هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
_یعنی کجا رفتن؟

نارسیسا با حالت عصیانی میگه : من نمی دونم ولی اگه زیر سنگم رفته باشن باید پیداشون کنیم و حالشونو بگیریم.

حالا از کجا معلوم خود دامبلدور اونو برنداشته باشه؟
وای بارتی تو منو دیوونه کردی.اخر با مایی یا اونا؟
دیشب که بیدار شدم ریونی ها تو خوابگاه نبودن.این یعنی چی؟

_ نمی دونم!
_خب یعنی این که اونا دارن برای ما نقشه می کشن دیگه باب.

در ضمن من دیشب هر چی بهتون گفتم شما از خواب نازتون بلند نشدین.

بلا که تازه و به زور از خواب بیدار شده بود و حال جر و بحث کردن رو نداشت گفت:

باشه باشه ... حق با توئه!همه ی ما میدونیم که تو چه قدر با هوشی ( )

نارسیس :

پس از تموم شدن جر و بحثشون که چند دقیقه طول کشید ، شروع کردند به زیر و رو کردن تالار تا بلکه بالاخره سر نخی گیر بیارن.

بعد از این که کل تالارو گشتن و همه جا را به هم ریختن ، رسیدن به جایی که بر و بچز ریونی خوابیده بودند.

نارسیسا وقتی ریونی ها رو دید که این قدر مظلومانه خوابیده بودند ، به شک افتاد که آیا واقعا ریونی ها اون وسیله را برداشتن یا نه ...
_____________________________
لیلی جون با ادب باش عزیزم!(شوخی کردم!!)
ببینید من پست زدم اما خب علت پست به صورت رول نزدن من اینه که قدرت رول نویسی من زیاد خوب نیست.الآنم اینی که نوشتم خیلی جالب نسبت به بقیه ی بچه ها نبود.
با این حال پیروز و سربلند باشیم( )


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۲۱:۴۰:۴۶

Only Raven!


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
در همین زمان که آلفرد محکم وسیله رو تو دستش گرفته ییهو بارتی یه تکونی میخوره! آلفرد با نگرانی به پایین نگاه میندازه که در همون لحظه نارسیس تکون میخوره و چند لحظه بعد چشاش چارتاک باز میشه!

نارسیس با خواب آلودگی نگاهی به بقش میندازه ، جایی که قرار بوده مری اونجا بخوابه ، اما میبینه خالیه!!! با تعجب بلند میشه و به بقیه ی تخت ها نگاه میندازه و با خودش شروع به کند و کاو در ذهنش میکنه ...

- اوا پس بقیه ی ریونیا کجان؟ نکنه دارن نقشه میکشن؟ نکنه میخوان مارو بیرون بندازن؟ نه نه ما باید جلوشونو بگیرم.

سپس از تخت بلند میشه و میگه: هوی بچه ها پاشین ، ریونی ها نیستن ... بارتی زودباش اون وسیله هه رو بیار بیرون تا در صورت نیاز به دامبل خبر بدیم.

بلا در حالی که چشماشو میمالید گفت: باب نارسیس ولشون کن بذار هر کار میخوان بکنـ...

- تو چرا نمیفهمی بلا شاید دارن نقشه ای میکشن که مارو بندازن بیرون و به شب واگذار کردن که ما نباشیم.

- ریونیا باهوشن اون قدر خنگ نیستن که مذاکراتشونو این موقع شب انجام بدن! حتما یه گوشه تو تالار گرفتن خوابیدن!

بقیه ی اسلیا بی توجه به این مسئله دوباره به خواب میرن اما نارسیس که هم چنان مشکوک به نظر میاد توجهش به بارتی جلب میشه که روش رو خاک و خل گرفته. به اون نزدیک تر میشه و میفهمه یه چیزی از دیوار ریخته. اما خوشبختانه تا کلشو بالا میکنه در کمال حیرت سقف رو میبینه که ییهو درست میشه!!!

آلفرد که از اون بالا شاهد ماجرا بود بلافاصله با نزدیک شدن نارسیس به بارتی اونجارو درست کرده بود. با عجله وسیله هه رو برمیداره و به تالار برمیگرده تا ماجرا رو برای ریونیای مشتاق بگه.

نارسیس که فکر کرده اینا همش توهمات شیرینه ، برمیگرده و به خواب عمیقی فرو میره.

صبح روز بعد:

از اونجایی که ریونیا متوجه مشکوکیوس نارسیس شدن وسط تالار به خواب عمیقی فرو رفتن.

در خوابگاه اسلی ها یکی پس از دیگری از خواب میپرن. بارتی هم لباس پوشیده و آماده به سمت جیبش حمله ور میشه که وسیله هه رو برداره و روزی برای آزار و اذیت ریونیا رو شروع کنه که متوجه میشه نیست.

بارتی: نیست ، نیستش! بلا نیست ، نارسیس کجا رفته پس؟
- خوب بگرد شاید اشتب گشتی ، جایی نمیتونه رفته باشه!

نارسیس که در فکر فرو رفته بود گفت: شاید کار ریونیا باشه! آره کار خودشونه به همین دلیل دیشب نبودن. پیش به سوی ریونیا!!!

************

خیلی خیلی با عجله نوشتم و چرت و پرت شد. این فقط یه حدسه که نارسیس میگه کار ریونیاس ، ولی شما میتونین اصلا داستانو تغییر بدین و طور دیگه ای بنویسین ، فقط پیلیز بپستین!!!

هوی تری مگه نگفتی اگه بپستیم تو هم میای می پستی؟ اینم پست و سوژه در اختیارت ، بپست تا بپستیم!



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
-خرررر پففففف خرررر پفففف

در تا نیمه ای باز شد و هیکل الفرد از استانه ی در پدیدار شد همین
طور که یواش یواش میومد بارتی رو دید که روی دومین تخت که قبلا مال یکی از ریونیا بود جا خوش کرده و خروپفش هوائه،بعد الفرد اهسته به بارتی نزدیک و نزدیک تر شد...

-نه!اینجوری خوب نیست ممکنه یکی از اسلیا بفهمه و نقشمون نقشمون نقش بر آب بشه .

الفرد:پس چجوری؟

مری همونجور که یه دستش رو کرده تو جیبش و با اون دستش داره کلشو میخارونه داره فکر میکنه که یهو گابریل میگه:من یه فکری دارم البته یه خورده خیالیه ها!

مری خب حالا بگو!

گابر: :joke:

شب هنگام


-خرررر پففففف خرررر پفففف

بارتی روی تخت جابجا میشه و اون وسیله رو تو جیبش لمس میکنه و به سمت رویاهاش میره.یهو گردو خاک کمی رو صورتش میشینه که خوشبختانه اونو بیدارش نمیکنه!اما اگه کسی اون جا بود و سقف رو نگاه میکرد میدید که درون سقف دایره ای تشکیل شده و الفرد با چوبدستیش طلسمی رو زیر لبش هی تکرار میکنه!

-اکسپلیارموس!

دستمال کاغذی از جیب بارتی میاد بیرون و الفرد میندازدش گوشه ای و دوباره سعی میکنه:اکسپلیارموس!
این بار کیف پول بارتی میاد بالا و الفرد یواشکی اونو میزاره تو جیبش.
-اکسپلیارموس.
اینبار دیگه اون چیز میاد بالا و الفرد از فرط خوش حالی اونو میقاپه.

...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
روز بعد هیچ ریونی نبود که شبش با آسودگی خوابیده باشه!

از اون طرف بلا هی به وسایل گابر میرفت ، از سمت دیگه بارتی کتابای نجوم آلفرد رو بر میداشت و هی اذیتش می کرد.

در چند روز آینده همین وضع ادامه داشت تا اینکه سرانجام مری که کفری شده بود همه ی اعضا رو در جایی دور از اسلایترینیا ، در کنار دریاچه جمع کرد و مجلسی تشکیل داد.

مری همین طور که قدم زنان از این سو به آن سو میرفت گفت: باید یه فکری به حال خودمون بکنیم. اگه این طوری پیش بره من دیگه نمیتونم تو تالار دووم بیارم. از اون طرفم تا میایم دهنمونو باز کنیم و از خودمون دفاع کنیم بارتی اون وسیله ی مسخرشو بیرون میاره و شروع به تهدید کردن میکنه!

گابر که دست کمی از مری نداشت و صورتش از عصبانیت سرخ شده بود گفت: آخه چی کار باید بکنیم؟ راه بیفتیم بریم پیش دامبلدور و بگیم از وضع ناراضی هستیم؟ اونوقت در مورد ما و تالارمون چه فکری میکنه؟ آخه اونکه نمیدونه اسلایترینیا چی کار می کنن!!

لونا که چهره اش عبوس و خشمگین بود گفت: دیروز بلا گردنبد هندونه ایم و گوشواره تربچه ایم رو شکست! خیلی دوسشون داشتم ...

به دنبال لونا همه ی ریونیا شروع کردن به داد و هوار و شکایت از اسلایترینیا!

مری شروع به صحبت کرد اما از بس صداهای اطرافش بلندتر بود سرانجام فریاد:

- منم خودم این موضوعو میدونم. فقط شما که نیستین منم نمی دونین چه حالی میشم وقتی میبینم نارسیس میاد خونه شکلاتیمو میخوره. اما الان نباید به فکر این موضوع باشیم! باید به فکر راه چاره باشیم. حالا همه بشینین فکر کنین!

نیم ساعت گذشت و هر از گاهی یکی از اونا یه پیشنهاد میداد. اما بعد از بررسی اون از جنبه های مختلف می فهمیدن بسی چرت است. تا اینکه سرانجام فکری به ذهن لیلی خطور کرد ...

- به نظرم اول از همه باید کاری کنیم که اسلایترینیا نتونن این قدر اذیتمون کنن و بعد به فکر بیرون کردن اونا باشیم!
ناگهان جرقه ای در ذهن آرنولد درخشید و گفت: باید اون وسیله هه رو از دسترس اونا خارج کنیم!
- چی؟
- باید اون دستگاهه رو یه جوری از چنگ اسلی ها در بیاریم ... اممم ... باید قایمکی اونو ورداریم ، وقتی که بارتی خوابه میتونیم اینکارو کنیم!
- درسته بارتی وقتی خوابه بکشیشم خوابش نمیبره!
- اوهوم حالا کی این کارو انجام میده؟

همه به یکدیگر نگاه کردند و سرانجام آلفرد گفت: من این کارو میکنم ... همین امشب میرم سراغش و وسیله رو کش میرم ...

)))((()))((()))((()))((()))((()))((()))

خیلی سوژه آسونه و راحت میشه ادامش داد ... در هنگام خواب میخواین اون وسیله رو از چنگ بارتی در بیارین. حالا اگه میخواین طولانی بشه میتونین بی نتیجه بذارین این کارو!

پیلیز بپستین ، فکر کنم تالار ما کمترین فعالیت رو در رول داره ، بیاین رونقش بدیم دیه ...



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
- غـــــــــیژ
-وای حالا چی کار کنیم؟
گابریل:مگه چاره ی دیگه ای هم داریم؟باید منتظر بمونیم و به اونا خوشامد بگیم؟
فلور:چی داری میگی گابر؟ما خیلی از این اسلیترینیا خوشمون میاد که حالا باید خوشامدم بهشون بگی؟
-فقط تا زمانی که دامبلدور این جاست.

در آرام آرام و با صدای گوش خراشی باز شد و از آستانه ی آن شخصی بلند قد که ریش هایش لای در گیر کده بود پدیدار شد .

-صبح به خیر عزیزانماین بچه های عزیز برای مدت کوتاهی پیش شما و هم تالاریتون میشن تا وقتی که تالارشون ترمیم بشه،در ضمن به دلیل این که ما تخت اضافی نداریم و اینا...هر کدومتون مجبورین تختتون رو با هم شریک بشین؛راستی بارتی اینو بگیر اگه مشکلی پیش اومد میتونی با این خبرم کنی،صبح همگی بخیر!

ریونی ها: !
اسلیترینیا:

نیم ساعت بعد

گابریل در حالی که سعی داشت چیپس گنده ای را درون دهانش بچپاند ناگهان دستی آن را قاپید .

-هی بلا چی کار داری میکنی؟اون چیپس من بود!
بلا:شماها مجبورید هر چیزیتون رو با این بچه ها شریک بشینتو که نمیخوای رو حرف دامبل حرف بزنی هان؟!

گابر:

نیمه شب

به این ترتیب هر یک از ریونی ها تختش را با یکی از اسلیترینی ها شریک شد .

مری در رویاهایش غرق شده بود خواب خونه ای از کیک شکلاتی رو میدید که داره مشت مشت اونا رو میخوره اما یهو نارسیسا میاد و کیک رو از اون میگیره؛مری از خواب میپره و با کمال ناباوری چهره ی خندان نارسیسا رو میبینه.

-اما من خواب بودم و تو اجازه نداری که تو خوابمم باهام شریک بشی!
-شماها مجبورید هر چیزیتون رو با این بچه ها شریک بشین اینو که یادت نرفته؟


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
در همون لحظه غوغایی در تالار برپا شد. یکی می پرید میرفت اونور تا لباس درست بپوشه و یکی دیگه می پرید میرفت اون ور تا تالارو تمیز تر از اینی که هست بکنه.

هر لحظه صدا نزدیک تر میشد و همه تو این مونده بودن که چی کار کنن ، ناگهان فکری به ذهن آرنولد خطور کرد:

- به نظرم خودمونو به خواب بزنیم! انگار نه انگار که متوجه این موضوع شدیم!

گابر: نه باب چی میگی ، اونا اینو جلو روی من گفتن. اونا هم فهمیدن که من تندی دویدم اومدم پیش شما نه این کار درستی نیست.

گابر به مری نگاه کرد. مری به آگ ، آگ به آرنولد ، آرنولد به آلفرد ، آلفرد به فلیت ، فلیت به لیلی و در نهایت همه به لونا که در فکر فرو رفته بود.

- هوی لونا! تو میگی چی کار کنیم؟

بعد از چند لحظه که بسیار طولانی گذشت لونا گفت: اینجا تالار ریونه! تالاری که اعضای باهوش گرد هم اومدن و تنها کسایی میتونن وارد تالار بشن که باهوش باشن!

لیلی که اصلا متوجه منظور لونا نشده بود گفت: خب که چی؟

لونا نگاهی به قیافه های بیخیال و نامتوجه اونا انداخت و گفت: اونا تنها در صورتی می تونن وارد تالار بشن که بتونن از جلوی عقاب در ورودی تالار بگذرن!

ناگهان جرقه های گوناگونی در ذهن تک تک اعضای ریون درخشید.

آگ با تعجب پرسید: پس یعنی اونا نمی تونن از جلوی عقاب بگذرن؟ اونوقت دیگه نمیتونن وارد تالار ما بشن؟

مری: نه نه! دامبل میتونه پاسخ اون عقابه رو بده. وقتی دامبل اجازه ی ورود به تالارو به اسلایترینیا میده اونا در هر صورتی میتونن وارد شن!

در همان لحظه صدای آشنایی شنیده شد ... اول اژدها بوده یا تخم اژدها؟ ( )

مرینا با وحشت گفت: اوه نه! این صدای عقابه ، اونا پشت همین درن!

صدای دامبل شنیده شد که گفت: یک دایره ، هیچ نقطه ی شروعی نداره!

- غـــــــــیژ

********

در باز شد و گل اومد ، لونا جونم به سایت اومد ... ها هیچی چرت گفتم!

این پست تنها جهت کش دادن موضوع بود. دیدین گفتم بیاین بپستین منم پشت سرتون می پستم؟! :ybigane:



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
سوژه ی جدید.

شبی سرد و زمستانی در تالار ریونکلاو همه ی دانش آموزان آبی بوش خوابیده بودند و خروپف هایشان تا هفت آسمون میرسید.

ناگهان در با شدت باز میشه و هیکلی کج و کوله وارد میشه و او کسی نبود جز گابریل!

-همگی پاشید،بدبخت شدیم رفت.

مری کلشو از زیر پتو میاره بیرون و کلاه زنگوله دارش رو از جلو ی چشماش میده اونور و دوباره میگیره میخوابه

-مگه با شماها نیستم؟یه تکونی به خودتون بدید بابا بدبخت شدیم میفهمید؟

لیلی خمیازه کنان میگه:خب،تو بگو ما غیر مستقیم گوش میدیم!

-خیله خب،از بس برف بارید و اینا سقف تالار اسلیترین ریخته و حالا
هم داشتم از دامبل میشنیدم که داره میگه بچه های اسلیترین برن
توی تالار ریون و کلا" اینکه...بیچاره شدیم!

یه دفعه همه مثل جت از خواب بیدار میشن و ناباورانه به هم خیره میشن آلفرد دهنش رو باز میکنه تا یه چیزی بگه اما دهنش رو میبنده چون در همین هنگام صداهایی به گوش میرسه.

-ببینم این صدای چیه؟
-فکر کنم اسلیترینیا باشن!
-وای نه تالار خراب شدیم رفت!

***************
خب،من از سوژه قبلی سر در نیاوردم و هوس نوشتن کرده بودم که
این تاپیکو دیدم و شروع کردم به نوشتن اگه موضوم چرته از قبلی ادامه بدید


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- زیر زمین وزارت خونه؟
مری با ناباوری سرش رو به این طرف اون طرف تکان داد و سپس با لبخندی به آلفرد گفت:
- تو احتمالا زیاد به فکر المپیاد نجومی!

( نکته کنکوری: این بوقی اسم مدرسه منو میدونست منم گفتم یه چیزی ازش میدونم لو بدم! )

سپس آنها به راهشان ادامه دادند در حالی که آلف تمام مدت به فکر این بود که زیر زمین وزارت، یا اتاق شامسکی، محل انجام چه کارهای قزوینیستی و غیره است. کلاس های خصوصی، عله، دامبل، چه چیزی؟

------- ساعت ها بعد ------

مری با نگرانی ایستاد . دست هایش را باز کرد و بقیه را از حرکت نگه داشت!

- من احساسی دارم که بهم میگه گم شدیم.
- منم همین طور.
- منم احساسی دارم!
- چه احساسی؟
- احساس دفع..

ملت به سوی آگ که نمیدونم چیه بر میگردند. و لحظه ای بعد آگ از جلوی چشمان همه دور شده تا محلی برای راز و نیاز پیدا کند.
مری چادری که همراه خود آورده بود را باز کرده و روی زمین پهنانیده بود، آتشی گرم درست کرده بود غافل از اینکه آنها در هاگوارتز بودند! از جویبار با مشقت و سختی آب آورده بود و علف هایی چیده بود ... ( چه فضاسازی هایی که نمیکنه این گابر! )

------ شب، اندروز چادر ------

ملت ریونکلاو مشغول انجام حرکات موزون بودند تا اینکه مری سرش رو داخل چادر آورد.

- اللهم صلی الی محمد و آل محمد !!
مری :
و از چادر بیرون میره ...

- پارسال بهار دسته جمعی ... اللهم صلی الی محمد!!
مری:

و در این بین تنها یک نفر ساکت و غرق در فکر به وزارت ، زیر زمین، تاریکی ، زیر زمین ، سحر و جادو ، زیر زمین و بالاخره زیر زمین بود.

آلفرد..

( به قول اسکی تغییر فونت چهره ی پست رو خراب میکنه! نه که فکر کنید اصلا حسش نبودا !! )


[b]دیگه ب


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۷

آگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۳۳ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 24
آفلاین
- اه ... نه تریلانی کیه؟ بر اساس افسانه ها یه موجود دوسر توی برج شامسکی ( مخلوط شامپاین و ویسکی ) زندگی می کنه که فقط به نواده ریونکلا جواب میده! باید همه با هم بریم به اون برج ، شاید یکیمون نواده اصلی هلنا ریونکلا باشه.

گابریل که رمانتیک شده می پرسه:
- بعد نواده راونکلا از من خواستگاری می کنه؟

- نه بوقیییییییییییییی! از تو که قراره یه بوق دیگه خواستگاری کنه. بعدم تو میری خواستگاری اون، اونکه نمیاد سراغ تو!

- آهان. فهمیدستم...

همه ریونی ها با هم شال و کلاه کردن، راه افتادن رفتن طرف برج شامسکی. وسطای راه آرنولد از مری پرسید: راستی مری! آدرس این برجه کجا بود؟

- فلات قاره!

- خوب فلات قاره کجاست؟

- فلات قاره سرجاشه. فقط باید پیداش کنیم. حالا حرف نزن بذار گابریل خوابشو واسه من تعریف کنه. بلکه من نواده ریونکلا بودم

فلیت ویک پوزحندی میزنه: این نواده بازیم چه کیفی داره بهش چسبیدین؟ نواده گریفیندور... نواده اسلیترین... حالام نواده رریونکلا. دوروز دیگه هافلپاف میره وزارت جادوگری شکایت می کنه که اون چرا نواده نداره

آلفرد یه دودی از یه جاییش درمیاد: وزارتخونه! خودشه! برج شامسکی اسم دیگه زیرزمین وزارتخونه است!!!


چه باحاله این :


Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
سوژه جدید

گابریل از کوهی به سختی بالا می کشید ؛ هر قدر جلوتر می رفت ، کوه پر شیب تر می شد . دیگر چیزی نمانده بود به هدفش برسد ...

پاق

گابریل از کوه به پایین ، جلوی صندوق سفید رنگی افتاد که روی آن نوشته شده بود :

"انتخابات شورای دانش آموزی دبیرستان دخترانه ی روشنگــ...جادوگران "

نگاهی به لیست کاندیدها انداخت .

هوکی
آلبوس دامبلدور
پیوز
مری باود
پروفوسور حسینی


کمی فکر کرد اما نه فکر نکرد بدون تردید اسم مری باود را روی تکه کاغذی نوشت ؛ درستش را دراز کرد تا کاغذ را در صندوق بیاندازد اما ... ناگهان دستی او را از این کار بازداشت ، نگاهش را برگرداند ... آن شخص کسی نبود جزء... هان ؟ او را نمی شناخت

- گابریل ... گابریل ! بیدارشو تو داری خواب می بینی

مری سطلی آب روی سر گابریل خالی کرد .

- این یه ساعته دارم تکونت میدم چرا بیدار نمی شی ؟
- هیچی داشتم خواب می دیدم !

مری بدون تعجب جواب داد :

- معلوم بود ! خب حالا چی دیدی ؟
-خواب دیدم ....

مری که به قفسه ی کتاب های آمادگی سمج ارشد نگاه می انداخت با حالتی آمرانه گفت :

- باید پیشگو رو ببینیم !!! برو پسر های و بقیه دخترها رو آمداه باش کن !
- پیشگو ؟ تریلانی ؟
- اه ... نه تریلانی کیه ؟ بر اساس افسانه ها ...

-------

موضوع مربوط به انتخابات وزارت می شه !


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۲۳:۳۰:۲۷
ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۲۳:۳۵:۲۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.