هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
سوژه جدید

====================

کافه ی محفل:
(نه بابا؟)

هوا ابری بود و خورشید مهربان در آسمان میدرخشید. شکوفه ها در گلدان روی میز چهارم کافه با خوشحالی می رقصیدند و محفلی ها سخت مشغول گپ و گفتگو بودند که دامبلدور مثل همیشه به قصد صرف یک فنجان قهوه وارد کافه شد.

دامبلدور: یالله! یالله!

همه برای احترام به دامبلدور از جایشان بلند شدند و ایستادند.

دامبلدور: خواهش میکنم بلند نشین... نه تو رو خدا! خجالت ندین...

همه دوباره نشستند.

قاااااارت و قوووووووورت جدید

فینیاس و ریگولوس با دو صدای تق پشت سر هم توی کافه ظاهر میشن...

ریگولوس: یک.... دو... سه... حالا!
فینیاس: قاااااااااااارت!

و بعدش دوباره سریع غیب میشن و میرن

\پایان قاااااارت و قوووووووورت

دامبلدور: زورمون به ولدمورت که نمیرسه، حداقل یه حمله به این بلک ها بکنیم شاید یه چیزی شد.
آبرفورث: فکر خیلی خوبیه! فعلا بیا این قرصو با قهوت بخور... واسه سلامتیت خیلی خوبه

دامبلدور قرصو میگیره و میره بالا

دامبل: حالا چی بود؟
آبر: اکستازی!
دامبل: آخ جون...

نیم ساعت بعد...

دامبل و آبر کف زمین کافه نشستن و همدیگه رو بقل کردن!

دامبل: آه آبر... تو چه قدر خوبی!
آبر: ای کاش بز منم اینجا بود... چه قدر دلم واسش تنگ شده! چند وقته روش طلسم فرمان اجرا نکردم!
دامبل گونه ی آبرو میبوسه: خدا بیامرزدش... بز خوبی بود! میخوای بیا رو من اجرا کن... اشکالی نداره...
آبر: آه دامبل...


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
در همین اوضاع احوال، لینی با در دست داشتن شیشه ای از معجون وارد اتاق شد.
سایرین که از تغییر عجیب او تعجب کرده بودند هیچ نگفتند...

لینی همچنان منتظر بود تا که سایرین یه چیزی بگویند، ولی سایرین همچنان هیچ نمی گفتند.

لینی از اینکه سایرین به او هیچ نمی گفتند عصبانی شد و یهو گفت: لرد اومد،

سایرین همه رفتن زیر میز و پنهان شدند. و چون تعداد سایرین زیاد بود، زیر میز هرج و مرج به وجود امد و مدت زیادی طول کشید تا بیان بالا...
لینی از این فرصت استفاده کرد و از اون معجون توی نوشیندنی همشون ریخت...

سایرین وقتی از زیر میز بالا اومدند، به علت تلاش زیاد همگی تشنه شدند و تا اخرین جرعه ی نوشیدنی شون رو نوشیدند.

بعد از اندک زمانی----


دامبلدور: خوب، یه زنگ بزنید لرد بیاد با هم صلح کنیم.
سایرین از تغییر عجیب او تعجب کردند ولی هیچ نگفتند...

بعد از مدتی-----

لرد: خوب دامبلدور، بالاخره راضی شدی؟ منم راضیم، دیگه پیر شدیم..بهتره به فکر زن و زندگی باشیم..صلح میکنیم!
سایرین از تغییر عجیب او تعجب کردند ولی باز هیچ نگفتند...

لرد: خونه ریدل ها و هاگزمید و لندن برای من، هاگوارتز و محفل و دیاگون و وزارت خونه برای تو!
دامبلدور و لرد با هم رو بوسی کردند
لینی پغی صدا داد و تبدیل به یکی از مرگ خواران شد که قاه قاه می خندید.

پایان سوژه


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۱۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
انبوه مرگخواران و محفلیون در قالب های حیوانات مختلف به جان هم افتادند. مورگانا که تبدیل به خرس به ظاهر گوشتخواری شده بود در حالی که سعی داشت گوش جسیکا را گاز بگیرد فریاد زد : هوووووووووووی، من دارم باز عوض میشم

لرد مایوسانه نگاهی کرد و به دامبلدور گفت : امم... به نظرم واسه امروز بس باشه دیگه.هوم؟
-
- برمیگردیم خونه ریدل!
ارتش سیاه و سپید همگی به سمت قرارگاه ها عقب نشینی کردند.




شب همانروز، خانه شماره دوازده میدان گریمولد


دامبلدور در حالی که داشت دور میز غذا خوری رو میزد گفت : امم، من نمیدونم باید چی کار کنیم اصلا. من استعفا میدم از ریاست، من تو دهن این دولت... اصلا اینجا کجاس؟هوم؟
مالی سراسیمه لیوانی آب و یک قرص کوچک آورد و گفت : پروفسور این رو بخورید خواهش میکنم.
سپس زیر لب به جیمز گفت : باز این حافظش بوقیده!


پیرمرد به تندی قرص را خورد و گفت ک عجـــــــــــــــــــــب!
ملت همگی :
- عجــــــــــــــــــــــــــب!
- چی عجب؟
- یه تلفن به من بدین، زوووووود.
تلفن را گرفت و مشغول شماره گیری شد. لحظه ای بعد : الو... من کاربر شماره #^*&@#$%%.

- از ورود شما متشکریم پروفسور کوییرل.
- خواهش میکنم، وصل کن به مدیریت.

لحظه ای بعد...


دامبلدور فریاد زنان گفت : عزیز من، من با تو قرار گذاشته بودم، گفتی عوارض نداره ، ما هر دقیقه عوض میشیم. من همون روز به تو...
در همین اوضاع احوال، لینی با در دست داشتن شیشه ای از معجون وارد اتاق شد.
سایرین که از تغییر عجیب او تعجب کرده بودند هیچ نگفتند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
آلبوس دامبلدور به سرعت وارد دفترش میشه و بیتوجه به کمبود تعدادی معجون ، تعداد دیگری معجون برمیداره و به سمت کافه محفل میره.

کافه محفل:

سرتاسر کافه را محفلی ها پوشانده بودند و مالی در پیشخان کافه برای دامبلدور دستی تکان داد.

دامبلدور میز ها را دور زد و به سمت پیشخان رفت و معجون ها را به مالی داد.

- اینا چیه؟
- معجون!اینا رو بریز تو قهوه های محفلیا تا سر بکشن.

مالی سردرگم اطاعت کرد و این کار را انجام داد و محفلی ها نیز قهوه ها را سر کشیدند.

و آن موقع بود که آلبوس دامبلدور رفت بالا منبر و سخنرانی کرد:خب، منو ببینید چه خوشگلم شما هم دقیقا همینجوری میشین با خوردن اون معجون!

اما ناگهان دامبلدور تغییر چهره داد و تبدیل به سنجابی شد و سردرگم هیکل خود را ور انداز کرد.

در راه به کافه:

لرد و تعدادی از مرگخواران به سمت کافه محفل آپارات کردند که لرد خود را در قالب حیوانی دیگر یافت.

- اِ...من برای چی مار شدم؟

در کافه باز شد و تعدادی محفلی در قالبحیوان هایی که مدام تغییر قیافه میدادند دید.

دامبلدور که حالا شبیه شیری شده بود و معلوم نبود نیم ثانیه ی بعد چه میشود گفت:تام...متاسفانه یه جای کار ننگ داشته!

ولدمورت با خشم دستور حمله داد...


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
البوس اروم اروم به سوی اصطبل هیپو گریف ها میره که ناگهان احساس می کنه خیلی شفاف شده و دستی به ریش ها ی خود می کشه که می بینه دهه ریش هاش هم شفاف و کوتاه شد !

ناگهان به چاله ی اب میرسه وقتی داره ازروی اون میپره می بینه به جای پا سم داره !

سریع به سوی تالار برمی گرده و به دنبال اینه ای می گرده تا هیکل جدید خود را در اون بر انداز کنه !

جلوی آینه !


دیگه از البوس دامبلدور سپید خبری نیست و به جاش جلوی آینه نیمه گوزن و نیمه انسانِ خوش هیکی ایستاده و دو شاخه بزرگ از سرش بیرون زده و ردای سبزی هم نیم تنه پایئنی هیکل موجود را پوشانده !

البوس حالا به قدرت معجون ها پی برده بود !

اتاق البوس

سه مرگ خوار آهسته وارد اتاق البوس می شوند و به سوی دو بطری حرکت میکنن و اروم آنها رو بر می دارند و از اتاق البوس متواری می شوند !

خانه ریدل


بلا با ناز وکرشمه ی زیاد و خیلی بیشتر از این حرفا به سوی لرد می ره و دوبطری رو به اومیده !

لرد کمی یک به دو می کنه و بطری سبز رنگ رو به خاطر رنگ سبز اسلیترین بر می گزینه و بطری اب رنگ روبه انی مونی میده تا اون تو یکی از قفسه های اشپز خانه ذخیره کنه برای روز مبادا !

اشپز خانه _خانه ریدل

آنی مونی که نمی تونه جلوی خودشو بگیره در بطری رو بازمی کنه و از بوی خوش معجون دچار حالت منگی میشه و با بطری به سوی غذای نهار مرگ خواران میره و معجون رو تا آخرین قطره داخل غذا می ریزه !

میز نهار

لرد شروع به دعا کردن می کنه !

یا سالازار کبیر از دست این مرلین که کاری پیش نیومد پس خودت نسل این محفلی ها رو از هفت جد ابادشون تا الان بکن !

مرگخوارا :آهین !

آنی مونی شروع به کشیدن غذا می کنه و خودش هم به خاطر بوی معجون هنوز منگه !

همه ی مرگ خوارا از غذای این دفعه ی انی مونی کلی خال می کنن و ازش می پرسن چی توی غذا ریخته که اینطوری بوی خوب می ده !

آنی مونی :

بعد خوردن غذا کم کم معجون تاثیر خود را می گذارد و مرگخوارا کم کم شروع به تغییر می کنن !

ملکه مورگانا کم کم گوشهایش دراز میشه و رنگ پوستش از سبزه به بنفش تغییر رنگ می ده وقرینه قرمز رنگ چشم به کل از بین میره و فقط سفیدی محض می مونه !

بلاتریکس پاهاشو از دست می ده و به جای پا باله در میاره و زیبای اش بیشتر میشه ولی موهای وزوزیش دراری جون میشن و هر کدوم تبدیل به ماری سیاه رنگ میشه !

بقیه مرگ خوارا هم نصبت به شخصیتشون تغییر می کنند ولی اکرشون داری بدنهای قدرتمند و رنگ پوست سبز و نیشهای بزرگ میشن !

لرد هم که میبینه همه دچار تغییراتی شده اند معجون سبز رنگ تا اخر یه کله می کشه بالا .

قد لرد کم کم رو به افزایش می ذاره و به جای چشم دو تا قوی آتش رو صورتش ظاهر میشه و در بالای سرش به جایی اینکه کچل باشه اتش سوسو میزنه ، از ردا هم که خبر نیست به جای ردا پالتوی تمام بدن لرد رو پوشانده !

لرد هیکل جدید خودشو برانداز می کنه و دستور حرکت به سوی محفل رو می ده !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- خب می تونی الان برای من تعریف کنی که چه احساسی داری؟

دامبلدور که در همون لحظه قلم پرش از شوق نوشتن داره رو کاغذ برای خودش لزگی می رقصه به برادر کوچیکش رو می کنه و از اون می پرسه.

آبرفورث چشماشو تنگ می کنه..نفس عمیق می کشه و به نقطه ای در دوردست خیره میشه. آبرفورث بریده برید شروع به گفتن می کنه و آلبوس با شوق و ذوق بی حدی به حرفهای این اکتشاف بزرگش گوش می ده.

- حسش می کنم.. عبورشون تو رگ هام.. ترکیب ِ.. ترکیب خارق العاده ای به نظر می رسه... هووم..فکر کنم داره جذبشون می کنه... همممم.. آب.. مقدار زیادی آب می طلبه..اممم .. من احساس..من.. من احساس می کنم!

چشمهای آبرفورث تنگ تر می شه. ماهیچه های صورتش منقبض میشن و عرق سردی روی پیشونیش میشینه.

شور و اشتاق دامبلدور بزرگ هم به حد انفجار می رسه. دامبلدور سرشو مدام تکون می ده و ریشاش موج مکزیکی می زنن. دامبلدور در این لحظه با خودش فکر می کنه که داره دروازه های جدیدی به روی علم باز می کنه!

- ادامه بده آبرفورث.. هجوم اون نیرو رو حس می کنی؟ فکر می کنی قوی تر از قبل شدی؟!
- اوه برادر.. ملفیوریـ.. ینی آلبوس.. من حس می کنم که.. حس می کنم به یه خروج اضطراری احتیاج دارم!
- نمی فهمم!
- برادر من هرچه زودتر باید برم یه .. مرلینگاه!

آبرفورث به سرعت از در خارج میشه. البته زحمت باز کردن در رو به خودش نمی ده و با سر شاخ دارش می ره تو در و در رو از جا می کنه.

وقتی که صدای گرومپ گرومپ سم های آبرفورث دور میشه از شدت خشم نیمی از ریشهای دامبلدور می سوزه. دامبلدور اول میز و قلم پر و بقیه وسایل رو با لگد از پنجره می ندازه پایین و بعد شصت پاش رو می گیره و می گه چه غلطی کردم که از جادو استفاده نکردم.

دامبلدور به این فکر می کنه که این معجون به درد موجودات فوق العاده باهوش و قدرتمند می خوره یکی مثل ِ .. مثل ِ.. تام؟ نه اون پلیده و قدرت زیاد براش خطرناکه.. یه شخص سفید مثل ِ..

دامبلدور یکی از سه شیشه ی معجون رو درشو باز می کنه و سر می کشه و به سراغ هیپوگریف توی اصطبل می ره تا معجون در طی اون مدت کم کم اثر کنه.

دامبلدور از اتاق خارج میشه و سه مرگخوار وارد میشن و با دو شیشه معجون به رنگ سبز و آبی رو به رو می شن.
مرگخوارا:


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۵۴ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
جیمز که داشت با یویوش ور می رفت همینجور تو حیاط محفل ول می گشت که ناگهان سر از بزکده عمو ابر در آورد !

جیمز که همچنان در حال ور رفتن با اون یویوی صورتی رنگش بود ناگهان سرشو بلند کرد یه نگاه دید چه بلای سر بزها اومدن !

جیمز :
-دهه اینا چرا اینطوری شدن ! جیمز هرچی تو عمق بزکده پیش می رفت خشونت های بیشتری رو پذیرا می شد !

جیمز: مـــــــــــــــــــــععععععع جیغ جیـــــــــــغ !

جیمز جیغ کشون به سوی دفتر البوس فرار می کرد و با هر کدوم از جیغ هاش یه بزو به سوی مرلین کبیر می فرستاد !

دفتر دامبلدور

ناگهان در دفتر با صدای خفنی از جا کنده شد !

البوس : دهه این مرگ خوارها ادم نمی شن نمی تونن این یه جادوگر اصیل زاده برخورد کنن ، اونوقت کلی هم سر این موضوع زر می زنن !

ناگهان موجودی بسی چند خفن ،نیم بز و نیم جادوگر وارد دفتر دامبلدور شد !
دامبلدور :

موجود : بع بع بع بـــــــعو معو مع مع !
- باو این ادم حرف بزن ببینیم چی میگی !
- منمععععععع آبرفعععععععع دادشعععععععت !
البوس : یا کش شلوار مرلین ، آبر تو چرا اینطوری شدی ؟
- ازع مععععععععجونع خوردمععععععع.

ذهن البوس

به به روی خودی ها هم جواب می ده ، آبر نیگاه مثل ایلیدن شده !
ایول ها از معجونهای لطیف کننده افراد به مرگ خوارها می خورنیم ، بعدش هم می زنیم لحشون میکنیم !

خارج ذهن البوس

ناگهان جیمز با جیغ های گوش خراش وارد دفتر البوس شد و با دیدن آبر جیغ به جیغ افرین تسلیم کرد و از هوش رفت !

عمو آبر :


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۸:۳۰ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
آبرفورث بعد از خوردن معجون کذا، چن بار پلک میزنه و کمی هم فکر میکنه! اما در مقابل چشم های حیرت زده ی دامبل، بلند میشه میره پیش بزاش!!


دامبل: !!!!!!!!!!!!!!!

تدی شروع میکنه به چیدن شیشه ها توی قفسه و در حین همین عمل خطیر، ترکیبات معجون ها رو هم میخونه:

_ پودر بال مگس!! شیره ی مهر گیاه! دندون اژدهای گرازیلی!!!! ناخون مانتیکور!!! مغز وزغ! بدون مواد ی نگه دارنده!!

تدی رو به دوربین لبخندی میزنه و در یک صحنه ی حماسی- اسلوموشن، روی زمین ولو میشه!!

دامبل که اعصابش از دست افراد دور و برش خورد شده بود، از کافه میره بیرون و یه زنگ میزنه به ارباب!!!

_ شما با خانه ریدل ها تماس گرفته اید! برای گزارش وجود یک ماگل در این دور و برها، کلید 1 ! برای گرفتن پاداش در ازای تحویل دادن یک محفلی، کلید 2 ! برای صحبت با معاون ارباب، کلید 3! با تشکر، روابط عمومی خانه ریدل!

دامبل هم برای اینکه لج مرگخوارا رو در بیاره، کلید 4 رو میزنه!! و بعد از مدتی، خود ارباب گوشی رو بر می داره!

_ سلام تام! دیدی شماره داخلی اتاقتو کشف کردم؟!!
_ تو دیگه کی بودی!! اینهمه ÷ول دادم از این منشی پنشیا گذاشتم، اینم ور میداره کلید 4 رو میزنه! خیلی ناقلا شدی پیرمرد!
_ قربونت برم کچل!
_ آی! جو نگیردت! حالا چیکا داری؟! مثلا من کلی شخصیت خفنیم ها!!
_ واسه همین زنگ زدم!! ببین تام، من یه سری معجون وارد کردم که خشانت افرادو 10 برابر میکنه، واسه محفلیا خریده بودم که یه ذره جنم داشته باشن شما مرگخوارا رو شکنجه کنن!! ولی اینا سوسول تر از این حرفان و اصلا روشون گویا اثر نداره!!
_ خب؟! که چه؟!!
_ خب کچل جان، میگم بیا من تنها با 5 درصد سود، همشونو بهت می فروشم، بده مرگخوارات بخورن حالشو ببرن!
_ هوووم! از کجا معلوم راست میگی؟! هوم؟!
_ خب ... خب اصلا چارتا مرگخوارتو با لباس مبدل بفرست بیان تست کنن! هان؟ نظرت چیه؟!
_ اوکی! امروز عصر می یان! بلائی اگه سرشون در بیاری، آنیتو دیدی، ندیدیا!
_ خب حالا، من که میدونم فقط لاف میزنی! بیان، من بوق که نیستم دلم سود نخواد! ومنتظرم!

تق!


دامبلدور رفت توی اتاقش تا یه کم محاسبات انجام بده، اما از توی آغل(!) بزها صداهایی شنید. اما چون حوصله نداشت، سرشو به محاسبات مالیش گرم کرد.


در آغل(!) بزها...

شاخهای بزها در هم گره خورده بودن، عده ای از اونها کله پا شده و بعضیشونم حلق آویز شده بودن(!!!!!!!!) اما اثری از کسی که این کارا رو انجام داده بود، نبود!!!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۸:۳۲:۳۸

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۲۹ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سوژه جدید :




- هی پسر، اون جعبه رو بیار اینجا! اوهوووووووی اون شکستنیه حالیته؟
پسرک نگاه حزن آمیزی به مرد ریش دراز انداخت و جعبه ای که دستش بود را به آرامی زمین گذاشت.
در سوی دیگر، آبرفورث که سعی میکرد محرمانه صحبت کند زیر لب به تدی گفت : آخرش این پیرمرد سر ما رو به باد میده! آخه بگو عمو، هم مواد، هم... ای یا مرلین!

- خوبه، همونجا بزارین، بقیه رو میبریم انبار، باید یه ویترین هم اون طرف بزنیم، نظرت چیه؟
پسر کوچک با بی اعتنایی، سری تکان داد و از دید آلبوس دامبلدور خارج شد. در همین موقع، آبرفورث با گامهای بلند، خود را به آلبوس رساند و گفت : ببین، اگه مامورا بریزن اینجا، بفهمن ما میخوایم... خوب... میدونی...عهههه!
پیر مرد دستی به ریشش کشید و گفت : هوووووم! چی میگی تو؟ وقتی پول این کار بیاد زیر دندونت میفهمی!
آبر با حالتی تهاجمی گفت : ببین آلبوس، از اون اول بچگی عادت به پول خوری دداشتی، خودم یادمه همش پولای مامانو با آب تیلیت میکردی میخوردی! الانم میگی مزش بره زیر دندونت


دامبلدور نگاهی آمیخته با تمسخر کرد و گفت : ای آبر، خاک تو سرت! یعنی از پولش استفاده کنی حالشو ببری!
- هاو
تدی در حالی که زوزه کشان از اتاق بیرون میرفت گفت : برو عمو جون، به بز بازیت برس!
آبر که به شدت بهش برخورده بود، رفت سر یکی از جعبه ها و گفت ک بزار بینم این چجور معجونیه که ذهن تو بوقی رو انقدر سمت پول برده!
سپس یکی از بطری ها را برداشت و بی مهابا سر کشید.

-------------------------------------------------------------------------------------

توضیح سوژه : دامبلدور نوع مرموزی از معجون رو به کافه محفل ققنوس آورده تا بفروشه. این معجون معلوم نیست چی هست اما به شدت نایاب هست.
بقیه میتونن سوژه هایی مثل نیاز مرگخواران به این معجون، یا مسائلی که این معجون برای یکی از محفلیها یا مرگخوارا بوجود میاره رو اضافه کنند.
مثلا اینکه معجون رو به یک مرگخوار میدیم، مرگخوار مهربون میشه، عاشق میشه یا لرد اونو میخوره تغییر قیافه میده.
به تخیلتون وابستست دیگه جونیورز!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۹ ۱:۰۳:۰۰

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
تق تق تق...!
-كيه در ميزنه؟مگه نميبيني روي اون در نوشته تا اطلاع ثانوي براي پيش برد اهداف محفل و اينا بسته است؟برين فردا بياين!
رودولف رداي سفيدش را محكم تر دور خودش ميپيچه و ميگه:يعني چي بسته است آقا...من ميگم باز كن درو.كار واجب داريم.

جيمز سيريوس از پشت در ميگه:دستشويي عمومي چهار قدم بالاتره!برو اونجا كار واجبت رو انجام بده!

لوسيوس دست رودولف رو محكم فشار ميده و با صداي آرومي ميگه:بايد از يه راه ديگه مجبورشون كنيم در رو باز كنن.صبر كن و نگاه كن.

لوسيوس:عزيزم لطفا در رو باز كن.ما از طرف اداره بهداشت جادويي بخش رسيدگي به كافه هاي سفيت اومديم!براي بازرسي خارج از برنامه اومديم و اگه در رو باز نكني يه گزارش منفي چند صد صفحه اي برات رد ميكنم!

آلبوس كه شيشه هاي عينكش را پاك ميكرد با ناراحتي گفت:اين چه وقت بازرسي بود؟اين وزارت هم شورشو در آورده.دم به دم بازس ميفرسته.

تد نگاهي به در بسته گوشه كافه ميكنه و از آلبوس ميپرسه:حالا چيكار كنيم؟اگه درو باز نكنيم بد ميشه ها.

آلبوس حرف تد رو تاييد ميكنه و ميگه:آره حق با توئه.بذارين بيان تو.فقط حواستون باشه طرف اتاق گروگان ها نرن.اونا هنوز بازجوييشون كامل نشده.بايد بدونيم چه نقشه اي براي نابود كردن محفل داشتن.

جيمز بعد از گرفتن دستور از آلبوس به سمت در ميره و قفلش رو باز ميكنه.
لوسيوس و رودولف با رداهاي به شدت سفيد و براق وارد كافه ميشن و شروع ميكنن به ديد زدن كافه.

آلبوس دست هاشو از هم باز ميكنه و به طرفشون مياد و ميگه:خيلي خوش اومدين.با اينكه انتظارتون رو نداشتيم ولي به هر حال خوش اومدين!

رودولف سرفه اي ميكنه و ميگه:خب بر اساس قوانين جديد وزارت بهداشت ما وظيفه داريم تمام سوراخ سنبه هاي كافه ها رو از نظر آلودگي و ميكروب و چيزاي ديگه بررسي كنيم.
لوسيوس سرشو تكون ميده و ميسگه:بهتره اول آشپزخونه رو ببينيم.

دو مرگخوار به همراه تد به سمت آشپزخونه حركت ميكنن.آلبوس جيمز رو ميكشه كنار و ميگه:ببينم قيافه اين دوتا به نظرت آشنا نبود؟
حيمز لحظه اي فكر كرد و گفت:نه فكر نكنم.تا حالا اين دوتا رو جايي نديدم.يكي موهاي بلند مشكي پركلاغي داره اون يكي هم كه ريش هاش روي مرلين رو سفيد كرده!

لوسيوس در آشپزخونه رو باز ميكنه و همون طور كه به خاطر ايده تغيير قيافه به خودش تبريك ميگه به تد ميگه:پسر جان لطف كن همه كابينت ها و كوره و فر ها رو باز كن!بايد توي تك تكشون رو ببينيم!


آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.