1.
رومیلدا پس از مدتی که به کار دیگر دوستانش نگاه میکرد با جذابیت خاصی تفاله ها را درون پیشدستی ریخت.
و به آن خیره شد.
به هر طرف که نگاه میکرد دانش آموزان یا در حال جیغ زدن بودند یا در حال کندن موهایشان!!! به همین دلیل کمی ترسید، منتگومری به رومیل چشم غره ای رفت که نتیجه اش پشت چشم نازک کردن رومیلدا بود!
نیم نگاهی به تفاله ها انداخت... تفاله ها در حال چسبیدن به یکدیگر بودند و اشکال متفاوتی را به وجود می آوردند. ناگهان بی حرکت ماندند. با دقت به آن ها نگاه کرد... بزغاله؟؟؟ دوباره با شک نگاهی به آن انداخت. نه خودش بود! یه
بزغالهبود!!!
با قهقهه ی تدی و جیمز به خودش آمد. اخمی کرد و دوباره به بزش نگاه کرد. بز به نقطه ای دوردست اشاره میکرد. کتاب سنگین را برداشت و لایش را باز کرد. دنبال کلمه ی بز گشت... آهان! اینجاست...
بزغاله ی سفید.............
بزغاله ی سرخ..............
بزغاله ی بی ریخت.........
بزغاله ی بزغاله! ...........
بزغاله ای بر فراز کوه......
بزغاله ی روشنایی.........
بعد از گذشت حدود یک و نیم ساعت پیدایش کرد:
بزغاله ی سنگی
بزغاله ای با کفش قرمز
بزغاله در مرلینگاه
بزغاله ای که به دوردست اشاره میکند!
_ایـــــــــــــــــــــــــــــنه!!!
پروفسور با خشم فریاد زد: دوشیزه وین! نکنه میخوای مثل تدی تو رو شکنجه بدم؟ پیشدستیتو بده من ببینم طالعت چیه؟
رومیدا با خودش فکر کرد: مگه چی میشه که ببینه؟ حتما نشانه ی زیبایی یا...
_خدای من! رومیلدای عزیزم متاسفم! تو میخوای پروفسور بشی ولی هیچ وقت نمیتونی!
رومیل با نفرت به منتوگمری نگاه کرد. کیفش را برداشت وا از کلاس خارج شد!
منتوگمری بار دیگر به کتاب نگاه کرد... زیر لب گفت: ای وای اشتباه کردم! من بالاییشو گفتم!!!
.......................
2.
تف باعث میشه که قسمتی از روح که از سرنوشت آگاهه از بدن جدا بشه و مورد آزمایش قرار بگیره. بعد چون یک نوع انگله باید یک بدن یا شی دیگر برای خودش پیدا کنه، به تفاله ها میچسبه و به طور واضح سرنوشت آن فرد را نشان میدهد. و وسیله ی بسیار خوبی برای دیدن طالع افراد است.