wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: یکشنبه 29 مرداد 1391 10:29
تاریخ عضویت: 1386/11/06
تولد نقش: 1386/11/13
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 18:33
از: ت متنفرم غریبه نزدیک!
پست‌ها: 826
آفلاین
هاگوارتز-دفتر دامبلدور

دامبلدور پشت میزش نشسته بود و با فوکس و وسایل قژقژوی نقره ای عجیبش بازی می کرد و اسنیپ هم روبرویش نشسته و کتاب معجون های فوق پیشرفته می خواند.

- خب فوکس! حالا مثلا من تامو کشتم و دارم پیروزمندانه برمی گردم هاگوارتز و تو باید ازم با آواز زیبات استقبال کنی. خب؟... هی! من برگشتم! من تامو شکست دادم. عکس منو توی قورباغه شکلاتی بذارید!هوراااااااا! خب... حالا آواز زیبا بخون!
- قاااااااااااااااار قاااااااااااااااااار!
- قارقار چیه؟ آواز بخون! آواز زیبا و محفلی و قشنگ!
- قااااااااااااااااار قااااااااااااااار!
دامبلدور یک پیت نفت از کمدش درآورد و روی فوکس خالی کرد و کبریت را هم کشید و ققنوس بیچاره را که می سوخت شوت کرد گوشه ی دفترش: برو بابا! تو اصن بازی بلد نیستی.من با سوروس بازی می کنم!بسووووووووز!

دامبلدور نگاهی به اسنیپ که آه می کشید انداخت و گفت: سوروس! معجون ریش درازکن آماده نشد؟
- نه آلبوس! گفتم که! آماده کردنش دو ماه طول می کشه.

دامبلدور دستی به ریشش کشید و بعد از مدتی دوباره پرسید: سوروس! معجون اکسپلیارموس قوی کن آماده نشد؟
- نه! بهت گفتم باید خوب بجوشه تا جا بیفته. سه ماه طول می کشه.
- معجون دماغ صاف کن چی؟
- صدبار گفتم یه همچین معجونی وجود نداره آلبوس!:vay:

دامبلدور لب ورچید و زیرلب غرولند کرد: پس چطور میشه که برای تام معجون رشد مو وجود داره!
در همین حین زنگ دفتر دامبلدور به صدا درآمد و دامبلدور خودش را به خواب زد: سوروس بخواب! بخواب! مثلا کسی اینجا نیست!
- یعنی چی؟ پاشو درو باز کن.
- نه! من حوصله ی دردسر ندارم. همش باید کارای محفل و هاگوارتز و جامعه ی جادویی رو انجام بدم. الانم یا استرجس اومده یه عالمه درخواست عضویت محفل آورده که بررسی کنم، یا سیبل می خواد ساعات تدریسشو براش عوض کنم یا تام برگشته و با ظهورش جامعه ی جادویی به وحشت فرو رفته و من باید جلوشو بگیرم. جماعت! من دیگه حوصله ندارم. به خوب امید و... نــــــــــــــــــــه! سوروس! میخوای چیکار کنی؟ درو باز نکن! بهم وفادار بمون! تو جاسوس من در بین مرگخوارایی نه جاسوس مرگخوارا در بین من!!! نـــــــــــــــــــــه!

ولی دیگر دیر شده بود. اسنیپ در را باز کرد و هری پاتر(جیمز) و رون ویزلی(تد) وارد شدند.

دامبلدور چپ چپ به اسنیپ نگاه کرد و زیر لب غرید:ای خائن! این پیت نفت من کوش؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!
پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: شنبه 28 مرداد 1391 12:02
تاریخ عضویت: 1388/05/26
تولد نقش: 1396/10/25
آخرین ورود: جمعه 21 اردیبهشت 1397 20:57
از: در عقب، صندلی جلو!
پست‌ها: 1316
آفلاین
- چقدر این قلعه آشناست! حس میکنم یه جایی دیدمش

- :worry:

- ببینم این قلعه توی بوق درّه نیست؟ ده آبا اجدادی منه اونجا!

- نخیر جناب وزیر این قلعه در یک منطقه بسیار خوش آب و هوا و سرسبز در جنگل های اسکاندیناوی واقع شده، دارای سونا استخر جکوزی یک سال ساخت ... اوکازیون :zogh:

- خوب، بریم ببینیمش؟

- چیزه ... در واقع الان صاحب قبلیش هنوز تخلیه نکرده، ما به زودی مراحل قانونی رو به شکل کاملا قانونی (!) طی میکنیم بعد بلافاصله قولنامه رو امضا میکنیم

- من عجله دارم، برای گرفتن تخلیه میتونید به مسئول شهرداری بگین نشون به اون نشون که رو کمرت یه خال داری وزیر میگه فورا حکم تخلیه رو سریع صادر کنی! فردا همین ساعت میام تا آپارات کنیم. خدافس.

وزیر این را گفت و بلافاصله با صدای پاقی ناپدید شد تا جیمز و تدی بتوانند با خیال راحت به شادی و پایکوبی بپردازند ...

- یـــــــــــــوهـــــــــــــــــــو ... پولدار شدیم جیمز

- بارمونو بستیم تد

- این بزرگ ترین معامله زندگیمونه

- میتونیم یه قصر بزرگ با یه استخر پر از نهنگ و دیوارای صورتی بخریم

- قرمز :zogh:

- صورتی

- قرمز

- صورتی


اثر معجون مرکب داشت از بین می رفت و همین باعث شد جیمز و تد دست از دعوا بردارند و سریعا در مغازه را قفل کنند تا مجبور نشوند به جای قصر راهی زندان شوند. کمتر از 24 ساعت فرصت داشتند شرایط لازم برای نشان دادن یک هاگوارتز لوکس و البته خالی از سکنه به لودو را فراهم کنند ...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هیچی به هیچی!
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: جمعه 27 مرداد 1391 03:15
تاریخ عضویت: 1391/05/26
تولد نقش: 1402/10/25
آخرین ورود: جمعه 4 خرداد 1403 14:14
از: هاگوارتز
پست‌ها: 506
آفلاین
تد و جیمز به همدیگه نگاهی انداخته و چشمکی زدن و بعد به جمعیت بیرون دفتر نگاه کردن که صف بلندی تشکیل شده بود . خودشون هم باورشون نمیشد که دوباره اینقد سریع مشتری های زیادی پیدا کنن . جیمز رو به تدی کرد و گفت :

جیمز : پاشو برو اون در رو باز کن اولین نفر بیاد تو یه ذره پول بزنیم به جیب .
تد : چرا همیشه من باید پاشم برم دم در ؟ :vay:

تد به آرومی از سر جاش پا میشه و به طرف در دفتر میره . در رو باز میکنه ولی از تعجب نمیتونه حرفی بزنه . نفر اول لودو بگمن ، وزیر سحر و جادو بود . اول کمی کنترل خودش رو از دست داد ولی کم کم خودشو جمع و جور کرد و با صدای گرفته ای گفت :

تد : بفرمایید تو جناب وزیر .

لودو به آرومی قدم میزنه و بعد از تد وارد اتاق میشه . نگاهی به اطرافش میندازه و با آرامش به طرف صندلی میره و میشینه .

جیمز و تد :
لودو :

جیمز سرفه ای میکنه و سعی میکنه صداش رو تا اونجا که میتونه صاف و عادی کنه ولی در این امر ناموفق میشه و نگاهی به تدی میندازه که اون یه چیزی بگه .

تد : خب جناب وزیر ، چه کمکی از دستمون بر میاد ؟
لودو : جناب ویزلی و پاتر ، من از ساختمون وزارت خوشم نمیاد . کمی قدیمی و وقتی واردش میشم دلم میگیره . میخوام یه قلعه بزرگ و جدید بخرم که وزارت خونه به اونجا منتقل بشه .

جیمز که خیالش راحت شده بود نگاهی به تد میندازه و با لبخندی میگه :

-اتفاقا یا قلعه بسیار قشنگ تو یه مکان خیلی خوب براتون در نظر داریم .

چند دقیقه بعد !

جیمز یه دفتر بزرگی از عکس های قلعه هاگوارتز آورد و جلوی لودو گذاشت .

-این قلعه بسیار مناسب و قشنگی هست ، فک کنم که حتما خوشتون بیاد ازش .

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
عضوی از طرفداران گلرت گریندلوالد
پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: پنجشنبه 26 مرداد 1391 15:51
تاریخ عضویت: 1386/11/06
تولد نقش: 1386/11/13
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 18:33
از: ت متنفرم غریبه نزدیک!
پست‌ها: 826
آفلاین
هوا دیگر روشن شده بود که تد ریموس وارد بنگاه شد. جیمز روی صندلی خوابش برده بود. نور خورشید صبحگاهی از پشت شیشه های تازه تمیز شده، بر چهره ی جیمز افتاده بود و او را شبیه فرشته ها کرده بود. تدی نگاه پرمهری به جیمز انداخت، لبخندی زد و بعد لگدی زیر پایه ی صندلی جیمز کشید و فریاد زد: پاشو فرشته کوچولوی قالتاق! لنگ ظهر شد هنوز یه نات هم کاسبی نکردیم!

جیمز که پخش زمین شده بود هراسان از خواب پرید: من... من هیچکاره ام، جناب سروان! همش تقصیر بابامه. اون منو مجبور می کنه کلاهبرداری کنم تا خرج موادش دربیاد! من بی گناه... ها؟... تدی؟ تویی؟ بوقی! چرا دیشب نیومدی با هم فرار کنیم؟
- می خواستم بخوابم! تو چرا صبر نکردی امروز صبح با هم در ریم؟
- خوابم نمی برد. ول کن این حرفا رو. بیا معجونا رو بخوریم هنوز هیشکی ندیدتمون.
- معجونو کی آماده کردی؟
- از سری پیش یکی دوتا بشکه مونده هنوز. ولی کمه. باید سر فرصت یکم دیگه درست کنیم.

جیمز دو لیوان معجون مرکب روی میز گذاشت و تدی هم رفت سراغ گاو صندوق و با یک چمدان کوچک برگشت و آن را هم روی میز گذاشت و درش را باز کرد. چمدان پر بود از بسته های کوچک مو.
تدی گفت: اینم چمدان جادوییمون! خب جیمز! آبرو و اعتبار کیو قربانی کنیم؟
- من ولدک! من ولدک!
- متاسفم! ولی موی اسمشونبرو نداریم.
- چه حیف! آرزو به دل موندم یه بار معجون مرکب ولدکو بخورم.
- باید شبیه دوتا جادوگر محترم و معتبر بشیم.
- که در دسترس هم نباشن و وسط کار یهو سر و کله شون پیدا نشه.

بعد از اینکه مدتی فکر کردند جیمز گفت: لودو بگمن چطوره؟ هم محترمه چون وزیره، هم در دسترس نیست چون وزیره!
- نه جیمز! وزیرا ماهی 5 میلیون گالیون حقوق می گیرن. هیچ وزیری نمیاد تو بنگاه املاک کار کنه. بعدشم خیلی تابلوئه. پیام امروز تیتر میزنه وزیری که در بنگاه کار می کند! بعدش بگمن می فهمه میاد زندانیمون می کنه. دامبلدور چطوره؟
- به نظرت پیام امروز اینو تیتر نمی کنه؟
تدی زمزمه کرد: پیرمرد ریش دراز لب گور در بنگاه املاک... راست میگی. پس معجون کیو بخوریم؟

جیمز بسته موهای داخل چمدان را زیر و رو کرد و آخر سر یک بسته موی قرمز و یک بسته موی مشکی پرکلاغی بیرون آورد: هم محترم و معتبرن. هم نیستن. از ترس روزه ی تابستون رفتن مسافرت یه ماهه!

یک ساعت بعد هری پاتر (جیمز سیریوس) و رون ویزلی (تد ریموس) داخل بنگاه نشسته بودند و با چشمانی شرور، اولین مشتریشان را که داشت وارد مغازه می شد برانداز می کردند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!
پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: پنجشنبه 26 مرداد 1391 05:22
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
جیمز شروع به گردگیری بنگاه کرد.درست هنگامی که دستمال آبی رنگش را بطرف میزد میبرد چشمش به اسناد و مدارک روی میز افتاد.
-هوم.اینا رو نبردن!بذار یه نگاهی بهشون بندازم.فردا که تدی میاد باید کارمونو شروع کنیم.چطوره هاگوارتزو به دامبل بفروشیم...نه...این کارو قبلا کردیم!این یکی چی؟اوه اوه...ارث پدرشو بهش فروختیم.و این یکی...خونه شو به خودش و هشت برادرش اجاره دادیم.اینجا رو باش...وزارت سحرو جادو رو به این مشنگه فروختیم.چه جار و جنجالی راه انداخته بود.یا این یارو.اسمش مانگورینی بود.قانعش کردیم که بیمارستان سنت مانگو متعلق به خودشه و فقط کافیه سه گالیون به ما بده که سندشو به اسمش بزنیم!..عجب خبائثی بودیم ما!

علاوه بر اسناد و مدارک، چند قاب عکس از بهترین مشتریانشان روی میز بود...دامبلدور، لرد سیاه، کل محفل ققنوس...تعدادی از مرگخواران در آزکابان و هری پاتر!
چهره هیچکدام خوشحال به نظر نمیرسید!

-قیافه ها رو...انگار پدرکشتگی دارن با ما.لطف کردیم بهشون.باهاشون معامله کردیم!این تامکو بگو...پول نداشت.میخواست قصر بخره.منم بهش قصر دادم خب.قصر مالفویا رو.به من چه که این خونه مرگخوارشو نمیشناخت!یا این پدر کله زخمی عزیزم.هنوز جنس منو نشناخته.اومده ازم خونه بخره.خب نباید تعجب کنه وقتی به جای خونه میخونه دیگ سوراخو بهش انداختم!اون آخریا داشتم همینجا رو به تدی میفروختم.فرصت نشد...دستگیر شدیم!

جیمز به گردگیری ادامه داد.یک بنگاه تمیز و براق مسلما مشتریان بیشتری را جلب میکرد!
-تغییر قیافه میدیم.کسی ما رو نمیشناسه.مثل دو جادوگر درستکار کارمونو شروع میکنیم.البته "مثل" اضافه بود.ما درستکاریم.اینا نمیفهمن!

مدتی بعد جیمز دست از کار کشید.نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست.
-دیگه داره صبح میشه.دیگه باید تدی برسه.



افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لردولدمورت در 1391/5/26 5:29:49
Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: چهارشنبه 25 مرداد 1391 18:40
تاریخ عضویت: 1387/04/30
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: دوشنبه 23 بهمن 1391 00:45
پست‌ها: 588
آفلاین
سوژه جديد:

صداي عجيبي از كنار چشمه شنيده شد و سكوت شب را در هم شكست. شبح لاغر و كوچكي ناگهان از لابلاي درختان به بيرون پريد. شبح براي چند لحظه از نفس كشيدن باز ايستاد و به دور و بر خود خيره شد، سپس، با قدمهاي تند و كوتاه شروع به راه رفتن كرد. 

صداي برخو كفش وي با سنگفرش خيابان در كوچه طنين انداخت. وي نفس زنان، همان طور كه چيزي را در دهان ميمكيد پلاك خانه ها را ديد ميزد. سرانجام، مرد روبروي ساختماني قديمي ايستاد. وي از پله هاي سنگي و فرسوده خانه بالا رفت و با خوشحالي به درب خانه خيره شد. بر روي درب كهنه و قهوه اي رنگ، حروفي با رنگ طلائي خودنمايي ميكردند:
بنگاه املاک گرگینه ی صورتی


پسرك از آستانه در به داخل دفتر تاريك قدم گذاشت. بوي خاك تمام دفتر را فرا گرفته بود. اين دفتر، كه روزي پر از مشتري بود، حال تبديل به مخروبه شده بود.  پسرك چراغهاي فانوسي را روشن كرد. ديوارهاي اتاق پوشيده از كتابهاي سنگين بود. يك مبل مندرس قديمي همرا با چند صندلي براي مشتريان در دفتر بود. در كنار پنجره نيز، ميزي قرار داشت. پسر جوان به كنار ميز چوبيني كه كنار پنجره بود رفت. بر روي ميز، روزنامه قديمي به چشم ميخورد. پسر خاك روزنامه را كنار زد و شروع به خواندن كرد:
 كلاهبرداران املاك گرگينه صورتي دستگير شدند. 

در روزنامه عكسي نيز از دو جوان به چشم ميخورد. عكس وي و تد ريموس!
جيمز سيريوس پاتر لبخندي شيطاني بر لبانش پديدار شد و همان طور كه دستانش را به هم ميماليد گفت: و حالا هم فراريديم وقتشه يكم ديگه هم كلاه برداري كنيم. 
وي دوباره به عكس خيره شد. 
- تد هم تا فردا از زندان فرار ميكنه و ميرسه اينجا. با يك معجون هم ميتونيم چهرهمونو عوض كنيم. 

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از
Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: شنبه 7 شهریور 1388 19:11
تاریخ عضویت: 1388/05/26
تولد نقش: 1396/10/25
آخرین ورود: جمعه 21 اردیبهشت 1397 20:57
از: در عقب، صندلی جلو!
پست‌ها: 1316
آفلاین
رودلف و بلاتریکس بدون معطلی تصمیم میگیرن به داخل خانه آپارات کنند اما متوجه میشوند که نمیتوانند. آن دو نگاهی مانند به همدیگر میکنند و سپس به نزدیکی خانه آپارات میکنند. همین که به در خانه میرسند کوییرل در را باز میکند و در حالی که با یک دست روی سر کچلش را گرفته که کسی کله اش را نبیند لای درخت ها و چمن ها دنبال عمامه اش میگرده!
رودلف و بلا از در که کوییرل آن را باز گذاشته بود وارد میشوند و پاورچین به سمت اتاقشان میروند.
همین که بلا و رودلف وارد حال میشوند علّه را میبینند که روی مبل لم داده و تلویزیون را روی کانال بی بی سی ویزارد گذاشته و تماشا میکند!

- شما این جا چی کار میکنید؟
- به توچه! میخوای بلاکت کنم؟ شما تو خونه ی ما چی کار میکنید؟
- خونه ی شما؟
- بعله!
- این جا خونه ی ماست آقای عزیز! لطفا برید بیرون!
- که خونه ی شماست! ما این جا رو خریدیم بوقی، خونه مال ماست.
- خریدین؟ از کی؟
- به شما ربطی نداره!
- سند دارید؟
- بعله! ایوان ... ایوان سند خونه رو بیار.

ایوان از حمام بیرون می آید و سپس به انباری می رود و با یک سند می آید.
عله سند را میگیرد و به بلا نشان می دهد و سپس می گوید: بیرون!
بلافاصله کوییرل وارد می شود و عمامه اش را در دستان رودلف میبیند.
تمام افراد حاضر در خانه:
کوییرل: زهر مار!
کوییرل عمامه را بر سر میگذارد و می گوید: به چه جرئتی عمامه منو دزدید؟ جفتتون به جزایر بلاک تبعید میکنم!
- نه کوئی صبر کن، اینا میگن صاحب این خونن!
- صاحب این خونه؟ امکان نداره، ما اینو از کس دیگه ای خریدیم! تازه اگه اینا خونه به این بزرگی داشتن عمامه منو نمیدزدیدن!
- ما عمامه تو رو ندزدیدیم! روی میز ما بود و ما هم برش داشتیم!
- میز شما؟ این میز مال مائه! طبق این سند ما خونه رو با تمام وسایلش خریدیدم!

رودلف که اعصابش خورد شده بود چوبدستیش را بیرون کشید و گفن: اکسیو هومز سند!
سند خانه از داخل کمد یکی از اتاق ها پرواز کنان آمد و رودلف آن را گرفت و به کوئیرل و علّه نشان داد.
کوئیرل نگاهی مانند به علّه انداخت و گفت: اونا سرمون لاه گذاشتن، باید بلاکشون کنیم!
- نه خیر! تو خودت عمامه داری نمیتونن سرت کلاه بزارن
-

.
.
.


ببخشید که همش شد ولی شما ادامه بدید

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لودو بگمن  در 1388/6/7 19:44:23
ویرایش شده توسط لودو بگمن  در 1388/6/7 22:46:51
هیچی به هیچی!
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: شنبه 7 شهریور 1388 18:17
تاریخ عضویت: 1387/10/26
آخرین ورود: پنجشنبه 20 اسفند 1388 15:49
از: دل تاريكي ها
پست‌ها: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!

رودلف عمامه را برداشت و گفت :

- اين ديگه چيه؟ نكنه حوله اس؟ شايدم يكي از شال هاي بلا هستش كه اينطوري شده . به هرحال بزار ببينم آدرس كجا بود ؟!

و در همان حال آدرس را برداشت و به همراه عمامه ي كوييرل با خود برد .

ده دقيقه ي بعد

كوييرل درحالي كه يه لنگ به نيمته ي خود بسته بود از حمام اتاق زد بيرون و لباساش رو پوشيد .
اما هرچه گشت اثري از عمامه اش نبود ؛به همين دليل با سرعت به سمت اتاق عله رفت .

- عله...عله...عمامه ام نيس ، نيست.

عله :

- كوفت ، چرا مي خندي؟

- قيافت بدون عمامه خيلي باحال شده ،تا به حال اينجوري نديده بودمت .

- مرد حسابي من عمامه ام گم شده تو مي شيني مي خندي ؟

وبا سرعت از اتاق عله خارج شد به سمت اتاق ايوان رفت .

- ، تو هم مثل ارباب كچل بودي ؟
-


آنسوي ماجرا، پيش بلك ها

بلك ها كه همچنان به سمت باغ وحش ذكر شده در آدرس مي رفتند متوجه بر آمدگي در كيف رودلف شدند .

- اين ديگه چيه تو كيفته رودلف ؟

- اين..اين فكر كنم يكي از شال هاي تو...گفتم شايد جاش گذاشته بودي .

- اينو از كجا آوردي ؟ اين مال كوييرله ، عمامه ي مخصوص اونه

- تو اتاقمون بود . روي ميز كنسول تو .

- چي؟!!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت
Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: سه‌شنبه 16 تیر 1388 15:29
تاریخ عضویت: 1387/04/30
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: دوشنبه 23 بهمن 1391 00:45
پست‌ها: 588
آفلاین
خلاصه:

بنگاه املاک گرگینه ی صورتی این بار تصمیم به کلاهبرداری و فروختن خانه بلکها گرفتند. تد و جیمز با فرستادن نامه ای از طرف لرد به بلا- که در اون لرد از بلا خواستگاری کرده بوده- بلا و خانواده بلک را از خانشان بیرون کشیدند و همرا با خریدار وارد خانه شدند. بعد از این، بنا به قوانین کتاب احکام لرد بودن" وقتی لردی به کسی ابراز علاقه می کنه، حتی اگه سو تفاهم باشه، نمی تونه درخواستشو پس بگیره. طبق قسمت دوم قانون، اون لرد می تونه برای رهایی،گرانبهاترین چیزی که داره به اون خانوم هدیه بده. لرد هم برای رهائی از سوتفاهم، نجینی رو به بلا و رودولف میده و بهشون میگه که باید بخوبی ازش نگهداری کنن. رودلف هم که از مارها خوشش نمیومد، با بلا تصمیم میگیره که مار روبه یکی از باغ وحش ها بدن. بلا و رودلف برای گرفتن آدرس باغ وحض به خونه بلک برمیگردن.در همین حال، جیمز و تد خانه بلک رو به نماینده مدیران میفروشند و به این صورت، خانه بلک ها مال مدیران سایت میشه.

________________________________________________



بلا و رودلف به آرامی وارد خانه شدند. بلا به تعجب به وسیله عجیبی که بر روی میز هست نگاه کرد و خطاب به رودلف گفت: میگم این چیه دیگه؟
رودلف نگاهی به وسیله کرد و جواب داد: نمیدونم.احتمالا مال نارسیساست. من میرم بالا ادرس رو بیارم.
رودلف این را گفت و به آتاق بالا رفت. رودلف در اتاق بالا را باز نمود. بوی تند سیر و پیاز مشامش را پرکردند. رودلف چینی به دماغ خود انداخت و بسوی میزی که آدرس بر روی آن بود، رفت. بر روی میز، چیز عجیبی خودنمائی میکرد. رودلف جسم را که شباهت زیادی به عمامه داشت را برداشت و با تعجب به ان خیره شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از
Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
ارسال شده در: یکشنبه 31 خرداد 1388 11:02
تاریخ عضویت: 1388/03/18
آخرین ورود: سه‌شنبه 27 بهمن 1388 18:33
از: دحام!
پست‌ها: 117
آفلاین
- بپا!اون منو بشکنه میری جزایر بالاک!فهمیدی؟!پسر تو این ممد ها رو از کجا گیر آوردی؟!
تمام وسایل مدیران در کارتون های بزرگ و کوچک بسته بندی شده و در گوشه ی خوابگاه قرار دارد.کوییرل روی یکی از کارتن ها نشسته و با آنتونین صحبت میکند.در طرف دیگر هری با چوبدستی اسبابش را درون کارتن ها هدایت میکند.
کوییرل رو به هری کرد و گفت:میگم این چوبدستیت چه قدر عوض شده!
- ابر چوبدستیه باب!از اون قبلی دیگه خسته شده بودم.اکسپلیارموس ممد!
ممد:
1 ساعت بعد

مدیران که در یک حلقه کنار هم ایستاده اند و هر کدام جعبه وسایلشان را در دست دارند با صدای چند "تق" متوالی به سمت خانه بلک غیب میشوند.

خانه ریدل

لرد نجینی را با دستانش بلند کرد و روی شانه رودولف گذاشت و رو به بلا گفت:بلا،با من بیا باید وسایل نجینی رو بهت بدم.این پیژامه برای خوابش تو زمستون هست،اون راه راهه برای تابستون.توی این جعبه اسباب بازی هاش هست.ضمنا یادت نره روزی 1 ساعت باید باهاش بری پیاده روی!
بلاتریکس در حالی که بینی اش را چین داده بود نگاهش را از جسم روی شانه های رودولف به لرد انداخت و گفت:ارباب!اون کتاب قانون لرد ها ،آخرین چاپش برای 6 سال پیش بوده،حتما تا الان دیگه قانون هاشو برداشتن!باور کنین...ارباب ما همیشه به شما وفادار بودیم ولی ... خداحافظ ارباب!
همین طور که بلا حرف میزد لرد آن ها را به بیرون از خانه هدایت میکرد و در نتیجه آخرین صحبت های بلا پشت در خانه گفته شد!
- اه!این نفرت انگیزو از من دور کن!
- میگم بلا ،من یه باغ وحش مشنگی میشناسم که مار قبول میکنه که هیچ،بهمون پول هم میده!
بلا که گوشه ای نشسته و سرش را روی دست هایش گذاشته بود،با این حرف رودولف سرش را بالا آورد و زمزمه کرد:یعنی واقعا میگی نجینی،بچه ارباب رو بذاریم باغ وحش؟!رودولف اگه بفهمه...
- نمی فهمه باب!فقط قبلش باید بریم خونه بلک که من آدرس رو بردارم.

خانه بلک

هری نگاهی به مدیران انداخت و گفت:خوب!اینم از خونه ی جدید!مبارکتون باشه!ضمنا اتاق بزرگه طبقه دوم برای من هست!
مدیران:چرا؟
- واقعا دلیل میخواد؟من شخصیت اصلی ام!من نبودم هیچ کدوم از شما وجود نداشتین!پس بنده میرم اونجا میخوابم.فعلا.
با این حرف هری بقیه مدیران هم متفرق شدند تا اتاقی برای خواب پیدا کنند.
- چق!
- خوب بلا بیا تو تا من آدرس رو بردارم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟