هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف اصلی

- جون ویکی یه کاری کن اینم جا بشه دیگه!
- دو ساعته دارم زور می زنم! حالا نمیشه از خیر این کیفت بگذری یا یکی دو تا از این لباسا رو کم کنی؟
- مگه چی توشه آخه! فقط دو سه تا پیرهن و یکی دو جفت کفش و اون کلاه خوشگله و ردای ساتنم!همین!
- صد دفه گفتم یه چمدون بزرگ تر بگیر!
- منم هزار دفه گفتم اگه عرضه داری اینو بزرگ کن!
-واقعا" گفته بودی؟ اینم فکر بدی نیست!
تدی به فکر فرو رفت. چوبدستیش رو کشید بیرون و به سمت چمدون گرفت و با رضایت گفت:
- گرو آپ!
اما هنوز چمدون شروع به بزرگ شدن نکرده بود که فهمید چه اشتباهی کرده. از زیپ بازش می دید که کلاه محبوب ویکتوریا و همینطور سایر وسایلش هم دارن بزرگ و بزرگ تر میشن! وقتی سایز چمدون به دو برابر سایز اولیه اش رسید، صدای جیغ ویکتوریا مثل مته مخ تدی رو سوراخ کرد:
- چیکار کردی؟ چیکار کردی؟ من گفتم فقط چمدون رو بزرگ کن!
و درحالی که دونه دونه وسایلش رو با حسرت و عصبانیت می کشید بیرون ادامه داد:
- ببین! ببین با این پیرهن آبیم چیکار کردی؟! مامانم واسم از فرانسه آورده بود. کفشام ! فکر می کنی اندازه پای هاگرید شده؟
و ردای ساتنی که حالا دو سه نفری توش جا می گرفتن رو پرت کرد تو صورت تدی.
- حالا آروم باش عزیزم ببینم چیکار می تونم بکنم!
- مرسی! به اندازه کافی کارکردی. حالا من با اینا چیکار کنم؟
این دفه دیگه بغضش ترکید و زد زیر گریه. کنار رژ لبی که اندازه چوبدستی جادوگری شده بود دو زانو نشست و گوله گوله اشک ریخت. تدی هم با ناراحتی شاهد ماجرا بود و می دونست دلداریش فقط کارا رو بدتر می کنه. صبر کرد تا ویکتوریا آروم تر بشه و بعد با مهربونی گفت:
- می دونی چیکار می کنیم؟
- هوم؟
- اول میریم اینا رو می بخشیم به موسسه غول بیابونیهای بی سرپرست. بعد هم میریم دیاگون یا هر جایی که دوست داشتی بهتر از اینا رو میخریم.
- خیلی گرون میشه که!
- نه بابا! من کلی واسه روز مبادا پس انداز کردم. امروزم که روز مباداست!
ویکتوریا بالاخره خندید. ظاهرا" اونقدر فکر یه خرید تازه خوشحالش کرده بود که یادش رفت تا همین چند دقیقه قبل چقدر از دست تدی عصبانی بود.

سوال کمکی

زنگ خورد و پروفسور آگدن شروع به جمع کردن وسایلش کرد. یهو دید شاگرد زرنگ کلاسش، پرسی ویزلی جلوی میزش ایستاده و پرسشگرانه نگاهش میکنه.
-بله اقای ویزلی؟ در مورد درس امروز سوالی داشتی؟
- راستش نه پروفسور! در مورد وسایل کیفتون سوال داشتم.
پروفسور با تعجب گفت:
- خب؟
- شما اون همه خرت و پرت رو بیرون کشیدین که یه گچ رو پیدا کنین و اصلا" هم ازش استفاده نکردین! دلیل خاصی داشت؟
- تو چی فکر می کنی فرزندم؟
پرسی به فکر فرو رفت. یه نگاه به کیف انداخت و یه نگاه به پروفسور. بعد گفت:
- شما از یه چیزی عصبانی هستین و مربوط به این گچه! اصلا" واقعا" گچ بود؟ پای قضیه جاسوسی در میون نیست که؟ نکنه اینم شیوه جدید بازرسهای مدرسه واسه کنترل اساتیده؟
پروفسور لبخند زد و کیفش رو برداشت.
- خداحافظ آقای ویزلی. امیدوارم ورد امروز رو خوب یاد بگیری.
و پرسی رو هاج و واج در کلاس خالی تنها گذاشت و رفت!


*** هیچ جا ذکر نشده بود که جواب این سوال باید به چه سبکی باشه و ما هم رول رو انتخاب کردیم!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
خوشا به حال این الیواندر که استادا اینقد هواشو دارن و هی بهش کلاس خالی می دن تا بزنه داداش ما رو شل و پل کنه ، عین آلیس در سرزمین عجایب اجسامو کوچیک و بزرگ کنه.. هی... شهرت بابا ! کجایی که یادت بخیر... یه زمانی واسه ما پاترها احترامی قائل بودن...


خوب دیگه دل شما رو هم به درد نیارم، ... مال خودم که داره می ترکه ... آخه از صبحه که واسه رفع حاجت مرلینگاه نرفتم.

بعد از خارج شدن از کلاس پروفسور آگدن، برا انجام تکالیفم ابتدا به مرلینگاه هجوم بردم....

بعدش واسه تفریح رفتم یه سر دفتر دامبل:

- جیمز؟ تو اینجا چیکار می کنی؟ کلمه رمز رو از کجا می دونستی؟
- مممم... اومدم ریشتو بکشم ، کلمه رمز خیلی راحت بود : آفتوفه ی مرلین!
- اوه مرلینا! باید عوضش کنم. اما چی بزارم؟ بوق؟ آنیتا؟ مونی؟ گریندل؟لپ لپ؟
- دااااامبل! اومدم ریشتو بکشم!
- اَه! تو هم که روزی شیش بار این صابمرده رو میکشی! بیا!

دامبل ریششو جلو آورد و منم با لذت فراوان کشیدمش:

- غیییییییژژژژ!! خوب تموم شد، برو خونه تون!
- دامبل ...
- هم؟
- چیزی نداری کوچیکش کنم؟
- مممممم...می تونی ریشمو یه کمی کوچول کنی؟
- البته!!!
- فقط مراقب باشی ها!
- مراقبم.
چوبدستیمو جلو آوردم و تمرکز کردم، تمرکز، تمرکز، تمرکز...

- گروآپ !
- غیژژژژژژژ!

اینبار ( برعکس همیشه) دامبل بی دلیل غیژ نمی کشید، ریش دامبل مث یه پشمک سفید شروع به بزرگتر شدن و بزرگتر شدن کرد... تا اینکه ، همه ی دفتر گردالی دامبل را در کام خود فرو برد!
طی این حادثه چند عدد از شهروندان جان خود را از دست دادند ... به احترام دامبل و ریشش یک دقیقه سکوت لطفا...:angel:

متشکرم از سکوتتون ! حالا که ریش اینقد گنده شده! آدم راحت تر می تونه بکشدش!

- غییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژ !!

________________________________________

خوب پروفسور عزیز ! جواب این پرسش مهم رو خودتون دادید !
پروفسور ...
پروفسور خل و چل بوده !!!
متشکرم..، متشکرم..، متشکرم از تشویقتون... بسیار بسیار ممنونم.



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1)

بارتی با چشمان پر از اشک ، به دسته گلی که خریده بود نگاه میکنه . دسته گل کوچک خودش رو روبروی قیافه ی معصومش نگه میداره و بدون اینکه پلک بزنه ، به دسته گل خیره میشه .

-اهه اهه ! خب آخه من که پول ندارم واسه ات بزرگتر از این دسته گل بخرم .

گابریل دست گل بارتی رو گرفت و زد تو سرش ! ( حالا من یه چیزی میگم ، چرا شما جدی میگیری ؟ ) بعدشم بارتی دسته گلو برداشت زد تو سر خودش ! بعدشم گابریل گرفت زد تو سر نویسنده ! نویسنده ام گرفت زد تو سره هر چی ارزشیه !() خلاصه که بارتی و گابریل مدت طولانی دعوا کردن و سر و کله ی هم دیگه رو تبدیل به کیسه بکس کردند و خلاصه که بارتی ، با دوتا بادنجون ! از خونه ی گابر خارج شد .

بارتی در پارکی خسته ، تنها و اینا ، نشسته بود . کنار گل های پارک چمبره زده بود و به گل ها خیره شده بود . ساقه ی یکی از اونا رو گرفت و کشید و گل از ریشه در اومد . بارتی گل رو روی پایش گذاشت . شاید میتوانست با استفاده از یک افسون جمع آوری ، هر چی گل در پارک بود را جمع کند . چوبدستی اش را بیرون کشید و به سمت گل ها گرفت :

-اکسیو فلاورز !
شووووووووووووووووووووو ! ( افکت رسیدن گل ها ! )
بارتی زیر کوهی از گل مدفون شد و ..

آزکابان :
بارتی : ارررر ! باب این صد دفه ! من میخوام با باب صبت کنم باب !
رئیس زندان : جانم ؟
بارتی : باب ! باب آگدن رو بیارید پیش من .
رئیس زندان یک مترجم خل و دیوانه ها رو برای بارتی میاره .
رئیس : تکرار کن .
بارتی : من با باب آگدن کار دارم !
مترجم : با آقای باب آگدن کار داره .
بارتی :

پس از مدتی ، در اتاق اینایی که میان ملاقات میکنن ، اون اتاقا ! بارتی و باب روی یک میز نشسته ان . باب با ناراحتی کیف خزشو که توی همه ی پستاش هست روی میز میکوبه :

- صد دفه بهت یاد دادم ! راهش فقط اینه ! مگه اون نمیخواد تو یه خرس عروسکیه گنده براش بخری ؟ مگه از تو یه دسته گله بزرگ نمیخواد ؟

بارتی :
باب : خب ! پس بگیر . اینم وردشه . بیا تمرین کنیم .

-گرو آپ
فرررررررررررررت !
کاغذی که باب روبروی خودش گرفته بود ، بزرگ و بزرگتر شد و به اندازه ی یک کاغذ A3 تبدیل شد . باب با حرکت سرش بارتی رو تشویق کرد .


خونه ی گابر

خرس عروسکی کوچکی و یک شاخه گل در دستان بارتی جا خوش کرده اند . گابریل با حالت به بارتی چشم غره میره . بارتی با حالت به اون لاو میفرسته . بارتی با حالت شنگولی ! :

-ببین عزیزم ، ( ) من صد بار بهت گفتم به این نیست که من چه کادویی واست میگیرم ؛ ولی چون تویی ! این خرسو نگه دار .
گابر خرسو میگیره توی بغلش و بارتی چوبدستی اشو به سمت خرس میگیره . یک خرس خیلی بزرگ رو توی مغزش تصور میکنه و :

-گرو آپ !
بومب !

با آمدن صدای بومب ، گابر خرس رو ول میکنه . خرس به زمین می افته و شروع میکنه بزرگ شدن . گردن بارتی و گابر هم همراه خرس به سوی سقف میره . خرس چیزی حدود سه مت از طول و شیش متر از عرض گنده میشه و بارتی و گابر ، تنگاتنگ ِ دیوار و خرس له میشن . ( فقط برید تو کف جمله سازی ! )

-حالا .. قلپ .. (مگه تو آبه که قلپ ؟ ) مورد .. نداره ! .. قل.. ! بیا .. قل ! تو حا ! .. ل !

گابر به زحمت از اون اتاق خارج میشه و به بارتی میرسه که توی سوراخ دماغاش پشم ِ خرس فرو رفته ! ( اههههه ! )

- بذار ، این گل رو برات بزرگ میکنم ! خوبه ؟

گابر :

بارتی : گرو آپ !

گل اینبار به اندازه ی گلدونی بزرگ میشه و عجیب سنگین تر هم میشه ! گابریل گل رو نزدیک صورتش میبره که اونو بو کنه ، که زنبوری که داخل اون بوده و تبدیل به دوتا شده بود ! ( خب زنبور هم مثله آدم جانداره و ورد روش اثر نمیذاره ولی چون آدم نیست اثر ورد روی زنبور اینه که اونو دوتا میکنه ! امتیاز بدید ! ) وز وز کنان از گل خارج میشه و با هردوتا نیشش ، دماغ گابر رو نیش میزنه .

و در اخر ، بارتی تلاش میکنه که خرس رو کوچیک کنه ولی ورد ، گرو آب ! گردو و اب ، گردو آپ ! گردی یا آپی !؟ و اینا رو به کار میبره و هر کاری میکنه ورد اصلی یادش نمیاد و در نتیجه ، توسط گابریل ؛ جریوس ماکزیمیم میشه ...

2)

نقل قول:
چرا این پرفسور خل و چل اون همه گشت تا یک گچ رو از کیفش پیدا کنه در صورتی که اصلا ازش استفاده نکرد؟و اگر هم کرد چرا در جلسه اول از چوبش برای نوشتن استفاده کرد؟آیا یک دسیسه در کار است؟آیا وی میخواهد جای ایگور را بگیرد و مدیر شود؟و آیا....


پاسخ این پرسش ، باید از چهات مختلف مورد بررسی قرار بگیرد . اینکه اولا" استاد میخواستند بگویند که من هم کیف دارم ! دوم اینکه من گچ دارم ! سوم برای طولانی شدن پست ! استاد شما خود گفته اید که دیوانه اید ! و دلیل اصلیش :

استاد میخواست به بهانه ی پیدا کردن گچش ، توجه بچه ها به یخچال ، عمامه ی کوییرل ( در راستای ریخته شدن آبروی وی ) و تخم دایناسور ، جلب بشه تا بتونه ثابت کنه که به غیر از این سه نوع روش میشه از تغییر شکل اجسام به صورت دیگه ای هم استفاده کرد و اینکه بگه که میشه حتی با کمک همین روش جدید ؛ این دستگاه هارو درست کنه .

مثلا مگس جادویی یخچال رو کوچیک میکرد !
عمامه ی کوییرل رو هم کوچیک میکرد و مینداخت دور ، واسش کلاه گیس میخرید !
تخم دایناسورم ؛ کوچیک میکرد میدادش به لوپین . کوچیکی تخم دانیاسور ، باعث میشد که اون راحت تر توی کیفش جا بگیره .


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۲ ۱۹:۲۶:۲۷

[b]دیگه ب


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
تکلیف اصلی :
(ببخشید کوتاه شد)


وارد یکی از کلاسهای خالی که با اجازۀ پرفسور آگدن آنجا در اختیار من بود تا تکلیفم را انجام دهم شدم. کلاسی خالی بود و نسبتا کلاس بزرگی بود. کیفی را که با خودم آورده بودم وسط کلاس خالی گذاشتم و کمی از آن فاصله گرفتم ، سپس چوبم را کشیدم و به طرف کیف گرفتم و گفتم : گرو آپ.
ولی متاسفانه یادم رفت که تصور کنم می خواهم این جسم چقدر بزرگ شود و کیف همین طور بزرگ و بزرگ تر شد تا تقریبا تمام کلاس را گرفت و من را بین دیوار و خودش حبس کرد. کم کم احساس خفگی می کردم که توانستم به زور فریاد بزنم : شرینک.
جسم شروع به کوچک شدن و کوچک شدن کرد ولی من دوباره اشتباه خودم را تکرار کرده بودم و جسم آنقدر کوچک شد که دیگر به زور می شد آن را دید. مجبور شدم کمی روی زمین را بگردم تا آن را پیدا کنم و آن را کف دستم بگذارم. چوبم را به طرفش گرفتم و مجددا گفتم : گرو آپ.
اما این دفعه اندازۀ واقعی کیف را در ذهنم تجسم کردم ولی کیف آنقدر کوچک شده بود که افسون به دست من برخورد کرد و من بر زمین افتادم. با خود گفتم الان که بلند بشم خودم را اندازۀ یک کیف می بینم ولی خوشبختانه وقتی به خودم نگاه کردم خودم را به همان اندازۀ طبیعی دیدم و به یاد حرف پرفسور آگدن افتادم که گفته بود این افسون بر روی انسان ها تأثیر ندارد.
خلاصه کیف را بر روی زمین گذاشتم و ذره بینی را ظاهر کردم و با آن به کیف نگاه کرده و گفتم : گرو آپ.
البته یادم نرفت که اندازه ای که می خواهم کیف شود را در ذهنم تجسم کنم. کیف به حالت اوال برگشت و من از کلاس بیرون رفتم تا اتفاقاتی که افتاده بود را بنویسم تا به عنوان تکلیف به پرفسور آگدن تحویل بدهم.

تکلیف کمکی :

به نظر من استاد برای این آنقدر کیف را گشت و وسایل مختلف نظبر یخچال ساید بای ساید را از آن در آورد تا شاگردانی مثل اینجانب این سوال برایشان پیش بیاید که این همه وسایل چطوری در آن کیف جا گرفته اند و درسش را اینجوری آغاز کند و اصلا برای همین هم گچ را در آورد تا بهانه ای باشد برای در آوردن آن وسایل از کیفش!


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جلسه دوم.

در باز شد.پرفسور بدون هیچ صحبتی وارد کلاس شد.اینبار نیز کیف قهوه ای و سنگینش را همراهش داشت.
در صورتش علایمی از عصبانیت آشکار بود.
گویا در کیفش بدنبال چیزی میگشت.همان طور که دو دستانش در کیف شنا کنان دنبال چیزی بودند با خود کلماتی را زمزمه میکرد.گویا به کس یا چیزی بدوبیراه میگفت.

برفسور بعد از دراوردن یک تخم دایناسور،یک یخچال ساید بای ساید و عمامه ای که شباهت زیادی به عمامه پرفسور کوییرل داشت ،چیزی که میخواست را یافت:
یک عدد گچ سفید رنگ که اندازش به سه سانت میرسید.

پرفسور بعد از برگرداندن چیزها بداخل کیف ،رویش را به کلاس کرد و گفت:
سلام.
ببخشید یکم طول کشید.
کیفم انقدر شلوغه که اصلا نمیتونم چیزهای کوچیکو توش پیدا کنم.
الیواندر,یکی از دانش آموزانی که با تعجب به پرفسور نگاه میکرد با دهان باز گفت:
این چیزها دیگه چی بودن؟
پرفسور دستی به سرش کشید و گفت:
خب اون تخم دایناسوره که ماله پرفسور لوپین بود.معلم تاریخ جادوگری رومیگم.یک چندسالی بود این تخم رو داشت.از من خواست که تبدیل به دایناسورش کنم که چون من سرم شلوغ بود گفتم بعدا میکنم.یخچالمم خراب شده بود هر کار کردم درست نشد.گفتم بیام از بارتی معلم موجودات جادویی کمک بگیرم.آخه میدونی،یک مگس جادویی توی یکی از این چیزاش گیر کرده و تمامش رو خراب کرده.اون عمامه هم که ماله کوییرل بود.ازم خواست تبدیل به مو یا کلاه گیس کنم.ولی هرکاری کردم نشد.مثل اینکه طلسم شده.البته بین خودمون بمونه.دوست نداشت کسی بفهمه.
__ این چیزها چطور ی در کیف شما جا گرفتن؟
پرفسور لبخندی زد و دوباره گفت:
این چیزیه که امروز میخواستم درموردش باشما صحبت کنم.وقتی انسان اسم تغییر شکل رو میشنوه سریعا به تغییر شکل جسمی به جسم دیگر میکنه.در صورتی که علم تغییر شکل تنها وتنها این نیست.بلکه این علم،شامل کوچک و بزرگ کردن اشیا هم میشه.

بعد از آن پرفسور چرخی در کلاس زد و کلاه یکی از دانش آموزان را گرفت .بعد به سمت میزش رفته، چوب درازش را بیرون کشید و با صدای بلند و شنوا گفت:
گرو آپ.
با گفتن این ورد،کلاه شروع به رشد کرد.بزرگ و بزرگ تر، طوری که بعد از چند دقیقه سطحش تمام میز را فرا گرفت .
پرفسور اشاره ای به کلاه کرد و دوباره شروع به صحبت کرد:
این هم مثل همون مراحل تغییر شکله.اول باید توی سرتون تصور کنید که جسم چقدر باید رشد کنه یا برعکس چقدر باید کوچک بشه.پرفسور دوباره چوبش را به سمت کلاه گرفت. تکانی به چوب داد و گفت:
شرینک.
کلاه دوباره کوچک و به اندازه خود درامد.

الیواندر که گویا جواب سوالش را گرفته بود، این بار دستش را بالا آورد و بعد از گرفت نوبت از پرفسور گفت:
چطور میشه فهمید که اندازه قبلش چی بود؟منظورم اینه که شاید اشتباهی کلاه رو کوچیک تر یا اشتباها بزرگ تر از حد معمول کنی.شما چطوری میفهمی که اندازش مثل ماله اولشه؟
پرفسور نگاه پرشوری به الیوندر کرد و گفت:
آفرین.سوال خوبی بود.تمرین جناب الیوندر.درست مثل ریاضیی که بایدباید تمرین کنی تا بهتر بشی.برای این هم باید تمرین کنی.بعد از تمرین های مداوم و زیاد،شما خود بخود متوجه میشید که کی باید توقف کنید.

_________________________
برای این هفته داستانی بنویسید و د ران، کوچک یا بزرگ کردن چیزی را توصیف کنید.در این عمل،یک اشتباهی پیش میاد و جسم شما یا زیادی کوچک و یا زیادی بزرگ میشه.لطفا توجه کنید که این ورد فقط بر روی اجسام کار میکنه نه روی انسانها.(لطفا بیشتر از 30 خط نباشه )

سوال کمکی:(در صورت تمایل پاسخ دهید.امتیازات بین 0 تا 10 میباشد.)
چرا این پرفسور خل و چل اون همه گشت تا یک گچ رو از کیفش پیدا کنه در صورتی که اصلا ازش استفاده نکرد؟و اگر هم کرد چرا در جلسه اول از چوبش برای نوشتن استفاده کرد؟آیا یک دسیسه در کار است؟آیا وی میخواهد جای ایگور را بگیرد و مدیر شود؟و آیا....

اگر شما هر دو سوال را انجام میدهید و در هردو سول مثلا امتیاز کامل بگیرید شاید بیشتر از 30 امتیاز بگیرید.(با توجه به سوالی که بنده در این مورد کردم و جوابی که گرفتم این جور میباشد)و کلا در این جلسه میشود بیشتر از سی امتیاز گرفت.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۷:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۸:۰۸:۴۵



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 527
آفلاین
پست شماره 452 :آقای الیوندر
[spoiler=آقای الیواندر]فکر کنم شما وقت خیلی کمی برای این پست گذاشتید.چون همه چیز خیلی سریع و یکدفعه ای انجام شده.(پدون پیش فرضیات) بیشتر پست شما مکالمه بود.در صورتی که من گفته بودم فضا سازی مهمتره.
در پست شما من زیاد فضا سازی ندیدم و این رو بدونید که در داستان نویسی فضا سازی یکی از عوامل مهم بحساب میاد.ظاهر پستتون بد نبود.اندازش هم خوب بود یکم بلند تر بود بهتر میشد ولی این هم خوب بود.شروع پستتونو خیلی سریع نوشتید.پاراگراف بندیتون هم زیاد بذ تبود(البته داستانتون کوتاه بود برای همین خوب بود.
نقد کوتاهی از پست شما:
نقل قول:
هری گفت : نه ! حالا این ورد چی کار میکنه؟

علامت !(تعجب/خطر)در این جا لازم نیست.
"حلا این ورد چیکار میکنه؟"
معمولا آدم اول دوستداره بدونه این ورد چیه و بعد بفهمه چه کار میکنه(معمولا)
نقل قول:
رون گفت : خب چرا نریم تو یکی از کلاسای خالی و این ورد رو امتحان کنیم؟

(همین جوری نمیشه توی کلاس ها رفت و هرمیون هم آدمی نیست که قوانین رو بشکنه ولی زیاد مهم نیست)
نقل قول:
سپس چوبش را بالا برد و ورد را به زبان آورد.

اینجا شما باید بگی کدوم ورد.شما نام ورد رو نگفتی و طبق قوانین هاگوارتز که مدیر مدرسه نوشتن(نکته1: با توجه به درس تدریس شده باید از اسامی،معجونها،گیاهان، حیوانات و... در نمایشنامه ها استفاده کرد.) این مورد لازمه.
نقل قول:
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل سبز شدند

در دو طرف جلو؟؟منظورت چیه؟آخه سطل آشغال گرده.در این جور موارد آدم باید با استفاده از تخیلش یک نشونی از اون مکان یا چیز(که در داستان شما دوطرف سطل آشغال میباشد)بده تا خواننده بتونه اون جسم رو فرض کنه. (مثلا:دوگوش پشمالو در دوطرفی که فرورفتگی داشت (یا بیشتر از همه کثیف بود یا...)درامد.)
و دوم: شما داری یک پست جدی مینویسی برای همین سعی کن این پست جدی رو جدی نگه داری.با استفاده از "سبز شدن"جمله رو کمی کمدی مانند کردی.بهتر بود از پدیدار یا ظاهر استفاده میکردی:
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل پدیدار شدند.
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل ظاهر شدند.
نقل قول:
به این مراحل تبدیل ایماجیناتین می گن

اسم مراحل,مراحل تغییر شکله.موفق باشی.
امتیاز شما از 30 دوازده میباشد.(12)
[/spoiler]
________
پست شماره 453:جناب پرسی ویزلی
[spoiler=پرسی ویزلی]یک پست عالی.امتیاز شما از 30 :29
میباشد(پست بیشتر از 30خط بود)[/spoiler]
________
پست شماره 454:آقای لی جردن:
[spoiler=لی جردن] من در پست شما چیزهایی که گفته بودم رو اصلا ندیدم.
من نه مراحل تغییر شکل و نه اسمی از ورد رو دیدم(شما گفتی ایماجیناتیون ولی این اسم ورد نیست).
سوژه خوبی رو انتخاب کرده بودید و اندازش هم مناسب بود.فقط پرورشش مونده که اونم خوب میشه.دیالوگهایی که انتخاب کرده بودید به شخصیتهاتون میخورد ولی فضاسازی مورد نظر و لازمه(برای پستی مانند پست شما)در پستتون دیده نشد.شروع پستتون هم بد نبود ولی نیاز به بهتر شدن داره(برای امتیاز بیشتر).
نقل قول:
یه روز سرد ابری لی جردن و فرد و جرج با هم زیر درخت معروف گریفندور توی حیاط مدرسه سرگرم بحث بر سر یه موضوع جالب:

در داستان(مخصوصا پست جدی) زیاد قشنگ نیست از زبان محابره ای استفاده کرد.لطفا بجای "یه" ینویس یک و بجای "سرد ابری" بنویس:
سرد و ابری.(یک روز سرد و ابری)
نقل قول:
لی جردن و فرد و جرج

استفاده از علایمی مثل کما علامت تعجب(،-,-!) و...داستان رو زیبا میکنه(اگر در جاهای درست استفاده بشه).
میتونستی بجای این همه "و"از کما یا ویرگول استفاده کنی:
لی جردن،فرد و جرج....
نقل قول:
زیر درخت معروف گریفندور توی حیاط مدرسه

من فکر نمیکنم درختی بنام درخت گریفندور باشه(شاید اشتباه از منه).تازه شما گفتی هوا سرده برای همین معمولا باید تو بشینن.
نقل قول:
جرج:درسه ولی با این حال اگه توی زمان معلوم شده بریم فکر نمیکنن تازه ما که تغییر شکل و اوستاییم.!!

چی رو فکر نمیکنن؟من این جمله رو متوجه نشدم.
پایان پست شما کمی دور از انتظار بود(آمبریج ساحره خوبیه و من فکر میکردم اونا گیر میفتن یا مثل کتاب 5 فرار میکنن.)
پست خوبی بود و امیدوارم(برای همه) که(همه پستها)بهتر بشن نمره شما از 30سیزده(13)میباشد [/spoiler]
_________________________________________
پست شماره 455:آقای آمیکوس کرو

[spoiler=آمیکوس کرو] موضوع جالبی بود.بازم من فضا سازی لازم رو در پست شما ندیدم.
چندتا اشکالات تایپی و چیزهایی که به سایر گفتم.
امتیاز شما از 17:30
[/spoiler]
________________________________________________
پست شماره 456:جناب تد ریموس لوپین
[spoiler=تد ریموس لوپین] هوووم.پست خیلی خوبی بود.شروع عالی.با دیالگ شروع کردی و این باعث میشه که خواننده کنجکاو و به صورتی(بیشتر) مشتاق به خواندن پستتون بشه.سوژتم خوب بود و خیلی خوب پرورشش داده بودی.در داستانت سعی کرده بودی نکات اصلی و اوج داستانتو جالب و خواننده رو (دوباره)کنجکاو کنی.پاراگراف بندیت هم بد نبود ولی بعضی از جملاتت یکم مشکل داشتن(با توجه به نوع پستت).با توجه به طوری که شخصیتهاتو توصیف کرده بودی ,دیالوگهات بهشون میخورد و اینم یادت باشه که استفاده از علایم داستان نویسی مثل کما علامت تعجب و...در جاهای مناسب پست رو زیباتر میکنه.
.نقل قول:
و جرالد- هم اتاقی اش-

بهتر بود بجای "-"از ویرگول "،"استفاده میگردی.
نقل قول:
که داره به طرفش میاد

که به طرفش میاید قشنگتره.
نقل قول:
آهی کشید و به سمت دیگه نگاه کرد

به سمت دیگر یا به طرف دیگری نگاه کرد پست رو زیبا تر میکنه.
نقل قول:
دقیقه بعد برایان شنید اسمش رو به همراه دو نفر دیگه صدا می کنند:

این جمله یک اشکال دستور زبانی داره.باید باشه:
....بعد از ده دقیقه، برایان اسمش را(یا اسم خود را)همراه با دونفر دیگر شنید.
یا:
...ده دقیقه بعد برایان اسم خود را به همراه دونفر دیگر,صدا کنان شنید.
یا....
سایرش هم خوب بود.اگر به چیزهایی که گفتم و یکسری چیز هایی که به دیگران گفتم دقت کنی پستات بهتر میشن
امتیاز شما از 20:30 [/spoiler]
________________
پست شماره 457:کورنلیوس آگریپا
[spoiler= کورنلیوس آگریپا]پستت خوب بود. آفرین داستان نویسیت خوب بود.ولی شما نصف سوال و تکلیف رو انجام ندادید.
کورنلیوس اگریپا من مراحل تغییر شکل رو ندیدم.(واین نصف سوال و تکلیف بود اگر این مراحل بودند شما بالاتر میگرفتی.).
چند تا چیزی که به سایرین گفتم و اگر به تایپ و دیکته دقت کنی خوب بود.
امتیاز شما از 19:30(اگر نصف دیگر تکلیف اجام داده میشد بالاتر بود و شاید 22میگرفتید).[/spoiler]
__________________________
پست شماره 458:باتی کراوچ:
20 از سی
__________________________
پست شماره 459:آقای جرج ویزلی:
[spoiler=جرج ویزلی]پست بدی نبود ولی بهتر میتونستی بنویسی.سوژه ای که انتخاب کرده بودی جوری بود که پرورشش زیاد راحت نبود.به چیزهایی که به دیگران گفتم(تد،لی جردن...)دقت کن.
امتیاز شما:19(از سی)
)[/spoiler]
___________________________
پست شماره 460:دوشیزه اما دابز
[spoiler=اما دابز]اوووه چه پست بلندی.(حداکثز باید 30 خط باشه)
29از 30
)[/spoiler]
___________________________

پست شماره 461:دوشیزه رز زلز.
[spoiler=اما دابز]داستان زیبای نوشته بودید. با اینکه که سوژش کمی تکراری بود خوب پرورشش داده بودید.شروع خوبی بود و سعی کرده بودید خواننده رو کمی هیجانزده کنید.
پاراگراف بندیتون هم بد نبود.فضا سازی در پستتون خوب بود و استفاده از دیالگ (نسبت به نوع پستتون)هم بد نبود.
یکی از مشکلاتی که تکلیفتون داشت(توجه کنید من درمورد داستانی که نوشته بودید حرف نمیزنم بلکه درمورد تکلیف صحبت میکنم)این بود که در تکلیفتون نوشته بودید که اسم ورد ایماجیناتین بود در صورتی که من در پستم نوشته بودم اسم ورد اسیکارمین هست.
امتیاز شما20 از 30 میباشد.
)[/spoiler]
____________

گریفندور:18.6=19
اسلایترین:7.4=7
راونکلا:3.8=4
هافلپاف:9.8=10


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۵۵:۲۴



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۸:۳۷ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 108
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست تغییر شکل جسمی را که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

از صبح تا حالا هزار بار این ورد رو تمرین کرده بود.خایا پس چرا درست نمی تونم انجامش بدم؟فردا امتحان تغییر شکل داشت و حتما باید آن ورد را درست یاد می گرفت.به هر چیز که می رسید ورد را بر رویش انجام می داد.آفتاب به قدری تند و سوزان بود که به عمق مغز فرو می رفت و فکر را پرواز می داد.چمن ها پژمرده شده بودند و آب دریاچه بیشتر از هر زمانی بی تاب و گرم.آسمان آبی تر از هر زمانی بود.چند پرنده نیز در آن پرواز می کردند.در میان همه ی این نوسانات طبیعت ، قلعه ی هاگوارتز همچون گذشته پر شکوه بود.قدم قدم زنان به کنار دریاچه آمد.با خود یک چنگال را آورده بود.آن را از آشپزخانه گرفته بود.پاهایش را در آب ولرم دریاچه فرو کرد و باز هم تمرین کرد! استاد گفته بود باید حتما از ورد ایماجیناتین استفاده کنید.ایما جیناتین به تمرکز ذهن و فکر نیاز داشت که متاسفانه در این زمان هیچ کدام را نداشت! می خواست آن چنگال را به یک گربه تبدیل کند.چه انتظاری باید داشت؟ آهان! باید از دندانه های چنگال گوش و صورت گربه و انتهای آن شکم و دم آن بیرون آید...فریاد زد:
-ایماجیناتین!!!
اتفاقی نیفتاد.برای بار دوم و سوم و چهارم هم امتحان کرد باز هم چیزی اتفاق نیفتاد.اما در بار پنجم همه ی حواسش را جمع کرد و فکرش را متمرکز و ورد را گفت.معجزه ای روی داد.چنگال به همان صورت که انتظارش را می رفت تبدیل به گربه شد.تا شب چند بار این کار را انجام داد و هر بار درست از آب در می آمد.دیگر اطمینان داشت که کار عملی را خوب انجام می دهد.می ماند امتحان کتبی!

فردا سر جلسه ی امتحان بدترین اتفاق ممکن روی داد.امتحان کتبی را چنانچه انتظار می رفت خوب داده بود ولی سر امتحان عملی آن چه که انتظارش را نداشت اتفاق افتاد!
پرفسور آگدن:خب دوشیزه زلر لطف کن و این ساعت رو به یک گورکن تبدیل کن.
-اما پرفسور من می تونم یم چنگال رو به یک گربه تبدیل کنم.اگر می شه این کارو انجام می دم!
-تو اگر ورد رو یاد گرفته باشی که مشکلی نداری.شروع کن!
چنانچه انتظار می رفت باز هم رز زلر کنف شده بود.و افتضاحی سر جلسه ی امتحان به بار آورد.تبدیل یک ساعت به دسته ی مرغابی هایی که شمارشان به بیش از دویست تا میرسید!




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست تغییر شکل جسمی که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

دانه های رقصان برف، چرخ زنان، بر سر و روی جمعيتی که در خيابان های پر ازدحام لندن آمد و شد ميکردند، می نشست. گفت و گوی پر شور خريداران، موسيقی هايی که از گوشه و کنار شهر به گوش ميرسيد و تزيين ويترين مغازه ها - همه و همه - نزديک شدن شب سال نو را نويد ميداد.
در ميان ماگل هايی که پالتو و شال گردن هايشان را به دور خود پيچيده بودند هيچ کس متوجه پسر جوانی با ردای سياه - بی اعتنا به فروشگاه های دو طرف - نميشد، هيچکس از پوشش او تعجب نميکرد و هيچکس نميدانست مقصد او جايی در دل شهر خودشان، ماوراء مهمانخانه ای جادوييست.
او که در فکر خريد هديه های کريسمس مورد نظرش از کوچه ی دياگون بود ناگهان متوقف شد؛ هنگام عبور از کنار خيابانی فرعی به نظرش رسيد صدای گريه ی کودکی خردسال يا شايد حتی جيغ يک نوزاد را شنيده است. حس عجيبی او را به عقب گام برداشتن واداشت و با مشاهده ی کوچه ی تنگ و تاريک که تنها سوسوی غم و رنج در آن ديده ميشد شکی برايش باقی نماند، چيزی يا کسی انتظار کمکش را ميکشيد!
خرابه های دو طرف کوچه، خالی از سکنه و تزيينات کريسمسش، توده های زباله بود. چشم انداز حشرات و جونده هايی که در هم پيچ و تاب ميخوردند تهوع آور به نظر می رسيد و بوی گند فاضلاب تنفس را دشوار ميساخت.
جايی در انتهای کوچه، کارتن ها و مقواهای باطله مسير را سد کرده بودند. جادوگر جوان به محض اينکه نوزادی کبود شده را در آغوش دختر بچه ای هفت يا هشت ساله - چمباتمه زده درون زباله ها- تشخيص داد شروع به دويدن کرد.
هنوز در چند قدمی آنها بود که دخترک از جا پريد.
- نه، نترس! نميخوام اذيتت کنم... من براي کمک اومدم. اون زنده س؟
لب های دختر می لرزد و هق هق کنان پاسخ ميدهد:
- ديگه گريه نميکنه!
- نگران نباش. برادرته؟ اوه، چه برادر خوشگلی! ... اسمش چيه؟
به آرامی پسر را از او ميگيرد.
- اسمش چ... چائودره.
بچه نفس ميکشد. قلبش هم ميزند. فقط سرمازده شده است.
- گوش کن، برادرت زنده س! حالا ازت ميخوام اين ردا رو دورش بپيچي و گرم نگهش داری...
ردايش را در می آورد و همراه با نوزاد کوچک به دختر ميدهد.
- کسی رو اينجا نداريد؟ پدر، مادر...؟
دختر بچه سرش را بلند و به مردی که چند متر آن طرف تر روی زمين افتاده اشاره ميکند. ظاهری ژوليده دارد، با يک بطری در دست به پشت دراز کشيده و خر و پف ميکند - يک دائم الخمر!
- و مادر؟
اين بار واکنش خاصی نشان نميدهد، جز اينکه برادر کوچکش را تنگ تر در آغوش بگيرد - احتمالاً مادرش هنگام زايمان او از بين رفته است.
پسر بر روی زانوهايش می نشيند تا هم سطح با دخترک قرار گيرد. آهسته گونه های خيس او را نوازش ميدهد و به چهره ی رنگ پريده و معصومش چشم می دوزد... در شبی که کودکان هم سن و سالش همراه با والدينشان مشغول خريد و سراپا شور و شوق هستند بايد اينجا بايستد، نقش مادری مهربان را برای برادرش اجرا کند بی آنکه خودش حتی مفهوم مهربانی را درک کرده باشد - مگر او جز پا گذاشتن به اين دنيای بی رحم مرتکب چه گناه ديگری شده بود؟
بدون لحظه ای درنگ چوبدستيش را بيرون ميکشد. خرابه ای که درونش ايستاده اند را از نظر ميگذراند و از دختر می پرسد:
- معمولاً کس ديگه ای هم اينجا مياد؟ کس ديگه ای رو اين دور و اطراف ديدی؟
- ما چند هفته س که اينجاييم و... توی اين مدت من کسی رو نديدم.
- خوبه...
با يک تکان چوبدستی تمام زباله ها، سطل آشغال ها و کثافت های درونشان، بطری های خالی و جانورانی که روی زمين می لوليدند ناپديد ميشوند. دهان دختر از تعجب باز می ماند اما اين تنها آغاز نمايش است.
- ميتونی يه لحظه شنلتو در بياري؟ خيلی زود بهت بر ميگردونمش!
شنل که در حقيقت پارچه ی نازک و مندرسی بيش نيست را از او ميگيرد سپس زير لب زمزمه ميکند: "اسيکارمين!". الياف کرک مانند شنل شروع به جلو آمدن ميکنند و از کناره هايش دو آستين بيرون ميزند. لحظه ای بعد پالتوی خز گرم و نرمی در دستان پسر قرار دارد. از آنجا که دخترک تقريباً خشکش زده است خودش پالتو را به او می پوشاند.
براي چائودر لباسی از غيب ظاهر ميکند و در فکر جای خوابی مناسب براي او فرو ميرود. يک سبد فلزی و کوچک در آن نزديکيست، احتمالاً نوزاد کوچک را درون آن ميخوابانده اند. باری ديگر ورد تغيير شکل را بر زبان می راند و همزمان با تصاويری که در ذهنش جان ميگيرند ميله های سبد دراز و درازتر شده، کف فلزی و زنگ زده اش به تشکی نرم و راحت تبديل ميشود. هنگامی که طفل را در تخت بچه ميگذارد او چشمانش را باز ميکند، بهتر شده است و مطمئناً يک شيشه شير حالش را از اين هم بيشتر جا می آورد.
ظاهر کردن غذا و خوراکی آخرين برنامه ای بود که پسر در نظر داشت اما با ديدن شاخه ای کوچک تصميم به تدارک غافلگيری ديگری نيز ميگيرد. دور از چشم دخترک که هنوز محو تماشای غذاهاست بر روی شاخه تمرکز ميکند و برای آخرين بار چوبدستش را تکان ميدهد. شاخه رشد ميکند، بزرگ و بزرگ تر ميشود تا تنه ی درختی را تشکيل دهد. شاخه های کوچک ديگری بر روی آن جوانه ميزنند و برگ هايش پديدار ميگردد. آنگاه زنگوله ها و گوی های درخشانی همچون ميوه از سرشاخه های درخت کاج بيرون ميزند - يک درخت کريسمس!
- اهم اهم... فقط يه فرشته کم داره. فکر ميکنی بتونی نوک اين درخت بايستي؟
دختر بر ميگردد. با آميزه ای از حيرت و هيجان نفسش را بيرون ميدهد و اين بار از خوشحالی اشک ميريزد.
- کريسمس مبا... گفتی اسمت چيه؟
- نـ... نگفتم!
- خب، حالا بگو اسمت چيه فرشته کوچولو؟
- شارلوت!
- پس کريسمس مبارک شارلوت!
پيشانی او را می بوسد و بدون کلمه ای ديگر به راه می افتد.
اگر کسی از شلوغ کاری آن شب سر در می آورد بايد کريسمسش را در يکی از سلول های آزکابان ميگذراند - به جهنم! او قبل از اينکه جادوگر باشد يک انسان بود و کاری که انجام داد وظيفه ی انسانی اش.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۶ ۱۷:۵۱:۲۸


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست (که بصورت داستان میباشد)تغییر شکل جسمی را(بجز فنجان)که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

خورشید در وسط اسمان به ساختمانهایی که از بالا به انها را می نگریست می تابید... در دهکده ای کوچک که چندین خانه در ان وجود داشت و اکثر انها قدیمی بودند خانه ای دیده می شد که از همه بزرگتر و بیشترین اسیب را دیده بود.

در اطراف خانه، پرچین های بلندی بود که تا نیمه های پنجره ها می رسید... داخل حیاط درختهای بزرگی بودند که از رسیدن نور به داخل خانه جلوگیری می کردند... در بعضی از پنجره ها شیشه ای شکسته بود... در گوشه ای وسایل شکسته و زباله ها دیده می شدند.

از داخل خانه صدای دو نفر می امد که با یکدیگر صحبت میکردند.

اتاق ها و سالن پنجره های کوچکی داشتند و با نورهای اندکی که از بین شاخ و برگ درختان عبور می کرد روشن شده بود... دیوارهای خانه به حدی کثیف بودند که خاکستری به نظر می رسیدند ... روی فرشها به اندازه ای خاک گرفته بود که دیده نمی شدند.

در طبقه بالا دو جادوگر جوان در اتاقی که پنجره کوچکی داشت در مورد مسئله ای بحث میکردند. درون اتاق جز دو صندلی و یک میز کهنه وسیله دیگری دیده نمی شد.

جیمز به دیوار تکیه داده بود و چوبدستی چوب گردو و هسته موی تک شاخ در دستش قرار داشت به الیور که روی صندلی نشسته بود نگاه کرد و گفت:

- چه چیزی رو تغییرشکل بدیم الیور؟

- نمیدونم! این صندلی چطوره؟! و به صندلی که خودش روی ان نشسته بود اشاره کرد.

- نظر بدی نیست. موافقم. امتحان میکنیم، اگه نشد یه وسیله کوچکتر رو برمیداریم.

الیور از روی صندلی بلند شد و به طرف جیمز رفت. چوب دستی هایشان را به طرف دو صندلی گرفتند و ورد اسیکارمین را با یک حرکت دورانی و غیر لفظی زمزمه کردند.

نورهای قرمز به طرف صندلی ها رفتند و برای لحضه ای اتاق نسبتا تاریک روشن تر شد.

الیور که سعی داشت صندلی را به یک سگ تبدیل کند تمرکز کرده بود و به مراحل تغییر شکل فکر می کرد. داشت مراحل را درون ذهن خودش انجام می داد.

اول پشت صندلی ( ناحیه ای که به اون تکیه میدیم ) تبدیل به سر سگ شد، چشم ها – بینی – دهان... بعد پایه های صندلی تبدیل به دست ها و پاهای سگ شدند و در انتها دمی برای سگ به وجود اومد.

جیمز که قصد داشت صندلی را به یک طوطی تبدیل کند روی مرحله تغییر شکل تمرکز کرده بود و مراحل انجام کار را مرور میکرد.

اول سر طوطی به وجود اومد ... پایه های صندلی تبدیل به پاهای طوطی شدند... از کناره های صندلی بالهای طوطی در امدند ... در اخر هم دم طوطی درست شد.

الیور و جیمز راضی از تغییر شکل صندلی ها، به یکدیگر نگاه کردند و لبخندی از رضایت و خوشحالی بر لب های انان نقش بست.

- کارت خوب بود جیمز.
- تو هم همین طور.
- دفعه دیگه تغییر شکل رو خودمون انجام میدیم.

هر دو از اتاق تاریکی که در ان مشغول تغییر شکل بودند به سمت حیاط حرکت کردند تا از افتاب بهاری ان روز لذت ببرند.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
برای این هفته لطفا پستی زیبا و تکی زده و درآن پست (که بصورت داستان میباشد)تغییر شکل جسمی را(بجز فنجان)که خود انجام داده اید را توصیف کنید.


... از جايش به دستور پروفسور آگدن بلند شد و به سمت ميز او رفت تا مراحل اينكار را انجام دهد .
به او رسيد و چوبدستيش را بيرون آورد , از ياد برده بود كه شيئ خود را نيز بايد بياورد پس به ناچار از آنجا به سمت ميز خودش حركت كرد و پس از بيرون آوردن شيئ از درون كيفش دوباره به سمت پروفسور آگدن رفت تا مراحل ايماجينيشن را به انجام برساند .
مجسمه اي را روي ميز قرار داد كه معلوم بود مجسمه ي يك شير است . چوبدستيش را به طرف آن گرفت و زير لب به آرامي گفت «اسیکارمین»

مجسمه چرخي زد و از نوك پوزه ي شير آن نوك حيواني در آمد و از دستان آن كه جلوي بدنش قرار داشتند و روي دو پا ايستاده بود و آنها بر روي هوا معلق بود بالهايي از جنس پر بيرون آمدند و ن دستها غيب شدند . پاهايش هم كه روي ميز قرار داشتند تبديل به يك پاي نارنجي رنگ شدند كه سه انگشت جلو و يكي عقب داشت .
پرنده به سرعت از چايش بلند شد و شروع كرد به چرخ زن در كلاس كه پروفسور آگدن شروع كرد به دست زدن و گفت «آفرين آقاي ويزلي , مي تونين برين بنشينين»

ناگهان صداي «اسیکارمین» از جلوي پروفسور آگدن آمد و ققنوسي كه در كلاس در حال پرواز بود تمامي مراحل را برعكس گذراند و به مجسمه ي شيري تبديل شد كه دانش آموزان چندين لحظه پيش مشاهده مي كردند و دانش آموز مذكور به سرعت به سمت آن رفت و آن را در هوا قاپيد , پس از اين عمل به سمت ميزش رفت و پشت آن نشست .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.