آلبوس کلید را در دست زنوف انداخت.
زنوف: آلبوس می دونی که یه مرگ- یه رییس قانون مند رو حرفش حرف نمی زنه ولی چون ما دو تا برای شما احترام فوق العاده ای قائل هستیم، پیشنهاد می کنم که دیگه اصلا به اخراج شدن فکر نکنی.
آلبوس در حالی که لبخند داشت گفت: می دونستم فرزندم. اتفاقا خیلی خوشم اومد که اینطوری بین رییس محفل و بقیه تفاوقت نمی ذارین. خب عزیزانم فکر می کنم باید بخوابم. ناسلامتی 5 صبحه.
روی تخت سلطنت – وقتی همه خوابند...آستوریا: چرا اول سراغ این نرفتیم؟ این که از همون اولم تسترال بود!
زنوف: نه بابا این خیلی عجیب شده. دیدی تا بهش گفتم اخراجی تازه حساب کار دستش اومد. دوبار جایی که کلیدا اونجا بودنو گشته بود، کلیدارو از همونجا برداشت داد بهمون؟ نکنه به ما شک کرده؟
آستوریا: نمی دونم ولی...ولی دیروز قبل از اینکه ما بریم اتاقش، ریموس اونجا بود. نکنه اون یه چیزایی فهمیده؟
زنوف: امیدوارم اینطور نباشه. پس حالا که اینطور شد برای آزاد کردن زندانیا باید یه نقشه دقیق تر بکشیم. نظرت چیه؟
آستوریا: می تونیم فردا همه اینا رو به یه بهانه ای بفرستیم بیرون. دامبلدور به همه اعتماد داره پس نباید وسایل جاسوسی گذاشته باشه اینجا. خودمونو به شکل دو تا از محفلیا در میاریم و در عوض اونا رو مثل خودمون می کنیم. روشون طلسم فرمان اجرا می کنیم که مثل ما عمل کنن و همراه محفلیا برن. بعد ما، می تونیم با قیافه های مبدلمون زندانیا رو آزاد کنیم و تازه بعد از این قضیه بازم تو محفل بمونیم.
زنوف: بسی فکر خوبی می باشد. خب فقط باید منتظر بمونیم تا...
ساعت 9 صبح – سر میز صبحانهآستوریا که بالای میز نشسته بود رو به تمام محفلیا کرد و با لبخند گفت: درود به همه محفلیای زحمت کش. امروز می خوایم یه تحول تو محفل ایجا کنیم. قبلا که به خدمت اسمشو نبر بودیم، اون یه روز تو ماه رو به عنوان روز تفریح انتخاب می کرد و همه ی مرگخوارا رو بزور می فرستاد بیرون تا تفریح کنن. خودشم با اونا می رفت و تا آخر شب اجازه ورود هیچ کدوم از اونا رو به مقر نمیداد. خب ما هم برای اینکه از اونا چیزی کم نداشته باشیم، امروز رو روز تفریح اعلام می کنیم. از همین الان تا ساعت 10 شب همه وظیفتونو فراموش کنید و بیرون برید.
صدای جیغ و کف زدن اعضای محفل در خانه پیچید.
زنوف در گوش آستوریا زمزمه کرد: ای کاش ارباب واقعا این کارو واسمون می کرد. راستی یه چیزیو فراموش نکردی؟
آستوریا بشکنی زد و از جمعیت تقاضای سکوت کرد.خلاصه بعد از نیم ساعت فریاد و اکس پلی ارموس(عادت کردن طفلیا دیگه کروشیو ممنوع بوده) موفق به برقراری سکوت شد و گفت: فقط ما به دو نفر از بهترین محفلیا نیاز داریم تا اینجا مواظب مقر باشن تا اتفاق بدی نیفته. زنوفیلیوس بنظرت اون دو نفر کی هستن؟
زنوف با صدایی پر هیجان گفت: کسانی که به طور کامل سفید هستن. سفیدانی شجاع. دو نفر که حاضرن از تفریح خودشون بگذرن تا بقیه شاد باشن. شما برای این کار عالی هستین.
و به دو نفر از محفلی ها در میان جمعیت اشاره کرد.