*سوژه ی جدید*پاییز خیلی زود از راه رسیده بود. در مناطق شمالی لندن درختان بسیاری برگ های خود را از دست داده بودند و تنها لانه هایی خراب و خالی از پرنده به شاخه ها چسبیده بود.
لینی با خوشحالی به موهایش تابی داد و نگاهی به توده ای از ورقه های درون دستش را انداخت و بی سر و صدا وارد سالن امتحانات شد و آن ها را جایی درون سالن پنهان کرد و سریع از آن جا خارج شد.
سلسیتنا با نگرانی پرسید:چی شد؟سوالا رو کجا گذاشتی؟
لینی با غرور پاسخ داد:اونا رو گذاشتم تو سالن امتحانات سمج!جای دیگه ای امن نبود ، هیچ کس اونجا نمیره!
لایرا با تعجب به لینی نگاهی انداخت و هراسان گفت:ما هفته ی دیگه امتحان داریم و هر چه زودتر باید سوالا رو از اونجا بیرون بیاریم تا جلوتر از سوالا خبر دار بشیم، ولی کلاسای بالاتر امروز امتحان دارن!
سلسی:خب بعد از امتحانشون سوالا رو بر میداریم!
بعد از نیم ساعت سه نفری پشت دیواری کمین کردند تا زمانی که دانش آموزان با چهره هایی غمگین از سالن بیرون آمدند.
- پس کی مک گونگال میاد بیرون از سالن؟
بالافاصله بعد از این که لایرا این جمله را بر زبان آورد مینروا مک گونگال همراه با ورقه هایی در دست از سالن خارج شد.
سه دختر ، بالافاصله از پشت دیوار بیرون آمدند ولی ناگهان با دیدن خانم نوریس در جای خود ماندند و پشت خانم نوریس فیلچ ، مستخدم همیشه مزاحم سر و کله اش پیدا شد.
فیلچ همراه با دسته کلید هایی در دست به در سالن نزدیک شد و آن ها را قفل کرد.
سه دانش آموز:
- اون درو قفل کرد، زود باشین بریم دنبالش و یه جوری دسته کلیدا رو کش بریم.