هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۱۶ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لرد سیاه هرچه سعی کرد وردی که لازم داشت به خاطر نیاورد. با خودش فکر کرد:
- هممم... یه نفس عمیق بکش. آفرین. ریلکس باش. به هیچی فکر نکن. خوب! حالا اون ورده چی بود؟ آودا... نه اون که مال زنده ها بود. کروشـ... نه بابا اون که کسیو نمی کشت. جیـــــــــــــــــــــــغ! من هیچی یادم نمیاد! این نور کور کنندۀ نفرت انگیز سفید چیه که منو توی خودش فرو می بره؟

در همین اثنا که لرد درحال غور و تفحص برای به خاطر آوردن وردش بود، روح پلید سدریک دیگوری دست لرد را چسبید و نور سفید کورکننده ای همۀ اتاق را پر کرد. لرد همچنان که چشمانش را بسته بود و معصومانه ( ) جیغ می کشید، صدای دیگوری را می شنید:
- دیشب مامان جونت به دادت رسید و نذاشت لیلی خانوم تو رو به گذشته ببره. واس همین یه شب جا زدی و من باهاس ببرمت به زمان حال تا ببینی خلایق از دستت چی می کشن.

صحنه کمی کم نور تر شد. طبقۀ پایین خانۀ ریدل درحالی دیده شد که پر از مرگخواران لرد سیاه بود. بلاتریکس که در حال کروشیو کردن عکس های یک کتاب مشنگی بود آهی کشید:
- نمی دونم چرا چن شبه که ارباب حال طبیعی ندارن. دیگه کروشیوهاشون درد نداره.

دایی مونتی و دایی مورفین هم درحالیکه با هم شطرنج بازی می کردند سری به علامت موافقت تکان دادند. چهرۀ آن دو نیز غمگین بود. مونتی با بیل به سر شاه سیاه کوبید:
- من آخرش سرباز و وزیر و فیل و همۀ کوفت و زهرمارهاتو، رویهم دفن می کنم مورفین!

و مورفین با سرنگ مایع مرموزی را به شاه سفید تزریق کرد که باعث خوابیدن شاه سفید شد:
- اول برو شاه خودتو ژمع کن وا نره بشه ژون!

نارسیسا درحالیکه به زور موهای دراکو را شانه می زد رو به لوسیوس کرد:
- به نظرت ناراحتی های اخیر مای لرد به خاطر تغذیۀ نامناسب ایشون نبوده؟ گمونم ویتامین K به اندازۀ کافی به ایشون نرسیده واسه همین کروشیوهاشون قدرت لازم رو نداره.

لوسیوس با افسوس و به علامت موافقت سری تکان داد. لرد سیاه به دیگوری نگاه پیروزمندانه ای افکند:
- دماغت سوخت بچه سوسول؟

دیگوری سعی کرد خیط شدنش را به روی مبارک نیاورد:
- همممم.... چیزه! خوب من اشتباهی آوردمت. باهاس می بردمت یه جای دیگه.

دوباره نور خیره کننده ای همه جا را پر کرد. کمی بعد لرد سیاه و سدریک دیگوری در وسط تالار خانۀ گریمالد ایستاده بودند. درخت کریسمس در وسط تالار خودنمایی می کرد و بچه های محفل درحال تزئین آن بودند. جیمز انواع یویوهای شکلاتی صورتی و عروسک های نهنگ های قاتل را در سرتاسر درخت می پراکند. تد ریموس زوزه های گرگینگی را در پلاستیک های جادویی حبس می کرد و زیر پوشش مبل ها می گذاشت که هرکس روی آن مبل ها نشست، پلاستیک پاره و زوزه آزاد شود و کلی ملت بترسند و خفن خوش خوشان تدی و جیمزی شود. مالی ویزلی شیرینی ها و بوقلمونی که پخته بود روی میز می گذاشت و دامبلدور آلبوم عکس های قدیمیش را روی پایش گذاشته بود و به یاد گذشته ها آه می کشید:
- می بینی هری؟ اینجا تام چقدر جذاب و شیرین بود؟ اولا خیلی ناراحت بودم که چرا اینقدر سیاه شده ولی حالا می بینم که سیاه شدن اون خیلی به نفع ملت بوده. هم ما یه سوژه واسه مبارزه داشتیم و هم اون رولینگ بدبخت به یه نون و نوایی رسید. می دونی، تام خیلی خیلی خوب و مفیده.

لرد سیاه مجددا به دیگوری نگاهی پیروزمندانه انداخت. دیگوری دیگر نمی توانست ضایع شدن خود را کتمان کند و ناپدید شد. دنیا و مافیها تاریک شد و لرد خود را در اتاق خوابش یافت. با آرامش کامل مسواکش را زد و به خواب فرو رفت.

شب سوم!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۰ ۱:۲۰:۵۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۰ ۱:۲۴:۰۵


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

مگان جونز old9


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۴۴ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
ساعت: 20:00
لرد ولدمورت در اتاق نشیمن قدم می زند . (سرعت : 10 kmدر ساعت)
گلگمات : شب به خیر لرد.
لرد: بیشین.
ساعت:23:00
لرد ولدمورتدر اتاق نشیمن قدم می زند.(سرعت:100kmدر ساعت)
مونتگومری نالید: اجازه خواب می فرمایید؟
لرد بااظطراب: نچ.
ساعت :02:00
لرد در اتاق نشیمن قدم می زند.(سرعت: متاسفانه به دلیل سرعت بالای لرد سرعت سنج منفجر شده است.)
سوروس که تازه زنده شده است به مرگ خوارهایی که روی کاناپه خواب رفته اند نگاه کرد و گفت: لرد ؟؟؟؟؟!!!!
لرد (باعصبانیت): امشب خوابیدن فقط توی اتاق من مجازه.
بلاتریکس گفت: آخه با ناجینی ؟
لرد که از شدت ناراحتی حتی حال کروش زدن هم ندارد گفت : باشه . خیلی خوب. ناجینی امشب بیرون .
ناجینی جیغ کشید: خاک تو کلهی کچلت نالوطی . عاقبت منو فروختی؟
ملت:

ناجینی :ببخشید . منظورم ساخسیاسویسشبششلشسخ سلیوس بود.
ناجینی باحالت قهر از اتاق بیرون خزید :شاخیوس شاخیوس شاخیوس تا روز قیامت. (شاخیوس= قهر)
همه ی مرگ خوارها نگاهی به هم انداختند و گفتند: این ناجینی ناراحت شد. ما می ریم از دلش در بیاریم. ما هم امشب بیرون می خوابیم.
لرد: به درک اسفل السافلین. چی فکر کردین من لرد سیاهم نه لرد صورتی . من اسمشو نبرم. نهبرگ میمبلوس میمبله تونیا. به هیچ کدومتون احتیاج ندارم.
ساعت:03:00
اهم اهم ببخشید کسی خونه نیست؟
لرد یه جیغ بنفش با خال خال سبز لجنی کشید و گفت: تو دیگه کی هستی؟
روح یه لبخند دلربا زد و گفت: حدس بزن.
لرد:
روح کمی دمغ شد. موهاشو تو صورتش ریخت. یه چرخ زد و گفت: هنوزم نشناختی؟کاپیتان ارشد جستجو گر و همه کاره ی هافلپاف.
لرد:
_اه چه قدر خنگی. پسر خوشگله ی هاگوارتز.
لرد: اون که خودم بودم.
سدریک با عصبانیت جیغ کشید: پررو. تو با اون کلهی کچل و دماغ نداشته ت ؟ چو به اون خوشکلی مرده ی من بود.
لرد: خب معلومه. چشاش بادومی بود. چیز زیادی نمی دید. هپزیا به اون پولداری عاشق من بود.
_واه واه پیرزن هاف هافوی ترشیده. دماغتم چه قدر بد عمل کردی.
لرد: اه چه قدر از خود راضی.بچه جغله ی پررو. خوب شد کشتمت ها.
سدریک: ها راستی یادم اومد. پاشو. پاشو باید بریم یه جایی.
لرد:نننننننههههه. اوا. طلسمه چی بود؟



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
لرد همین که از خواب بیدار شد، مونتگومری را به اتاقش احضار کرد.
- بله ارباب؟
- مونتی، هرچی کتاب راجع به روحو اینا تو کتابخونه گیر آوردی وردار بیار. از سیوروسم بگیر. اون خرخونه کلی کتاب داره. تا یک دقیقه ی دیگه این جا باش.
- باشه ارباب میارم.

مونتگومری با تردید از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد برگشت.

- سه دقیقه تاخیر داری. سه تا شکنجه خوبه؟
- نه ارباب سثانیه ای حساب کنید.
- کروشیو ... کروشیو ... کروشیو ... دیگه حال ندارم، بقیه شو بنویس به حساب بعدا. حالا کتابا رو بزار و برو.
- چشم ارباب.

در بسته شد و لرد دست به کار شد : چوبدستی را رو به کتاب ها گرفت و گفت "سرچیوس" اما کتابها تکانی نخوردند.
- آهان یادم نبود باید فارسی رو پاس دارم ... جست و جوییوس!

کتابها شروع به لرزیدن کردند و چند لحظه بعد یکی از آن ها باز شد و به پرواز درآمد.
لرد با لبخند ملیحی کتاب را از هوا گرفت و صفحه ی باز را خواند.

لرد با خوشحالی و احتمالا به در و دیوار گفت : موهاهاها، ژوهاهاها. اینا با لرد ولدمورت طرفن نه خیار چنبر! دیگه روح هارو هم شکنجه میکنم و میفرستمشون برن پی کارشون.

لرد اسنیپ را احضار کرد و گفت : می خوام بکشمت عزیز دلم!
اسنیپ با ناباوری پاسخ داد : منو؟ برای چی یا لرد؟
- چون به یه روح نیاز دارم تا این طلسمو امتحان کنم. فقط وقتی مردی همین جا بمون عزیزم و راهت رو ادامه نده. تازه تو که یه بار توسط مارم کشته شدی ولی حالا زنده ای. این دفعه هم دوباره زنده شو!
- ارباب اون دفعه شانسی بود، شاید دوباره نتونم زنده شم. اون وقت چی؟
- اون وقت من ناراحت میشم که نوکری به خوبی تو رو از دست دادم. به همین راحتی. حالا شاید گریه هم کردم روحت شاد شه. خوب آماده ای؟ آوادا کداورا

روح اسنیپ در هوا شناور شد و گفت : ارباب من از شما اطاعت کردم و موندم با این که منو کشته بودی. خدمتگذار از من بهتر گیر میاری اصلا؟ ها؟ حالا زود تر امتحان کن طلسمتو که من برگردم.میترسم اگه دیر شه نتونم زنده شم.
- باشه بابا اسی جون... ای باب ما چرا انقدر با هم خودمونی شدیم؟ دگه بسه. خودتو لوس نکن همین جا وایسا ... کارتاشیخوس

روح اسنیپ به شدت به خود لرزید طوری که انگار او را با طلسم شکنجه گر شکنجه کرده بودند.

- عجب طلسمی بود ارباب، از کروشیو هم خفن تر بود.

- ژوهاهاها ... ما اینیم دیگه. حالا برگرد اسنیپ. چشم ارباب سعی میکنم.

ولدمورت رو به نجینی کرد و گفت : کیف کردی نجینی؟ شکنجه ی روح! فکر میکنی اسنیپ برگرده؟
ساششیخاسسولاماشششسسسیوییسس(ترجمه : خیلی خفن بود ولدی جون. فکر میکنم اسنیپ برگرده)


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۶:۴۲ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
-مبادا به وقت جيغ بزنيا! محض احتياطت بايد بگم كه هيشكي صداتو نميشنوه چون من گولاخم و كاري كردم كه صدا پايين نره.

لرد كه ازترس دم نجيني را در زير دندانش ميجويد لحظه اي به ياد مادر مرحومش افتاد و :

-جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ. مامان.

لحظه اي سكوت همه جا را فرا گرفت و صداي غرش ابرها اين سكوت را شكست. در اسمان هفتم دريچه اي رو به زمين باز شد و يك روح مونث زرتي از بالا به اتاق لرد افتاد.

-اوه...فرزندم منو صدا كردي؟....قريون موهاي طلاييت برم. چشماي عسليت....كمر باريكت....دماغ قلميت....لپاي شيرينت.....

ليلي پاتر:

مادر تام كه بسي با قيافه ي تام حال كرده بود و تام كه بسي با مادرش و الفاظ به كار برده ي او حال ميكرد لحظه اي به ياد ليلي افتاد و اين شكلك را با دهانشPlay كرد().

-ها...چي شده مادر؟

-ماماني...يه يارويي اومد گفتش كه سه تا روح كه قبلا اذيتشون كردي ميان و دهنتو صاف ميكنن. الانم يكيشون اومده ميخواد منو با خودش ببره جاهاي بد.

-كي () ؟
-اوناهش
-كو () ؟
-اوناهاش
-كدوم ورو ميگي() ؟
-اونورو
اينور () ؟
-نه اونور
-كدومور() ؟
اينور بابا

-اها! حالا فهميدم كجاست. پدرسگ خب از اولش بگو پشت سرته ديگه. واقعا كه. همه بچه دارن ما هم بچه داريم ...گفتي كجاست ؟

-پشت سرته باب.

مادر تام به سمت ليلي برگشت و چماقش را به نشانه ي خشانتي كه ميخواست نشان دهد بر كف دستش كوبيد و بلند كرد و باز كوبيد .

ليلي كه از ابروهاي پر پشت مادر لرد بيش تر از چماق او ميترسيد لحظه اي فكر كرد و سپس جيغ مهيبي كشيد و .....

گوپس....بومب....ديش.....تخ.....بومب......جيغ.......ايييييييي.

مادر تام كه روح ليلي را به كام مرگ كشيده بود به سمت تام برگشت و به او گفت:

-ديدي زدمش پسرم حالا نترس بگير بخواب عسلم.
-آخ جون ماماني. ديگه روحا نميتونن منو اذيت كنن.
-خوبه يادم انداختي گلم. من در سال فقط ميتونم يك بار به مدت يك ساعت بيام اينجا. بقيه روحارو خودت يه فكري به حالشون بكن.من ديرم شد بايد برم.

-خدافظ مو طلايي مامي.

-خدافس.

لرد كه دوباره وحشت وجودش را فرا گرفته بود به پنجره ي اتاقش خيره شد و تا طلوع خورشيد چشم از آن بر نداشت. فردا شب چه كسي در انتظار او بود؟



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۵۲ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد در تاریکی به گوشه و کنار اتاق نگاه کرد.
-هی...بابا؟ رفتی؟مطمئن باشم؟من از شوخی خوشم نمیادا.بابایی؟؟حالا چرا زنجیر داشتی؟رفتی جهنم؟

صدایی به گوش نرسید.لردسیاه نجینی را تکان داد.
-هی جونور.پاشو ببنیم.تنهایی میترسم خب.بابا؟میگم روح گذشته خودت نبودی؟یه روح کم نشد؟شد دیگه.موند دو تا روح.

نجینی با چشمان نیمه باز فش فشی کرد:(ترجمه:نخیر.دلتو خوش نکن.گفت سه روح در نیمه شبهای بعد.یعنی این حساب نمیشه. )

فردا شب:

بلاتریکس با نگرانی به چهره گرفته اربابش خیره شد.
-ارباب یه چیزی بخورین دیگه.امروز چرا اینجورین شدین آخه؟بابا یه کروشیو به من بزنین.

لرد سیاه آهی کشید.
-مورگان.امشب باید تو اتاق من بخوابی.

مورگان درحالیکه سوسیس بزرگی را قورت میداد سری تکان داد.
-ارباب من عمرا نمیتونم با اون هیولاتون یه جا بخوابم.منو بیخیال شین.

لرد نگاه معصومانه ای به مونتگومری کرد ولی مونتگومری با جدیت پشت دسته بیلش پنهان شد.لرد با عصبانیت از جایش بلند شد و بطرف اتاق خوابش رفت.
-نیایین.هیچکدومتون نیایین.من به شماها احتیاجی ندارم.

بعد از ورود به اتاق با احتیاط به ترتیب پشت در،داخل کمد ،زیر تختخواب و سبد نجینی را چک کرد.و وقتی از نبودن روح مطمئن شد نفس راحتی کشید.
-من که میدونستم همش خواب بود.من اصلا به روح اعتقاد ندارم.

ساعت سه نیمه شب:

لرد سیاه برای بار ششمم از خواب پرید.وحشتزده به دور و برش نگاه کرد.ظاهرا خبری نبود.
-هوم..من میدونستم.روح وجود نداره.

-واقعا اینطور فکر میکنی اسمشو نبر؟

صدای ظریف ساحره موقرمزی که کنار کلکسیون هوکراکسهای لرد ایستاده بود لرد را متوجه اشتباهش کرد.
-لیلی پاتر؟ ...چیزه...اشتباه اومدی.باور کن..اتاق سوروس طبقه بالاست.اتاق سوم سمت چپ.

ساحره لبخندی زد.
-تو باید حساب پس بدی ریدل!پاشو.باید باهم یه جایی بریم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۳:۵۴:۳۰



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۲ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه جدید:

یک صبح عادی در خانه ی ریدل :

صدای فریاد لرد در خانه پیچید :

- بلیــــــــــــــــــــز!
- بله ارباب؟
- بیا اینجا! زود!

در اتاق لرد با شدت باز شده و بلیز زابینی مضطرب و سراسیمه وارد شد:
- چی شده ارباب؟
- کروشیو!

بلیز بر روی زمین افتاد و از درد به خود پیچید:
- چچرا...ارباب؟
- همینجوری دورهمی! بلاتریکس!

با فریاد لرد در بلافاصله برای بار دوم باز شد و بلاتریکس لسترنج در حالیکه با تعجب به بلیز روی زمین نگاه میکرد، وارد شد.
- بله ارباب؟
- کروشیو! برو بیرون این بلیزو هم با خودت ببر!

با عربده ی لرد، رنگ از رخ بلا پرید و در حالیکه زابینی را کشان کشان با خود بیرون می برد در را پشت سرش به هم کوبید.
لرد چند لحظه خشمگین به در خیره شد و بعد چهره اش غمگین شد:
- نرین! تنهام خب!

شبی غیرعادی در خانه ی ریدل :

ساعت دیواری اتاق با روانه کردن سه طلسم کروشیو به اطراف، سومین ساعت صبحگاهی را اعلام کرد، به محض رها شدن آخرین طلسم، صدای زنجیر هایی در اتاق تاریک و سوت و کور طنین انداز شد...
لرد، خیس از عرق با عجله بیدار شد. حسگر های ماری اش وجود موجودی محرک را در اتاق گزارش میدادند، بی حرکت به اطراف چشم دوخت و سعی کرد! دیده نشود...

تیشششش ( افکت تغییر دید دوربین )

تصویر دوربین از سوم شخص به اول شخص تغییر کرد. به دید موجودی که به آرامی در راستای اتاق قدم میزد و صدای زنجیری که به پاهایش بسته شده بود مو را بر اندام سیخ میکرد. شخص مجهول از تاریکترین گوشه ی اتاق به لرد خیره شده بود که اگر چشم هایش سرخ نبودند و همانند چشم های گربه در تاریکی برق نمیزدند، سعیش برای پنهان ماندن نتیجه میداد!

- تام...
- هووووف...دامبل تویی!؟ ترسیدم پیری!...صب کن ببینم! اصن تو اینجا چیکا میکنی!؟ آی مرگخوارا بریزین اینجا دامبل تو اتاق منــ...
- من آلبوس دامبلدور نیستم تام!

روح، در حالیکه زنجیر های بسته به پایش ناله میکردند، دو قدم جلوتر رفت و پیکر شفافش را نمایان کرد.
لرد با چهره ای رنگ پریده و لکنت زبان گفت : توو....؟!

تام ریدل پدر پوزخندی زد و به پسرش نزدیک شد:
- می بینم که واسه خودت لردی شدی تام!
- به من نزدیک نشو! اسم من تام نیس! من نمیخواستم اسم کثیف تو رو یدک بکشم مشنگ! نیگا : tom marvolo Riddleتبدیل میشه به I am Lord voldemort ! هان!؟ حال کردی؟ کفت برید!؟ یوهاهاهاها!
روح تام ریدل لرزشی کرد :
- چندشم شد پسره ی بی فکر! اه! اصن من نیومدم اینجا تا این اراجیفو بشنوم! اومدم بهت اخطار بدم! تو کارای وحشتناک زیادی در طول عمرت انجام دادی اسکروج!
-
- تام!*
- خو؟
- خو اینکه من میرم تام! اما در نیمه شب های آینده سه روح از کسانی که تو کشتیشون به دیدنت میان! اونا روح های گذشته، حال و آینده اند! باشد که رستگار گردی!
- کروشیو بابا!
- دیدی!؟ دیدی بلاخره گفتی بابا؟

اما تام ریدل قبل از آنکه لرد خشمگین اقدام دیگری بکند ناپدید شده بود...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲ ۱۷:۴۸:۰۵


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
همونطور که بلا با سرعت بطرف آشپزخونه میدوید با موجود سیاهرنگی برخورد میکنه.
بلا:مگه کوری؟جلوتو نگاه کن خب.من سرگرم انجام ماموریتم.

ولی وقتی از جاش بلند میشه با چشمان خشمگین اربابش مواجه میشه.با ترس و لرز سرگرم پاک کردن ردای ارباب مبشه:ارباب ببخشید.من مو رو پیدا کردم.برای همین عجله داشتم.ولی ارباب تو راه یه سوالی ذهن منو بشدت مشغول کرد.شما با این تار مو میخوایین چیکار کنین؟با تار مو چطوری میشه کسی رو سربه نیست کرد؟

لرد سیاه تار مو رو میگیره و بطرف آشپزخونه میره:تو نمیفهمی دختر.معجون مرگبار من فقط با تار موی فرد مورد نظر درست میشه.اون ظرف عسلو بده به من ببینم.تا نیم ساعت دیگه اثری از عمه باقی نمیمونه.

نیم ساعت بعد

عمه محتویات تک تک بشقابها رو تا آخر خورده ولی هنوز به ظرف عسل دست نزده.لرد سیاه بی صبرانه به ظرف عسل نگاه میکنه.
لرد:عمه جان عسل میل کنین.زنبورای آنی مونی کلی براش زحمت کشیدن.

عمه با نفرت به عسل نگاه میکنه و میگه:نه پسرم.من به عسل آلرژی دارم.نمیتونم بخورم.

لرد سیاه:

ساعت هشت شب

لرد سیاه روی صندلی مخصوص فکر کردنش نشسته.با عصبانیت به سیبل نگاه میکنه.
لرد:چیکار داره میکنه این پیرزن؟

سیبل نگاهی به گوی بلورینش
میندازه و زمزمه کنان میگه:سرگرم بستن چمدوناشه ارباب.

لرد سیاه با خوشحالی از جا میپره:یعنی؟؟؟یعنی داره میره؟وای عالی شد.

-چی عالی شد تامی؟

با صدای عمه خانم لرد فورا به خوشحالیش پایان میده و چهره غمگینی به خودش میگیره:عمه خانم دارین تشریف میبرین؟این یه فاجعه اس.من فکر میکردم مدت زیادی اینجا میمونین.

عمه خانم لبخندی میزنه و بطرف لرد میره و با لحن شادی میگه:نه پسرم.جایی نمیرم.من میخوام یه حقیقتی رو برات اعتراف کنم.من مدتها بود میخواستم بیام پیش تو زندگی کنم.ولی چون از مال دنیا چیزی نداشتم ترسیدم قبول نکنی.ولی الان میبینم واقعا از موندن من خوشحال میشی.تصمیم گرفتم اینجا بمونم.راستی از اتاق تو خیلی خوشم اومد.اونجا میشه اتاق من.وسایل تو رو گذاشتم تو این دو تا چمدون.هر اتاقی رو که میخوای برای خودت انتخاب کن.به نظر من اشکالی نداره.

یک ساعت بعد

عمه خانم در حالیکه وسایلش ررو روی دوشش گذاشته به سمت نامعلومی حرکت میکنه.در همون حال زیر لب زمزمه میکنه:بیرونم کردی.هان؟با اون همه خفت و خواری؟خوب شد زود ماهیت خودتو بهم نشون دادی.از ثروت عظیم من چیزی به تو نمیرسه تام ریدل.همشو میبخشم به محفل ققنوس...تا چشت دراد!

پایان سوژه


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد در حالی که میلرزید حوله اش را محکم به دورش پیچید و در حالی که صدایش از میان صدای بهم خور دن دندان هایش به گوش میرسید گفت:بلا الان وقتشه.برو سراغ این عجوزه و سعی کن از روی حوله اش یه تار موش رو برداری.نمیخوام تا بعد از ناهار اثری از این پیرزن باشه.فهمیدی؟
بلا سریعا تعظیمی میکنه و به سمت عمه خانم میره و در حالی که سعی میکنه زیبا ترین لبخندش رو بزنه میگه:عمه خانم،لرد دستور دادن تا هر کمکی لازم داشتین انجام بدم.

عمه لرد با نارضایتی سرش را تکان میدهد و میگوید:تام فکر کرده من مثل خودشم.نمیدونه که من الان در بهترین وضعیت سلامتی ام.نه مثل اون که لاغر و نحیف شده.
بلا سعی کرد عصببانیت اش را مخفی کند و بعد گفت:من لباس های شما رو گذاشتم دم در رخت کن.شما برین لباس بپوشین.منم حوله هاتون رو جمع میکنم میبرم.
عمه لرد این بار نگاه موشکافانه ای به بلا می اندازد و میگوید:من انسان خود ساخته ای هستم دختر.هیچ وقت به کس دیگه ای احتیاج نداشتم.فقط وقتی لباس هامو عوض کردم بگو تام بیاد منو کول کنه!!:دی

بلا با ناراحتی خودش را به لرد رساند و دستور عمه اش را به وی ابلاغ کرد.لرد که از شدت عصبانیت سرخ شده بود گفت:من میرم میبرمش.فقط بعدش برو تو رختکن ببین یه تار موی کوفتی پیدا میکنی یا نه!
لرد به طرف رخت کن میره و در زنان وارد میشه:عمه جان بیا...
-جییییییییغ!برو بیرون بی حیا،کی گفت بیای تو؟!

چندی بعد لرد در حالی که لبخند شیطانی میزنه عمه اش را دوش گرفته که از شدت عصبانیت و خجالت سرخ شده!
بلا هم لبخند خبیثانه ای میزنه و وارد رخت کن میشه.
بلا:نگاه کن کار ما به کجا رسیده.حالا هی باید این جا رو زیر رو کنم.خب بذار کف زمین رو ببینم...آهن پیدا کردم،بذار اول چکش کنم مطمئن بشم مال خودش باشه.
بلا طلسمی طلایی رنگ را روی تار موی پیدا شده اجرا میکند و بعد تصویر تسترال مخصوص لرد روی هوا شناور میشه!

بلا تار مو را دور می اندازد و میگوید:مگه تسترال ها مو داشتن؟تا اونا که استخر نمیرن!
چشمش به تار موی سفیدی افتاد که به دیوار اتاق چسبیده بود.تار مو را بلند میکند و طلسم را اجرا میکند.این بار تصویر عمه لرد در حالی که عصایش را در هوا تکان میدهد نمایان میشود!
بلا با خوشحالی مو را درون قوطی فلزی که از جیبش در اورده بود میگذارد و به اخرین سرعتی که میتواند بدود به سمت آشپزخانه میرود تا قبل از اینکه آنی مونی ناهار را سر سفره ببرد مو را به او برساند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

عمه لرد سیاه پیر و مریض است و قصد دارد اموالش را برای لرد سیاه باقی بگذارد ولی قبل از مرگ میخواهد مطمئن شود که لرد لیاقت این ثروت را دارد.برای همین راهی خانه ریدل میشود.لرد سیاه از یک طرف سعی در جلب رضایت عمه(که کار ساده ای هم نیست)دارد و از طرفی نقشه سر به نیست کردن عمه را میکشد.لرد و مرگخواران بعد از وزرش صبحگاهی به اصرار عمه خانم راهی استخر میشوند.لرد سیاه که شنا بلد نیست بشدت دچار مشکل شده.
-----------------------------------------------------------------
مرگخواران با چشمان متعجب به ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر که بطرزخفت باری سوار بیل مونگومری شده و با چوب جادویش پارو میزد خیره شدند.هر چند دقیقه یکبار زمزمه هایی به گوش لرد سیاه میرسید.

-آخی ارباب..ببین چطوری میلرزه.ترسیده طفلکی.
-یعنی به خاطر گلگومات نتونست شنا کنه؟ولی چه استیل شنای عجیبی داشت ها.
-من فکر میکنم به خاطر دماغش بود.آدم هر چی دماغش درازتر باشه راحتتر میتونه موقع شنا کردن اونو از آب بیرون بیاره و نفس بکشه.دماغ ارباب که چسبیده به صورتش...
-حرف نزن سوروس...برو به ارباب کمک کن بیاد بیرون.

سوروس با عجله جلو رفت و لرد و بیل را با یک حرکت از استخر خارج کرد.لرد به محض خروج از استخر بیهوش شد.عمه با عجله بطرف لرد رفت.
-بکشین کنار.دور و بر مصدومو خلوت کنین.بذارین ببینم چی شده.تامی؟؟پسرم؟؟صدای منو میشنوی؟

لرد حرکتی نکرد.عمه از جا بلند شد.
-خب...ظاهرا زیادی آب قورت داده.باید تنفس مصنوعی بدین بهش.تو!شروع کن.

نارسیسا با نفرت به چهره زشت اربابش خیره شد.لوسیوس درحالیکه تیوب اردکی شکلی دور کمرش بود دوان دوان خودش را به نارسیسا رساند.
-عمه جان همسر من مریضه.آنفولانزای ماری گرفته.بهتره با لرد تماس نداشته باشه.

عمه نگاهی به مرگخواران کرد.هر یک از مرگخواران بطور عجیبی به میله های کنار استخر و کنترل دمای آب علاقمند شده بودند. ...فقط یکی از آنها با علاقه و اشتیاق به چشمان عمه خیره شده بود.
-نه مو وزوزی...تو نه.موهات جلوی تنفس بچمو میگیره.اصلا برین کنار ببینم.این کار خودمه.
عمه مرگخواران را کنار زد و به لرد نزدیک شد.کنار لرد نشست و به آرامی خم شد.لرد سیاه با بی حالی گوشه چشمانش را باز کرد و از دیدن منظره مخوفی که در حال نزدیک شدن به او بود از جا پرید.
-وای نه.من خوبم.نه عمه جان.واقعا لازم نیست.من الان بشدت دارم نفس میکشم.

عمه سوتی را که به گردن داشت در دهان گذاشت.با صدای سوت مرگخواران و لرد کنار استخر صف کشیدند.عمه حوله اش را برداشت.
-اینطور که معلومه شماها استعداد شنا ندارین.از شنا کردن منصرف شدم.

صدای"آخییش" نامحسوسی از صف مرگخواران به گوش رسید که مونتگومری بعدها سر بیلش شرط بست که صدا از سمت لرد سیاه آمده بود.

عمه به رختکن اشاره کرد.
-برین لباساتونو بپوشین.وقت ناهاره.

لرد سیاه و بلاتریکس درحالیکه به طرف رختکن میرفتند با شنیدن کلمه ناهار نگاهی به هم کردند.فرصت خوبی برای سر به نیست کردن عمه بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ ۱۱:۰۶:۰۰



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
_كروشيو مورگان.لازم نكرده كه پري دريايي بشي.ارباب الان حالش خوب نيست.
لرد این را گفت و سپس پاهایش را آرام داخل آب نمود.
- وییی...انگار به آدم سکتومسمپرا زدن..وییی!

صدای گرومپ گرومپی زمین را لرزاند.مرگخواران همه با ترس به منشاء صدا نگاه کردند.در چهار چوب در،پای غول آسای گلگومات دیده میشد.گلگو بزرو خود را از در رد نمود و سپس با صدای بلندی گفت:
عمه...گلگی عمه را دوست داشت..گلگی الان اومد شنا کرد.
گلگومات با قدمهای تند بسوی استخر دوید.صدای گرومپ گرومپ پا تمام استخر را پر نمود.لرد با چشملان باز به گلگومات،که لحظه لحظه به استخر و وی نزدیک تر میشد نگریست و با ناباوری گفت:
گلگو جلوتر نیا...گلگو الان ارباب له میشه...گلگو نه!گلگو جلونی...

گلگومات با خوشحالی به داخل استخر پرید و موج بزرگی از آب را تشکیل نمود.عمه شنا کنان بسوی گلگومات رفت و گفت:
پس شنا بلدی نه؟آفرین آفرین.
-گلگو شنا بلد بود...فقط گلگو یک چیزی رو زیر پاهاش حس کرد...گلگو ندونست اون چیز چی بود.

ناگهان، جسم سفید رنگی از اعماق آب به بالا آمد.لرد که سعی میکرد خود را بالای آب نگه دارد، همان طور که دست و پا میزد گفت:
عجب آب خوبیه...خیلی...بلق...آبش عالی..جون میده برای...شنا کردن..بلق.
لرد که سعی میکرد خود را شناکن ماهری جلوه دهد لبخندی به عمه زده و بعد روی خود را از عمه بازگرداند.
-مونتی!اون بیل رو بده به من.
-بیل؟میخواین زمین رو بکنید توی استخر؟
- بدش...بلق ...فضولی نکن.
-چشم...میندازم بگیرید.
مونتگومری بیل را بسوی لرد پرتاب نمود.لرد بیل را بزرو گرفت و خود را بر آن آویزون نمود.باید سریعتر از آب بیرون میرفت!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۰۵:۳۱
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۴:۰۸:۰۷

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.