هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲:۳۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-دیگه سفارش نکنم.جون شما و جون نجینی.اگه یه فلس از بدنش کم شه من میدونم و شماها.

روفوس جلو رفت.تعظیمی کرد و چمدان لرد را به دستش داد.
-ارباب بفرمایین.همه چیزایی که برای یک سفر اکتشافی و تحقیقاتی لازم بود گذاشتم.

لرد چمدان را سبک و سنگین کرد.
-مایو که یادت نرفت؟هندز فری ارباب رو هم گذاشتی؟موقع پرواز نمیتونم با چوب دستی, جادو کنم.باز مثل تعطیلات قبلی وسط راه یهو هفت تا پاتر بهم حمله نکنن!

روفوس سرش را به نشانه تاییدتکان داد.
-ارباب نمیشه نجینی رو هم با خودتون ببرین؟تو سفر اکتشافیتون ممکنه به درد بخوره.چیزای جدید یاد بگیره.یا حداقل قایق بادیتونو براتون حمل کنه.همونی که شکل اردک...

لرد با عصبانیت حرف روفوس را قطع کرد.
-لزومی نداره همه رو از محتویات چمدون ارباب مطلع کنی.وضمنا خودم تصمیم میگیرم که کی رو همراهم ببرم.این سفر بسیار خطرناکه.بهتره تنهایی برم.ارباب بسیار فداکارن و حاضر نیستن جون کسی رو به خطر بندازن.شما مواظب فرزندم باشین.نشنوم کسی بهش بی احترامی کرده باشه.بهش برسین.نوازشش کنین.و ضمنا...سعی نکنین گرهش بزنین.من امتحان کردم...نمیشه! ..خب دیگه...وقت رفتنه!آماده بدرقه ارباب بشین...کسی آب نیاورده؟







پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


-کجاس این زندان لعنتی؟:vay:
-کمی آرومتر برو.من پیرمرد نمیتونم پا به پای تو بیام...هی ...احساس میکنم نود درصد نیروی جادوییمو از دست دادم.نصف طلسما یادم رفته.حافظه این پرسیوال افتضاحه...میدونی؟فکر میکنم مغزش کوچیکتر از مال من برای.برای همین مقداری از اطلاعاتی که تو مغز من بوده اینجا جا نشده و...

آستوریا با عصبانیت برگشت.
-اینم بن بسته.سه تا راه پله رو امتحان کردیم وهر سه بار به دیوار برخوردیم.تو هم اینقدر غر نزن.زیاد وقت نداریم.

دو مرگخوار بعد از مدتی جستجو زیر زمین را پیدا کردند.

-خدای من...لوسیوس...باورم نمیشه چقدر لاغر شدی.

لوسیوس مالفوی با خشم و نفرت نگاهی به آستوریا انداخت.
-خودت میدونی دلیلش چیه.این ریموس لوپین کل غذایی رو که برای ما میفرستین تو راه میخوره...گرچه شک دارم اگه اون آت آشغالا برسه این پایین، بتونم بهشون لب بزنم.

آستوریا که متوجه اشتباه لوسیوس شده بود خودش را معرفی کرد.طولی نکشید که در تک تک سلولها باز شد...مرگخواران به طرف خانه ریدل پرواز کردند...


دو روز بعد...محفل:

-آلبوس...یه کاری بکن.این جانیا کلید زندانو با خودشون بردن.از دیشب هر کی رو که زندانی میکنم یه ساعت بعد میرم میبینم نیست!البته اینجوری خرجشون کمتره ها.تازه...برای فرار همه جاروهای ما رو دزدیدن.لابد آپارات کردنم بلد نیستن.حالا چیکار باید بکنیم.پول نداریم جاروی نو بخریم.همون چهار تا رو هم به نوبت سوار میشدیم.حتی همین چند روز پیش من اشتباهی نوبت سیریوس سوار شدم که زد چک و چونه مو...

آلبوس دامبلدور روی تخت سلطنتش به فکر فرو رفته بود.
-نمیفهمم...چرا این کارو کردن؟من بهشون اعتماد کرده بودم!...ریموس!از فردا غذا رو جیره بندی میکنیم.روزی یه وعده غذا بهتون میدم که بتونیم پول جارو جور کنیم.برای زندانیا هم نگران نباش.هر کیو گرفتین بیارین پیش خودم.ازش خواهش میکنم فعلا که ما کلید نداریم فرار نکنه.مطمئنم کسی سوء استفاده نمیکنه.باید به همدیگه اعتماد داشته باشیم!


پایان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آستوریا بلافاصله بعد از دیدن مخاطبان زنوف که کسی جز سیریوس و ریموس نبودن، سقلمبه ی محکمی بهش میزنه و آروم زمزمه میکنه:

- آخه اینام شدن انتخاب؟ دامبلدور هیچ وقت به اونا شک نمیکنه که ممکنه مرگخوارارو آزاد کرده باشن و ممکنه مشکوک شه.

زنوف با دیدن محفلیا که با تعجب به خودشون که تو گوش هم یه چیزایی پچ پج میکنن خیره شدن نیشخند گشادی میزنه و رو به سیریوس و ریموس که یه قدم از جمع محفلیا جلوتر اومدن میگه:

- من چشام چپه یا شما مشکل دارین؟ منظورم پرسیوال و چو بود! به اینا مسئولیتشونو میگیم و بهتون ملحق میشیم.

سیریوس با خوش حالی میگه: خب پس بریم تفریح.

و دست ریموسو میگیره و دوتایی از اونجا خارج میشن. پیرو اونا بقیه محفلیا هم به حرکت در میان و اتاق خالی از هرگونه محفلی ای میشه.

پرسیوال به عصاش تکیه میده و میگه: خوب شد، سنی ازم گذشته، ترجیح میدم همینجا استراحت کنم.

چو با دستاش به موهاش ور میره و میگه: فقط چون تازگیا به محفل اومدم و هنوز نرسیدم کاری واسه گروهم بکنم با کمال میل قبول کردم بمونما.

آستوریا و زنوف نگاه معصومانه ای که در پس اون خنده ی شیطانی ای نهفته س به هم میکنن و لحظه ای بعد دو پرتو مستقیما به صورت پرسیوال و چو برخورد میکنه.

عصا هم از دست پرسیوال خارج میشه و یکراست رو سر صاحبش فرود میاد. ناله ای کوتاه با وجود بیهوش بودن پرسیوال از دهنش خارج میشه.

- وقتشه!

دقایقی بعد:

پرسیوال و چوی تحت طلسم فرمان، در قالب آستوریا و زنوف به محفلیا ملحق میشن و همگی به سمت پارکی که خیلی از محفل دوره آپارات میکنن.

از اون طرف آستوریا و زنوف در قالب پرسیوال و چو به سمت محل زندانیا حرکت میکنن تا مرگخوارارو نجات بدن. آستوریا با سرعت جلو داره حرکت میکنه و زنوف غرولند کنان بابت انتخاب پرسیوال، سعی میکنه با عصاش تندتر راه بره تا از آستوریا جا نمونه.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۰

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
آلبوس کلید را در دست زنوف انداخت.

زنوف: آلبوس می دونی که یه مرگ- یه رییس قانون مند رو حرفش حرف نمی زنه ولی چون ما دو تا برای شما احترام فوق العاده ای قائل هستیم، پیشنهاد می کنم که دیگه اصلا به اخراج شدن فکر نکنی.

آلبوس در حالی که لبخند داشت گفت: می دونستم فرزندم. اتفاقا خیلی خوشم اومد که اینطوری بین رییس محفل و بقیه تفاوقت نمی ذارین. خب عزیزانم فکر می کنم باید بخوابم. ناسلامتی 5 صبحه.

روی تخت سلطنت – وقتی همه خوابند...

آستوریا: چرا اول سراغ این نرفتیم؟ این که از همون اولم تسترال بود!

زنوف: نه بابا این خیلی عجیب شده. دیدی تا بهش گفتم اخراجی تازه حساب کار دستش اومد. دوبار جایی که کلیدا اونجا بودنو گشته بود، کلیدارو از همونجا برداشت داد بهمون؟ نکنه به ما شک کرده؟

آستوریا: نمی دونم ولی...ولی دیروز قبل از اینکه ما بریم اتاقش، ریموس اونجا بود. نکنه اون یه چیزایی فهمیده؟

زنوف: امیدوارم اینطور نباشه. پس حالا که اینطور شد برای آزاد کردن زندانیا باید یه نقشه دقیق تر بکشیم. نظرت چیه؟

آستوریا: می تونیم فردا همه اینا رو به یه بهانه ای بفرستیم بیرون. دامبلدور به همه اعتماد داره پس نباید وسایل جاسوسی گذاشته باشه اینجا. خودمونو به شکل دو تا از محفلیا در میاریم و در عوض اونا رو مثل خودمون می کنیم. روشون طلسم فرمان اجرا می کنیم که مثل ما عمل کنن و همراه محفلیا برن. بعد ما، می تونیم با قیافه های مبدلمون زندانیا رو آزاد کنیم و تازه بعد از این قضیه بازم تو محفل بمونیم.

زنوف: بسی فکر خوبی می باشد. خب فقط باید منتظر بمونیم تا...


ساعت 9 صبح – سر میز صبحانه
آستوریا که بالای میز نشسته بود رو به تمام محفلیا کرد و با لبخند گفت: درود به همه محفلیای زحمت کش. امروز می خوایم یه تحول تو محفل ایجا کنیم. قبلا که به خدمت اسمشو نبر بودیم، اون یه روز تو ماه رو به عنوان روز تفریح انتخاب می کرد و همه ی مرگخوارا رو بزور می فرستاد بیرون تا تفریح کنن. خودشم با اونا می رفت و تا آخر شب اجازه ورود هیچ کدوم از اونا رو به مقر نمیداد. خب ما هم برای اینکه از اونا چیزی کم نداشته باشیم، امروز رو روز تفریح اعلام می کنیم. از همین الان تا ساعت 10 شب همه وظیفتونو فراموش کنید و بیرون برید.

صدای جیغ و کف زدن اعضای محفل در خانه پیچید.

زنوف در گوش آستوریا زمزمه کرد: ای کاش ارباب واقعا این کارو واسمون می کرد. راستی یه چیزیو فراموش نکردی؟

آستوریا بشکنی زد و از جمعیت تقاضای سکوت کرد.خلاصه بعد از نیم ساعت فریاد و اکس پلی ارموس(عادت کردن طفلیا دیگه کروشیو ممنوع بوده) موفق به برقراری سکوت شد و گفت: فقط ما به دو نفر از بهترین محفلیا نیاز داریم تا اینجا مواظب مقر باشن تا اتفاق بدی نیفته. زنوفیلیوس بنظرت اون دو نفر کی هستن؟

زنوف با صدایی پر هیجان گفت: کسانی که به طور کامل سفید هستن. سفیدانی شجاع. دو نفر که حاضرن از تفریح خودشون بگذرن تا بقیه شاد باشن. شما برای این کار عالی هستین.

و به دو نفر از محفلی ها در میان جمعیت اشاره کرد.



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آلبوس لبخند آرومی میزنه و میگه: فرزندان روشنایی من، روشن کننده های ژرفای قلبم، نور محفل، امید جامعه ی جادوگری و ساحرگی ( درسته؟ )، حامیان جادوگران و ساحران، شما که جان فشانی میکنین، چرا با پدر پیرتون این کارو میکنین؟

آستوریا به سرعت میگه: من مطمئنم که بچه مامان بابامم و سر راهی نیستم.

بعدش اشاره ای به زنوف میکنه و در حالیکه ابروشو بالا انداخته میگه: اینم که هوشش به دامبلدورا نرفته. پس اشتباه گرفتی!

آلبوس با ناامیدی چشماشو تو حدقه میچرخونه و شروع به توضیح دادن میکنه: ببینین عزیزان من! ما علاوه بر پدر خونی، پدرای دیگه ای هم داریم. مثلا مسیحیا یا شایدم یهودیا پدر روحانی دارن که پدر صداشون میکنن. شما بعنوان بزرگ تر و پیر خودتون میتونین به من بعنوان پدرتون نگاه کنین.

زنوف شونه هاشو بالا میندازه و میگه: باشه ولی این فرقی تو ماجرا ایجاد نمیکنه. تو اخراجی آلبوس!

آلبوس آه کشان انبوه ریشاشو از رو میز جمع میکنه و با یه کیلیپس جمع و جورشون میکنه و میگه: مطمئنم که اون کلید همین اطرافه.

و دوباره مشغول گشتن میشه. آستوریا و زنوف با ذره ای امید تو قلب نداشته شون نگاهی به هم میندازن و تصمیم میگیرن چند دقیقه دیگه هم بش فرصت بدن. پس هردو به سمت مبل میرن و روش ولو میشن.

آستوریا قفسای بغل اتاقو از نظر میگذرونه و میگه: نمیشه با طلسم اکسیو اونو پیداش کرد؟

و منتظر شنیدن پاسخ آلبوس به جوابی که خودشم حدس میزد داده بشه میشه: نه اون کلید جادو شده تا نشه براحتی پیداش کـ... یافتم! یافتم!

آلبوس کلیدو بالا میاره و برق اون رو عینکش میفته. زنوف دستشو جلو میاره و میگه: پس رد کن بیاد!




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
آستوریا: خب آلبوس ما فکر می کنیم که لرد بخاطر جدا شدن ما خیلی عصبانیه و شاید بخواد شبونه چند تا از مرگخوارا شو بفرسته که بیان و از محفلیا انتقام بگیرن و از اونجایی که که ما خیلی برای سایر اعضا نگرانیم،{لحن آستوریا تغییر می کنه و حالت غمناکی می گیره} مخصوصا برای ویزلی ها که به تنهایی نصف جمعیت محفلو تشکیل دادن، می خوایم حفاظتو بیشتر کنیم. البته نمی خوام بگم که حفاظت محفل تا الان پایین و بدرد نخور بوده طوری که دو تا مرگخوار تونستن به راحتی وا- خب می گفتم ما حفاظت محفلو زیر سوال نمی بریم...بهرحال احتیاط لازمه و من از تو می خوام کلیدا رو به ما بدی.

دامبلدور که با لبخندی بچه گانه خوابش برده بود دستش از زیر چانه اش در رفت و سرش به میز برخورد کرد و فنجان قهوه اش روی عروسک تدی برش ریخت. با دستپاچگی مشغول خشک کردن عروسکش با ریشش شد و گفت: چی کار داشتین؟

زنوف: کلیدا رو می خواستیم آلبوس. آستوریا داشت برات توضیح می داد.

دامبلدور: یعنی این همه لالایی واسه این بود؟ فرزندانم، گفتم که من به همه اعتماد دارم و لازم به این توضیحات هم نبود. صبر کنید الان کلیدا رو بهتون می دم.

دامبلدور دستش را در پشم های صورتش فرو برد.

بعد از چند دقیقه در حالی که صورتش کمی گل انداخته رو به آستوریا و زنوف کرد و گفت: ای بابا، فکر می کنم سوراخ شده این ریش لامصب. عکس بز ابرفورثم که دو هفته پیش از همین پیچ شیشمش گم شد.


ماه در آسمان می درخشید.

دامبلدور که از ریشش نا امید شده بود، بعد از ضد عفونی کردن دستانش با اسید به دنبال دسته کلید در سایر قسمت های اتاقش می گشت.

با نارحتی نگاهی به زنوف و آستوریا که سرشان را بر روی میز گذاشته و خوابیده بودند کرد و ناگهان به یاد جمله زنوف افتاد: آلبوس باید تا ساعت 12 کارتو تموم کرده باشی



ساعت 5 صبح


زنوف یک دفعه از خواب پرید. آلبوس با سرعت سرسام آوری مشغول کندن زمین بود.

زنوف یه نگاهی به ساعت انداخت و با لحنی آرام ـ همانند اربابش ـ گفت: خب آلبوس تو نتونستی کار مارو تو زمان معین انجام بدی.

آلبوس دست از کار برداشت. به عکسی که در دستش قرار داشت نگاه کرد و سپس با قیافه ای منزجرانه به زنوف و آستوریا خیره شد.

آستوریا که تازه از خواب بیدار شده با دیدن قیافه دامبلدور جیغ کشید و می گه: چتـ -

نتوانست جمله اش را تمام کند چون بلافاصله زمین را با ماده سبز رنگی تزیین کرد.

دامبلدور عکسی رو که در دست گرفته به آن دو نشان داد و گفت : خب سعی کردم شبیه گربه شِر ِک بشم دیگه...

زنوف بعد از مدتی از شوک بیرون آمد و لبخند شیطانی بر روی لبانش نقش بست: آلبوس....تو....اخراجی.

آلبوس:

زنوف: اخــراج!



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد دو تا از مرگخوارا رو به عنوان جاسوس به محفل میفرسته.آستوریا و زنوفیلیوس برای این کار انتخاب میشن و به محفل میرن و ابراز پشیمونی میکنن.دامبلدور هم اونا رو قبول میکنه و بعد از چند آزمایش، برای اینکه ثابت کنه بهشون اعتماد داره مسئولیت محفل رو بطور موقتی(برای یک هفته) بهشون میده.زنوفیلیوس و آستوریا تصمیم میگیرن زندانیای سیاهی رو که در زیرزمین محفل زندانی شدن آزاد کنن.برای این کار دنبال دسته کلید میگردن و متوجه میشن که دسته کلید پیش آلبوس دامبلدوره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنوفیلیوس با دیدن آستوریا پرسید:
-چی شد بالاخره؟این کلیدا رو پیدا کردی؟

آستوریا با عصبانیت بطرف اتاق دامبلدور اشاره کرد.
-نه...میگن دست اون پیریه.البته از طرفی خوش شانسی آوردیم.چون تا جاییکه متوجه شدم تسترال(در زبان ماگلی اشاره به حیوانی چهار پا با گوشهای مخملی) کردن دامبلدور از بقیه اینا آسونتره...بزن بریم.

دو مرگخوار به اتاق دامبلدور رفتند و به آرامی چند ضربه به در زدند.

-بیایین تو ای فرزندان سپیدی.تو محفل لازم نیست در بزنین.بس که ما با هم صمیمی و نزدیک هستیم.خواستین وارد اتاقی بشین عین مانتیکور(در زبان ماگلی اشاره به حیوانی چهار پا بدون گوشهای مخملی همراه دو شاخ)سرتونو بندازین پایین و برین تو!

آستوریا و زنوفیلیوس به دلیل صمیمیت بیش از حد محفلی ها بدون تعارف نشستند.
-آلبوس...تو به ما اعتماد داری؟

آلبوس لبخند منزجر کننده ای به زنوفیلیوس زد.
-البته فرزندم.من کلا به همه موجودات زنده اعتماد دارم.به سوروس...به گلرت...به تام...از من میشنوین شما هم به همه اعتماد کنین.گرچه من به خاطر اعتمادم خیلیا رو به کشتن دادما.ولی اینکه مهم نیست.مهم اینه که به همدیگه اعتماد داشته باشیم.حالا شما چیزی میخواستین؟




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلافاصله بعد از اتمام حرف ریموس، زنوف سیخونکی به یکی از مهره ها زد تا چند قدم به جلو بردارد و گفت:

- کیش و مات!

ریموس با تعجب به بلند شدن زنوف از صندلی اش و دور شدنش از آنجا نگاه کرد. بعد از خارج شدن زنوف از صحنه، ریموس شانه هایش را بالا انداخت و تک نفره به بازیش ادامه داد.

آستوریا از پیچ راهرویی پیچید و بعد از رو به رو شدن با زنوف پرسید: چی شد؟ کلیدو گیر آوردی؟

زنوف با بدخلقی گفت: نه! اون گفت کلید دست سیریوسه.

آستوریا چینی به صورتش انداخت و گفت، خیله خب، پس من میرم سراغش.

و به سمت اتاقی در طبقه ی سوم حرکت کرد و سیریوس را دید که در حال بستن در بود. آستوریا سرعتش را بیشتر کرد و بعد از رسیدن به سیریوس، دستش را روی شانه های او گذاشت و در حالیکه سعی میکرد او را به زور دوباره به درون اتاق برگرداند گفت:

- میخواستم در مورد مسئله مهمی بات صحبت کنم. خواهش میکنم بشین!

- اا اما من داشتم میرفـ...

آستوریا لبخند ملیحی زد و گفت: فکر نکنم چیزی مهم تر از رسیدگی به امور محفل وجود داشته باشه.

سیریوس تسلیم شد و گفت: باشه، پس بگو چی کارم داشتی.

آستوریا روی تخت نشست، نفس عمیقی کشید و گفت: خودت میدونی که یه هفته ما مسئولیت محفلو به عهده داریم. درسته؟

سیریوس "اوهوم" کوتاهی گفت و منتظر ادامه ی صحبت های آستوریا ماند.

- پس اینم میدونی که به همین دلیل باید به فکر حفاظت هرچه بیشتر از اینجا هم باشیم تا جاسوسی نفوذ نکنه؟

- آره ولی این اتفاق هیچ وقت تو محفل نمیفته.

آستوریا سریع گفت: صد البته! پس کلیدارو رد کن بیاد.

سیریوس با بدخلقی گفت: آلبوس اونو ازم گرفت. یعنی به نظرت اعتمادش نسبت به من کم شده؟ آخه دلیلی وجود نداشت که ... داشتم حرف میزدم مثلا.

سیریوس جمله ی آخر را زمانی بیان کرد که آستوریا به سرعت از اتاق خارج شده بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۱:۴۴:۲۴



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
آستوریا و زنوفیلیوس با قیافه های خندون به سراغ مالی ویزلی میرن.آستوریا دوستانه به مالی نزدیک میشه و میگه:
سلام مالی.میگم...اون چیزی رو که درباره ممنوعیت ورودت به آشپزخونه گفتم که جدی نگرفتی؟من شوخی کرده بودم.مگه زده به سرم که خودمو از غذاهای لذیذ تو محروم کنم؟
مالی که تجربه شش مورد خودکشی ناموفق رو پشت سر گذاشته طناب دار رو روی زمین میندازه و به جاش کفگیرشو برمیداره.با خوشحالی میپره و آستوریا رو بغل میکنه:اوه.تو فوق العاده ای.ازت ممونم.
آستوریا مالی رو از خودش دور میکنه و گرد و خاک رداشو میتکونه.درحالیکه سعی میکنه لحنش کاملا عادی باشه از مالی میپرسه:ببینم.تو میدونم کلیدای اصلی دست کیه؟همون دسته کلید بزرگو میگم.
مالی که حکومت آشپزخونه ایشو دوباره بدست آورده جواب میده:نمیدونم.ولی فکر کنم یه بار دست لوپین دیدمشون.

آستوریا و زنوفیلیوس از مالی فاصله میگیرن.قبل از جدا شدن آستوریا با گفتن این موضوع که نظرش عوض شده و مالی نباید پاشو در آشپزخونه بذاره دوباره اشکشو درمیاره.زنوفیلیوس میره و کنار ریموس میشینه.
آستوریا:هی...یه دست شطرنج بزنیم؟
لوپین با شنیدن لحن دوستانه زنوفیلیوس تعجب میکنه.
لوپین:از کی تا حالا ما اینقدر با هم صمیمی شدیم؟یادمه آخرین بار که باهات حرف زدم یه چیزایی درباره گرگینه ها و باغ وحش میگفتی!
زنوفیلیوس با صدای بلند میخنده و جواب میده:
حرفای منو جدی نگیر.من داشتم شوخی میکردم.راستی...اون دسته کلید بزرگ محفل پیش توئه؟
ریموس سرش رو به علامت نه تکون میده و میگه:
اونا چیز به این مهمی رو به من نمیسپارن.میدونی که...وقتی تبدیل میشم خودمم نمیفهمم چیکار میکنم.دادن دسته کلید به من کمی خطرناکه.فکر میکنم دسته کلید پیش سیریوس باشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
آستوریا و زنوفلیوس خوشحال از این ریاست موقتی روی تخت سلطنتشان جلوس کرده و شروع به دادن دستور کردند.

آستوریا:اونو ببر لی لی.
زنوفلیوس:همونو بیار لی لی!
آستوریا:همینی رو که آوردی دوباره ببر لی لی!
لی لی:

با دور شدن لی لی آستوریا بطرف زنوفلیوس خم شد و به آرامی در گوشش گفت:
-ما باید از این فرصت استفاده کنیم.باید فکر کنیم.دامبلدور بهشون گفته دستورات ما رو بی چون و چرا اجرا کنن.فکرشو بکن.هر بلایی که دلمون بخواد میتونیم سرشون بیاریم...مثلا اینو داشته باش:مالی!دیگه حق نداری وارد آشپزخونه بشی!

مالی ویزلی که کفگیر بزرگی در دستش بود بغض کرد.وقتی مطمئن شد حرف آستوریا جدی بوده جیغی کشید و خود را از پنجره به بیرون پرت کرد.البته این نکته کوچک را که محفل محقرشان در طبقه اول واقع شده کاملا درنظر گرفت.
زنوفلیوس درحالیکه با یویویی که از جیمز گرفته بود بازی میکرد گفت:
-چطوره بهشون دستور بدیم همه زندانیای مرگخوارو آزاد کنن؟
آستوریا لنگه کفشش را بطرف سیریوس بلک که به تفریح مورد علاقه اش(چال کردن استخوان در گلدان وسط اتاق)مشغول بود پرتاب کرد.و وقتی لنگه کفش درست به هدف(وسط پیشانی سیریوس)خورد جواب داد:
-نه اینجوری نمیشه.قرار نیست اینقدر تابلو باشیم.ولی میتونیم ازشون بخواییم همه کلیدا رو تحویل ما بدن.هر چی باشه ما الان مسئول محفلیم.وقتی کلیدا رو گرفتیم میتونیم بریم زیر زمین و هر چی زندانی سیاه دارن آزاد کنیم.ارباب خوشحال میشه.


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱ ۰:۵۶:۵۱

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.