هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
بامداد روز بعد – 5!

آسمان صاف و بدون هیچ گونه ابری بود. نسیم خنکی برگ های درختان را به آرامی ...

- وقت بیدار شدنه!

به آرامی تکان میداد و خورشید مثل همیشه با ابهت فراوان ...

-یا بلند میشین یا بلندتون میکنم!

با ابهت فراوان در مرکز آسمان خودنمایی میکرد و اشعه های درخشان و تابناک خود را

-میدونم باتون چی کار کنم!

تابناک خود را نثار قلعه ی بزرگ هاگوارتز میکرد. صدای پرنده ها نشان از ...

- جـــــــــــــــیــــــــــــــغ! ( دخترا! )
- هواااااااااااااااااااااااار! ( پسرا! همون داد خودمون )

نویسنده: دهه مث اینکه شما حالیتون نی من دارم با تمام ذوق هنری خودم اولین رولم رو بعد از چهار ماه میزنما!

اما نویسنده بلافاصله بعد از دیدن قیافه ی جدی روونا و ترس از فرو ریخته شدن سطل آب بر روی سرش آن هم هنگامی که در خواب عمیقی فرو رفته است بلافاصله تغییر موضع میدهد:

صدای پرنده ها نشان از بهاری تازه در تالار ریونکلاو است که توسط روونا بزودی تحقق خواهد یافت.

روونا لبخند رضایت بخشی میزند. ملت ریونی که حتی از نویسنده هم نا امید شده اند بعد از چکاندن آب سر و رویشان ، با قیافه هایی ژولیده و خواب آلود به صف از خوابگاه خارج شده و برای یادگیری توسط روونا به سمت میز میروند!

روونا نیز با قیافه ای که رضایت کاملش را نشان میداد به جمع آن ها پیوست تا اولین روز شگفتی سازشان را آغاز کنند.

روونا نفس عمیقی کشید و گفت: میخوام امروز مدرسه رو بترکونیم! درسای امروزو سریع با هم دیگه مرور می کنیم و موقع تدریس با پروف ها همکاری میکنیم و میشیم همون دانش آموزای خرخون باهوش ریونی که تو همه چی تکن! و در همین یک روز کف ملتو میبریم و خودمون رو نشون میدیم! خب از همین الان شروع می کنیم ، اولین درس امروز چیه ترورس؟

...

-------------------------------------

من بزودی خوب خواهم شد! رولو میگم!




Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۴۴:۴۹ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
* سوژه جدید!


روی میز گرد خرخونا تعدادی کاغذ روی هم گذاشته شده و مقابل هر صندلی یه فنجون قهوه گذاشته شده و دور میز هم کسی نشسته بود جز روونا!

- پس چرا نمیان!؟

روونا در حالی که آب از دهنش سرازیره رو میز لم داده و منتظر بچه های ریونیه که بیان و درباره ی موضوع مهمی باهاشون حرف بزنه! اما دو ساعت از قراری که با هم گذاشتن میگذره و کسی هنوز نیومده!

بلاخره کمی بعد از آخرین جمله ی روونا در باز میشه و ریونیا میریزن توش.

لونا در حالی که موهای لینی رو میکشید داد زد: صد بار بهت گفتم من رو با اسم کاملم صدا بزن! لونی اصلا قشنگ نیست!

درست پشت سر اونا مری داشت به بادراد گوشزد میکرد که باید کمتر غذا بخوره وگرنه دیگه نمیتونه از در وارد بشه!

و ماریه تا هم در حالی که اشکش دم مشکشه سعی میکنه بادراد رو هل بده تا همه وارد اتاق بشن!

تو این فرصت روونا هم از زندگی خودش سیر میشه!

بیست دقیقه بعد:

زنوف: اه! این قهوه چقدر سرده!

روونا با حرکت چوبدستیش قهوه ها رو گرم میکنه و با اخم روش رو به سمت تک تک ریونی ها میکنه و جلسه رو شروع میکنه!

- خیله خب! اول بگین ببینم الکساندر کجاست؟

لونا: خب اون هنوز خوابه!

روونا سعی میکنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و ادامه میده :

- من همه تون رو اینجا جمع کردم که بگم خیلی گشادین!! بچه های ریونکلا همیشه توی خرخونی و کسب رتبه بین گروه های دیگه سر بوده! همیشه بچه های گروه های دیگه میومدن و از ما سوالاشون رو میپرسیدن! ما همیشه باهوش ترین بچه های این قلعه بودیم! اما حالا چی؟

لینی سعی میکنه جلو خمیازه ش رو بگیره و در همون حال جواب میده: خب روونا کم کم ما به این نتیجه رسیدیم که درس خوندن چیزی جز تلف کردن وقت نیست!

بقیه بچه ها هم با سر حرف لینی رو تایید میکنن.

روونا دست بردار نمیشه و ادامه میده: امروز کارنامه ها رو دادن و حتی یک دونه از ما هم رتبه نیاوردیم، البته جز من! ما باید خودمون رو بکشیم بالا!

مری: بیخیال بابا!

- نه! تنبلی دیگه بسه! از فردا صبح ساعت 5 همه همینجا میاین تا من به همه تون درس بدم! و هر کی دیر کنه جریمه میشه!

بچه های ریونی:

همون موقع در باز میشه و الکساندر وارد میشه و در حالی که پیژامه پوشیده میگه: جلسه تموم شد!؟

---------

خب. سوژه معلومه دیگه! حالا بیاین این سوژه مزخرف رو ادامه بدین! :دی


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ یکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۹

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
يه عده چسبيدن به پنجره، دارن تعداد دانه هاي بارون رو مي شمرن. يك عده دارن تعداد انگشت هاي يه عده ديگه رو مي شمرن. يه عده دارن خودشون رو مي شمرن: من،1. من،1.... و به اين ترتيب اين جمعيت كه همين جوري پيش بره، صدتايي مي شن، در يك فضاي پنجاه در پنجاه*، چپوندن خودشون رو و كلا، شب ها هم بساطشون رو همون جا، كنار شومينه پهن مي كنن مي خوابن و اون قدر نيستن كه بيرزه برن خوابگاه ها.*
يكي از اون ور مي گه: يا مرلين كهكشان! احساس مرليني را باز هم در خود يافتم. خداحافظ.
و توشه سفر مي بنده كه بره مرلينگاه* استاديوم كوييديچ. چون اين آفتابه ي كبير تالار سوراخ شده و كسي حال نداره بره فليت ويك رو صدا بزنه بياد...
شب هم كه مي شه، يك حضور غياب انجام مي شه بلكه فرار مغزها نشده باشه.

ناگهان صداي خشانت باري از سمت و سوي ليني بلند مي شه: اصلا چرا بايد آفتابه ي زرد مسي متاليك تپل مپل ما داراي سوراخ بشه؟ اصلا بايد يك سري تخقيقات وي‍ژه صورت بگيره! اصلا آيا دست دشمن در ميان هستش؟ اصلا آخه اين چه وضعيه...
- اصلا كي باب كرد كه با يه ملحفه بخوابيم رو زمين...
كه اين صدا خفه شد به نحوي در جمعيت..
-------------------------------
*: اون جوري نوشتم بلكه اين متن ارزشي، درازتر و اينا بشه.
*: چندتا جمله داشت؟
*: چند تا مرلين پيدا كرديد؟


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خارج از رول!

نویسنده در حالی که کلیه برگهای نوشته شده‌ی داستان را بالا و پایین میکرد همچنان به دنبال نقش مرلین در ساختن شربت می‌گشت اما اثری از آن نمی‌یافت.

نویسنده: آخه زنوف بوقی شربت رو بادراد و ترورس داشتن درست میکردن، مرلین کی اومد وسط؟
زنوف: جدی؟ ولی فکر کنم اشتباه خوندی‌ها یه بار دیگه بخون...(بـــــــــــــنگ)... آهان حالا که دارم دوباره میخونم میبینم که من اشتباه کردم!

بعد در حالی که جای ماهیتابه روی سرش را می‌مالید اضافه کرد :

-خب میخوای بگیم این اصلاً آن شربته نبوده...(بنگ)مرلینم ساحره ها رو ول کرده اومده...(بنگ)ترورس مواد رو اشتباه ریخته(بنگ)... ای بابا اصلاً من چمیدونم چی شده، همچی قاطی شده دیگه اصلاً بادراد که بلاک شده خب شاید برای همین مرلین اومده جاشو گرفته!

در همین لحظه بود که فکری به ذهن نویسنده خطور کرد و ادامه داد!

ادامه رول!

لونا اولین قطره را سرکشید که ناگهان دستی از پشت لیوان او را گرفته و بر روی زمین انداخت، مرلین که شانس آورده بود از دست یکی از ناظرین بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسی همچنان بسیار خشن تالار جان سالم بدر برده بود احساس آسودگی کرد اما سریع خود را جمع کرد و گفت:

- این چکاری بود مری؟ چرا شربت لاوگود رو انداختی؟!
مری: فکر کردی من نمیدونم قضیه چیه؟!

با گفتن این حرف بود که مرلین دوباره برخود لرزید و ترورس هم داشت از گوشه از جمع آهسته خارج می‌شد...

مری ادامه داد:تو اینو میخواستی بدی زنوف بخوره که...
مرلین: خب بچه ها من برم با یه ساحره اسلی قرار...
مری: چرا در میری؟ صبر کن ببینم!
مرلین: در؟ از چی در برم؟ به خاطر اشتباه رولی زنوف تو آوردن اسم من!
مری: نه! برای اینکه این شربت رو به لاوگود دادی که غذای لونا رو نخوره...

مرلین با تعجب مری را نگاه میکرد، نفسی آسوده کشید، گویا همه چیز به خیر گذشته بود، اما نقشه‌ی آنها نیز عملی نشده بود و باید طرحی دیگر را اجرا می‌کردند.

همین زمان افکار مری!

نخیر، عزیزم شما فکر کردین من بوقم؟ بادراد تو جزایر بالاک همه چیز رو زیر شکنجه مدیرا گفت، گفت که بعد اینکه با ترورس نقشه کشیده بود تو -مرلین- فهمیده بودی که آنها براش شربت جاودانگی درست کردن و میخواستی برای خود شیرینی خودت شربت رو بهش بدی، فکر کردی من نمیدونم؟!!! میخوای لونا رو بدست بیاری؟ هنوز این ساحره ها راضیت نکردن که میخوای زنوف رو گول بزنی و خودت لونا رو...
پایان افکار مری!

لونا: به چی فکری میکردی مری؟!


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- هان یادم اومد. بزار ببینم ناظر کیه؟ اوه اوه، سه تا ناظر؟ داد بیداد. خب حالا مهم نیست همه رو تست میکنیم. از لینی وارنر بوق تر نیست.

در تالار کمی باز شد اما نه کاملا. زنوفیلیوس با تعجب به عقاب نگاه کرد و رمز بعدی را تست کرد : از روونا راونکلاو بوق تر نیست.


در تالار بازتر شد اما نه کامل. زنوف به این حالت رمز آخر رو با عذاب وجدان شدید و درحالی که همزمان به این حالت در آمده بود همزمان دعا کرد همزمان با گفتن این جمله لونا اون رو نبینه. : از لونا لاوگود بوق تر نیست.

در تالار کامل باز شد. و از پشت آن کل ملت ریون به همراه لونا لاوگود که یک دوربین در دست داشت دیده شدند

ملت ریون رو به زنوف :

لونا به زنوف گفت : بابا تو امشب شام میخوای دیگه چطور جرأت میکنی به دخترت بگی بوق؟ تو قلب منو شکستی

زنوف :

پشت صحنه


- چی شد ترورس؟ هنوز آماده نیست؟

- الان آماده میشن. دو دقیقه دندون رو جیگر بزار. خوبه دو دقیقه پیش کل موادش رو آوردی. این کتاب گفته سوسک باید یه ربع بجوشه بعدش باید بهش سنگ اضافه کرد. اونوقت تازه باید توش اشک و موی تسترال بریزیم. اونوقت توش شکر و آلبالو میریزیم و ... میدیمش زنوف

- خیلی خب. پس من تا سر زنوفو گرم میکنم سریع آماده اش کن. راستی دوربین فیلمبرداری رو هم بیار فیلم بگیریم ازش.

جلوی صحنه

در تالار همه ی راونی ها مشغول شادی کردن و خوردن و اینا بودند و کلا علت اصلی و شخصیت اول جشن رو فراموش کرده بودند. زنوف هم در گوشه ای روی صندلی نشسته بود و مشغول زور زدن برای تغییر رمز آخر در تالار بود.

- من موندم کی این قفل سازه رو آورده اینو سه قفله کرده . خب همون اولیش کافیه دیگه. آخه من اینطوری که معدم می ترکه هر روز غذای بیرون بخورم.

دقایقی بعد

- بفرما زنوف. اینو بخور جگرت حال بیاد. ترورس درستش کرده. عالیه. میگن هرکس اینو بخوره تا آخر عمرش شاداب می مونه.

زنوف درحالی که به شدت مشغول ور رفتن با عقاب تالار بود گفت : نه ممنون. خودت بخور.

- نه خیلی ممنون .لطف داری ولی این مال توئه. همین الان بخورش.

- گفتم که نمیخوام مرلین

- مرتیکه میخوریش یا ... اهم چیزه... هیچی... خب بخورش دیگه. اه..

در این حین صدای عقاب بلند شد : آغاز پروسه تغییر رمز. رمز نهایی از «از لونا لاوگود بوق تر نیست» تغییر کند به ...

- طفره زن!

عقاب ادامه داد : رمز با موفقیت به طفره زن تغییر یافت.

- هوی زنوف چیکار میکنی؟ مگه از لونا لاوگود بوق تر نیست چشه؟

- چشه؟ من که نمیتونم هرشب غذای بیرون بخورم که. معده نمیمونه واسم که. هرچند غذای لونا ...

لونا درحالی که مثل اجنه از پشت زنوف سردرآورده بود گفت : غذای لونا چی؟

- اهههه هیچی، داشتم میگفتم غذات خیلی خیلی عالیه.

- ممنون بابا. میدونستم تو قدر زحمات منو میدونی.بابا تو خیلی خوبی

- میدونم عزیزم. حالا بیا این شربتو بخور. مرلین میگه پیر نمیشی. بیا...

و شربت را از دست مرلین گرفت و به سوی لونا دراز کرد. لونا با لبخند لیوان را در دست گرفت و شروع به نوشیدن آن کرد.

مرلین :



Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

مرلینold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
از پایان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 221
آفلاین
مرسی ماریه تا .به عنوان یه پست شروعین ،پست خیلی خوبی نوشتی.چند تا سوژه رو با هم باز گذاشتی و دست نویسنده بعدی رو باز گذاشتی که هر جور دلش میخواد ادامه بده.واقعا رول آغازین خوبی بود .دستت درد نکنه !

---------------
بادراد با عجله ترورس رو کشون کشون میبره ته تالار تا کسی صداشون رو نشنوه.قیافه بسیار مرموز و شیطنت آمیزی به خودش میگیره و یه چشمک به ترورس میزنه.

-تو چه مرگته بادراد؟مرتیکه چرا به من چشمک میزنی؟یعنی با منم؟من نمیخوااام ،من دوست ندارم باهات رابطه داشته باشم.من ... من !
-یه لحظه اون دهنتو ببند تا ببین بهت چی میگم.کی میخواد با تو رابطه داشته باشه آخه مرتیکه؟دیوارم با تو رابطه برقرار نمیکنه.
-پس چی؟
-ببین این لاوگود داره بر میگرده.ما باید با یه شوخی شهرستانی ازش استقبال کنیم.نظرت چیه؟باید یه ایده خوب بدیم که باعث بشه تا هفته ها بهش بخندیم.
-اممم..راست میگی خیلی خوبه.نظرت چیه تا اومد تا با شمشیر بریم تو شیکمش؟
-آخه مرتیکه ،تو نمیفهمی که در این صورت میمیره و اونوقت ما به کی بخندیم؟من خودم یه ایده خوب به ذهنم رسید.یه شربت براش درست میکنیم و توش داروی جوش زننده صورت رو میریزیم.یه هفته طول میکشه تا از بین بره.

بادراد و ترورس با آرامش بر میگردن پیش بقیه بچه ها.حالا شادی و سر حالی به تالار برگشته بود.مرلین چند تا دختر گریفیندوری رو آورده بود و اون گوشه در حال حرکت های موزون بود ،لینی به شدت داشت پست میزد و از هیچ تاپیکی نمیگذشت.روونا نشسته بود و داشت تکالیف بچه ها رو نقد میکرد و لونا هم داشت مقدمات مدرسه رو فراهم میکرد.ماریه تام کمی اونور تر نشسته بود و چون نویسنده دیگه کار خاصی مد نظرش نبود بنابراین کار خاصی نمیکرد.

بادراد و ترورس به طرف تزیینات تالار رفتن که به تازگی خریداری شده بودن.اونا میخواستن که تو تزیین تالار کمک کنن تا نقششون تابلو نشه.بنابراین بادراد چند تا بادکنک رو بر میداره و شروع میکنه به فوت کردن توش.ترورس هم نزد مرلین میره تا ازش کمک بگیره.

-مرلین بیا یه جادو کن همه بادکنک ها باد شه.خیلی سخت باد کردنش.
-برو مرتیکه بوقی.مگه نمیبینی که مشغولم.اووووم ایول عزیزم ،بیا اینجا.برو ترورس ،برو که سرم شلوغه.مزاحم من و این خوشگله نشو.
-
-باشه باشه ،هر موقع دارم با جای حساس ماجرا میرسم تو میایی مزاحم میشی.اه ،بیا بریم سریع کار تالارو تموم کنیم.


کمی اونطرف تر ،بالاخره لاوگود به پشت در تالار میرسه.یه نفسی تازه میکنه و یاد گذشته ها میفته.خوشحال از اینکه برگشته به تالار ،سعی میکنه که فک کنه رمز تالار چی بود.

-سوسک بی بال؟سوسک پلو با کوبیده اضافه؟هری پاتر و سوسک جادویی؟آب پرتغال به همراه سوسک؟سوکس؟

ولی اون هر چی فکر میکرد رمز تالار رو یادش نمیومد.


[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹

ماریه تا اجکامب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶
از ...........
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
سوژه ی جدید

**********

بچه های ریون که یه روز نسبتا معمولی دیگری را در تالار عمومی میگذروندند در حال مگس پروندن بودن.

_ اه حوصلم سر رفت خب!

_ حوصله ی هممون سر رفته لونا چی کار میشه کرد.
لینی این جمله را بی حوصله تر از لونا گفته بود.

بقیه ی بچه های ریون هم در تالار عمومی سعی میکردند یه سرگرمی جور کنند.

ترورس با لحن غمگینی گفت: یادش بخیر، ای کاش دوباره نیم تاج روونا گم میشد یا اون دنبال یه بدن میگشت یا... اون جوری حداقل یه کاری داشتیم بکنیم.


روونا خشمگینانه به او پاسخ داد: فکر اینو که نیم تاج منو گم و گور کنی از سرت بیرون کن.

_ هی بیخیال روونا من فقط داشتم یاد گذشته تا میکردم . روزای خوشی که سرمون شلوغ بود.

لینی: هی من بهتون گفتم که جشن بازگشت مری و مرلین و آرنولد رو یکی یکی بگیریم ولی شماها ( بیشتر اشارش به لونا بود) گفتین که همه رو یجا بگیریم. اون وقت میتونستیم بازم جشن بگیریم.
و به حالت قهر روش رو برگردوند.

لونا:

بادراد:

_ اون چه کاریه داری میکنی بادراد.اگه فکر کله ی خودت نیستی فکر دیوار باش.
ترورس این را گفت و به سمت بادراد رفت.

همه بار دیگر بی هدف در گوشه ای از تالار نشستند.

ناگهان در تالار باز و ماریه تا خوشحال و خندان وارد شد. با دیدن قیافه ی غمگین اونا زد زیر خنده.

_ هی ماری هیچ معلومه چته؟

_ شماها چتونه؟ نمیدونین چه قیافه ی مضحکی پیدا کردین.

_ تو غمگین و ناراحت نیستی؟ حوصلت سر نرفته؟

_ چرا تو این روز به این قشنگی باید این حس هارو داشته باشم لینی؟
من یه خبر براتون دارم.

ترورس با هیجان پرید وسط: مایکل چیزیش شده؟ به ما بگو قول میدیم نخندیم


ماریه تا: ترورس به نظرت اگه مایکل چیزیش میشد من این طوری خوشحال بودم؟

_ گفتم شاید خب...

_

روونا گفت: ماری اونو ول کن بگو چه خبری داری؟

ماریه تا چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و گفت:زنوفيليوس لاوگود برگشته.
و این جمله را چنان بلند گفت که همه از جا پریدند.
قیافه ی لونا شکفت و چشمانش درخشید .
روونا هم از بازگشت نواده ی دیگرش احساس غرور میکرد.
بادراد و ترورس هر دو خندیدند.
و لینی هم به خاطر خوشحالی لونا با هیجان گفت: بچه ها باید فکر یه جشن درست و حسابی باشیم...

****************
ادامه بدین


ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱ ۱۱:۲۲:۵۲
ویرایش شده توسط ماریه تا اجکامب در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱ ۱۶:۲۰:۳۳

معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۴۴:۴۹ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
زنوف سریع جلو دهان لونا را گرفت و گفت:ازین حرفا نزن...ممکنه پلیسا بریزن سرمون!

-

مردی که پشت پیشخوان ایستاده بود گفت:متاسفانه اتاقی واسه شما رزرو نشده!

دزیره با التماس گفت:حالا نمیشه یه اتاق بدین؟

- نع!میتونین برین تو پارکا چادر بزنین!

لونا با خوشحالی گفت:آخ جون من چادر زدن دوست دارم!

این بود که ملت ریونی با چمدونا و بساطشون رفتن وسط یه پارکی و شروع به چادر زدن کردن و وقتی کارشون تموم شد تصمیم گرفتن تو چادر استراحت کنن.

لینی و لونا گوشه ای نون بیار کباب ببر بازی میکردن و ماریه تا و دزره گوشه ای خاطراتشونو تعریف میکردن و بینز با خودش میگفت و میخندید و روونا تاجشو برق مینداخت و آلفرد ستاره ها رو رصد میکرد و زنوف وضعیت رو چک میکرد و الکساندر اختراع میکرد که ... بومـــــــــــــــــــــب

و بعدش صداهای موزیک و قهقهه ی مردم از تو خونه هاشون باعث خراب شدن چادر رو سر ریونیا شد.

لونا:این صدای چی بود؟

روونا با ترس گفت:فک کنم ابراز خوشحالی مشنگای ایرانی بود...

همون لحظه یکی کله شو کرد تو چادر و گفت:عیدی میدین؟به خاطر سرافرازیو ایناتون...من بدبختم!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
همه منتظر بودن که دزیره گوشیشو برداشت شماره بینزو گرفت گفت : رسپشن !!
بینز گفت : تو از کجا فهمیدی من دارم با این کلمه کلنجار میرم؟
دزیره: چون ارزشی هستی عزیزم !

،،،،،
دقایقی بعد همه تو لابی هتل نشسته بودن و هنوز چمدوناشون پیششون رو زمین بود
هیچکس براش مهم نبود که اینا مسافرن .
لونا از جاش بلند شد و رفت پیش پدرش که تو رز( یتسنتینس) شن
داشت با تلفن با مدیر هتل جرو بحث میکرد
دزیره: یعنی یه اتاق گرفتن اینقدر سخته؟
بینز : تقصیر این رز ( شسیبستن) شنه که زبون مارو نمیفهمن.

و همینطور این خاله زنک بازی های جادوگری بین بچه ها ادامه داشت که روونا راونکلا درد وسط لابی دوتا میز رو هم، چند تا پارچه رنگی روشون و یه تنگ ماهی و یه آینه و مقدای دیگر از این قبیل روی میزها چیده شده.
روونا رو به بقیه کرد
و گفت : این ایرانیا چه چیزایی واسه دکوراسیون میزارن واه واه !!
من نمیتونم اینجا رو تحمل کنم، این نوروز رو پیدا کنم زود از اینجا فرار میکنم.
دزیره هم بلند و رفت رز(شستیابتسایب) شن که دید

- : بابا مگه ما رزرو نکرده بودیم؟ این مملکت ...

.....



Re: تالار عمومی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
لینی:روونا زودباش از مسوول هتل کلیدا رو بگیر بریم تو اتاقمون دیگه!
بعد همگی حرکت کردن به سمت رزوشن یا همچین جائی
مسئول اونجا با تلفن حرف میزد
روونا هر چی دنبال از اون زنگ جرینگیا گشت چیزی پیدا نکرد و مجبور شد منتظر بمونه
لینی : رونی فکر میکنی اینا از جادو مادو چیزی بدونن ؟
رونی : نمیدونم
زنوف : بله که میدونن من تو لابی الان یه جادوگر دیدم شنل داشت ولی فکر کنم سرش درد میکرد چون یه دستمال بلند پیچیده بود به سرش به جای چوب دستی هم یه تیکه نخ دستش بود که چنتا مهره توش بود و هی زیر لب ورد میخوند معلوم بود داشت یکی رو طلسم میکرد ولی نمیدونم چرا دمپائی پاش بود هر چی بود خیلی خز بود
رونی : من که سر در نمیارم کاش یکی بود یکمی کمکمون میکرد
لینی : من یه فکری دارم بینز رو صدا کنیم بیاد تو تحقیق کمکمون کنه چون قدیمیه سنش در حد فسیله ممکنه از اینا چیزی بدونه من الان احضارش میکنم
لینی رفت که احضارش کنه
لونی و زنوف هم منتظر شدن تلفن رزفشن بود زرفشن بود هرچی بود تموم بشه تا بتونن کلید اتاقی که رزف یا رزو کرده بودن رو بگیرن


[b][color=0000FF]بينز نام







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.