اسکورپیوس بیرون رفت.
- اسکور!! درو ببند! من گیر کیا افتادم!
همان موقع- آستوریا و دراکو- مگه نگفتم اول تلویزیونو درست کن؟!
دراکو با ناراحتی برگشت و تلویزیون را دست کرد. از آشپزخانه مایع ظرفشویی و اسکاچ و سیم و ابر و دست کش برداشت .
- ببینم دست کش میخوای چیکار؟ پوست دستت خراب میشه؟
دراکو دستکش ها را سر جایش برگرداند.
در اشپزخانه
- یعنی چیکار باید کرد با این زن؟
جلینگ جلینگ!
بشقابی را کنار گذاشت تا خشک کند و ادامه داد:
- تقصیر خودمه. اگه از اولش باهاش این طوری رفتار نمیکردم پر رو نمی شد.
صدای پایی به گوش رسید و چندی بعد کله ی آستوریا از لای در نمایان شد.
- شستی ظرف ها رو؟
آستوریا لیوان چایی در دست داشت.
- داره تموم میشه. دستت درد نکنه چای آوردی! چرا زحمت کشیدی؟
آستوریا چای را بالا آورد و یک قلپ بزرگ از آن خورد.
- چای تو توی قوریه.
- خب البته چای توی قوری تازه تره... شام چی داریم؟
- شام نداریم.
دراکو احساس کرد معده اش تکان شدیدی خورد.
- یعنی چی شام نداریم؟
-یعنی اینکه منم گرسنه مه. اسکورپیوس هم حتما بیرون با رز یه چیزی کوفت میکنه. برو دو تا پیتزا بگیر و بیا.
نیم ساعت بعد
دراکو در تمام مدتی که منتظر پیتزا بود فکر کرده بود که چطور خودش را از دست زنش نجات دهد. تصمیمش را گرفته بود. زنگ در را زد و آستوریا در را باز کرد. دراکو داخل شد و سه پیتزا روی میز گذاشت.یک پیتزا را برای اسکورپیوس گرفته بود که مطمئن بود برای کلاس گذاشتن جلوی رز چیزی نمی خورد.
- ئه! چرا سه تا پیتزا گرفتی؟ دستت درد نکنه که به فکر ناهار فردای منم بودی! دیدی گفتم آخرش اون دو تا توی فیلم با هم عروسی میکنن؟
- واقعا هنر کردی که این اتفاق رو پیش بینی کردی.
آستوریا بسیار تعجب کرد و دستش را به سمت نزدیک ترین گلدان برد. دراکو مطمئن شد که راهش جواب نمی دهد مگر با سری شکسته.
- آستوریا!! خواهش میکنم توی جلسات بهم زنگ نزن! خواهش خواهش! پلیز!
همه می دانند که زن ها از منت کشی خوششان می آید.
- حالا تا ببینم چی میشه.
- آستوریا! عزیزم! ناز نکن دیگه! لطفا!
- حالا که انقدر اصرار میکنی باشه.
بیا پیتزاتو بخور.
اسکورپیوس و رز - درون کافی شاپ
- اسکور! میدونستم لرد ایرادی نمیگره. مطمئن بودم.
و از بستنی اش با قاشق تکه ای کوچک خورد. اسکورپیوس سرش را تکان داد. حالا دیگر بد بخت تر هم شده بود! دیگر لردی هم نبود که بهانه اش کند.