيتي غير قابل پيش بيني روبرو شدند كه تا به حال از آنها نديده بودند .
آنها را به داخل راهنمايي كردند و به صحبت هاي آنها گوش دادند :

- اين چه وضعشه ؟ قرار بود بهتر بشه از امروز بدتر هم شده !
- آره ! ما پدر همتونو در مياريم !
- شما با اون فاطي كماندو ها توي يه گروهين !
- فقط مي خواين يه پولي از وزير بگيرين . هيچ كاري نمي كنين .
و ...

گابريل : تصویر کوچک شده

بارتي : برين بيرون ببينم ! اين چه وضعشه ؟ من بايد با رودلف حرف بزنم تصویر کوچک شده

و ساحره ها را از ستاد بيرون انداختند و به بحث و گفتگو و فكر پرداختند كه چرا رودلف همچين كاري را كرده !
پس از گذشت زماني بالاخره دست از اينكارها برداشتند و به دفتر وزير رفتند ...



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
#34

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
بارتی که رگ غیرتش باد کرده بود ( بارتی مگه رگم داره؟ ) به گابی گفت:
- تو همینجا میمونی و تا نگم حق نداری پا تو بذاری داخل. روشنه؟
- چشم!
بارتی تحمل این همه بی ناموسی رو نداشت. در حالی که داشت رداش رو از شدت خشم از هم می درید! وارد اتاق شد. اتاق کاملا" تاریک بود و جایی دیده نمیشد. تنها صدایی که به گوش می رسید صدای نفس های افراد حاضر در اتاق بود. بارتی که مغزش خوب کار می کرد (؟) فهمید جریان از چه قراره و نعره ای از حنجره بر آورد و گفت:
- آااااااااااااای نفس کش!
- ای بابا فاطی بدو چراغ رو روشن کن تا فکر بد نکردن.
بارتی صدای پاهای زیادی رو شنید که به طرفش میومدن و ناگهان چراغ کاملا" روشن شد. بارتی حدود 40 ساحره گنده و زمخت ( ضمخت؟) چادر به سر رو دید که کنار چیز کوچکی کنار دیوار ایستادن و خوب که دقت کرد فهمید کلید برقه.
ردولف: من گفتم فاطی برو چراغو روشن کن چرا همه با هم حمله کردین؟
40 فاطی کماندو : ما همه فاطی هستیم.
- ای بابا حق با شماست. دهه! این که بارتی خودمونه. من فکر کردم گراپ اومده .
بارتی که تازه ردولف رو دیده بود از این حالت به این حالت در اومد .
ردولف: به گراپ می خندی بارتی ؟ میخوای با وزیر الوزرا در بیفتی؟
بارتی: نه به تو می خندم. اون چیه بستی به کله ات؟
ردولف: کدوم؟ آها این عمامه رو میگی؟
بارتی : عمامه؟ تو هم مثل کوئیرل کچل شدی از اینا می بندی؟ البته هر کی با این فاطی ها بگرده آخر عاقبتش همین میشه.
40 فاطی کماندو: قربان دستور بفرمایید آواداکداورایش کنیم.
بارتی: همه با هم؟ به همسرم رحم کنین.
40 فاطی کماندو: خب او را هم آواداکداورا می کنیم!
بارتی: گابی بیا تو شوهر دسته گلتو کشتن!
در اتاق مجددا" باز شد و گابی وارد شد.
گابی: :grin: سلام دخترا. راحت باشین من اومدن تماشا!
ردولف: لازم نیست کاری کنین. فقط میخوام بدونم چی باعث شد که بی اجازه بیاین خونه من، توی اتاق من و جلسه محرمانه خصوصی ما رو بهم بزنی؟
بارتی: محرمانه و خصوصی و این همه ....! حالا نذار دهنم باز بشه. این مرگخوار ما تا اومد تو با حال خراب از اتاق برگشت.
ردولف: هرچند دلیلی برای توضیح نمی بینم اما مرگخوار شما پا روی چادر فاطی گذاشت و اونو کشید و از زیبایی فاطی دامنش از دست برفت.
بارتی: پس چرا وقتی من اومدن چراغ خاموش بود؟
ردولف: تا فاطی دور از چشم نامحرم ( یعنی من ) چادرش رو مرتب کنه.
بارتی و گابی : عجب!
ردولف: حالا شما اینجا چیکار داشتین؟
گابی: اممم! ما میخواستیم درمورد طرز رفتار فاطی کماندو ها با ملت صحبت کنیم. مردم ناراضین ردولف جان!
بارتی: بله همون که گابی گفت.
ردولف:
--------------------------------------------------
نکته
با اجازه بارتی عزیزم البته! لطفا" زودتر بین ردولف و ستاد حمایت از ساحره ها صلح و آشتی رو بر قرار کنین و زیادی قضیه رو کش ندین تا سوژه های بهتری رو بشه برای این تاپیک ارائه داد.


تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
#33

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
همه چیز به خوبی خوشی تموم شد و کالین برای بارتی و گابی یک دفتر جدید و مرتب آماده کرد که در طبقه ی بالاش رو هم زندگی کنند.
اما مشکل ساحره های عزیز همچنان به قوت خود باقی بود. به همین دلیل بارتی و گابی تصمیم گرفتند که نقشه شماره سه رو انجام بدن. پس به بحث و بررسی پرداختند:
بارتی: هپشی پشو پوش پاپاش شاپ ؟!
گابی : هووووش ! شپشی پشوش شوش ماش پیش !
ساعت دو نصفه شب:
خونه رودلف اینا:

گابی و بارتی و یک عده مرگخوار خز و خیل در حالی که با صدایی همانند صدای دویدن فیل از پله های خونه رودلف اینا بالا میرن قصد دارن رودلف رو در رختخواب خفت کنند.
وقتی که پشت در می رسن بارتی به گابی می گه:
- عزیزم بهتر نیست اول تو بری تو.
گابی: تو که از من نمی خوای نصفه شبی تو اتاق یک مرد غریبه برم.
بارتی: خب آره دقیقا همینت رو می خوا ...
گابی:
بارتی: خب راستش نه. اصلا این مرگخوار بی خاصیت می ره. هی تو پاشو برو تو اتاق رودلف رو خفت کن و بعد بیار پیش ما.
مرگخوار:
بارتی:
مرگخوار: چشم قربان.
پس از حدود سه ثانیه پس از رفتن مرگخوار به اتاق رودلف صدای جیغ مهیبی از اتاق به صدا در آمد و مرگخوار بی چاره با این حالت از اتاق خارج شد.
صدای جیغ همچنان به گوش میرسید.
گابی و بارتی:


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
#32

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتي بليز را كنار زد و به سمت گابي رفت تا با هم حرف بزنن .

- هپشو پشو پيشيش پشو !
- چي ؟ تصویر کوچک شده
- بابا مي گم " گاومون زاييد . اين زنه خيلي كار داره ! فكر كنم اگه با شووورش آشتيش بديم كارمون راحت تره تا اينكه بخوايم طلاقشون بديم ! به نظر من ... "
بارتي : تصویر کوچک شده
- ديگه چته ؟
- آخه اون يه ذره " هپشو پيشو " شد اين همه حرف ؟ تصویر کوچک شده
- آره ديگه تصویر کوچک شده

بارتي كمي فكر كرد و به زني كه در فاصله ي كمي از آنها ايستاده بود نگاهي سريع انداخت و پس از كمي ديگر فكر كردن به اين نتيجه رسيد كه ماجرا رو از خود اون خانومه بشنوه . بنابراين به سمت او رفت و شروع كرد سؤال و جواب كردن !

گابريل :
بارتي : ول كن بذار من با اين خانومه حرف بزنم !
...

- خب خانوم مشكلتون چيه ؟
- آره .. نمیدونی که ! .. اوهو اوه ! .. تازه به بچه ام میگه فشفشه ! .. خب درسته که فشفشه اس ولی خب زشته دیگه ! اوهو ! یه کاری کنید ! من نمیخوام دیگه با این یارو باشم ... اون تازگیا هم تو این تیم ِ مسخره ی فاطی کماندو ها عوض شده . البته تو قسمت ِ ممدش () . من ديگه نمي خوام باهاش باشم ! اوهو اوهو تصویر کوچک شده
- خب بله ! من شما رو درك مي كنم ! نمي خواد ناراحت باشين ...
گابريل : تو غلط مي كني دركش مي كني

بارتي به سمت گابريل كه كمي تا قسمتي بيشتر از يكم ناراحت و عصبي بود رفت و دم گوشش گفت :

- ببين بذار من مشكل اينا رو رفع كنم ! من كارمو بلدم .

در اين مابين اونو با اين حالت بوسيد ====> تصویر کوچک شدهو به سمت زن همساده رفت و به حرف زدن ادامه داد .
گابريل هم رفت كه به مهمونا برسه و براي مرگخواراي حاضر نوشيدني بياره تا گلويي تازه كنند و سرشون به كار خودشون گرم باشه !
بارتي هم همش با حالت هاي مختلف زن همساده رو دلداري مي داد و پند و اندرز هم اون وسطا از خودش ول مي كرد با اين حالت ====> تصویر کوچک شده

بالاخره حرف زدن و پند و اندرز دادن به پايان رسيد و زن همساده با دلي شاد و روحي پاك ( چه ربطي داشت ؟ ) به سمت خونشون رفت و بارتي و گابي به مهمونا رسيدن و يكم هم كارت انفجاري بازي كردن ( پست هري پاتريه ! وزير كل هوامونو داشته باش ) تصویر کوچک شده



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
#31

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
کالین : بلی ! هوم ؟ فکر جالبیه نه ؟ میخوام که این مهمونی به نحو احسنت ! برگذار بشود همی . شما که خودتون میدونید ؛ ریش مرلین و زندگی ِ همساده امان !

بی بی ! بی بی !

کالین : وای ! بنده را معاف کنید که اس ام اس ِ منزل همینک رسید . بای.

بارتی و گابر که کلا یک کلمه هم از کل حرفای کالین نفهمیدند! :

بارتی که داره با حالت فکر میکنه و زیر چونه اشو میخارونه و به صداهای بیرون هم گوش میده راه حل های مختلف که هیچ کدومشونم به درد نمیخوره رو پیشنهاد میکنه :

- ببین وزیر گفتش اگه توی مهمونی همساده..یعنی همسایه اشم بیاد بعد ما بتونیم مشکل اونو رفع کنیم و .. یعنی میخواد واسه امون یه دفتر کاره جدید بگیره ؟ اگه مشکل اونو رفع کنیم یه دفتر جدید میگیره ! آخ جون .. ! تازه گفت به این رودولف اینا میگه کاری نداشته باشن باهامون . گابر ، بیا قبول کنیم ! یه مهمونی میگیریم این خانوم همساده رو هم دعوت میکنیم که بیادش ! بعدشم میتونیم یه دفتر واسه ی خودمون داشته باشیم . طبقه ی بالاشم من میخوام یه کله پزی بزنم ! آخه من عاشق ... ! خب طبقه ی بالاشم خودمون زندگی میکنیم . خوبه ؟

گابر :

فردا ، مهمونی

بارتی و دوستان ! توی یک دایره کنار هم دیگه ایستاده ان . بلیز با خنده ی حالتی خودش مشغول تعریف و تمجید از سپر مدافع های جدید دوستاش بود . آخه کار مردا ، عوض شدن مدام عشقشون و البته سپر مدافعشون بود ! تنها بارتی بود که صادق بود و سپر مدافعش از همون اول پشه بود ! که البته ربطی اصلا به گابریل نداشت . خب ؟

بلیز : هی .. ، بارتی ، اون خانومه کیه ؟ همونی که کنار ِ زنته ؟
بارتی : خانوم ِ همسایه ی وزیره .
بلیز : اره ؟ .. منم میخوام !
بارتی : فقط اگه از جات تکون بخوری ! .. در ضمن شوهرم داره !
بلیز : شانس مائه دیگه !

در اون سمت گابریل از حرفای مسخره و بی شاخ و دم ِ خانوم همسایه که کسی نبود جز ! شاخ در آورده بود .

: آره .. نمیدونی که ! .. اوهو اوه ! .. تازه به بچه ام میگه فشفشه ! .. خب درسته که فشفشه اس ولی خب زشته دیگه ! اوهو ! یه کاری کنید ! من نمیخوام دیگه با این یارو باشم ... اون تازگیا هم تو این تیم ِ مسخره ی فاطی کماندو ها عوض شده . البته تو قسمت ِ ممدش ! ()

گابر : نگران نباشین .. درستش میکنیم !

و با دست به بارتی علامت داد که یعنی کارشون تمومه ! و یه نگاه به خاله زنکی که جلوش بود انداخت و لبخند عجیبی زد .


[b]دیگه ب


بدون نام
... و همه دستا رو بردن بالا .
براي همين به هركس مأموريتي داد و خودش و گابريل هم رفتن سر كارشون ... يعني خودشونم رفتن يه كارايي بكنن !
*****

فرداي صبح روز بعد
بارتي تازه به ستاد اومده بود و با چهره‌ي خواب‌آلود سعي در جمع و جور كردن و تميز كردن ستاد مي‌كرد كه از جلسه‌ي تعيين نشده‌ي ديشب بهم ريخته بود، مي‌كرد!!
ناگهان گابي با قيافه‌ي رنگ پريده‌اي وارد اتاق شد و نفس نفس زنان به بارتي گفت:
- با...رتي...بارتي...بدبخت شديم اومدن بگيرن..م.ون...كل جلسه‌ي ديشب موضوعش لو رف..ته!
با اين حرف گابلي رنگ رخساره‌ي بارتي هم به رنگ گچ در امد و با اضطراب گفت:
- يعني چي؟! تو از كجا فهميدي؟!
گابي كه هنوز نفسش جا نيامده بود با حالت قبلي خود گفت:
- منشيه ك...الين بهم اس ام اس زد گفت الان رود...لف حكم جلب شما رو گرفت سريع فلنگو ببندين كه همه ‌چيزو فهميد...ن!! من با اين منشيه رف..يق..مه بهش گفته بودم همچين جلسه‌اي داريم! بهش گف..ته بودم آمار بگيره هر وقت اوضاع خراب شد بهم ب..گه!!
بارتي با عصبانيت گفت:
- تد بهم گفت يكي از بچه‌ها شده رييس فاطي كماندوهاي مخفي‌ها!!اه منه خر نفهميدم اين رودلف خائن نفوذيه!!
سپس محكم بر سر خود كوبيد و گفت:
- سريع جمع كن بريم!!
با عجله وسايل مورد نياز خود را برداشتند و تا از در ستاد بيرون آمدند نور زياد به چشمشان زده شد و صداي بلندي به هوا رفت:
- چوباتونو بزاريد زمين و تسليم شيد، ستاد محاصره شده شما هيچ راه فراري نداريد... سرهنگ ردولف از ستاد فاطي كماندوهاي مخفي صحبت مي‌كنه!
بارتي و گابي كه وضع را وخيم ديدند چوب‌دستيشان را آرام بر زمين گذاشتند و دستانشان را بالا گرفتند... نور از روي چشمشان برداشته شد و در اطراف خود را جمع كثيري از فاطي كماندوها رو ديدند كه چوبدستيشان رو به سمت آندو گرفتند و دو جارو بالا سرشون با نورافكن اين و اون ور هي نور مي‌انداختند، بارتي و گابي خدا را شكر كردند كه حركت خطايي نكردند و تسليم شدند وگرنه عاقبتشان، عاقبت يزيد بود!!
سپس رودلف فرياد زد:
- خفتشون كنيد اين بي‌نواميسو!!
سپس بارتي و گابي را حدود 30 فاطي كماندو دوره كردند و آندو را به قولي خفت كردند!
ناگهان صداي آشناي ديگر فرياد زد:
- رودلف بگو با وزيران من خوب برخورد كنند...
رودلف با اضطراب گفت:
- آِه! جناب وزير شما اينجا چي ‌كار مي‌كنيد؟!
سپس رو به فاطي كماندوها كرد و فرياد زد:
- مگه كريد؟!نفهميديد جناب وزير چي گفت؟!
كالين جلو آمد و با مهرباني گفت:
- ببخشيد كه باهاتون بد رفتار شد!! جايي تشريف مي‌برديد؟!
بارتي با لكنت گفت:
- ن..نه! جناب و..وزير داش..داشتيم ميرفتبم ي..يكم قدم بز..زنيم!!
كالين با تعجب گفت:
- اِه! بارتي جان با اين همه وسيله؟!
سپس با عصبانيت گفت:
- مرتيكه‌ي بوقي منو چي حساب كردي مي‌گي داريم ميرم قدم بزنيم؟!
كمي مكث كرد و سعي در آرام كردن خود كرد و به آرامي گفت:
- نه!‌شما جايي نميريد...با هم ميريم تو ستاد خصوصي حرف بزنيم!!
سپس رو به فاطي كماندوها كرد و گفت:
- هيچ كسي حق نداره مزاحم ما بشه!
سپس همراه آندو به درون ستاد رفت...
---------------------------------------------------------------------------
1. اگه غلط املائي داشت معذرت مي‌خوام سريع تايپ كردم!
خيلي بد شد بازم شرمنده!!



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
#29

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
در فكر بودن كه چطور مرحله ي دوم نقشه را عملي كنن كه بارتي ياد موضوعي افتاد :

- اين لرد عجب آدميه . اگه اين قانون برداشته بشه به نفعش مي شه . نكه آدميه كه همش دور و بر زنا مي گرده . اون از بلاتريكس و اون از اون زن و بچه ي كچلش كه تو اون مأموريت معلوم شدن . بالاخره اگه بتونم اين قاقنون رو بردارم پيش لرد خيلي مقامم مي ره بالا و شايدم منو معاونش كنه !
يادمه كه يه زماني لرد هم مي رفت بالا هاگزميد كورس مينداخت با ساحره ها و ايول چه حالي مي كرد . منم يا بار باهاش رفتم . اون ساحره هه چه خوشگل بودا .

گابريل :
بارتي : ها ؟ چي ؟
- ساحره هه خوشگل بود ؟
- مگه تو فكر منو مي خوندي ؟
- نه . جنابعالي داشتين بلند بلند فكر مي كردين !
- واي بدبخت شدم .
- اِاِاِاِاِاِاِاِاِ ... مامانم مي گفت مواظبت باشم . من به حرفش گوش نمي كردم .
- حالا ول كن , غلط خوردم ... نه كردم !

پس از كمي جر و بحث و اين حرفا كه بالاخره گابريل راضي به بخشش بارتي شد و دوباره شروع كردن به حرف زدن كه مرحله ي دوم كه از آن خبري نداريم را چگونه طي كنند .
بارتي كه مرحله ي دوم را فراموش كرده بود و همش به لرد فكر مي كرد از گابريل پرسيد :

- مرحله ي دوم چي بود ؟
- اي خدا اين بود كه ما بريم اين قانونو برداريم !
- آها !
- آها و مرگ

بارتي دوباره به فكر فرو رفت و همينطور فكر مي كرد و فكر مي كرد تا بالاخره فهميد كه مي تونه از مرگخوارا كمك بگيره تا هم لرد خوشحال شه و بهش اميدوار شه هم اينكه كارشو انجام داده باشه , از اين رو با گابريل مشورت كرد و با موافقت او مواجه شد . بنابر اين في الحال زنگي به رودلف زد و او را از مارجا خبر دار كرد و به او گفت كه بياد پيششون و بقيه ي مرگخوارا رو نيز خبر كرد .
دقايقي گذشت و بالاخره تمامي مرگخوارا با صورت هاي خواب آلود حاضر شدن و به اين نكته اشاره كردن كه ساعت 2 نصفه شب گذشته و همه خوابشون مياد براي همين بارتي به كمك سطل آبي همه را سر حال آورد و شروع كرد به حرف زدن كه چطور بايد كارشونو انجام بدن .
همينطور حرف مي زد و وول مي خورد كه بالاخره به حرف زدن و وراجي كردن خاتمه داد و رو به همه گفت :

- خب مرگخواراي عزيز همتون بايد براي خوشحالي لرد هم كه شده همكاري كنين وگرنه اگر اين لايحه برداشته بشه كه مي شه لرد از دست شما خشمگين مي شود و هنگامي كه مورد غضب او قرار گيريد ديگر كارتون با چيز مرلين هم درست نمي شه ...
آناكين مونتاگ : وايييييييييي. حرف بد زد
- بابا منظورم ريشش بود خب حالا هركي حاضره دستشو ببره بالا !

فقط دست گابريل رفت بالا و بارتي دوباره شروع كرد به حرف زدن و اينبار همه رو راضي كرد و همه دستا رو بردن بالا .
براي همين به هركس مأموريتي داد و خودش و گابريل هم رفتن سر كارشون ... يعني خودشونم رفتن يه كارايي بكنن !



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
#28

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از ناکجا آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
بارتی: تو میخوای با فاطی کماندو ها در بیفتی؟
گابی: من نه! ما با هم!
بارتی:

-----------------------------------------------------------
گابی : من یه نقشه ای دارم !
بارتی : چه عجب ! خانوم به خودش زحمت داد ! !!!
گابی :
بارتی : بابا بیخیال ! حرفم رو پس میگیرم ! دیگه ارزشیم نکن جون ننت !
گابی : خب ، گوشت رو بیار !

بارتی با اکراه و تردید گوشش را به سمت دهان گابی برد ! ناگفته نماند دلش از اینکه شاید گابی حقه ای سوار کند و گوشش را گاز بگیرد ، مثل سیر و سرکه میجوشید !

گابی : هپش پشو پیش هپوش پاش شیش *!

بارتی تو گوش گابی گفت : هپشی پشو پوش پاپاش شاپ ؟!
گابی : هووووش ! شپشی پشوش شوش ماش پیش ! شیشیش !

بارتی : میدونی گابی ؟ من واقعا از اینکه تو رو دارم به خودم افتخار میکنم !
گابی : جمع کن بساط فخر فروشیتو الان میان میگیرنت !

و به این ترتیب گابی و بارتی برای انجام امر مهمی خود را ژیگول و به طرف کوچه ی دیاگون آپارات کردند .

گابی : وای نمیدونی بارتی ! چقد این کت کاراگاهی و عینک و کلا بهت میان !
بارتی : میگم گابی جونم ! خدا پدر و مادر هر کی این چادر رو مد کرده رحمت کنه ! چقدر خوبه که زنای مردم از دید نامرحم اهم ینی نامحرم دور باشن ! گابی جونم باور کن اگه یه پوشیه هم میزدی دیگه واقعا ماه میشدی !!!
گابی : برو پی کارت مرتیکه ! و گرنه جیغ و هوار را میندازم که برام مزاحمت ایجاد کردی !!!

نیم ساعت بعد گابی و بارتی سر پستاشون حاضر شدند .

گابی که خود را به شکل فاطی کماندوها در آورده بود جلوی یکی از ماشین های گشت ارشاد مستقر شد و دونه دونه ساحره های بی حجاب رو تشویق میکرد به ادامه ی بی حجابی ( البته دور از چشم شکارچی ها ! ) .

بارتی هم بین مردم جمع شده بود و به اسم یک گزارشگر نظر آنان را در رابطه با طرح جاری جویا میشد .

بارتی : اِم ..ببخشید آقا ! یه لحظه !

پسر ژیگولو خوشتیپی گفت : من ؟
بارتی : آره ! شما ! میخواستم نظرتون رو درباره ی طرح پیدایش فاطی کمامدو بدونم !
پسر دستی به موهای سیخ سیخی اش کشید وگفت : طرح واقعا بدیه ! خیلی نفرت انگیزه ! گنا ندارن این ساحره ها که باید زیر اون چادرها کباب شن ؟
حداقل اگه به ساحره های این دوره رحم نمیکنن به ما جوونا که رحم کنن ! آخه چرا ما رو از نونحخوری میندازن ؟ وقتی نون ما از همین چش چرونی ها ....

بارتی که تند تند مشغول نوشتن گفته های جوان بود متوجه پراکندگی جمعیت واینکه یک فاطی کماندو هیکل نزدیکش میشه نشد !
و وقتی مطلع شد :

- ! ! باب بیخیال ! الفرااااار !!!

ساعت سه و نیم صبح ...یعنی ظهر گابی و بارتی بعد از جمع آوری اطلاعات کافی فلنگ رو بستند و راهی خانه شان شدند .

در خانه :

گابی : اووووف ! پختم از گرما ! بارتی بلند شو اون کولر رو روشن کن !
بارتی : خودت که چلاق نشدی !

بعد از دقایقی فایت میان گابی و بارتی ، بارتی این طرف پرتاب شد به این صورت : اظهار بیگناهی کرد ، سری به طرف گابی فرود آورد و کولر را روشن کرد .
گابی : آهان ! اینه !
بارتی : چی شد خانم ؟ نتیجه ی کارت چی شد ؟
گابی : هیچی ! من علاوه بر اینکه کارم رو میکردم و مشوق ساحره ها تو بی حجابی بودم ...
بارتی :
گابی : .... از زیر زبون همکارام (!) حرف بیرون کشیدم .
اونا هم با کلی مقاومت ..
بارتی : من عاشق کارای فنی ام ! خازن و دیود و ترانزیستور چی ؟ آی سی هم داشتن ؟!
گابی : داشتم میگفتم با کلی مقاومت گفتن که اونا رو به انجام این کار اجبار کردن !
بارتی : منم با کلی کاراگاهی کشف کردم که نصف بیشتر مردم از این طرح ناراضی ان !

گابی : نقشه ی الف تموم شد ! حالا بریم سراغ نقشه ب !


* دوستان اون دو مشغول حرف زدن بیخ گوش هم بودن ! انتظار نداشته باشید صداشون بهتون برسه !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
#27

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سوژه جدید و داغ داغ!

ساحره های زیادی ریخته بودن توی ستاد و همه با هم حرف می زدند و سر و صدا راه انداخته بودند.

بارتی : کی سنگ پاشو گم کرده؟
یکی از ساحره ها که ماشالا هیکلی توی مایه های ماگلی به نام حسین رضا زاده داشت به نمایندگی جلو اومد
بارتی : ممم! گابریل فکر کنم با تو کار دارن.
بارتی اومد بره بیرون که همون ساحره فوق الذکر بارتی رو نشوند سر جاش و با صدای زیباش که مثل کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه بود گفت:
- مگه این خراب شده ستاد حمایت از ساحره ها نیست؟
بارتی و گابی: بله قربان!
- پس شما اینجا چه غلطی می کنین؟
بارتی : ...ما از حقوق ساحره ها حمایت می کنیم.
جمیع ساحره ها زدند زیر خنده.
گابریل رو به بارتی: ببین جریان مشکوکه. چرا همه اینا با چادر اومدن تو؟
بارتی: شاید فرزندان آسلامی هستند.
گابریل: غلط کردن. به سر تا پاشون نگاه کن. اینا از اون تیپایی هستن که روزا توی دیاگون آپارات میکنن تا خوش بگذرونن و شب میرن توی آسمون هاگزمید با پسر جوونها کورس و مسابقه مدل جاروی پرواز میذارن.
بارتی: یعنی تو میگی...؟
گابریل: آره بابا! مطمئنم کار ردولفه.
بارتی که تازه قضیه رو درک کرده بود رو به یکی از ساحره ها که زیباتر و ظریف تر از اون یکی بود کرد و گفت:
- چه نا حقی در حق شما شده؟
دخترک اشکهاش رو با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت:
- از این هفته طرحی داره اجرا میشه به اسم طرح شماره یک میلیون و صد و پنجاه و چند! خلاصه اش اینه که هر ساحره ای رو که میبینن چادر سرش نیست به هر بهونه ای میبرن و از 10 تا 100 تا طلسم کروشو محکمش می کنن. اونم واسه چی؟ واسه این که با یه جادوگری حرف می زده یا از زیر رداش قوزک پاش معلوم بوده. امروزم که جمع شدیم بیایم اینجا دم در کلی حراست به همه گیر داد آرایش رو پاک کنیم و با چادر بریم تو.
بارتی با ناراحتی: درک می کنم. واسه خود منم یه چادر فرستادن!
گابی رو به ملت: نگران نباشین. ما این قضیه رو پیگیری می کنیم.
ساحره رضا زاده :
بارتی: بله بله! مطمئن باشین.
ساحره ها هرچند حرف بارتی و گابی رو باور نکرده بودن اما چون قرارهای مهمی داشتن که داشت دیر میشد رفتن تا ملت جادوگر بیشتر منتظرشون نمونه.
بارتی: تو میخوای با فاطی کماندو ها در بیفتی؟
گابی: من نه! ما با هم!
بارتی:

بارتی جان اگه دوست داری این نمایشنامه جدید باشه ادامه بده قربونت!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۸ ۲:۳۱:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#26

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ن.ش بازم به دست و پاشون پيچيد ولي نتونست ديگه اونا رو اغفال بكنه و اونا بالاخره رفتن خونه و ن.ش رفت سراغ يه آدم بخت برگشته ي ديگه !
بارتي و راجر به سمت خونه ي بارتي اينا حركت مي كردن و همينجوري مي رفتن و مي رفتن و مي رفتن كه بالاخره رسيدن و زنگ درو زدن , حالا هي زنگ مي زدن و هيچكي هم نبود كه بياد درو باز كنه و اونا رو ببره تو .
بارتي دست كرد تو جيبشو تا آرنج اونو به داخل فرو كرد ولي هيچ موجود زنده يا غير زنده اي پيدا نكرد در نتيجه رو به راجر كرد و گفت :

- به نظر كجا رفتن ؟ حالا ما چجوري بريم تو ؟
- مي گم كه ... اِاِاِاِاِ ... صبر كن بذار من جيبامو نگاه كنم !
بارتي : مگه تو كليد خونه ي ما رو داري ؟تصویر کوچک شده
- نه استاد هپلوتيان كراوچ ! من مي خوام ببينم اون ميله هاي همه كرامو دارم يا نه !

و تو جيباش كمي جست و جو كرد و بالاخره يه جا كليدي در آورد و از توي اون چند تا سوزن و ميله و سنجاق سر از اين مشكيا كه خيلي نازكه و كرد تو سوراخ در و هي مي برد و تو و هي مياورد بيرون و هي مي چرخوند و بالاخره هرگونه حركات ژانگولر و دلقك بازي و مسخره بود انجام داد بالاخره در باز شد و گفت :

- بفرما داخل !

بارتي و راجر با همديگه وارد خونه شدن و ديدن كه به به عجبا عجب خونه ي تميزيه . رفتن نشستن رو مبل و با حالت روبرو به فكر فرو رفتن كه زناشنون كجا ====>تصویر کوچک شده
بالاخره پس از گذشت چنديدن ساعت كه هيچگونه مغزي براي فكر كردن پيدا نكردند شروع كردن به بازي با كارتاي انفجاري ( پست هري پاتريه , وزير كل هوامونو داشته باش )
همينطور بازي مي كردند و صحبت مي كردند تا بالاخره يه نفر كليد انداخت تو در و بازش كرد و دو نفر وارد شدن . به محض ورود دو نفر مذكور بارتي و راجر از جا پريدند و به سمت يكي از آنها رفتند .


گابريل به بارتي :تصویر کوچک شده

فلور به راجر :تصویر کوچک شده

بارتي و راجر :تصویر کوچک شده

ملت تماشاچي :تصویر کوچک شده

بالاخره حركات عاشقانه و محبت انگيز به پايان رسيد و همگي با هم نشستند تا بارتي و راجر ماجرا اشتباه كردن خود را تعريف كنند و پس از آن گابريل و فلور به اشتباهات خود پي بردند و از آن دو معذرت خواهي كردند و همگي با هم زندگي خوبي را مملو از تعادل و عدل و يكساني حقوق زن و مرد در پيش گرفتند و بر هرگونه ن.ش لعنت وبر هرگونه آلب... , نه ببخشيد پير بابا درود فرستادندتصویر کوچک شده




به نظر من كه سوژه ديگه تموم شد , البته اگه كسي مي خواد ادامه بده مي تونه ادامه بده ولي به نظرم اگه ديگه اين سوژه رو كشش نديم بهتره ! لطفا اگر پست جديد مي زنيد بالاش بنويسيد " سوژه ي جديد "


با احترام
بارتي كراوچ
وزير حمايت از ساحره ها








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.