با دیدن صحنه استیصال پرنسس سه متری ارباب همه در سکوتی شوم فرو می رن.. قلبهای پر از احساسشون می شکنه و همه سرها در گریبان فرو میره... در همین حال لرد وارد میشه. یه نگاه به چپ میندازه.. یه نگاه به راست میندازه.. بالا پایین، چپ، راست! همه در اندوه عظیمی فرو رفتن!
لرد با دیدن این صحنه ی فوق احساسی با خودش فکر می کنه که رول اشتباه اومده.. در نتیجه میره بیرون تا دامبلدور بیاد! (اشاره به جوک مربوطه!
)
- عع بچه ها ارباب رف!
- صدات در نیاد روف خنگ.. اون فقط یه شوخی با جوک بود!
- ینی ارباب نرفت؟!
- ببین اصن اون قسمتو فراموش کن!
- بالاخره تکلیف ارباب چی میشه خو!؟
در این لحظه خشن ترین مرگخوار عصر حاضر روفوس رو تبدیل به سوسک می کنه و همه به اندوه شیرین گذشتشون برمی گردن!
صدای هق هق ضعیفی از سمت مرلینگاه خونه ی ریدل به گوش می رسید.. بلا سرشو بلند کرد و همزمان چوبش رو هم کشید تا ببینه این کیه که توی همچین موقعیتی جمع رو ترک کرده.. ولی هیچ کس کم نشده بود!
بلا هم کمی به چپ.. کمی به راست.. کمی به نجینی زیر پتو شبیه کرم خاکی می لولید نگاه کرد و گفت:
- خوب چرا همتون نشستید منو نیگا می کنید.. برید ببینین کدوم بدبختیه که داره عر می زنه!
ایوان استخون لگنشو تکوند و گفت: خب مگه الان نگفتن ارباب اومده؟ حتما اربابه دیگه.. فهمیده نجینی اینطوریه داره گریه می کنه! آخی عزیزم! باید دلداریشون بدیم!
بلا خشمگین از جاش بلند میشه و چوبشو بلند می کنه.. ایوان یه لحظه به خودش میاد و به سوسکی که همانا روفوس بوده نگاه میکنه و خودش رو به دست سرنوشت می سپره! بلا دوان دوان به سمت ایوان میره و استخوونای ایوان جیرینگ جیرینگ صدا می کنن!
بلا جلوی ایوان توقف می کنه و یه سرم فسفر از غیب ظاهر می کنه و سوزنشو رو با قدرت هرچه تمام تر بین استخون ترقوه ایوان می زنه!
- اینو تا یه ساعت آینده استعمال می کنی بلکه یه کم اون مغز مهجورت به کار بیوفته!
صدای هق هق این بار بلندتر از دفعه ی قبل به گوش رسید!
- پاشید با من بیاین.. بریم ببینیم این صدا از کجاست!
- خب.. خودت برو دیگه.. احتمالا دامبلدور اومده.. مگه بالا نگفتن!؟ :pretty:
-
احمقا!.. راه بیوفتید بیاید ببینم!
بعد از چندتا سرم فسفر دیگه! در نهایت همه به این نتیجه می رسن که اون قسمت بالا صرفا یه جوک بوده و هیچ وقت به حقیقت نپیوسته و همه با هم می رن تا میرتل گریان خونه ی ریدل رو پیدا کنن!
البته با این وجود هنوز هم همه پشت همدیگه قائم میشدن.. خب بالاخره باید جانب احتیاط رعایت بشه.. اگه واقعا دامبلدور اومده باشه چی!؟
- عع! پروف وزیر! :pretty:
- چشمم روشن.. وزیر.. اینجا چیکار می کنی!؟
- چشمت روشن.. موهات وز.. فیست زشت.. که چی اصن؟! برو گمشو بذا تنها باشم!
وزیر روی یه مرلینگاه نشسته بود و گریه می کرد.. یه شیطونک کوچیک قرمز هم بغلش وایستاده بود و روی شونه ش دست می کشید.. وقتی هم که حرف وزیر تموم شد یه تیکه دسمال توالت کند و داد به وزیر تا اشکاشو پاک کنه!
- پروف.. پاشو گریه نکن بیا بریم ببین نجینی مریض شده ببین چه خنده داره!!
وزیر یه لحظه به خونسردی لونا قبطه(!) خورد و بعد گفت: خودتون برید.. فک کردین اشکهای من اشک ققنوسه که بر و بر منو نیگا می کنید.. برید بیرون از اینجا!
- چی!؟