يه نمايشنامه بنويسيد و توش خاطره ي اولين باري رو كه پرواز كرديد بنويسيد(مثال:بنويسيد چجوري با جارو اشنا شديد ، تلاشها براي يادگيري ، سقوط هاي بامزه اي كه با جارو داشتين و ...)طول جغرافيايي نامشخص -هاگوارتز، دفتر اساتيد- سال 2000- ساعت 20:31:25رز زلر با استرس وارد دفتر شد و رو به پروفسور هوچ گفت:
- سلام پروفسور
- بله دوشیزه زلر؟ امروز اين دفعهي دهمت اومدي پيش من! بازم سوالي داري؟
- امـ......ـم! توي تالار خصوصي ما همه میگن اولین جلسه ی کوییدیچ خیلی سخته.راسته؟
استاد با حالت موشکافانه و دقیق به او نگاه کرد و گفت:
فقط ممکنه که تو یه تالار این حرف زده بشه و توسط يه نفر! توي هافلپافی نه؟
- بله استاد. همه میگن ...
پروفسور از كوره در ميره و با لحن خشكي گفت:
- اااااااااااه! اينقدر همه همه نكن! از مك كينن شنيدي اين حرف رو نه؟!
رز كه ميخواست مرلين رو پيش پروفسور خراب نكنه سرش رو پايين انداخت و گفت:
- نه استاد، من خودم به زور از مك كينن پرسيدم و اون ...
پروفسور نفس عميقي كشيد و و با مهرباني گفت:
- بین دوشیزه زلر، مك كينن خنگترين دانشآموز تو درس من بود و اولين پروازش باعث شد 6 ماه توي سنت مانگو بستري شه! براي همين خاطرهي بدي داره و هر كي ازش اين سوال رو ميكنه همون جوابي كه به تو داده رو مي ده! الان رو نبين به اين خوبي سوار جارو ميشه و توي تيم كوييديچتونم هست! من هزار بدبختي كشيدم تا مك كينن بتونه حتي سوار جارو شه! با گذشت زمان و غلبه به ترسش تونست اين همه تو پرواز با جارو پيشرفت كنه! خودت میای تو زمین میبینی و یه بار سوار جارو بشی ترست میریزه.
رز در فكر فرو رفت...
- مرلين 6 ماه تو سنت مانگو بستري بوده تو اولين تجربهي پراوازش؟! اگه منم تو اين درس خنگ باشم چي!! واي نــــــــه! ...
نفهميد چقدر تو فكر فرو رفته بود؛ فقط وقتي به خود اومد ديد در رختخوابش خوابيده!
طول جغرافيايي نامشخص-هاگوارتز، زمين كوييديچ- سال 2000- ساعت 10:02:57پرفسور لبخندي رو به دانش آموزان زد. منتظر ماند تا سكوت برقرار شد و گفت:
- صبحتون بخير! خب! من استاد درس پرواز و کوییدیچتون پرفسور هوچ هستم! امروز ما اول ابتدا با جارو و سپس طریقهی درست نشستن روي جارو و سپس هم پرواز با اون رو یاد می گیریم!
رز لبهایشان را گزید و به آلبوس نگاهي کرد، او هم مثل رز دستپاچه و نگران بود.
استاد بعد از كمي مكث دوباره ادامه داد:
- اون چیزی که کنار همه تونه، اسمش جارو هست! که قراره همه تون امروز باهاش آشنا بشید! اینجوری بهش نگاه نکن زلر که انگار شیء قدیمی و باستانیه! جارو دستیه! اهـ...ـم! از گريفندور و اسليترين به خاطر پوزخند زدن 10 امتیاز کم میکنم!
بعد از اين حرف استاد، دانش آموزان اسلیترینی و گریفندوری لبخند روی لبهایشان خشک شد!
- طریقهی نشستنش هم اونقدر سخت نیست. اکثر کسایی که تو خانوادههای جادوگر بزرگ شدند به احتمال زياد طعم نشستن روشو حس كردند! حالا همهتون دست راستتون رو بالاي جاروتون بگيريد و بهش بگيد بیا بالا! با شمارش من. یک،دو،سه!!!!
- بيا بالا!
- بـــــــیــــــــــــــــــــا بـــــــــالــــــــــــــا!!!
- جون مــــــــــادرت بيا بـــــــالــــــــا! شدم سنگ رو يخ!
- بالا بالا بالاتر، بالاتر از ستاره ...
پروفسور نگاهي به آسپ(آلبوس سوروس پاتر!) كرد و گفت:
- اون طوری رو سر جارو نزن پاتر که بیا بالا. با ملایمت بگو بیا بالا نه با خشونت!
- اووووه! بچهها نگاه کنید! اسکورپیوس تونست جاروشو بیاره بالا! خوش به حالـ...
پروفسور رو به دختركي فرياد زد:
- اينقدر گیج بازی در نیار تریسی! همه می تونن جارو هاشونو بیارن بالا...
سپس به رز نگاه کرد و زیر چشمی او را پایید!
رز متوجه نگاه پروفسور شد. عزمش را جزم کرد و فریاد کشید:
- بيـــــا بــــالـــا!
جارو تکان خفیفی خورد و آرام آرام بالا آمد.
- اوووووووه. رز! دیدی موفق شدی.
بعد از اينكه همگي جاروهاشون رو در دست گرفته بودند پرفسور هوچ با خوشحالي گفت:
- براي اولين بار واقعآ خوب بود! خب براي سوار شدن روي جارو اول پاي راستتون رو از روي جارو رد كنيد و بعد حدود 30 سانتيمتر جلوتر از ته جارو بشينيد!
پس از نشستن بچهها پروفسور ادامه داد:
حالا كم كم بالا بريد و يه كم اوج بگيريد، گیج بازی در نیاريد و از محدوده ی کوییدیچ اونورتر نريد!
در یک لحظه جاروها مثل فشنگ در آسمان رها شدند. بعد از مدتي، بعضی از دانشآموزان روبرو و یا کنار هم قرار گرفته بودند و با هم صحبت می کردند. بعضيها هم كورس گذاشته بودند! بقیه هم دیوانه وار میخندیدند و يه جورايي سرخوش بودند! بعضی ها هم دمق بودند!آنها همان دختر پسرهایی بودند که پروفسور هوچ اجازهی نشستن دو نفر روی جارو را به آنها نداده بود! رز ناگهان متوجه شد چند نفر از همگروهیهایش دور حلقههای کوییدیچ جمع شده بودند. به طرفشان حرکت کرد...
_من میگم غیر ممکنه تو بتونی از وسطش رد بشي ...
_من می تونم...
- گفتم از فاصله ی پونصد متری باید به طرفش حرکت کنی آل! می تونی؟
- چرا نتونم؟! خوبم می تونم! حالا ميبیند. برید کنار...
او پانصد متر به عقب حرکت کرد و به طرف حلقهی وسط حملهور شد!
همه منتظر بودند که او به حلقه برخورد کند و... اما مثل حادثهای معجزه آسا آل کوچولو از حلقه رد شد!
- هاهاهاهاهاها! دیدی؟! دیدی؟! تو بابای منو نمی شناسی؟! به باباي من ميگن علي بلاكر!
-چه ربطي داشت؟! به بابات چی کار دارم؟! ولی.. ولی کارت عالی بود رفیق!
رز ناگهان به وسط جمع پرید و گفت:
- بچهها منم میتونم همین کارو بکنم. زیادم سخت نیست.
جمع او را به صورت خاصي نگاه میکردند، انگار حرف بد يا فحشی شنیده باشند!
- هر کی بتونه یه دختر هرگز نمیتونه این کار و بکنه!
- چی چی؟ به دختر بودنم چه ریطی داره! من میرم خوبم میتونم!!
- تو نمیتونی. میزنی یه بلا ملا سر خودت میاریــا!!
- وا؟! چی میگی تو؟!
- خب بچهها کارش نداشته باشید ببینیم می تونه بره یا نه!
رز از اين كه چه چيزي در صورت انجام دادن خطا به سرش خواهد اومد، شوکه شده بود و در دلش هرگز مطمئن نبود که بتواند برود. ازحرفش پشیمان شده بود... اما باید می رفت! پانصد متر دور خيز كرد و با سرعت به سمت حقله حركت كرد...
بــــــــــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــــــــــــــــب!رز به حلقه برخورد کرد و آه از ته اعماقش بلند شد...
- آخـــــــــــــــي! دردت اومد؟
- عیبی نداره. ما که گفتیم این کارو نکن!
- هه! بزرگ میشی یادت میره!!
- زیاد مهم نیست! خب اولین پروازت بود...
- آخه حيف نيست دختر به اين جيگري خودزني كنه؟!
رز به آنها چپ چپ نگاه کرد. كمكم متوجهي عمق فاجعه شد و شروع کرد به قیل و قال کرد و دق و دلیش رو سر آنها خالی کرد!
خب! این بود خاطره ی اولین پرواز من البته به صورت رول!
پ.ن: استاد! هفت سال پیش استاد پرواز و کوییدیچ ما مادام هوچ بود در ضمن اگه ترس رو اول داستان آوردم به خاطر این بود که بچه های اون موقع ترسوتر بودن!
تدريس امروز چطور بود؟!
الف)خيلي عالي ب) خيلي خوب ج) حرف نداشت د)بهتر از اين نميشد خیلی خوب بود. ولی اگه این سوال 5 امتیاز داشت خیلی خیلی عالی ميشد!!