_بگزار ببینم.دیگه کیا موندن تو لیست انتضار؟
پرسی ویزلی که دیشب تموم شد.بینز هم که خدا رحمتش کنه میتونست دانش اموز خوبی باشه.حیف که مرد.بعد میرسیم به ایگور.چه بچه گلیه این ایگور.اصلا خیلی ماهه ماه.خدا شناسه جدیدشو براش حفظ کنه
خب تمامی کلاس خصوصیامون برای این هفته تموم شد.عجیبه.هنوز یک شب دیگه تا پایان این هفته مونده.یعنی یک شب بدون کلاس؟؟؟اصلا حرفشم نزن.آلبوس باید بگردی برا خودت یک پسر سفید تپل مپلی پیدا کنی وا. وگرنه امشبو باید تنهایی سر کنی.
دامبل دوباره تو آیینه خیره شد و به خود گفت:
تنهایی هم که سر کنی آبروت جلو گندالف و گرینی(گریند والد؟؟!) میره.
دامبل شروع کرد به راه رفت در مرلینگاه و دوباره بفکر فرو رفت:
میگم پرسی رو بگو بیاد.نه دیشبم بود.فردا شبم هست اگر امشبم بیاد پررو میشه.
_ دامبل جون بیا بیرون...جون تو ضروریه.
دامبل که انگار حرفشو نشنیده بود به فکر کردن ادامه داد:
محفلیها که اصلا کلاس ملاس سرشون نمیشه.نصفشونم که دخترن.میمونه سگ همسایه که اونم هفته پیش بود.باید برم ببینم از لیست مررگخوارا کسی رو میتونم پیدا کنم یا نه.
_دامبل زودد باشش.جون تو الان آبرو ریزی میشه.
_صبر کن دیگه.تو دستشویی هم آدمو راحت نمیزارن.اومدم بیرون دیگه.
_______________خارج مرلینگاه__________
میگم تدی...هوی تدی.این لیست مرگخوارا کو؟
تدی:مالی داره باهاش شیشهارو تمیز میکنه.
_
مگه دستمال نداریم؟
_سقف آب میداد گذاشتمشون زیرش.
_
بگو اسکاور چندتا بیاره.اون لیستم از مالی بگیر بیار دفترم.
چشم اوستا.
______________دفتر دامبل____________
تق تق تق(در)
_کیسه؟
_تدیسه
_بیا تو
_اینم لیستش قربان.عمری ندارید؟
_نچ.برو
دامبل عینک نیمدایره خزشو رو دماغش جابجا کرد و به لیست خیره شد.
باب آگدن:نه این بیاد اون بارتی هم نیاد.نچ.
بارتی:این بیاد باب هم میاد.نچ
انی مونی:بچه خوبیه ولی حال نمیده.
لرد ولدمورت(تام ریدل):عجب تیکه ای
با کله کچلا تا الان کار نکرده بودم.همینو میگیرم.
از داخل کشو قلم پری خمیده و کاغذی مچاله شده دراورد و شروع به نوشتن کرد...
صبحی مخوف و ترسناک.صدای وحشتناک آژیر ماشین پلیس لرد رو از خواب بیدار کرد.
_اه.مردشورشو نبره.همین فردا میسپرم به بارتی بره یک ساعت دیگه برام بخره.آدم زهره ترک میکنه.
لرد از تختش بیرون آمد. کلاه خواب آبیش را دراورد و درون کمدش گذاشت.
به اینه خیره شد:
صورتی کثیف ، پیراهنی آبی و شلوار کردی
پاره و ژنده ای که در آینه خودنمایی میکرد.
ناگهان صدایی شپلخ مانند از طرف پنجره شنیده شد ، جغدی پیر به داخل پرتاب شد و لرد را بر زمین انداخت.
_کوفت بگیری نمیتونی مثل آدم...جغد وارد بشی؟ حتما باید هر دفه که میای منو بندازی؟مادرت بهت یاد نداده چطوری وارد بشی؟
بده من اون نامتو..میگم بده من کجا میری؟
لرد بعد از چند دقیقه کشتی گرفتن با جغد توانست نامه را از پایش دراورد.
_ خیر ندیده.چقلی کرد روم رفت.ایشاااله تو راه بخوری به کامیون.
نامه را باز کرد و شروع کرد بخواندن:
خواننده عزیز.
شما برنده خوش شانس آد شده و جایزه بزگ اد را بردید.
جایزه شما یک شب ماندن در هتل چهار ستاره خانه 12 گریمالد و سایر امکانات میباشد.
آد شب خوشی را برای شما ارزو مند است.
لرد بفکر فرو رفت:
عجب؟؟بیچاره جغده چقدر بش فحش دادما؟
ای کاش بیشتر میدادم.
همه دنیا میدونن من تو این هتل ارزونا نمیتونم بخوابم.دیسک کمر دارم باید فقط رو تخت خودم بخوابم.
پرسی!!پرسی کدوم گوری هستی؟
_بله قربان؟..اوا چه شلوار قشنگی
لرد:کریشیو...بگیر این نامه رو بنداز.از آد میاد.تو نمیدونی کجاست؟
پرسی:
چرا.خیلی هم خوب میدونم.
_از هر گوری میاد بهشون بگو من نمیتونم.حالاهم برو بیرون.
پرسی:هر طور شما میل دارید
__________________ساعت دوازده خانه دوازده__________
پس چرا نیومد؟نکنه جغده تورا خورده باشه به کامیون؟
دامبل در همین افکار بود که صدای زنگ در رشته افکارش را پاره کرد.
_ایجونن زود تر میامدی.
دادامبل با قدمهای بلند به طرف در دوید و در را باز کرد:
آمدی جانم بقربانت ولی تو چرا اومدی؟؟؟
_خوشحال نشدی؟ سه شب پشت سر هم منو تو.سه تا رو یک خط.
دامبل:
خیلی خوشحالم...خیلی...
و دامبل و پرسی شب خوشی!!را باهم پشت سر گذاشتن.