هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
تکلیف اصلی :
(ببخشید کوتاه شد)


وارد یکی از کلاسهای خالی که با اجازۀ پرفسور آگدن آنجا در اختیار من بود تا تکلیفم را انجام دهم شدم. کلاسی خالی بود و نسبتا کلاس بزرگی بود. کیفی را که با خودم آورده بودم وسط کلاس خالی گذاشتم و کمی از آن فاصله گرفتم ، سپس چوبم را کشیدم و به طرف کیف گرفتم و گفتم : گرو آپ.
ولی متاسفانه یادم رفت که تصور کنم می خواهم این جسم چقدر بزرگ شود و کیف همین طور بزرگ و بزرگ تر شد تا تقریبا تمام کلاس را گرفت و من را بین دیوار و خودش حبس کرد. کم کم احساس خفگی می کردم که توانستم به زور فریاد بزنم : شرینک.
جسم شروع به کوچک شدن و کوچک شدن کرد ولی من دوباره اشتباه خودم را تکرار کرده بودم و جسم آنقدر کوچک شد که دیگر به زور می شد آن را دید. مجبور شدم کمی روی زمین را بگردم تا آن را پیدا کنم و آن را کف دستم بگذارم. چوبم را به طرفش گرفتم و مجددا گفتم : گرو آپ.
اما این دفعه اندازۀ واقعی کیف را در ذهنم تجسم کردم ولی کیف آنقدر کوچک شده بود که افسون به دست من برخورد کرد و من بر زمین افتادم. با خود گفتم الان که بلند بشم خودم را اندازۀ یک کیف می بینم ولی خوشبختانه وقتی به خودم نگاه کردم خودم را به همان اندازۀ طبیعی دیدم و به یاد حرف پرفسور آگدن افتادم که گفته بود این افسون بر روی انسان ها تأثیر ندارد.
خلاصه کیف را بر روی زمین گذاشتم و ذره بینی را ظاهر کردم و با آن به کیف نگاه کرده و گفتم : گرو آپ.
البته یادم نرفت که اندازه ای که می خواهم کیف شود را در ذهنم تجسم کنم. کیف به حالت اوال برگشت و من از کلاس بیرون رفتم تا اتفاقاتی که افتاده بود را بنویسم تا به عنوان تکلیف به پرفسور آگدن تحویل بدهم.

تکلیف کمکی :

به نظر من استاد برای این آنقدر کیف را گشت و وسایل مختلف نظبر یخچال ساید بای ساید را از آن در آورد تا شاگردانی مثل اینجانب این سوال برایشان پیش بیاید که این همه وسایل چطوری در آن کیف جا گرفته اند و درسش را اینجوری آغاز کند و اصلا برای همین هم گچ را در آورد تا بهانه ای باشد برای در آوردن آن وسایل از کیفش!


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جلسه دوم.

در باز شد.پرفسور بدون هیچ صحبتی وارد کلاس شد.اینبار نیز کیف قهوه ای و سنگینش را همراهش داشت.
در صورتش علایمی از عصبانیت آشکار بود.
گویا در کیفش بدنبال چیزی میگشت.همان طور که دو دستانش در کیف شنا کنان دنبال چیزی بودند با خود کلماتی را زمزمه میکرد.گویا به کس یا چیزی بدوبیراه میگفت.

برفسور بعد از دراوردن یک تخم دایناسور،یک یخچال ساید بای ساید و عمامه ای که شباهت زیادی به عمامه پرفسور کوییرل داشت ،چیزی که میخواست را یافت:
یک عدد گچ سفید رنگ که اندازش به سه سانت میرسید.

پرفسور بعد از برگرداندن چیزها بداخل کیف ،رویش را به کلاس کرد و گفت:
سلام.
ببخشید یکم طول کشید.
کیفم انقدر شلوغه که اصلا نمیتونم چیزهای کوچیکو توش پیدا کنم.
الیواندر,یکی از دانش آموزانی که با تعجب به پرفسور نگاه میکرد با دهان باز گفت:
این چیزها دیگه چی بودن؟
پرفسور دستی به سرش کشید و گفت:
خب اون تخم دایناسوره که ماله پرفسور لوپین بود.معلم تاریخ جادوگری رومیگم.یک چندسالی بود این تخم رو داشت.از من خواست که تبدیل به دایناسورش کنم که چون من سرم شلوغ بود گفتم بعدا میکنم.یخچالمم خراب شده بود هر کار کردم درست نشد.گفتم بیام از بارتی معلم موجودات جادویی کمک بگیرم.آخه میدونی،یک مگس جادویی توی یکی از این چیزاش گیر کرده و تمامش رو خراب کرده.اون عمامه هم که ماله کوییرل بود.ازم خواست تبدیل به مو یا کلاه گیس کنم.ولی هرکاری کردم نشد.مثل اینکه طلسم شده.البته بین خودمون بمونه.دوست نداشت کسی بفهمه.
__ این چیزها چطور ی در کیف شما جا گرفتن؟
پرفسور لبخندی زد و دوباره گفت:
این چیزیه که امروز میخواستم درموردش باشما صحبت کنم.وقتی انسان اسم تغییر شکل رو میشنوه سریعا به تغییر شکل جسمی به جسم دیگر میکنه.در صورتی که علم تغییر شکل تنها وتنها این نیست.بلکه این علم،شامل کوچک و بزرگ کردن اشیا هم میشه.

بعد از آن پرفسور چرخی در کلاس زد و کلاه یکی از دانش آموزان را گرفت .بعد به سمت میزش رفته، چوب درازش را بیرون کشید و با صدای بلند و شنوا گفت:
گرو آپ.
با گفتن این ورد،کلاه شروع به رشد کرد.بزرگ و بزرگ تر، طوری که بعد از چند دقیقه سطحش تمام میز را فرا گرفت .
پرفسور اشاره ای به کلاه کرد و دوباره شروع به صحبت کرد:
این هم مثل همون مراحل تغییر شکله.اول باید توی سرتون تصور کنید که جسم چقدر باید رشد کنه یا برعکس چقدر باید کوچک بشه.پرفسور دوباره چوبش را به سمت کلاه گرفت. تکانی به چوب داد و گفت:
شرینک.
کلاه دوباره کوچک و به اندازه خود درامد.

الیواندر که گویا جواب سوالش را گرفته بود، این بار دستش را بالا آورد و بعد از گرفت نوبت از پرفسور گفت:
چطور میشه فهمید که اندازه قبلش چی بود؟منظورم اینه که شاید اشتباهی کلاه رو کوچیک تر یا اشتباها بزرگ تر از حد معمول کنی.شما چطوری میفهمی که اندازش مثل ماله اولشه؟
پرفسور نگاه پرشوری به الیوندر کرد و گفت:
آفرین.سوال خوبی بود.تمرین جناب الیوندر.درست مثل ریاضیی که بایدباید تمرین کنی تا بهتر بشی.برای این هم باید تمرین کنی.بعد از تمرین های مداوم و زیاد،شما خود بخود متوجه میشید که کی باید توقف کنید.

_________________________
برای این هفته داستانی بنویسید و د ران، کوچک یا بزرگ کردن چیزی را توصیف کنید.در این عمل،یک اشتباهی پیش میاد و جسم شما یا زیادی کوچک و یا زیادی بزرگ میشه.لطفا توجه کنید که این ورد فقط بر روی اجسام کار میکنه نه روی انسانها.(لطفا بیشتر از 30 خط نباشه )

سوال کمکی:(در صورت تمایل پاسخ دهید.امتیازات بین 0 تا 10 میباشد.)
چرا این پرفسور خل و چل اون همه گشت تا یک گچ رو از کیفش پیدا کنه در صورتی که اصلا ازش استفاده نکرد؟و اگر هم کرد چرا در جلسه اول از چوبش برای نوشتن استفاده کرد؟آیا یک دسیسه در کار است؟آیا وی میخواهد جای ایگور را بگیرد و مدیر شود؟و آیا....

اگر شما هر دو سوال را انجام میدهید و در هردو سول مثلا امتیاز کامل بگیرید شاید بیشتر از 30 امتیاز بگیرید.(با توجه به سوالی که بنده در این مورد کردم و جوابی که گرفتم این جور میباشد)و کلا در این جلسه میشود بیشتر از سی امتیاز گرفت.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۷:۳۵:۵۷
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۸:۰۸:۴۵



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
پست شماره 452 :آقای الیوندر
[spoiler=آقای الیواندر]فکر کنم شما وقت خیلی کمی برای این پست گذاشتید.چون همه چیز خیلی سریع و یکدفعه ای انجام شده.(پدون پیش فرضیات) بیشتر پست شما مکالمه بود.در صورتی که من گفته بودم فضا سازی مهمتره.
در پست شما من زیاد فضا سازی ندیدم و این رو بدونید که در داستان نویسی فضا سازی یکی از عوامل مهم بحساب میاد.ظاهر پستتون بد نبود.اندازش هم خوب بود یکم بلند تر بود بهتر میشد ولی این هم خوب بود.شروع پستتونو خیلی سریع نوشتید.پاراگراف بندیتون هم زیاد بذ تبود(البته داستانتون کوتاه بود برای همین خوب بود.
نقد کوتاهی از پست شما:
نقل قول:
هری گفت : نه ! حالا این ورد چی کار میکنه؟

علامت !(تعجب/خطر)در این جا لازم نیست.
"حلا این ورد چیکار میکنه؟"
معمولا آدم اول دوستداره بدونه این ورد چیه و بعد بفهمه چه کار میکنه(معمولا)
نقل قول:
رون گفت : خب چرا نریم تو یکی از کلاسای خالی و این ورد رو امتحان کنیم؟

(همین جوری نمیشه توی کلاس ها رفت و هرمیون هم آدمی نیست که قوانین رو بشکنه ولی زیاد مهم نیست)
نقل قول:
سپس چوبش را بالا برد و ورد را به زبان آورد.

اینجا شما باید بگی کدوم ورد.شما نام ورد رو نگفتی و طبق قوانین هاگوارتز که مدیر مدرسه نوشتن(نکته1: با توجه به درس تدریس شده باید از اسامی،معجونها،گیاهان، حیوانات و... در نمایشنامه ها استفاده کرد.) این مورد لازمه.
نقل قول:
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل سبز شدند

در دو طرف جلو؟؟منظورت چیه؟آخه سطل آشغال گرده.در این جور موارد آدم باید با استفاده از تخیلش یک نشونی از اون مکان یا چیز(که در داستان شما دوطرف سطل آشغال میباشد)بده تا خواننده بتونه اون جسم رو فرض کنه. (مثلا:دوگوش پشمالو در دوطرفی که فرورفتگی داشت (یا بیشتر از همه کثیف بود یا...)درامد.)
و دوم: شما داری یک پست جدی مینویسی برای همین سعی کن این پست جدی رو جدی نگه داری.با استفاده از "سبز شدن"جمله رو کمی کمدی مانند کردی.بهتر بود از پدیدار یا ظاهر استفاده میکردی:
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل پدیدار شدند.
دو گوش پشمالو هم در دوطرف جلوی سطل ظاهر شدند.
نقل قول:
به این مراحل تبدیل ایماجیناتین می گن

اسم مراحل,مراحل تغییر شکله.موفق باشی.
امتیاز شما از 30 دوازده میباشد.(12)
[/spoiler]
________
پست شماره 453:جناب پرسی ویزلی
[spoiler=پرسی ویزلی]یک پست عالی.امتیاز شما از 30 :29
میباشد(پست بیشتر از 30خط بود)[/spoiler]
________
پست شماره 454:آقای لی جردن:
[spoiler=لی جردن] من در پست شما چیزهایی که گفته بودم رو اصلا ندیدم.
من نه مراحل تغییر شکل و نه اسمی از ورد رو دیدم(شما گفتی ایماجیناتیون ولی این اسم ورد نیست).
سوژه خوبی رو انتخاب کرده بودید و اندازش هم مناسب بود.فقط پرورشش مونده که اونم خوب میشه.دیالوگهایی که انتخاب کرده بودید به شخصیتهاتون میخورد ولی فضاسازی مورد نظر و لازمه(برای پستی مانند پست شما)در پستتون دیده نشد.شروع پستتون هم بد نبود ولی نیاز به بهتر شدن داره(برای امتیاز بیشتر).
نقل قول:
یه روز سرد ابری لی جردن و فرد و جرج با هم زیر درخت معروف گریفندور توی حیاط مدرسه سرگرم بحث بر سر یه موضوع جالب:

در داستان(مخصوصا پست جدی) زیاد قشنگ نیست از زبان محابره ای استفاده کرد.لطفا بجای "یه" ینویس یک و بجای "سرد ابری" بنویس:
سرد و ابری.(یک روز سرد و ابری)
نقل قول:
لی جردن و فرد و جرج

استفاده از علایمی مثل کما علامت تعجب(،-,-!) و...داستان رو زیبا میکنه(اگر در جاهای درست استفاده بشه).
میتونستی بجای این همه "و"از کما یا ویرگول استفاده کنی:
لی جردن،فرد و جرج....
نقل قول:
زیر درخت معروف گریفندور توی حیاط مدرسه

من فکر نمیکنم درختی بنام درخت گریفندور باشه(شاید اشتباه از منه).تازه شما گفتی هوا سرده برای همین معمولا باید تو بشینن.
نقل قول:
جرج:درسه ولی با این حال اگه توی زمان معلوم شده بریم فکر نمیکنن تازه ما که تغییر شکل و اوستاییم.!!

چی رو فکر نمیکنن؟من این جمله رو متوجه نشدم.
پایان پست شما کمی دور از انتظار بود(آمبریج ساحره خوبیه و من فکر میکردم اونا گیر میفتن یا مثل کتاب 5 فرار میکنن.)
پست خوبی بود و امیدوارم(برای همه) که(همه پستها)بهتر بشن نمره شما از 30سیزده(13)میباشد [/spoiler]
_________________________________________
پست شماره 455:آقای آمیکوس کرو

[spoiler=آمیکوس کرو] موضوع جالبی بود.بازم من فضا سازی لازم رو در پست شما ندیدم.
چندتا اشکالات تایپی و چیزهایی که به سایر گفتم.
امتیاز شما از 17:30
[/spoiler]
________________________________________________
پست شماره 456:جناب تد ریموس لوپین
[spoiler=تد ریموس لوپین] هوووم.پست خیلی خوبی بود.شروع عالی.با دیالگ شروع کردی و این باعث میشه که خواننده کنجکاو و به صورتی(بیشتر) مشتاق به خواندن پستتون بشه.سوژتم خوب بود و خیلی خوب پرورشش داده بودی.در داستانت سعی کرده بودی نکات اصلی و اوج داستانتو جالب و خواننده رو (دوباره)کنجکاو کنی.پاراگراف بندیت هم بد نبود ولی بعضی از جملاتت یکم مشکل داشتن(با توجه به نوع پستت).با توجه به طوری که شخصیتهاتو توصیف کرده بودی ,دیالوگهات بهشون میخورد و اینم یادت باشه که استفاده از علایم داستان نویسی مثل کما علامت تعجب و...در جاهای مناسب پست رو زیباتر میکنه.
.نقل قول:
و جرالد- هم اتاقی اش-

بهتر بود بجای "-"از ویرگول "،"استفاده میگردی.
نقل قول:
که داره به طرفش میاد

که به طرفش میاید قشنگتره.
نقل قول:
آهی کشید و به سمت دیگه نگاه کرد

به سمت دیگر یا به طرف دیگری نگاه کرد پست رو زیبا تر میکنه.
نقل قول:
دقیقه بعد برایان شنید اسمش رو به همراه دو نفر دیگه صدا می کنند:

این جمله یک اشکال دستور زبانی داره.باید باشه:
....بعد از ده دقیقه، برایان اسمش را(یا اسم خود را)همراه با دونفر دیگر شنید.
یا:
...ده دقیقه بعد برایان اسم خود را به همراه دونفر دیگر,صدا کنان شنید.
یا....
سایرش هم خوب بود.اگر به چیزهایی که گفتم و یکسری چیز هایی که به دیگران گفتم دقت کنی پستات بهتر میشن
امتیاز شما از 20:30 [/spoiler]
________________
پست شماره 457:کورنلیوس آگریپا
[spoiler= کورنلیوس آگریپا]پستت خوب بود. آفرین داستان نویسیت خوب بود.ولی شما نصف سوال و تکلیف رو انجام ندادید.
کورنلیوس اگریپا من مراحل تغییر شکل رو ندیدم.(واین نصف سوال و تکلیف بود اگر این مراحل بودند شما بالاتر میگرفتی.).
چند تا چیزی که به سایرین گفتم و اگر به تایپ و دیکته دقت کنی خوب بود.
امتیاز شما از 19:30(اگر نصف دیگر تکلیف اجام داده میشد بالاتر بود و شاید 22میگرفتید).[/spoiler]
__________________________
پست شماره 458:باتی کراوچ:
20 از سی
__________________________
پست شماره 459:آقای جرج ویزلی:
[spoiler=جرج ویزلی]پست بدی نبود ولی بهتر میتونستی بنویسی.سوژه ای که انتخاب کرده بودی جوری بود که پرورشش زیاد راحت نبود.به چیزهایی که به دیگران گفتم(تد،لی جردن...)دقت کن.
امتیاز شما:19(از سی)
)[/spoiler]
___________________________
پست شماره 460:دوشیزه اما دابز
[spoiler=اما دابز]اوووه چه پست بلندی.(حداکثز باید 30 خط باشه)
29از 30
)[/spoiler]
___________________________

پست شماره 461:دوشیزه رز زلز.
[spoiler=اما دابز]داستان زیبای نوشته بودید. با اینکه که سوژش کمی تکراری بود خوب پرورشش داده بودید.شروع خوبی بود و سعی کرده بودید خواننده رو کمی هیجانزده کنید.
پاراگراف بندیتون هم بد نبود.فضا سازی در پستتون خوب بود و استفاده از دیالگ (نسبت به نوع پستتون)هم بد نبود.
یکی از مشکلاتی که تکلیفتون داشت(توجه کنید من درمورد داستانی که نوشته بودید حرف نمیزنم بلکه درمورد تکلیف صحبت میکنم)این بود که در تکلیفتون نوشته بودید که اسم ورد ایماجیناتین بود در صورتی که من در پستم نوشته بودم اسم ورد اسیکارمین هست.
امتیاز شما20 از 30 میباشد.
)[/spoiler]
____________

گریفندور:18.6=19
اسلایترین:7.4=7
راونکلا:3.8=4
هافلپاف:9.8=10


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۸:۵۵:۲۴



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۸:۳۷ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست تغییر شکل جسمی را که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

از صبح تا حالا هزار بار این ورد رو تمرین کرده بود.خایا پس چرا درست نمی تونم انجامش بدم؟فردا امتحان تغییر شکل داشت و حتما باید آن ورد را درست یاد می گرفت.به هر چیز که می رسید ورد را بر رویش انجام می داد.آفتاب به قدری تند و سوزان بود که به عمق مغز فرو می رفت و فکر را پرواز می داد.چمن ها پژمرده شده بودند و آب دریاچه بیشتر از هر زمانی بی تاب و گرم.آسمان آبی تر از هر زمانی بود.چند پرنده نیز در آن پرواز می کردند.در میان همه ی این نوسانات طبیعت ، قلعه ی هاگوارتز همچون گذشته پر شکوه بود.قدم قدم زنان به کنار دریاچه آمد.با خود یک چنگال را آورده بود.آن را از آشپزخانه گرفته بود.پاهایش را در آب ولرم دریاچه فرو کرد و باز هم تمرین کرد! استاد گفته بود باید حتما از ورد ایماجیناتین استفاده کنید.ایما جیناتین به تمرکز ذهن و فکر نیاز داشت که متاسفانه در این زمان هیچ کدام را نداشت! می خواست آن چنگال را به یک گربه تبدیل کند.چه انتظاری باید داشت؟ آهان! باید از دندانه های چنگال گوش و صورت گربه و انتهای آن شکم و دم آن بیرون آید...فریاد زد:
-ایماجیناتین!!!
اتفاقی نیفتاد.برای بار دوم و سوم و چهارم هم امتحان کرد باز هم چیزی اتفاق نیفتاد.اما در بار پنجم همه ی حواسش را جمع کرد و فکرش را متمرکز و ورد را گفت.معجزه ای روی داد.چنگال به همان صورت که انتظارش را می رفت تبدیل به گربه شد.تا شب چند بار این کار را انجام داد و هر بار درست از آب در می آمد.دیگر اطمینان داشت که کار عملی را خوب انجام می دهد.می ماند امتحان کتبی!

فردا سر جلسه ی امتحان بدترین اتفاق ممکن روی داد.امتحان کتبی را چنانچه انتظار می رفت خوب داده بود ولی سر امتحان عملی آن چه که انتظارش را نداشت اتفاق افتاد!
پرفسور آگدن:خب دوشیزه زلر لطف کن و این ساعت رو به یک گورکن تبدیل کن.
-اما پرفسور من می تونم یم چنگال رو به یک گربه تبدیل کنم.اگر می شه این کارو انجام می دم!
-تو اگر ورد رو یاد گرفته باشی که مشکلی نداری.شروع کن!
چنانچه انتظار می رفت باز هم رز زلر کنف شده بود.و افتضاحی سر جلسه ی امتحان به بار آورد.تبدیل یک ساعت به دسته ی مرغابی هایی که شمارشان به بیش از دویست تا میرسید!




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست تغییر شکل جسمی که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

دانه های رقصان برف، چرخ زنان، بر سر و روی جمعيتی که در خيابان های پر ازدحام لندن آمد و شد ميکردند، می نشست. گفت و گوی پر شور خريداران، موسيقی هايی که از گوشه و کنار شهر به گوش ميرسيد و تزيين ويترين مغازه ها - همه و همه - نزديک شدن شب سال نو را نويد ميداد.
در ميان ماگل هايی که پالتو و شال گردن هايشان را به دور خود پيچيده بودند هيچ کس متوجه پسر جوانی با ردای سياه - بی اعتنا به فروشگاه های دو طرف - نميشد، هيچکس از پوشش او تعجب نميکرد و هيچکس نميدانست مقصد او جايی در دل شهر خودشان، ماوراء مهمانخانه ای جادوييست.
او که در فکر خريد هديه های کريسمس مورد نظرش از کوچه ی دياگون بود ناگهان متوقف شد؛ هنگام عبور از کنار خيابانی فرعی به نظرش رسيد صدای گريه ی کودکی خردسال يا شايد حتی جيغ يک نوزاد را شنيده است. حس عجيبی او را به عقب گام برداشتن واداشت و با مشاهده ی کوچه ی تنگ و تاريک که تنها سوسوی غم و رنج در آن ديده ميشد شکی برايش باقی نماند، چيزی يا کسی انتظار کمکش را ميکشيد!
خرابه های دو طرف کوچه، خالی از سکنه و تزيينات کريسمسش، توده های زباله بود. چشم انداز حشرات و جونده هايی که در هم پيچ و تاب ميخوردند تهوع آور به نظر می رسيد و بوی گند فاضلاب تنفس را دشوار ميساخت.
جايی در انتهای کوچه، کارتن ها و مقواهای باطله مسير را سد کرده بودند. جادوگر جوان به محض اينکه نوزادی کبود شده را در آغوش دختر بچه ای هفت يا هشت ساله - چمباتمه زده درون زباله ها- تشخيص داد شروع به دويدن کرد.
هنوز در چند قدمی آنها بود که دخترک از جا پريد.
- نه، نترس! نميخوام اذيتت کنم... من براي کمک اومدم. اون زنده س؟
لب های دختر می لرزد و هق هق کنان پاسخ ميدهد:
- ديگه گريه نميکنه!
- نگران نباش. برادرته؟ اوه، چه برادر خوشگلی! ... اسمش چيه؟
به آرامی پسر را از او ميگيرد.
- اسمش چ... چائودره.
بچه نفس ميکشد. قلبش هم ميزند. فقط سرمازده شده است.
- گوش کن، برادرت زنده س! حالا ازت ميخوام اين ردا رو دورش بپيچي و گرم نگهش داری...
ردايش را در می آورد و همراه با نوزاد کوچک به دختر ميدهد.
- کسی رو اينجا نداريد؟ پدر، مادر...؟
دختر بچه سرش را بلند و به مردی که چند متر آن طرف تر روی زمين افتاده اشاره ميکند. ظاهری ژوليده دارد، با يک بطری در دست به پشت دراز کشيده و خر و پف ميکند - يک دائم الخمر!
- و مادر؟
اين بار واکنش خاصی نشان نميدهد، جز اينکه برادر کوچکش را تنگ تر در آغوش بگيرد - احتمالاً مادرش هنگام زايمان او از بين رفته است.
پسر بر روی زانوهايش می نشيند تا هم سطح با دخترک قرار گيرد. آهسته گونه های خيس او را نوازش ميدهد و به چهره ی رنگ پريده و معصومش چشم می دوزد... در شبی که کودکان هم سن و سالش همراه با والدينشان مشغول خريد و سراپا شور و شوق هستند بايد اينجا بايستد، نقش مادری مهربان را برای برادرش اجرا کند بی آنکه خودش حتی مفهوم مهربانی را درک کرده باشد - مگر او جز پا گذاشتن به اين دنيای بی رحم مرتکب چه گناه ديگری شده بود؟
بدون لحظه ای درنگ چوبدستيش را بيرون ميکشد. خرابه ای که درونش ايستاده اند را از نظر ميگذراند و از دختر می پرسد:
- معمولاً کس ديگه ای هم اينجا مياد؟ کس ديگه ای رو اين دور و اطراف ديدی؟
- ما چند هفته س که اينجاييم و... توی اين مدت من کسی رو نديدم.
- خوبه...
با يک تکان چوبدستی تمام زباله ها، سطل آشغال ها و کثافت های درونشان، بطری های خالی و جانورانی که روی زمين می لوليدند ناپديد ميشوند. دهان دختر از تعجب باز می ماند اما اين تنها آغاز نمايش است.
- ميتونی يه لحظه شنلتو در بياري؟ خيلی زود بهت بر ميگردونمش!
شنل که در حقيقت پارچه ی نازک و مندرسی بيش نيست را از او ميگيرد سپس زير لب زمزمه ميکند: "اسيکارمين!". الياف کرک مانند شنل شروع به جلو آمدن ميکنند و از کناره هايش دو آستين بيرون ميزند. لحظه ای بعد پالتوی خز گرم و نرمی در دستان پسر قرار دارد. از آنجا که دخترک تقريباً خشکش زده است خودش پالتو را به او می پوشاند.
براي چائودر لباسی از غيب ظاهر ميکند و در فکر جای خوابی مناسب براي او فرو ميرود. يک سبد فلزی و کوچک در آن نزديکيست، احتمالاً نوزاد کوچک را درون آن ميخوابانده اند. باری ديگر ورد تغيير شکل را بر زبان می راند و همزمان با تصاويری که در ذهنش جان ميگيرند ميله های سبد دراز و درازتر شده، کف فلزی و زنگ زده اش به تشکی نرم و راحت تبديل ميشود. هنگامی که طفل را در تخت بچه ميگذارد او چشمانش را باز ميکند، بهتر شده است و مطمئناً يک شيشه شير حالش را از اين هم بيشتر جا می آورد.
ظاهر کردن غذا و خوراکی آخرين برنامه ای بود که پسر در نظر داشت اما با ديدن شاخه ای کوچک تصميم به تدارک غافلگيری ديگری نيز ميگيرد. دور از چشم دخترک که هنوز محو تماشای غذاهاست بر روی شاخه تمرکز ميکند و برای آخرين بار چوبدستش را تکان ميدهد. شاخه رشد ميکند، بزرگ و بزرگ تر ميشود تا تنه ی درختی را تشکيل دهد. شاخه های کوچک ديگری بر روی آن جوانه ميزنند و برگ هايش پديدار ميگردد. آنگاه زنگوله ها و گوی های درخشانی همچون ميوه از سرشاخه های درخت کاج بيرون ميزند - يک درخت کريسمس!
- اهم اهم... فقط يه فرشته کم داره. فکر ميکنی بتونی نوک اين درخت بايستي؟
دختر بر ميگردد. با آميزه ای از حيرت و هيجان نفسش را بيرون ميدهد و اين بار از خوشحالی اشک ميريزد.
- کريسمس مبا... گفتی اسمت چيه؟
- نـ... نگفتم!
- خب، حالا بگو اسمت چيه فرشته کوچولو؟
- شارلوت!
- پس کريسمس مبارک شارلوت!
پيشانی او را می بوسد و بدون کلمه ای ديگر به راه می افتد.
اگر کسی از شلوغ کاری آن شب سر در می آورد بايد کريسمسش را در يکی از سلول های آزکابان ميگذراند - به جهنم! او قبل از اينکه جادوگر باشد يک انسان بود و کاری که انجام داد وظيفه ی انسانی اش.


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۶ ۱۷:۵۱:۲۸


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
پستی زیبا و تکی زده و درآن پست (که بصورت داستان میباشد)تغییر شکل جسمی را(بجز فنجان)که خود انجام داده اید را توصیف کنید.

خورشید در وسط اسمان به ساختمانهایی که از بالا به انها را می نگریست می تابید... در دهکده ای کوچک که چندین خانه در ان وجود داشت و اکثر انها قدیمی بودند خانه ای دیده می شد که از همه بزرگتر و بیشترین اسیب را دیده بود.

در اطراف خانه، پرچین های بلندی بود که تا نیمه های پنجره ها می رسید... داخل حیاط درختهای بزرگی بودند که از رسیدن نور به داخل خانه جلوگیری می کردند... در بعضی از پنجره ها شیشه ای شکسته بود... در گوشه ای وسایل شکسته و زباله ها دیده می شدند.

از داخل خانه صدای دو نفر می امد که با یکدیگر صحبت میکردند.

اتاق ها و سالن پنجره های کوچکی داشتند و با نورهای اندکی که از بین شاخ و برگ درختان عبور می کرد روشن شده بود... دیوارهای خانه به حدی کثیف بودند که خاکستری به نظر می رسیدند ... روی فرشها به اندازه ای خاک گرفته بود که دیده نمی شدند.

در طبقه بالا دو جادوگر جوان در اتاقی که پنجره کوچکی داشت در مورد مسئله ای بحث میکردند. درون اتاق جز دو صندلی و یک میز کهنه وسیله دیگری دیده نمی شد.

جیمز به دیوار تکیه داده بود و چوبدستی چوب گردو و هسته موی تک شاخ در دستش قرار داشت به الیور که روی صندلی نشسته بود نگاه کرد و گفت:

- چه چیزی رو تغییرشکل بدیم الیور؟

- نمیدونم! این صندلی چطوره؟! و به صندلی که خودش روی ان نشسته بود اشاره کرد.

- نظر بدی نیست. موافقم. امتحان میکنیم، اگه نشد یه وسیله کوچکتر رو برمیداریم.

الیور از روی صندلی بلند شد و به طرف جیمز رفت. چوب دستی هایشان را به طرف دو صندلی گرفتند و ورد اسیکارمین را با یک حرکت دورانی و غیر لفظی زمزمه کردند.

نورهای قرمز به طرف صندلی ها رفتند و برای لحضه ای اتاق نسبتا تاریک روشن تر شد.

الیور که سعی داشت صندلی را به یک سگ تبدیل کند تمرکز کرده بود و به مراحل تغییر شکل فکر می کرد. داشت مراحل را درون ذهن خودش انجام می داد.

اول پشت صندلی ( ناحیه ای که به اون تکیه میدیم ) تبدیل به سر سگ شد، چشم ها – بینی – دهان... بعد پایه های صندلی تبدیل به دست ها و پاهای سگ شدند و در انتها دمی برای سگ به وجود اومد.

جیمز که قصد داشت صندلی را به یک طوطی تبدیل کند روی مرحله تغییر شکل تمرکز کرده بود و مراحل انجام کار را مرور میکرد.

اول سر طوطی به وجود اومد ... پایه های صندلی تبدیل به پاهای طوطی شدند... از کناره های صندلی بالهای طوطی در امدند ... در اخر هم دم طوطی درست شد.

الیور و جیمز راضی از تغییر شکل صندلی ها، به یکدیگر نگاه کردند و لبخندی از رضایت و خوشحالی بر لب های انان نقش بست.

- کارت خوب بود جیمز.
- تو هم همین طور.
- دفعه دیگه تغییر شکل رو خودمون انجام میدیم.

هر دو از اتاق تاریکی که در ان مشغول تغییر شکل بودند به سمت حیاط حرکت کردند تا از افتاب بهاری ان روز لذت ببرند.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
برای این هفته لطفا پستی زیبا و تکی زده و درآن پست (که بصورت داستان میباشد)تغییر شکل جسمی را(بجز فنجان)که خود انجام داده اید را توصیف کنید.


... از جايش به دستور پروفسور آگدن بلند شد و به سمت ميز او رفت تا مراحل اينكار را انجام دهد .
به او رسيد و چوبدستيش را بيرون آورد , از ياد برده بود كه شيئ خود را نيز بايد بياورد پس به ناچار از آنجا به سمت ميز خودش حركت كرد و پس از بيرون آوردن شيئ از درون كيفش دوباره به سمت پروفسور آگدن رفت تا مراحل ايماجينيشن را به انجام برساند .
مجسمه اي را روي ميز قرار داد كه معلوم بود مجسمه ي يك شير است . چوبدستيش را به طرف آن گرفت و زير لب به آرامي گفت «اسیکارمین»

مجسمه چرخي زد و از نوك پوزه ي شير آن نوك حيواني در آمد و از دستان آن كه جلوي بدنش قرار داشتند و روي دو پا ايستاده بود و آنها بر روي هوا معلق بود بالهايي از جنس پر بيرون آمدند و ن دستها غيب شدند . پاهايش هم كه روي ميز قرار داشتند تبديل به يك پاي نارنجي رنگ شدند كه سه انگشت جلو و يكي عقب داشت .
پرنده به سرعت از چايش بلند شد و شروع كرد به چرخ زن در كلاس كه پروفسور آگدن شروع كرد به دست زدن و گفت «آفرين آقاي ويزلي , مي تونين برين بنشينين»

ناگهان صداي «اسیکارمین» از جلوي پروفسور آگدن آمد و ققنوسي كه در كلاس در حال پرواز بود تمامي مراحل را برعكس گذراند و به مجسمه ي شيري تبديل شد كه دانش آموزان چندين لحظه پيش مشاهده مي كردند و دانش آموز مذكور به سرعت به سمت آن رفت و آن را در هوا قاپيد , پس از اين عمل به سمت ميزش رفت و پشت آن نشست .



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تکالیف جلسه ی نخست:

گابریل سرش را محکم در میان دست هایش گرفته بود. فکر مشغول بود. چرخ دنده های مغزش مدام در حال حرکت بود. نمی دانستباید چه کار کند. فکرش مدام پیش او بود. چندین بار تلاش کرد که ذهنش را به کلاس تغییر شکل بازگرداند. اما مگر ممکن بود؟
صدای سنگین و زیبای پروفسور آگدن او را به دنیای خودش میبرد.
صدایی که گه گاه توضیحات مسخره ای میداد. گابریل به حرف های او فکر کرد:
ایماجیناتیون بمعنای فرض کردن میباشد.
اون بلکه تمامی مراحلش رو.مثلا مراحل تغییر شکل فنجان به موش.شما باید تمامی مراحل رو در سرتون فرض کنید.
اما هرچی تلاش کرد چیزی به ذهنش نرسید. پس به فکر کردنش ادامه داد. در فکرش صدای زیبایی را می شنید که میگفت:
گابی عزیزم من عاشقانه دوست دارم. گابی تو ... گابی... دوشیزه دلاکور. صدای منو می شنوید؟ حواستون کجاست. پنج امتیاز از ریونکلا کم میکنم.
گاب: هان؟
گابریل سریع از جایش برخواست و بدون آنکه متوجه اوضاع شده باشد به دو رو ورش خیره شد.
دوشیزه دلاکور بار دیگه تکرار بشه و اگه حواستون به درس نباشه مجازات می شید. در ضمن در پایان کلاس شخصا کارتون و نظاره میکنم.
وای!.
این تنها صدای گابی بود بلکه صدای بچه های ریون هم بود. هنوز ترم شروع نشده پنج امتیاز از دس داده بودند.
گابریل با ناراحتی سرش را برگرداند و قیافه های درهم کورنلیوس و چو را دید که با بی حوصلگی به کارشون ادامه میدادند. او نباید میگذاشت بچه افسرده بشن. پس تصمیمش را گرفت و تمرکزش را جمع کرد. به سختی فهمید که باید چه کارکند. پس به ساعت کوکی قدیمی که رو به رو یش بود خیره شد. در فکرش یک کتاب را در مجسم کرد اما ناگهان تصویر کتاب جای خودش را به تصویر بارتی داد و نا خود آگاه ورد را زیر لب آورد:
اسیکارمین.
بووووووووووم.
- وای ... نه .... نه .... نه.
صدای جیغ گابی بلند شد که با وحشت روی میز خوابیده بود و با ترس و وحشت میز را بغل کرده بود.
بچه ها با نگرانی او ر ا نگاه میکردند. پروفسور آرام جلو آمد و گفت:
دوشیزه دلاکور حالت خوبه؟
گابی: بله آقا.
پروفسور: مطمئنی که نباید در سنت مانگو بستری بشی.
گابی: بله قربان. من صدمه ندیدم.
پروفسور: فکر نکنم. احساس می کنم که باید در بخش اعصاب و روان سنت مانگو بستری بشی.
گابی: نه قربان. حال من خوبه. اگر اجازه بدید کارم رو تحویل می دم و بعد به درمانگاه سری میزنم.
پروفسور: باشه. ولی اون چیه که زیرت داره تکون می خوره؟
گابی: اون. هیچی. حیوون خونگیمه.
صدای بچه از خنده بلند شد و پروفسر گفت: باید مواظب باشی که کجا نگه اش میداری. ممکنه برات خطرناک باشه.
گابی با لبخند مصنوعی که به لب داشت جواب او را داد و آرام تمرکزش را جمع کرد و چوبدستیش را به سو ساعت که حالا به شدت شبیه بارتی شده بود و جمع کرد و آن را به یک کوالا تبدیل کرد.
لبه های ساعت و زنگ های گرد بغل آن به گوش های آن و صورت بارتی به صورت کوالا تبدیل شد. پایه های آن به شکل دو پا در آمد و عقربه ها تبدیل به دست شدند.
گابی نفس راحتی کشید و و پروفسر را صدا کرد.
پروفسور نگاهی به آن تغییر شکل انداخت و گفت:
دوشیزه دلاکور افتضاحه.
سپس با نگاه کردن به صورت افسرده او ادامه داد: ولی با توجه به این مسئله که حیوان خانگیت بهت حمله کرده می تونم برات کاری بکنم.
سپس لب هایش را به لبخند گشود. گابی به شدت خوشحال بود.
---------------------------------
با عرض معذرت استاد. افتضاح شد. اولین تکلیف جادوییم بود.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف جلسه اول

- هی برایان! امتحان کتبی رو چیکار کردی؟
پسر مو طلایی که داشت به سمت تالار بزرگ حرکت می کرد با شنیدن اسمش برگشت و جرالد- هم اتاقی اش- رو دید که داره به طرفش میاد. من من کنان گفت:
- نمی دونم. بد نشد. یعنی امیدوارم.
- من که عالی دادم. راستی جواب سوال پنحم رو چی نوشتی؟
آهی کشید و به سمت دیگه نگاه کرد:
-یادم نیست سوال پنج چی بود. تا 5 دقیقه دیگه هم امتحان عملی شروع میشه و میخوام روی اون تمرکز کنم.
- همون سوال بزرگ کردن اجسام دیگه. مگه اینگورجیو نمیشد؟ بی خیال اگه کتبی رو خراب کردی! تو همیشه توی عمل بهتر بودی.
این حرف هیچ تاثیری روی اضطراب برایان نذاشت. فهمید سوال پنج رو خراب کرده، اما سعی کرد لبخند بزنه:
- ممنونم.
هر دو روی نیمکت سنگی کنار دیوار مثل سایر دانش آموزان سال پنجم نشستند. اولین سری دانش آموزن که داخل رفتند، ضربان قلبش شدت گرفت. 10 دقیقه بعد برایان شنید اسمش رو به همراه دو نفر دیگه صدا می کنند:
- دوشیزه بویر، آقای کارلینگتون، دوشیزه کاتبری.
به آرامی به همراه دو دختر دیگر که نگرانی توی صورتشون کاملا" مشاهده میشد به سمت اتاق ممتحن ها راه افتاد. زیر چشمی به جرالد نگاه کرد که شستش رو به نشانه موفقیت بالا گرفته.
وارد اتاقی نیمه تاریک شد و سه میز بلند چوبی رو که ممتحن هایی سالخورده پشت آنها نشسته بودند دید. با اشاره ساحره پیر به سمت میزش حرکت کرد. ساحره با صدای نسبتا" کلفت ولی مهربونش گفت:
- خب آقای کارلینگتون. تنها کاری که باید بکنی اینه که واسم یه خرگوش درست کنی.
با تموم شدن جمله اش یک گلدان شیشه ای رو به برایان نشون داد.
برایان نفس راحتی کشید. این یکی رو خوب بلد بود. چوب دستی اش رو در آورد و به روی چراغ مطالعه تمرکز کرد. صدای استاد کلاس تغییر شکل توی گوشش طنین انداخت که با صلابت تکرار می کرد << ایماجیناتیون>>!
واضح و شمرده گفت: اسیکارمین!
لرزش خفیفی روی سطح گلدان دیده شد، انگار که جنسش نه از شیشه، بلکه از آب باشه. از دهانه باریک گلدان دو زائده دراز بیرون زدند و کم کم سر کامل یک خرگوش بیرون اومد. دسته های کوچک آن شکل دستان ظریف حیوان را گرفتند و پایین گلدان شبیه به شکم یک خرگوش چاق سر حال شد. شکافی در پایه آن ایجاد شد و کم کم فاصله گرفت و شکل یک جفت پای سفید به خود گرفت. از سمت دیگر کم کم توپ کوچک پشمالویی که دم بود بیرون آمد. خرگوش سفید زیبا خم شد و چهار دست و پا به برایان خیره شد و نوک چوبدستیش رو بو کرد.
- خوبه خوبه! حالا میشه گلدونم رو بهم پس بدی؟
برایان مجددا" چوبدستیش رو به سمت خرگوش گرفت وگفت:
- اسیکارمین!
مراحل تغییر شکل برعکس وقتی که خرگوش ایجاد شده بود طی شد. گلدان دوباره روی میز بود، درست مثل اولش.
- ممنونم پسرم. میتونی بری!
برایان به ارامی راه افتاد و از در دیگری خارج شد. لبخند رضایت بخشی بر لب داشت و احساس می کرد میتونه نمره قبولی رو برای درس تغییر شکل بگیره.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
سلام استاد امیدوارم تکلیفم مورد رضایتتون واقع بشه.


فرد جرج وچند تا برو بچ شر هاگوارتز در سالن همگانی دور هم جمع شده بودن:

فرد :بچه ها یه فکر جالب به نظرم رسیده چیزی رو همون طور که پرفسور آگدن فنجون رو تبدیل کرد به یه جونور تبدیل کنیم،بفرستیم توخوابگاه دخترا. ها؟ چطوره.
هری و رون هم به جمع اضافه شدن ، هری از جرج پرسید :دیگه چه آتیشی میخواین بسوزونین.ظاهرا مقداری از محتوای نقشه ی فرد به گوشش خورده بود.
فرد نقشه را برای هری و رون شرح داد.
هری :نقشه جالبیه ،من یه پیشنهاد دارم چطوره که یه ردا رو به یه خفاش روباهی که خیلی هم بزرگه تبدیل کنیم.
(این خفاش بزرگترین خفاش جهانه که طول بال تا بالش به بیش از دو متر هم میرسه)
رون از هری پرسید اسم این خفاشو از کجا بلدی؟
_ تو تابستون وقتی عمو ورنون داشت یه برنامه ی حیات وحشو می دید این خفاشو دیدم.گردنش موهای نارنجی رنگی داره که ظاهر یه روباه رو بهش میده ،اما در عین حال کاملا بی آزاره و گیاه خوار
لی:خیلی جالبه هری امشب ساعت هشت چطوره ؟
همه موافقت کردند و از هم جدا شدن برای شرکت در بقیه ی کلاس ها تا سعت قرار.
فرد کل اون روز رو تمرین کرد.
ساعت نه شب:
همون چند نفر دور هم جمع شدن البته بدون اطلاع به هرمیون .
هری :یه داوطلب می خوایم که ردا شو چند دقیقه در اختیار ما بذاره.
جرج ردایش را در آورد و آن را به هری داد
هری هم کارش را شروع کرد . در فکرش آن خفاش را ایماجینیشن کرد.ردا روی زمین بود ، سپس ورد:
_ اسیکارمین
موجی به ردا افتاد ،از جایگاه شانه ها دو بال بزرگ هشتاد نود سانتی بیرون آمد ، از انتها یک جفت پای سیاه و
در پایان از یقه ی آن یک سر بزگ با گردنی مو قرمز .
فرد بلا فاصله خفاش را گرفت و آنها منتظر شدند یک دختر وارد خوابگاهش شود تا پشت سر او خفاش را وارد خوابگاه کنند .
لاوندر وارد خوابگاه شد و خفاش پشت سرش.
چند ثانیه ای گذشت و ناگهان صدای جیغ تعداد زیادی دانش آموز دختر سینه ی آسمان را شکافت.
لبخندی شیطانی بر لبان این چند نفر نقش بست.
در خوابگاه باز شد و هرمیون با چوب دستی آخته خفاش را بیرون راند .
اما متجه افراد حاظر در سالن نشد.
هری و بقیه هم که نمی خواستند پای پرفسور مک گونگال به سالن کشیده شود بلافاصله مکوس طلسم را اجرا
و خیلی سریع ردا را برداشته و از محل متواری شدند.


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.