هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
زمان:ساعت 3 نیمه شب

مکان:کافه سیاه



-هیسسس...چقدر سرو صدا میکنی.الان متوجه ما میشه.
-خب باید متوجه بشه.میترسی مزاحمشون بشیم؟

بلاتریکس سه چوب دستی را با هم در دستش گرفته بود.
-سیسی...میشه چوب خودتم بدی به من؟اینجوری احساس امنیت نمیکنم.

نارسیسا با اضطراب سرش را کمی بالاتر آورد و از پشت بوته ها نگاهی به پنجره کافه سیاه انداخت.سه شب متوالی بود که گزارشهای مبنی بر سرقت از کافه شنیده میشد.و حالا که دو ساحره برای کنترل به کافه آمده بودند با دیدن نور ضعیفی که ازپنجره کافه سوسو میزد مطمئن شده بودند واقعا خبری هست.
بلاتریکس نفس عمیقی کشید.
-دیگه نمیتونیم منتظر بمونیم.شاید اصلا خیال ندارن بیان بیرون.بهتره بریم تو و غافلگیرشون کنیم.

نارسیسابا نگرانی ردای بلاتریکس را گرفت.
ولی ما نمیدونیم اونا کی هستن و چی میخوان.حتی نمیدونیم چند نفرن.

بلا از جایش بلند شد و خاک ردایش را تکاند.
-بله..ولی تا وقتی که اینجا بشینیم نمیتونیم چیزی بفهمیم.ارباب کافه رو به ما سپرده و با باید از کافه مون دفاع کنیم.راه بیفت بریم.

دو ساحره با احتیاط به در کافه نزدیک شدند.صداهای مشکوکی از داخل کافه به گوش میرسید.بلاتریکس چوب جادویش را بطرف در کافه گرفت و کلمه رمز را زمزمه کرد.در کافه با صدای خفیفی باز شد و دو ساحره وارد کافه شدند.

-اینجا که کسی نیست.؟!
-هیسسس...آرومتر.صداها از اونطرف میاد.بریم اونجا.

بلاتریکس در جلو و نارسیسا چند قدم عقبتر از او به آرامی بطرف نور ضعیف و صدای عجیب حرکت کردند.کم کم در تاریکی جادوگر نحیف و لاغری را که پشت میز نشسته بود تشخیص دادند.

-اربااااااب؟؟!!

لرد سیاه در حالیکه دستمال گردن قرمز رنگ مضحکی را روی ردای سیاهش بسته بود و لبخند ساختگی ابلهانه ای برلب داشت با عصبانیت دستش را تکان داد.
-هیس..برین ..مزاحم نشین.اینطرفم نیایین .وبکمم روشنه.ایول.جادوگران میتینگ گذاشته.بذار ببینم کجاس!

بلا و نارسیسا با تعجب به صفحه وسیله ماگلی خیره شدند.دهها پنجره چت باز بود.

-ای دی اس ال پلیز؟
بلا لبخندی زد.
-ارباب فکر کنم اون ای اس ال بودا!ضمنا مگه شما نگفتین این یه فحشه؟

لرد سیاه کوچکترین تغییری در لبخند ابلهانه اش نداد.
-واقعا شما دو تا از تکنولوژی تا این حد بی خبرین؟این یه کلمه اختصاری برای آشنایی بیشتره.الان یه دی هم بهش اضافه شده.به معنی درجه اصالت.

انگشتان باریک لرد به سرعت روی کیبور حرکت میکرد.
-24-اصیل-جادوگر-قصر مالفویها.

بلاتریکس نارسیسا را به کناری کشید.
-اوضاع خطرناکه باید یه کاری کنیم.

نارسیسا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد.
-نه زیادم بد نیست.لااقل یکیشو راست گفت.جنسیتشو!

بلا با عصبانیت به لرد سیاه و حوله و مسواکی که کنار میزش قرار داشت اشاره کرد.
-بابا منظورم اون نیست.متوجه نشدی؟ارباب سه روزه تو کافه میخوابه.فکر میکنم این وسیله اربابمونو تحت تسلط خودش گرفته.باید یه کاری کنیم.برو به مرگخوارا خبر بده.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۴۱ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
سیم ارتباطی در دهان هدویگ گذاشته شده، سیم وبکم گوشه ای افتاده، انگشتان لرد با تردید روی دکمه های مشکوک وسیلۀ ماگلی قرار گرفته ولی هیچ اتفاقی نمی افتد!

لرد سیاه با تعجب به سیبل نگاه کرد:
- این چرا دیگه چیزی نمی نویسه؟

- خوب چون دی سی شدین از کنف پرت شدین بیرون! باید یکی اینوایتتون کنه

لرد سیاه :
- خوب اینوایتم کن دیگه! مگه تو مرگخوار من نیستی؟

- خوب ارباب جون! من نباید اینوایتتون کنم چون منم با شمام. همون پفک هندی که قبلا دعوتتون کرده بود باید بازم دعوتتون کنه.

- ما رو ببین کارمون به کجا رسیده که الافیم یه پفک هندی واسمون دعوتنومچه بفرسته

سیبل عملیات مشکوکی با آنچه « کیبورد » نامیده می شد انجام داد و دوباره ملت در کنف تشریف داشتند.

علی باحال: باب چه عجب از دی سی دراومدین. جون شما تنهایی حال نمی کردیم با این ریش دراز (شرمنده! این پنجره چت حالیش نیس تو یاهو کریسمس نیومده، :دی هاش کلاه دارن )

دامبل: بوقی، من باید بهتون حال بدم مگه؟ اشتب گرفتی داش

پفک هندی:
علی باحال:
شیرین گندمک:
صمد کثیف:
سیبل:

سیبل با تعجب به لرد سیاه نگاه کرد:
- ارباب؟؟؟ شمام بعله؟ جوانمردانه س رقیبتونو به خاطر نقطه ضعفش مسخره کنین؟

لرد کروشیویی حوالۀ سیبل کرد. سیبل اجبارا سکوت کرد و لرد، به او تشر زد:
- جوانمردانه کدوم بوق زدنیه؟ نمی بینی ملت همه شادن؟ مام می خوایم شاد باشیم اصن

سیبل و مرگخواران با تعجب به هم نگاه کردند. متحیر از این جهت که نمی دانستند این فقط یک جوگیری ساده است یا حضور هدویگ (با اینکه یک جغد به شدت جوات می باشد) باعث بروز تغییراتی در لرد سیاه شده است و یا اتفاق دیگری (مثل اعتیاد نوظهور: اعتیاد به نت) در لرد سیاه حضور به هم رسانیده!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۱:۴۴:۰۶


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ولدمورت با خشم به اطرافش نگریست و فریاد زد : خب یه بوقی ای بره اینو بگیره . یعنی هیشکی نمی تونه اینو بره و بگیره ؟

ملت مرگخوار : :no:

لرد به سرعت چوبدستیش را بیرون کشید و با یه حرکت مخوف که فقط خودش قادر به اون کار بود انواع و اقسام ورد ها رو به اطراف فرستاد که ناگهان یکی از وردهایش به هدویگ برخورد کرد . لرد که از مسئله بی اطلاع بود روی یکی از صندلی ها نشست و برای آخرین بار رو به جغد گفت : بیا اینجا دیگه بوقی !

در کمال نا باوری ناگهان جغد به سمت پنجره حرکت کرد و لحظاتی بعد روی میز جلوی لرد نشست ... لرد که هیچ چیز را باور نمی کرد رو به مرگخوارانش گفت : یعنی این چجوری شد که ییهو اومد تو ؟!

- ارباب . مثل اینکه طلسم فرمانتون اشتباها بهش خورده بود .

لرد رویش را به بلاتریکس که لحظاتی پیش این سخنان را بر زبان آورده بود کرد و او را دید که خود را به لرد نزدیک و نزدیکتر می کرد . بلا به سرعت گفت : ارباب . بهتره که بریم سر همون جغد نتمون تا این مرتیکه ی ریش دراز رو بگیریم .
- آره ... بچه ، بدو بیا اینجا اینو راه بنداز . دِ کجایی ؟ بیا دیگه


بارتی پس از چند ثانیه از پشت پیشخون کافه بیرون آمد و از کنار لرد جغد را بر داشته و به سمت آن وسیله ی ماگلی رفت . مرگخواران نیز به دستور لرد از جایشان بلند شدند و خود را به بارتی و آن وسیله ی ماگلی رساندند .



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۳:۳۳ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
سیبل تریلانی یا وارد کردن وسیله ناشناخته ماگلی(لپ تاپ)به کافه سیاه باعث کنجکاوی مرگخواران میشود.مرگخواران و لرد سیاه برای کشف وسیله ناشناخته سرگرم بررسی آن هستند که به دلیل اتصال به جغدترنت(اینترنت)ناخواسته مشغول چت با عده ای ماگل میشوند و عدم آشنایی لرد و مرگخوارانش با اصطلاحات چت باعث ایجاد سوءتفاهم میشود.پی امی از طرف آلبوس دامبلدور توجه لرد سیاه را جلب میکند ولی قبل از جواب دادن لرد جغد مورد نظر میمیرد و اتصال قطع میشود.مرگخواران به دنبال جغد دیگری هستند.
--------------------------
لرد سیاه با دیدن هدویگ بشدت هیجانزده شد.
-زود برین اون جونورو بگیرین بیارین برام.باید بفهمم آلبوس چطوری رفته اون تو.

مرگخواران با دستور لرد سیاه پنجره کافه را باز کردند.
-پیش پیش پیش....بیا گوگولی مگولی....

بارتی با پس گردنی لرد کف کافه پخش شد.
-ای کند ذهن.مگه گربه اس که پیش پیش میکنی؟مورفین تو بگیرش ببینم.

مورفین با بی حالی چشمانش را باز کرد.
-ارباب ژون شخته به خدا...بیخیال.

لرد به بلا اشاره ای کرد و بلا با خوشحالی سه طلسم مرگخوار مجازات کن بطرف مورفین فرستاد که البته مورفین عین خیالش نشد!
لرد سیاه تصمیم گرفت شخصا وارد ماجرا شود.آستینهایش را بالا زد و معصومانه ترین حالت ممکن را به چهره اش داد.بلاتریکس سراسیمه پرید و بازوی لرد را گرفت.
-ارباب خدا مرگم بده.حالتون خوب نیست؟مسموم شدین؟ببرمتون مرلینگاه؟

لرد با خشونت دستش را عقب کشید.
-برو کنار.این حالت معصومانه چهره منه.معصومیت سرتون نمیشه که.

به دستور لرد مرگخواران در گوشه و کنار کافه کمین کردند تا در صورت ورود هدویگ برای گرفتنش حمله کنند.لرد به آرامی به لبه پنجره نزدیک شد.
-بیا...پرنده قشنگ.چه سری،چه دمی،عجب پایی...نیست بالاتر از سیاهی...

-اهم اهم..ارباب اون قسمتشو سانسور کنین.

لرد با قدمهای آرام به هدویگ نزدیک شد.
-بیا.بیا جلوتر...آهان.یه کم بیشتر.حالا یه روز بهت احتیاج داریما.اگه همکاری کردی.مگه دستم بهت نرسه.بعد از استفاده جغد نتی اون پرای سفیدتو با دستای خودم میکنم و یه لقمه چپت میکنم.

هدویگ با بی خیالی به چشمان حریص لرد نگاه میکرد.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
داخل کنفرانس:

علی باحال: سلام به همه بچه باحالای اهل چت

شیرین گندمک: سلام

پفک هندی: سلام سلام صد تا سلام

جادوگرا: درود

صمد کثیف: خب بچه ها...حالا دونه دونه خودمونو معرفی میکنیم. من صمدم شونزده سالمه از شاسکول آباد

علی باحال: علی 19 از تهرونِ خودمون

(جادوگرا به تفکیک):

سیبل: من سیبل از برج شمالی هستم. سی و پنج سالمه و محض اطلاع بگم که مجردم. لرد حالا شما خودتونو معرفی کنین.

لرد: احمق اینو چرا مینویسی؟ من که کنارت نشستم!

سیبل: شما خودتون چرا نوشتین اگه جسارت نباشه؟

لرد: من لرد سیاه از خانه ریدل ها هستم. اگه سنم رو میپرسین نپرسین. چون بستگی به هورکراکس مربوطه داره. مثلا ممکنه یهو منو جو بگیره الان بمیرم بعدش دوباره متولد بشم!

شیرین گندمک: بابا اینا دیگه کین!!؟؟ شما از دوستای کی هستین؟

لرد: من شخصا از دوستان بسیار نزدیک سالازار اسلیترین هستم!

پفک هندی: سالازار دیگه کیه؟ بچه ها سالازار میشناسین؟

مونتگومری: آیا ساختن یه گورستان جغدترنتی ممکنه؟


پارازیت: ناگهان از بین جمع شخصی با تردید خود را معرفی میکند

آلبوس: منم آلبوس دامبلدورم. از هاگوارتز...

لرد: آهاا... رو زمین دنبالت میگشتم، تو این وسیله ماگلی گیرت آوردم...کروشیو...

در همين لحظه جغد مربوطه ميميرد و جادوگرها به طرز خفني ديس جغد ميشوند...بلا و لرد و سايرين در تکاپوي پيدا کردن جغد ناگهان هدويگ را ميبينند که جلوي پنجره نشسته است!!...


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۶ ۰:۴۲:۵۶
ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۶ ۰:۴۴:۵۰

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
کافه تفریحات سیاه

سیبل نگاهی به ملت سردرگم انداخت:
- قبول کنم یا نه؟

لرد سیاه نگاهی چپکی به سیبل انداخت:
- این یعنی ازت خواستگاری کرده؟

- اوا نه! دعوت شدین به کنف!

لرد سیاه مشکوک به نظر می رسید:
- آخرین باری که زورکی منو بردن کنف، می خواستن نیروگاه اتمی مو بچاپن و هپلی هپو کنن! فورا لغوش کن!

- آخه ارباب! این که از اون کنفرانسا نیس! این یه کنفرانس آنلاینه واسه ملت که میرن با یه عده آدم که تا حالا نمیشناختن، آشنا بشن یا با اونایی که از قبلم همدیگه رو میشناختن حرف بزنن، سوت بزنن، آهنگ بذارن، ... چه میدونم، خلاصه بوق بزنن!

- بوق؟

لرد با شنیدن این کلمه به فکر فرو رفت. تمام حرف های سیبل به کنار، این واژه به طور عجیبی توجهش را جلب کرد:

- حالا این بوق چی هست؟

- هممم... شما فکر خودتونو ناراحت نکنین. این چیزیه که معمولا محفلیا می زنن

با شنیدن کلمۀ « می زنن » مورفین که در گوشه ای از کافه چرت می زد، هشیار شد:
- شی؟ محفلیا شی می ژنن؟ ژنشش مرغوفه؟

سیبل آهی از سر بی حوصلگی کشید و وارد کنف شد.

همزمان - خانۀ گریمالد

دامبلدور به پیام مشکوکی که ناگهان ظاهر شد زل زد:
- این چیه؟ بی ناموسیه؟

آنیتا از کنار PC چشم غره ای به پدرش رفت:
- بابایی جلو من از این حرفا نداشتیما!

- هین؟ باوشه! حالا این چی چی هس؟

- این یه کنفه. اون زمونا که دراکو... بی خیال! هممم... ملت میرن توش با هم حرف می زنن، سوت می زنن، آهنگ میذارن... چه میدونم، بوق می زنن!

- بوق؟

- شما فکر خودتو مشغول نکن. این یکی مخصوص مرگخواراس!

دامبل از اینکه نکته ای درمورد مرگخواران وجود دارد که او را در آن راه نمی دهند (به خیال خودش ) هیچ خوشش نیامد و بیشتر کنجکاو شد که حتما از قضایا سر دربیاورد:
- حالا چی جوری میرن توی این... کنف؟

آنیتا مفتخرانه نگاهی به سایر محفلی ها که با کنجکاوی به او زل زده بودند، انداخت و پاسخ داد:
- اینجوری

و روی دکمۀ Join کلیک کرد.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۱۶:۰۴:۵۷


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
وسیله ی عجیبی که عدسی دوربینی از آن بیرون زده بود در دستان سیبل بود.
سیبل با خونسردی "وبکم" را به سمت آنها برده و سیمش را در کنار سیم دیگر در دهان جغد جای داد.

مسنجر:

- ماااااامااااان!!!!! این دیگه چه جونوریه ! از جلو دوربین برو کنار کچل بدقواره ی بی دماغ! حالم بهم خورد!

بلافاصله انگشت های مرگخواران در یک لحظه بر روی کیبورد دوید و ثانیه ای بعد انواع و اقسام طلسم های شوم در صفحه ی مسنجر تایپ شد.

- این دیگه چه زبونیه؟

سیبل با زحمت بسیار خود را از بین مرگخواران عبور داده و پشت صندلی نشست:

- اممم، چیزی نیس... خب، ای اس ال پلیز؟
[i]- عجب...نه دیگه تو کچلی من به تو ای اس ال نمیدم! وبکمت رو هم ببند لطفا...! امروز همش آدمای عجیب به تورمون افتادن... اون از اون یارو ریش درازه... اینم از تو کچل![/i]
ملت مرگخوار : ریش دراز!؟

همان لحظه - خانه گریمالد:


- امروز همش آدمای عجیب به تورمون افتادن... اون از اون یارو کچله...اینم از تو ریش دراز!

دامبلدور با دیدن کلمه ی کچل دچار تشنج و سوختگی شماره ی یک و دو شد و دو سکته ی ناقص را به سلامتی رد کرد.

- شیطونه میگه آیدی هاتونو بدم به همدیگه...نه یه کار دیگه میکنیم!

دستگاه! ساکت شد و لحظه ای بعد برای هر دو طرف پیام یکسانی آمد.

ملت :


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۱۰:۳۷:۵۳
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۱۰:۴۰:۵۳


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۵۰ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلیز با آرامش کامل بقیه مرگخواران را به آرامش دعوت کرد.با اعتماد به نفسی فوق العاده پشت وسیله نشست و نوشت.
ای وسیله!چطور جرات میکنی یاران لرد سیاه را اینگونه خطاب کنی؟نفهمیدم چی چی گفتی ولی هر چی گفتی خودتی.

وسیله بشدت عصبانی شد و عصبانیتش را با یک کله که شباهت زیادی به لرد سیاه داشت( )ابراز کرد.

مرگخواران خشمگین چوب دستی هایشان را بطرف وسیله گرفتند.ولی لرد سیاه بلیز را از پشت وسیله بلند کرد و خودش نشست و شروع به نوشتن کرد.
-ای وسیله بی نزاکت.بدان و آگاه باش که من لرد سیاهم.قویترین جادوگر تمام دورانها.خودت را معرفی کن.

وسیله لبخندی زد.
-این شد یه چیزی.بابا چند نفر از یه آیدی استفاده میکنین.حالا ای لرد سیاه ای اس ال پلیز.

سکوت وهم آوری فضای کافه را پر کرد.تا آن لحظه هرگز کسی اینطور علنا به لرد سیاه توهین نکرده بود.لرد آرامشش را از دست نداد.
-ای وسیله.حرف دهنتو بفهم.گفتم من لرد سیاهم.خودتو معرفی کن.

وسیله بسیار تعجب کرد.
-بابا چرا عصبی میشی..خب نده.منم نمیدم.لااقل خصوصیات ظاهریتو بگو.موهاتو،چشماتو،یه عکسی چیزی.

لرد سیاه از جسارت وسیله متعجب شد.
ای وسیله!از من تصویرم را میخواهی؟آیا چشمان تو را یارای نگاه کردن به عمق چشمان آتشین لرد سیاه است؟

وسیله غش غش خندید.
-ایول...گیر عجب آدم توپی افتادیما.ته خندس.صبر کن بچه ها رو خبر کنم.وبکم که میدی؟

لرد سیاه نگاهی به مرگخوارانش کرد و فورا متوجه شد که آنها هم کوچکترین اطلاعی از ورد یا طلسمی به نام وبکم ندارند.
-ای نادونا.هیچکدومتون نمیدونین وبکم چیه؟حالا من چی بگم؟جلو وسیله کم بیارم؟زود برین تحقیق کنین ببینین وبکم چیه و هر چی که هست یکی برای من بیارین.فورا.

سیبل تریلانی که با گویش به کافه برگشته بود مغرورانه جلوی مرگخواران پرید.
-نـــــــه..نرین.لازم نیست.من وبکم دارم ارباب.تازه بعدش میخوام قابلیتهای دیگه دستگاهو بهتون نشون بدم.تازه یاد گرفتم.

لرد سیاه و مرگخواران کنجکاوانه سیبل را که بطرف کیفش میرفت تعقیب کردند.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
سوژه جدید:

کافه تفریحات سیاه مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا و پر از سیاهه. بلاتریکس روی یکی از صندلی ها لم داده و زل زده به لرد که فقط چند صندلی اونورتر، تو آینه داره با دماغ نداشته اش ورمیره. بارتی زیر پای لرد نشسته و سعی میکنه بند کفش لرد رو به زیباترین شکل ممکن ببنده. بلیز با چوب جادوش سعی میکنه نقشه یه کودتای جدید رو تو هوا بکشه. آنی مونی با عشق به کاهو و کلم های روی پیشخون که نارسیسا میخواد باهاشون سالاد درست کنه نگاه میکنه. مونتگومری و بیلش به این فکر میکنن که آیا میشه در آینده کافه رو خراب کرد و به جاش گورستان ساخت یا نه.

در همین حال و احوال سیبل تریلانی با یه کیف روی پشتش وارد میشه. کیف رو به سرعت روی میز میذاره و زیپشو باز میکنه و یه وسیله بسیار ماگلی که شبیه کتابه از تو کیف بیرون میاره و بازش میکنه و میذارتش روی میز. البته میذارتش روی میز بعد بازش میکنه. به سرعت انگشتهاشو روی وسیله ماگلی میزنه و یه کارایی میکنه. بعدش یه جغد از کیف بیرون میاره و با یه طناب اون رو به صندلی مبنده و بعد یه سیم وصل میکنه به وسیله ماگلی و طرف دیگه سیم رو میکنه تو حلق جغده. بعد با لبخند به صندلی تکیه میده و میگه: خووووب...درست شد...اینم از جغدتِرنِت ام.

بلا که خیلی کنجکاو شه بود زیر لب به نارسیسا میگه: چی چی ترنت؟ جغد ترنت؟ این وسیله ماگلی دیگه برا چیه؟

لرد که از آینه زیر چشمی به سیبل نگاه میکرد و نمیخواست ملت بفهمن که اون نمیدونه این وسیله چیه، بلند به سیبل میگه: هوووی...تریلانی...گوی ات کجاس؟ میخوام برام یه پیشگویی بکنی.

سیبل که تازه متوجه حضور لرد شده بود با عجله بیرون میره تا گوی اش رو بیاره. بلافاصله همه دور میز جمع میشن و به وسیله زل میزنن.

بلا: لرد عزیزم...شما میدونید این وسیله چیه؟

لرد: هوووم...آره خب...معلومه...این چیزه....چیز....هوووووم....این یه نوع گوی جدیده! برا پیشگویی....

بلیز: نگاه کنین این گوی حرف میزنه...

همه به گوی کتاب مانند خیره میشن و چیزی رو که میبینن باور نمیکنن

اون چیزی که میبینن و باور نمیکنن!( کلیک کنید)ا

بلا: چی چی میگه این؟ ای اس ال یعنی چی؟ لرد عزیز...میشه ترجمه کنید؟

لرد:هوووم....اون یعنی چیز...یعنی...ای اسلی های الندگ! چرا به وسایل مردم نگاه میکنین! برگردین بشینین سر جاتون!

نارسیسا: میگم جناب لرد جغدترنت یعنی چی؟

همینکه لرد میخواد دهنش رو باز کنه بلیز زابینی با استفاده از حروف روی اون وسیله ماگلی مینویسه: "تو کی هستی که ما را الدنگ خطاب میکنی؟"

بلافاصله این جمله روی صفحه ظاهر میشه: بچتیم؟

...


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۰:۴۵:۵۵
ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۰:۴۵:۵۹
ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۵ ۱:۰۴:۱۴

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
مرگخوار جماعت به هم نگاه می کردند و سعی می کردند تله پاتی برقرار کنند و بدون حرف زدن، مشاوره انجام بدهند که صدایی قویتر از هر صدای دیگری در ذهنشان پیچید:
- هیچ کدومتون نتونستین مث من چفت شدگی یاد بگیرین یوهاهاهاها ... پارازیت می اندازیم ویزززززززززززززز

مرگخوارن گوشهایشان را گرفتند و چون فایده ای نداشت (صدا از ذهنشان بیرون می ریخت!) بلیز با صدای بلند فریاد زد:
- باب، بلا! وقتی میگیم دماغشو می خوایم، یعنی می خوایم! حرف نباشه!

بلا با شنیدن صدای بلند بلیز، که برای اولین بار جرات کرده بود سرش داد بکشد، دچار شوک شد و از جنون موقتی که بر اثر عوامل سایکولوژیک ناشی از دوری از همسر عزیزش بدان دچار شده بود، خارج گردید و عقل خود به دست آورد.

بنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ!

بلیز بعد از اصابت صندلیی که بلا با یک حرکت چوبدستی به فرق سرش کوبیده بود، و با چشمانی که بر اثر درد پر از اشک شده بود، لبخند زد:
- بچه ها بلا دوباره خودش شده!

- خوب معلومه که خودمم معاونِ بوقیِ دست راستِ بوقیِ لردِ...

مرگخواران با تعجب به بلا زل زدند:
- می خواستی درمورد لرد چی بگی؟

- چیز خاصی نبود! حالا چرا به من زل زدین؟ مگه قرار نبود دماغِ بوقیِ این گیلدیِ بوقی رو بکَنین بچسبونین جای دماغ ارباب؟ دِ زود باشین

کمی بعد، گیلدی بر اثر افراط در مصرف آب آناناس، در مرلینگاه بست نشسته بود. مرگخواران به نوبت در مرلینگاه را محکم می کوبیدند بلکه گیلدی از آنجا خارج شود، ولی تاثیری نداشت. سرانجام اسنیپ ناچار شد ایثار کند:
- اکسیو روغن مو! (و وقتی روغن مویش به دستش رسید) الوهومورا!

شیشه روغن مو کم کم ارتفاع گرفت و با حرکت چوبدستی بالای مرلینگاه محتوی گیلدی وارونه شد:
- این دیگه چه زهرماری بود همه سر تا پامو به گلاب کشید؟

به محض فرار گیلدی از مرلینگاه، دستگیر و به میز وسط کافه بسته شد.

- ببینین دوستان، می تونم تو تنظیم خونواده کمکتون کنم. می تونم لبخندای جذاب یادتون بدم که تنظیم خونواده رو فراموش کنین. جامعه جادوگری به من و لبخندها و دماغم نیاز داره! نذارین یه جامعه منو از دست بده!

با وردی از هوش رفت و کمی بعد بینیش در دست بلاتریکس خودنمایی می کرد. نارسیسا که پشت میز کافه چی سنگر گرفته و پنهان شده بود، با چندش به بلا نگاه کرد:
- اونو طرف من نیاری ها! ما اینجا غذا سرو می کنیم. آب بینیش ممکنه بچکه تو ظرفای غذا!

بارتی به سراغ لرد رفته بود و او را به سالن دعوت کرده بود. لرد وارد سالن کافه شد:
- این چیه دستت گرفتی بلاتریکس؟

- ارباب این یه هدیه س به شما که بتونین زیباتر نفس بکشین

- کدوم ابلهی فکر کرده من به تنفس زیبا نیاز دارم؟؟؟

- ولی ارباب! شما به شدت افسرده بودین و همه می دونیم که آنیتا...

- چی؟ آنیتا؟ آنیتا چی؟ اگه منظورتون اون یکی دو روز پیشه که باید بگم افسردگیم بابت این بود که شنیده بودم تو مسابقه سیاه ترین جادوگر قرن، دارن گلرت گریندلوالد رو انتخاب می کنن. یه حضور کوچیک تو روزنامه پیام امروز حالیشون کرد کی از همه سیاهتره!

لرد سیاه، نسخه ای از روزنامه پیام امروز را به سمت مرگخواران پرت کرد و از سالن بیرون رفت.

مرگخواران به عکس لرد در صفحه اول نگاه کردند و بعد به بینی گیلدی که در دستان بلا همچنان چکه می کرد.

با اجازۀ مای لرد: پایان سوژه


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۳ ۰:۱۲:۰۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.