مأموران وزارت سحر و جادو با احتیاط بسیار زیاد به سمت کمدی که در آن نزدیکی ها قرار داشت رفتند. چندین مأمور این سمت و چندی دیگر در سمت دیگر کمد پناه گرفتند و یکی از کارکنان با سابقه و شجاع وزارت در را به آرامی باز کرد.
با باز شدن در صدای عرررر!!! عرررر!!! بیشتر به گوش رسید و تعدادی از افراد حاضر به جای نگه داشتن چوبدستی در دستان٬ گوشهایشان را نگه داشتند... اما بالاخره با باز شدن کامل در و ورود پرتوهای نور به داخل کمد٬ سکوت بر فضا حاکم شد و زندانی در کمد گفت: اونا منو اینتو زندانی کردن... اون غول بوقی و اون همدستش!!! من شکایت دارم. باید هر چه سریعتر دستگیر بشن. من از شما هم شکایت دارم...
فرمانده ی مأموران وزارت که سعی در آرام کردن او داشت٬ رو به زیر دستانش گفت: تو و تو و تو و تو و تو با من میاین دنبال دو نفر فراری! باید هر چه زودتر دستگیرشون کنیم. شما سه نفر هم این بیچاره رو میبرین به وزارت سحر و جادو و بعد از طی شدن مراحل قانونی٬ به سنت مانگو میبرینش. ما رفتیم!
فرمانده که وقت را تنگ میدید به سمت پنجره پرید و همچون چینی ها و جاپونی ها (؟!) از پنجره پایین پرید و افرادش نیز به دنبال او به پایین پریدند. یکی از کارشناسان که به شدت در عمل ردیابی از روی اثر انگشت و پا ماهر بود به سرعت محیط را مورد مطالعه قرار داد و با صدای بلندی گفت: به نظرم از اون طرف رفتن. باید سریعتر اونوری بریم.
او به سرعت شروع به دویدن کرد و در حالیکه از جلوی فرمانده رد میشد٬ دستی یقه اش را گرفت و او را سر جایش نگه داشت.
- فکر میکنی یا مطمئنی؟ ما نمیتونیم الکی یه راهی رو بریم و آخرش هیچی نباشه
- مطمئنم قربان. به من اعتماد کنید!
فرمانده که کمی شک داشت٬ فرمان حرکت به آن سمت را داد و تمامی مأموران وزارت با بیشترین سرعت شروع به دویدن کردند...
همون طرفا!گلگومات و استیو در حالیکه با همدیگر صحبت میکردند و کباب میخوردند٬ به ناگاه متوجه صداهای ناشناخته ای که از پشت درختان می آمد شدند و گوشهایشان را تیز کردند تا بهتر بشنوند!
- قربان. به نظرم باید اونجا باشن. اونوری باید بریم.
- آروم به اون سمت حرکت کنید. سعی کنین هیچ صدایی از خودتون بروز ندیـــ...
ترقــــــــــــــــــــــــــــــــق!!!شاخه ی درختی که زیر پای فرمانده بود با صدای بلندی شکست. گلگو که از شدت ترس میترسید٬ نگاهی به استیو کرد و گفت: گلگو بدبخت شد. دوباره دستگیر شد
- گلگو نترس! بیا بازم فرار کنیم. بیا از اینور بریم...
و هر دو از جایشان بلند شدند و شروع به فرار کردند. مأموران وزارت که صدای آنها را شنیده بودند بر سرعتشان افزودند و شروع به دویدن به دنبال آنها کردند!
________________________________________________
خب دیگه معلومه! مأمورای وزارت به دنبال گلگو و استیو هستند