هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 23
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


صدای جیغ و داد تماشاچیان کل استادیوم انگلستان را پر کرده بود . لیگ جهانی داشت به پایان خود میرسید و آخرین بازی امروز بود ! اینقدر بازی ها حساس و پرهیجان بود که چد نفری برای باخت تیمشان سکته کرده بودند و به نقاط مختلف یعنی بیمارستان ، تیمارستان و قبرستان رفته بودند ! تنها دو تیم به مرحله ی نهایی رسیده بودند ! این دو تیم ایران و انگلستان بودند . پشت تریبون لی جردن به همراه پروفسور مک گوناگل با این فرمت ایستاده بود . فرد و جرج هم مانند همیشه کارت های شرط بندیشان را میفروختند. بازیکنان دو تیم در رخت کن بودند (به همراه کالین کریوی : روزنامه نگار جنجالی پیام امروز ) .

در رختکن ...

کاپیتان تیم انگلستان یعنی تد ریموس لوپین رو به گل های باغ کوییدیچ گفت:

-بچه ها ! امروز باید خودمونو به داداش یویو بازم نشون بدیم!
-جان؟!مگه جیمز سیریش پاتر اینورا هست ؟
-داور بازیه!
-وای دّدّ!

آرتور ویزلی با ترس و وحشت این را گفته بود ! میترسید که جلوی جیمز سیریوس پاتر ضایع بشود. پس باید چه میکرد ؟ باید انصراف میداد یا بازی میکرد؟ معلوم نبود !

استادیوم...

لی جردن داشت گزارش میکرد:

-سلام دوستان عزیز چطورید؟ خوبید؟ خوشید ؟ سلامت... ببخشید پروفسور!

پروفسور مک گوناگل با این فرمت به او نگاه میکرد! در نگاه او حرفی نهفته بود ! حرفی که میگفت :((آرامش اینجارو حفظ کن (به زبان دانشجویی))) و لی جردن ادامه داد:

-خوب دوستان ! نگاه وحشتناک پروفسور رو شاهد بودید ! من برم سر مسابقه . خوب بازیکنان ایران : مهدی شماعی زاده ، اسد سرخی و احمد خفته ، صولت آب پرور و هومن خنجری، امیرعلی زهره خان و امیریل فهامه! بازیکنان انگلستان: تد ریموس لوپین ، ویکتوریا ویزلی ، روح مبارک سپتیموس ویزلی ، آرتور ویزلی ، هری پاتر ، جینی ویزلی و رونالد ویزلی ! ماشالله همه ویزلین! خوب سوت داور سختگیر زده میشه و بله بازی شروع میشه ! آرتور ویزلی ! توپ رو به تد ریموس لوپین پاس میده ! حالا یه پاسکاری زیبا بین ویزلی و لوپین و توی سبد ! آرتور ویزلی توپو گل میکنه و جلوی استادش ضایع نمیشه ! البته همین اول ! اوه نگاه کنید هومن خنجری یه ضربه زد ! اینقدر بازی سریع پیش میره که اصلا نمیشه گزارش کرد ! اوه اسنیچ؟ هری پاتر؟ میره؟ بله مانند همیشه اسنیچ مال اون میشه ! بازی به نفع انگلستان ! تماشاچیان عزیز الکی بلیط 100 گالیونی خردید ! کوفت مسئولین! اوه ببینید همه ی ایرانی ها به سمت داور ویدئو چک میرن! یقه رو ول کن برادر ! احمد جان! اسد کشتی بدبختو ! د ولش کن هوی!

لی جردن به سمت جایگاه داور ها رفت تا آن هارا از هم جداکند اما خودش جان به جان تسلیم کرد و به رحمت مرلین رفت!

این بود انشاء من


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۶:۱۵:۱۴
ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۶:۱۷:۱۴


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۵:۲۰ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


کوافل در دستان تدی لوپین آرام و قرار نداشت.. مهاجم و توپ هر دو برای گرفتن ده امتیاز بعدی بی طاقت بودند. سی هزار تماشاگر یک‌صدا اسمش را فریاد می‌زدند، فاصله‌ی زیادی تا دروازه‌ی تیم حریف نمانده بود، بلاجری با سرعت به طرفش در هر حرکت بود، به موقع جا خالی داد، آماده‌ی پرتاب بود، دروازه بان را می‌دید که گارد گرفته است ولی در یک لحظه از گوشه‌ی چشم هم‌تیمی‌اش را دید که در نقطه ی کور دروازه بان بود.. توپ را به جای شوت کردن پاس داد و ده امتیاز دیگر!

دستش را با شادمانی در هوا مشت کرد، تماشاگران آرام و قرار نداشتند. پنجاه امتیاز پیش بودند،امیدوار بود زودتر اسنیچ را بگیرند. به محض به یادآوردن اسنیچ، به دنبال جوینده‌ها ورزشگاه را با چشمانش کاوید اما ناخودآگاه روی جوینده‌ی دیگری تمرکز کرد و لبخند زد.

فلاش بک - یک هفته قبل


- اهمیتی بهشون نده جیمز.. اونا کارشونه! واسه همین پول می‌گیرن.

جیمز صفحه‌ی ورزشی پیام‌ روز را پاره کرد و در میان انگشتانش فشرد.

- چطور می‌تونن انقد بی‌انصاف باشن تدی؟
- ظاهر قضیه رو میبینن و خب عاشق جنجال هم هستن.

جیمز صفحه‌ی پاره شده را داخل شومینه پرتاب کرد و در حالی‌که از اتاق بیرون می‌رفت، گفت:

- اگه فک کردن این تفسیراشون باعث میشه که من چشامو رو خطاهای که روت میکنن ببندن، کور خوندن!

و در را محکم پشت سرش بست. تدی سری تکان داد و کاغذی که در اثر حرارت، تایش باز شده بود و از گوشه به تدریج می‌سوخت نگاه کرد. هنوز بخشی از تیتر قابل خواندن بود:

برادر خوانده علیه برادر خوانده

آیا سوت جیمز پاتر هرگز برای اخطار به تدی لوپین نواخته خواهد شد؟


پایان فلاش بک

جیمز هم‌چنان بهترین جوینده‌ای بود که تدی می‌شناخت، مسئله‌ی رفاقتشان نبود... مسئله این بود که جیمز تنها هم‌تیمی تدی طی سالها بازی کردن بود که دقیقا می‌دانست کجا باشد و کی اسنیچ را بگیرد.. انگار که بخشی از غریزه‌اش بود. یک لحظه چیزی در نگاه جیمز انگار تغییر کرد.. تدی اخم کرد.

- تدی..

با شنیدن صدای هم تیمی‌اش رابین جونز، به سرعت چرخید اما واکنشش به موقع نبود و بلاجر با قدرت تمام به سینه‌اش برخورد کرد. چشمانش را محکم بست.. برای چند لحظه نفسش در ریه حبس شد.. با تمام قوا دستانش را دور جارویش قفل کرد که تعادلش را از دست ندهد. وقتی بالاخره چشمانش را باز کرد، متوجه شد که جیمز برای تیمش ضربه‌ی پنالتی اعلام
کرده است و جونز آماده ی زدن ضربه است. صدای گزارشگر مسابقه در گوشش زنگ می‌زد:

- جیمز پاتر.. داوری که به سخت‌گیری معروفه و به این سادگی هر خطایی رو پنالتی اعلام نمیکنه، این بار فقط به خاطر برخورد بلاجر با برادر خوانده‌اش تدی لوپین، ضربه‌ی پنالتی اعلام کرده.. البته چنین چیزی قبل از بازی پیش‌بینی شده بود و زیاد دور از ذهن نبود.. بهر حال جونز آماده‌ی زدن ضربه است و ... بله.. ده امتیاز دیگه برای تیمش میگیره..

تدی اخم کرد.. بعد از این همه سال هنوز به پیش‌داوری‌هایی که هر وقت پای آن دو وسط بود اتفاق می‌افتاد، عادت نکرده بود.

فلاش بک

ریش سفیدان تیم جوان و تازه نفس لیگ کوئیدیچ بود، تیمی که هیچ‌کس جدی‌اش نمی‌گرفت. تدی و جیمز هر دو به تازگی وارد لیگ حرفه‌ای شده بودند. هیچ‌کس انتظار پیروزی از آنها نداشت. اما ریش سفیدان یکی پس از دیگری حریفانش را شکست می‌داد و همین تردید و اعتراض تیم‌های دیگر را برانگیخته بود.

ریش سفیدان و تبانی با داور

نتیجه ی آزمایش دوپینگ ریش سفیدان

آیا ریش سفیدان از جادویی ممنوعه برای بازی استفاده می‌کند؟


تیتر‌های روزنامه‌ها و اعتراض تیم‌های دیگر تا آخرین روز و تا زمانی که ریش سفیدان کاپ را برده بود هم ادامه داشت اما بالاخره تسلیم هماهنگی و بازی خوب تیم آنها شده بودند.

پایان فلاش بک

کوافل دوباره در دستانش بود و آماده‌ی حمله‌ی جدیدی میشد که احساس کرد جو وزشگاه تغییر کرده است، این تغییر جو را به خوبی می‌شناخت.. هر وقت جوینده‌ها اسنیچ را می‌دیدند، تکاپوی تماشاگران هم عوض میشد. تمرکز بازیکنان هم به چند ده متر بالاتر از سرشان معطوف شده بود، جایی که رقابت حالا بر سر اسنیچ بود.. زمانی که تدی هیچوقت برای گرفتن ده امتیاز دیگر حاضر نبود از دست بدهد. روی جارویش خم شد و سرعت گرفت.. واکنش بازیکنان حریف کند بود.. اگر اسنیچ را می‌گرفتند، جام قهرمانی را می‌بردند. تدی اخم کرد و تمام تمرکزش را معطوف حلقه‌ی سوم کرد، جایی که نقطه ضعفش در نشانه گیری بود ولی در آن لحظه بیشترین احتمال گل زدن را داشت.

صدای سوت جیمز در میان فریاد‌های تماشاچیان گم شد.. تیم تدی در آنِ واحد ۱۶۰ امتیاز گرفته بود.

فلاش بک

- اسم این ورزشگاهو میذاریم عرق جبین.. همه برای رسیدن به اینجا از جون مایه گذاشتیم!

تدی دستانش را به کمرش زده بود و با غرور به هم‌تیمی‌هایش نگاه می‌کرد. جیمز که هم مربی آموزش کوئیدیج هاگوارتز بود و هم جوینده‌ی کیو.سی.ارزشی.. ویولت که با وجود فعالیت طاقت‌فرسا در ویزنگاموت، همیشه برای زدن چند بلاجر بیشتر انرژي داشت... و ویکی که به خاطر آنها برای اولین بار کوئیدیچ را به شکل حرفه‌ای بازی میکرد.

جام قهرمانی پر از اثر انگشت این ۴ نفر، پشت سرشان می‌درخشید.

پایان فلاش بک

- تبریک میگم تدی!

جیمز به پهنای صورتش می‌خندید، خنده‌ای که همیشه لبخند را مهمان صورت تدی نیز می‌کرد. به طرف برادرش برگشت و او را محکم در آغوش کشید.

- امروز معرکه بودی جیمز... مثل همیشه!
- دنده‌هات... سالمن؟ درد نداری؟ میخوام اون بارنی اسمیتو تیکه تیکه کنم... وحشی!

تدی با صدای بلند خندید و گفت:

- اینا رو جایی بلند نگو، همینطوری محکومی به نفع گرفتی. منم خوبم.. نگران نباش.

و از برادرش جدا شد و با دقت به خطوط چهره‌اش نگاه کرد. این آخرین حضور حرفه‌ای هر دو بود.. چه به عنوان داور و چه به عنوان بازیکن.. و به زودی از هر دو به عنوان پیشکسوت یاد میشد هر چند که تدی یک چیز را نمی‌فهمید:

چطور یک پیشکسوت کوئیدیچ ممکن است تنها سیزده سال سن داشته باشد؟!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۴:۱۷ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
با وارد شدنم به زمين صداي تشويق كركننده جمعيت به هوا برخاست. سال ها از اولين باري كه وارد زمين شده بودم مي گذشت. ديگر از روبه رو شدن با جمعيت نمي ترسيدم و اظطراب و دلهره اي به قلبم چنگ نمى انداخت. اما ان روز حس اولين بازي اي كه كردم را داشتم. حس دانش اموزي كه مي خواهد براي اولين بار سوار جارو شود و به دنبال گوى زرين بگردد.

سوار بر جارو زمين را دور زدم و براى تماشاگران دست تکان دادم. سعى کردم تا مى توانم باابهت اما متواضع رفتار کنم. مى خواستم از ديدن من به خود ببالد و از سال ها تلاشي كه برايم كشيده است افسوس نخورد. مي دانستم روي چمن ايستاده و من را تماشا مي كند. دانش اموز كوچک و دست و پا چلفتى اش که حالا بازيكني حرفه اي شده بود.

اما من هنوز هم همان فلورانسو بودم. فلو اي كه با ديدن استادسختگيرش، دست و پايش مي لرزيدو حتي ممكن بود بار ديگردروازه هاى تيم خود و حريف را اشتباه بگيرد. اما اين بار نبايد اتفاق ناخوشايندي مي افتاد.

لبخندي زدم و به روي چمن سبز فرودآمدم. او را ديدم كه در وسط زمين ايستاده و به من زل زده است. وقتي متوجه نگاهم شد، سريع نگاهش را دزديد. هنوز هم موهاي اشفته و مواج روي پيشاني اش قرار داشت اما ديگر سفيد شده بود، لباس مرتب و ردايي بلند كه مانند هميشه پشت سرش به پرواز درمي امد و چشمان سبز و زيبايش كه هنوز درخشندگى زمان جوانى اش را داشت. پير شده بود اما هنوز همان جيمز سيريوس پاترلجباز و مغرور بود.

قلبم تندتند مى تپيد. به سمتش قدم برداشتم. مي دانستم صداى قدم هايم را شنيده است اما بازنمي گردد. دستم را روى شانه اش گذاشتم.

- استاد!

ارام بازگشت.

- من فلورانسو هستم، شاگرد شما. منو به خاطر مياريد؟

و بار ديگر من را با دقت نگاه کرد. سريع لباس هايم را مرتب كردم. درست مانند زماني كه لباسي را مي پوشيدم و مادرم مي گفت:

- بيار ببينم.

سرش را تكان داد و بعد صداى با ابهتش را شنيدم.

- چيزي يادم نمياد. مي دونيد رشوه دادن به داور باعث اخراجتون ميشه؟

چطور ممکن بود من را به خاطر نياورد. شايد دروغ مي گفت، اما چشمانش خيلي بي حالت بود و من چيزي متوجه نشدم.

- بريد كنار گروهتان!

حس بدى بود. حس شادى که حالا مى توانم راحت بازي كنم زيرا من را نمي شناسد و حس ناراحتي که چطور من را فراموش کرده است.

دست سرد و خشن کاپيتان تيم حريف را كه با لبخندي دندان هاي زردش را بيرون ريخته بود فشردم.

- سوارجاروهاتون بشيد!

حالا كه من را نشناخته بود بايد انقدر خوب بازي مي كردم كه بشناسد. او به سختگيري مشهور بود اما من هم به بهترين بازيكن بودن.

صداى سوتش که بلند شد، همه ى جاروسوارها به هوا برخاستند. اوج گرفتم و تا بالاترين قسمت هاي ورزشگاه رفتم. او را مي ديدم كه مدام از سمتي به سمت ديگر مى رود، فرياد مي زند و اخطار مي دهد. صداي گزارشگر را شنيدم كه مي گفت:

- بازيكنان اسپانيا خيلي خوب پيش ميرند و تا به حال 30-10 جلو هستند و اگر جستجوگرشون الان گوى زرين رو بگيره...

و شروع به توضيح قوانيني كرد كه بارها شنيده بودم، قوانين كوييديچ. تيم ما، انگليس، عقب بود و بايد زودتر توپ را مى گرفتم.

ناگهان درخششى را در کنار داور ديدم. جستجوگر اسپانیا در كنارم بود و بي قرار سعي مي كرد مسير نگاه هايم را دنبال كند. نبايد اجازه ميدادم توپ را ببيند. سريع سرم را به سمت دروازه بازگرداندم و جستجوگر را ديدم كه به ان سمت بازگشت. به سمت دروازه خيز برداشتم و بلافاصله او هم به ان سمت حركت كرد. گذاشتم كمي جلو بيافتد، بعد سر جارو را چرخاندم و به سمت داور رفتم. لبخندى زدم و دستم را دراز کردم اما دست ديگرى را هم ديدم. جستجوگر متوجه نقشه ام شده و به دنبالم امده بود. داور پير باوجود ديدن ما هيچ حرکتى نكرد.

فقط يك متر با توپ فاصله داشتم. از روى جارو بلند شدم و مى خواستم توپ را بگيرم كه ناگهان دردى را در سرم احساس کردم. بازگشتم و عقب را نگاه کردم.

جستجوگر اسپانيايي در سمت چپم قرار داشت. جلوى ديد داور را گرفته بود و با دست راست موهايم را مي كشيد. دستي كه براى توپ دراز کرده بودم را بالا اوردم و به صورتش کوبيدم. جستجوگر چند لحظه روى جارويش تكان خورد و بعد به خودمسلط شد اما پيش از ان من گوى را گرفته بودم.

اماده بودم تا جريمه شوم اما داور سوت پايان بازي را زد و فريادهاي" خطا خطا"ي جستجوگر اسپانيا در جيغ هاي شادي جمعيت گم شد.

بعد از زدن دور ديگر مقابل تماشاگران، روى زمين فرودامدم و با اين فكر كه از پس اين داور هم برامدم به سمت رختكن راه افتادم.

- كارت خوب بود.

امكان نداشت كه صدايش را نشناسم. پس او هم من را شناخته بود. هميشه همه را غافلگير مي كرد.

- استاد اعظم شما منو شناختيد؟
- از همون اول شناختم اما مي دونستم كه اگه بدونى بازی رو خراب مى کنى.

از اينكه از من راضي بود خوشحال بودم اما حضورش حس بهتري بود.

- خطاى منو نگرفتين!
- فلو من خطاي هردو تونو نگرفتم.

او واقعا داور خوبي شده بود همانطور كه معلم خوبي بود.





تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود. (رول من کمی تا قسمتی در نواحی شرقی به موضوعی که دادی ربط داره...یعنی جمله آخرتو کلا بی خیال شدم!شرمنده!)




-حالا که امید بودن تو در کنارم؛داره می میره
منم و گریه ی ممتد نصفه شب و دوباره دلم میگیره
حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چجوری بشکنمش؟
بیا و ببین دقیقه هایی که نیستی اینقده دلگیره؛که داره از غصه میمیره...
عذابم میده این جای خالی
زجرم میده این خاطراتو
ذهنم بی تو دا...
-لاو!خفه شو! تو که با این صدات پدر جد محسن یگانه رو آوردی جلوی چشمش!
-یعنی تو الآن آرومی؟من یه کم...راستش...خب...
-عصبیه،نه؟میترسی؟
-نه که تو نمیترسی!
سارا کلن پوفی کشید و گفت:
-ببین لاوندر!ما از دوران مدرسه با همیم...خب؛منم درکت میکنم!
لاو چنان لبهایش را به هم فشار میداد که سفید شده بودند:
-آره!مطمئنم که درک میکنی!تماشا کردن مسابقه ای که داورش اون مردک باشه میدونی یعنی چی؟
-مردک چیه؟
-نترس این "ک" آخر اسمش "ک" تحبیبیه!یعنی مرد دوستداشتنی!هه!
سارا با حالتی دلجویانه از جا بلند شد:
-لاوندر!آروم باش!تو که از خودت مطمئنی!اون...خب...شاید شهرتش خوب نباشه...در هر صورت...
نفسش را به طور ممتد بیرون داد:
-اون یه داوره!عادلانه نظر میده...یعنی شاید...خب...
لاوندر کف دستش را رو بروی سارا گرفت:
-نیازی به دلجویی ندارم...راستش فقط میخوام برم تمرین کنم...کاش تو ذخیره نبودی!در هر صورت استادم بوده!نمیخوام جلوش یه بازیکن دست و پا چلفتی جلوه کنم!

2روز بعد؛روز مسابقه:

-چته تو؟چرا رنگت شده عین گچ؟!میخوای بازی نکنی؟
این صدای نگران"فرد جرج"بود.لبخند لرزانی زد:
-ممنونم فرد!من خوبم!
نگاهی به آذرخش 2015خودش انداخت:
-سربلندم کن!
صدای گزارشگر در ورزشگاه نقش جهان پیچید:
-لیدی اند جنتلمن!این شما و این هم اعضای گروه کی.یو.سی.ارزشی!!!!!!!!!!!قهرمان دور های قبل جام جهانی کوییدیچ!

لاوندر دست خود را محکم دور آذرخش پیچید.شاید به این وسیله میخواست جلوی لرزش دستانش را بگیرد.با لبخند تصنعی رختکن را ترک کرد.صدای غرش شیر لی لی لونا-دختر کوچکتر لونا لاوگود-به گوش می رسید.پوزخندی زد:
-از آخرین دفعه ای که زیر پرچم شیر دال مسابقه میدادیم چقدر گذشته؟
فرد به سمت او برگشت:
-بله؟
-هیچی!هیچی..
و در نهایت حیرت متوجه شد که بلند فکر کرده است.چشمانش در زمین بازی میچرخید.و در نهایت موفق شد کسی را که می خواست پیدا کند.پوزخندی زد و در دل گفت:اخم بهش میاد!!!!!!!!!!!!
جیمز به طور ناگهانی نگاه خیره او را غافلگیر کرد.سرش را پایین انداخت:
-این اختلاف زمان هم آخر منو به کشتن میده!
داور سوت زد و کاپیتان های دو تیم را خطاب قرار داد.لاوندر با قدمی لرزان مقابل جیمز ایستاد.نگاهشان در هم گره خورد.لاوندر لبخندی از سر آشنایی زد اما جز کور تر شدن گره ابروی جیمز،چیزی نصیبش نشد:
-حالا خوبه سن بچه منو داره!
با این فکر اندکی آرام تر شد و با کاپیتان "خرس های تنبل"دست داد.چه اسمی!!!!!!!!!
جیمز گفت:
-سوار جارو هاتون بشید!
در حرکتی ماهرانه روی آذرخش پرید.
با صدای سوت داور نفس عمیقی کشید و از زمین بلند شد.

-سرخگون دست تیم ارزشیه!!!!!!!اسمیت سعی میکنه از بچه هامون...یعنی بچه های ارزشی بگیره ولی موفق نمیشه...فرد پاس میده به اون دختر خوشگله...چیز...اهان!لاوندر!لاوندر هم سرخگون رو مستقیم وارد دروازه میکنه!گل!گل!اولین گل برای تیم ارزشی.
صدای زوزه ی باد اجازه شنیدن ادامه گزارش را از او گرفت.
با مهارت تمام پرواز میکرد.لبخندی زد که با توجه به فشار زیاد هوا کار سختی بود:«دمت گرم دختر!هر وقت میای هوا از زمینیا غافل میشی!»

صدای سوت داور تمام رؤیا هایش را به هم ریخت!لحظه ای از حرکت باز ایستاد.همان ایستادن لحظه ای باعث شد صدای گزارشگر را که اعلام به خطای ارزشی می کرد بشنود!جارو را به پایین هدایت کرد.وقتی نشست و دروازه بان را در کنار داور دید اختیار ابروهایش را از دست داد.آن ها را بالا تر از سرش احساس میکرد!به سوی داور دوید:
-جیمز!
داور با اخم های درهم به او نگاه کرد.شروع به صحبت که کرد لاوندرعرق سرد را بر تیره پشتش احساس کرد.یعنی از لحن سرد داور بود؟
-بهتره زیاد با من احساس صمیمیت نکنی دوشیزه براون!
سرش را به زیر انداخت.چرا گفته بود جیمز؟
-صد امتیاز به گروه خرس های تنبل تعلق میگیره!
با صورتی سرخ شده از خشم سربزیر انداخت و جارو را به اسمان هدایت کرد.زیر لب اموات جیمز سیریوس پاتر را برای خود یادآوری میکرد.
به بازیگن جستجوگر نگاه کرد.با سر درگمی همه جا را می کاوید.خواست به پرواز ادامه دهد که صدای آشنایی را شنید که او را صدا میزند.با چنان سرعتی سرش را برگرداند که احساس کرد مهره های گردنش جا بجا میشوند.
-لاوندر...براون...لاوندر...براون
با چه آهنگ قشنگی او را تشویق میکرد!بغض کرد.زیر لب گفت:
-چه خانواده خوشبختی!سه مو زنجبیلی مشتاق و یک زن با موهای قهوه ای روشن در حال نوشتن...دست خودش نبود...قلبش به سالها پیش فلش بک خورد.زمزمه کنان گفت:
-یادش به خی...
-لاونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برگشت.برای لحظه ای از یاد برده بود آنجا کجاست.با یاد آوری مکان و زمان آذرخش را در میان انگشت هایش فشرد.اما قبل از آن که حرکت کند؛صدایی شنید.سپس یک برخورد خیلی محکم؛و سیاهی...سیاهی...سیاهی...و سیاهی...



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۰:۲۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!

آخه من به تو چی بگم ؟ این مثلا امتحانه تو دادی؟
----------------------------------------------
20 سال بعد مرحوم شدن فرد ویزلی...
فرد به آسمان نیمه ابری نگاهی انداخت!

-پوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف چه بوی گندی میاد !
-بوی منه! :ant:
-کی؟! تو کی هستی؟!
-من جیمز سیریوسم!
-جیمز سیریش پاتر؟!
-بله!
-اوستا؟!
-فرد ؟! دایی ؟! تویی؟

فرد روی نیمکت چوبی پارک تکانی خورد و با این فرمت گفت:

-آره !
-چرا؟!
-جیغ نزن! جیغ نزن! دِ میگم جیغ نزن!
-اخه چرا؟!
-از اون موی سیاهت خجالت بکش! ... امممم راستی! تو داور مسابقه ی انگلستان ، آمریکایی؟
-آره!
-جیغ نزن!

فرد با عصبانیت بلند شد و درختی پیدا کرده ، با این فرمت سرش را به درخت کوبید! خو بدبخت چی بگه؟! جیمز سیریوس هم عینکش را جابه جا کرد و به سمت فرد آمد.

-الان یادم اومد ! تو ... تو بازیکن تیم انگلستانی!
-جیغ نزن ! گوشام کر شد !

فرد ، بر عکس تمامی پیرمرد ها گوش هایش تیز تر شده بود ! (مانند شاهگوش ) چشمانش سرخ شد! دوست داشت گریه کند ، اشکی از چشم روحی مبارکش سرازیر شد! و گفت:

-نشونت میدم پاتر! نشونت میدم که اون نمره هایی که بهم داده بودی واسه پرواز کردنم حقم نبود! :sharti:
-10 روز بعد بهت میگم که حقت بود!
-باشه چقدر شرط میبندی؟
-100 گالیون !
-چی؟! 100 گالیون؟! من اینارو از کجا بیارم؟
-نمیدونم شرطو بستیم!
-وای!

10 روز بعد ...

لی جردن پشت میکروفون نشست و شروع به گزارش مسابقه کرد:

-سلام به همه ی دوستان عزیزی که اینطرف و اون طرف نشستن !

نگاهی به جمعیت کرد و متوجه شد که پروفسور مک گوناگل آن طرف ها ننشسته است!

-خب خدارو شکر پروفسور مک گوناگل خونه تشریف دارن!

زیر لب گفت :

-خدارو شکر!

ناگهان چشمانش را به سمت تماشاچیانی که مانند بز اورا نگاه میکردند برگرداند !
یکی از تماشاچیان محترم گفت:

-بوقیِ بوق ! بوقی! خجالت بکش چشم پروفسور رو دور دیدی داری گند میزنی به گزارش ؟!
-ببخشید! آها راستی داور محترم جناب آقای جیمز سیریش پاتر ! معروف به داور سخت گیر اینجا نشسه اند و به بنده با چشمانی گرد مینگرند!

و سوت داور زده شد! بازیکن ها به ترتیب بیرون می آمدند!

-خوب بازیکنان انگلستان وارد میشن : دروازه بان : ویکتوریا ویزلی ! چه جذاب!
-ببند!
-چش! حالا مدافعا ! روح مبارک فرد ویزلی و جیمی فالون! بوه چه قهرمانانه چوب هاشونو به هم میزنن و علامت ضربدر درست میکنن! بله حالا همه با هم اومدن من قاطی کردم اسمارو ! به هر حال همه نشستن دارن بازی حساسی رو تماشا میکنن ! بله جک توماس پاس میده به لوفی ، حالا لوفی ! یک موقعیت عالی! یه ضربه و گل ! 10 امتیاز برای آمریکا ! وا مسیبتا ! فرد ویزلی نمیخواد جلوی استاد قدیمیش ضایع بشه و توپ رو میگیره ! حالا بدون پاس کاری و یه دریپل جانانه ! یه ضربه و توی دروازه! آخ ببخشید یهو رفتم تو فاز یه مشنگ به نام چی چیه خیابانی ! بله لوفی به سرعت پرواز میکنه اوه ویکتوریای جذاب ...

ناگهان پروفسور مک گوناگل ظاهر شد و چوبی بر سر لی جردن زد و 40 امتیاز از فارق التحصیلان کم کرد!

-آخ ممنون پروفسور مک گوناگل بابت اون ضربه ی جانانه !آخ خدای من فرد ویزلی جای جستجوگر اومد ! وای ماجرا چیه؟! ! اوه اسنیچ؟! کی؟ فرد؟ رفت دنبال اسنیچ ؟ اوه گرفتش و انگلستان برنده!

فرد ویزلی با غرور و تکبر به جیمز سیریش نگاه کرد و زیر لب گفت :

-دیدی حق با من بود ؟

جیمز سیریوس سریعا 100 گالیون از جیب خود بیرون آورد و دو دستی تقدیم فرد کرد و اعتراف کرد که در کلاس پرواز اون خیلی خوب پرواز میکرد!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۶ ۸:۲۲:۲۰

میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
امتیازات جلسه ی قبل:

فرد ویزلی: 27 امتیاز

عالیه فرد! داری خیلی خوب پیش میری! تکلیف اولت هیچ مشکلی نداشت! کوتاه و عادی بود ولی هیچ اشکالی ندیدم توش و خوشحالم که توی فضاسازی هم دقت لازم رو داشتی! آفرین!
تکلیف دوم رو یکمی بی دقتی کردی. علائم نگارشی رو فراموش کردی باز. علائم نگارشی مهمن فرد. مهمه که آخر جمله ای که تمومش کردیم، نقطه بذاریم!

اما در کل ازت راضی ام. خوب بودی!

رون ویزلی: 23 امتیاز

دایی رون.. اشاره به "رول" نوشتن اینجا درست نبود. شاید بهتر بود بگی رون از جیمز شاکیه که بهش نمره نداده چون کوافل رو اونطوری که باید نگرفته! میدونی چی میگم؟ بهتره از پشت صحنه ی رولنویسی حرفی گفته نشه توی رول.

در مورد خود متن هم خب من می بینم که سعی کردی طنزتو نشون بدی و تلاشت قابل تحسینه دایی. اما دعوا و فحش و توهین، طنز نیست. سوتفاهم نشه. نمیگم نباید به کاری ببری و ناراحت شدم و این حرفا! :)) نه. فقط میگم زیادیش خوب نیست.
امیدوارم دو جلسه ای که همراهمون بودی ازمون راضی بوده باشی.

موفق باشی دایی رون. تو خوبی. بهتر هم میشی با تمرین بیشتر. اینو بهت قول میدم.

فلورانسو: 29 امتیاز

رنک بهترین دانش آموز هفته حلالت بانو فلورانس.
اگه بهت 30 ندادم برخلاف میلم صرفا به خاطر ترکیب هایی مث ترکیب پایین اند:

نقل قول:
خ_____ب


میشه اینو با گرفتن دکمه ی شیفت و "ت" ، کشید: خــــــــب...

این ظاهر پستتو بهتر میکنه و قابل درک تره.
جز این مشکلی ندیدم. خوشحالم که پیشرفت روز به روزت رو می بینم فلورانسو. اسلیترین باید برای داشتن شاگردی مثل شما به خودش افتخار کنه!

سیسرون: 27 امتیاز
خوش اومدی سیسرون دوباره!
محتوای پستت خوب بود. یه سری مشکل های ظاهری جزئی هست که میتونی حلش کنی. مث رعایت قواعد نگارشی و استفاده نکردن از "......" ی زیاد که ظاهر پست رو حسابی به هم میریزه!
فراموش نکن شکلک هرگز جای نقطه رو نمیگیره. جمله تو با نقطه تموم کن و بعد شکلک بذار.
خوشحالم که حضور در کلاس برات مفید بوده.
تو به عنوان یه تازه وارد شروع طوفانی خوبی داشتی. مطمئنم عالی ادامه میدی!

گیدیون پریوت: 30 امتیاز
گیدیون.. دوست پرتلاش من.
خوشحالم که کلاه تو رو به ما داد، که شجاعتت چربید به پشتکارت و ما شانس داشتن شاگردی مثل تو رو از هافلپاف گرفتیم.
مث ارشد ها شدی. نقدی ندارم روی پستت و نمیدونی چقدر از این بابت خوشحالم که پیشرفتت رو به چشم دیدم.
ازت ممنونم. الادورا راست میگفت. تو سرفرازم کردی!

لاوندر براون: 29 امتیاز!
باورم نمیشه فردی مثل تو رو داشتیم و به خاطر عدم اعتماد به نفس از دست دادیمت توی کلاس های هاگوارتز.
من هیچ مشکلی توی پستت نمی بینم..جز اینکه پیشنهاد کنم تیتر ها و عنوان ها رو بولد کنی که ظاهر پستت بهتر به نظر بیاد.
خوشحالم بانو براون که بالاخره طلسم جسارتت سر کلاس من شکست. باعث افتخارمه که شیردالی از گریفیندور از کارم رضایت داشته باشه.
حق با دوستانته. تو نویسنده ی خوبی هستی. خودتو باور کن!

فرجو: 30 امتیاز
احسنت به تو سختکوش هافلپاف!
رولت بی نقص بود. یکی دوبار جا انداختی علائم نگارشی رو اما من کم نمیکنم چون مطمئنم که حواست نبوده. البته موظف بودی بخونی پستت رو بعد و قبل از ارسال که این اتفاق نیفته!
اما ازت کم نمیکنم چون کارت درسته و باعث سربلندی خانواده ای.
موفق باشی فرد جرج ویزلی!

تراورز: 29 امتیاز
اونی که تو آواتارت زیر چوبدستیته مامان منه؟! 
تراورز!؟ 
پست خوبی بود. بدون غلط. کامل. جدی و معمولی.
ایرادی نمیتونم بگیرم ازش تراورز. تنها نکته اینه که فراموش نکن شکلک جای علائم نگارشی رو نمیگیره!
ضمنا..من یویومو به هر کسی نمیدم یادگاری. بیا پسش بده جاش برتی باتز ببر! :دی

سارا کلن: 28 امتیاز
از اینکه راضی بودی از کلاس، خوشحالم سارا. ممنونم که با تلاش و پشتکار یه هافلپافی واقعی، پا به پای من اومدی توی کلاس و انصافا عالی کار کردی. یکم رو فضاسازی هات بیشتر کار کنی دیگه عالیه.
با کدهای ادیت هم اگر به مشکل میخوری درستش کن بعد از پیش نمایش سارا، ظاهر پستتو خراب میکنه. حیفه!

تد ریموس لوپین: 30 امتیاز
برو بابا! توله گرگ زشت رو نوشته زیبا، نقدم میخواد!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
جلسه آخر:

سلام.
من میدونم رول بنویسم هم، خسته تر از اونید که بخونیدش و مستقیم میرید سر وقت موضوع امتحان!

پس بیاین راحت حرف بزنیم در موردش.
یه سری هاتون حضور تقریبا دائم داشتین توی کلاس و خیلی خوب پیشرفت کردین و من براش مدرک دارم!
چون نقد هاتون رو هر جلسه با جلسه ی قبل مقایسه می کردم و هر بار به این نتیجه رسیدم که بهتر شدین.

اما مدیرتون خواسته این پیشرفت رو توی جلسه ی امتحان به رخ بکشید که به نظرم بهترین حرکتیه که میشه برا امتحان انجام داد.

پیشنهاد میکنم برگردین به صفحه های قبل و بخونین حتما نقد هایی رو که تو جلسات قبل روتون داشتم و بعد امتحانتون رو بدید.
بهتره همه ی نقد ها رو (حتی اونایی که برا بقیه نوشتم) بخونید اما توجه ویژه تون روی نقاط ضعفی باشه که از "شخص شما" گرفتم توی جلسات قبل!
چون با اونا میسنجم امتحانتون رو.

و اما موضوع امتحان:

یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


نکته: طنز یا جدی، اختیاره.

قلبا آرزو میکنم که تک تکتون بالاترین نمره رو بگیرین!

موفق باشید فرزندان هاگوارتز!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۷:۵۷ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
گرگمبک! گریف


مخلوط مشق ۱ و ۲

- این چیه جیمز؟

جیمز بدون اینکه سرشو از رو دستگاه کپی جادویی بلند کنه، همینطور که یه جوری روش خم شده بود که چشم احدالناسی رو ورقه‌های امتحان در حال تکثیر نیفته، سوالو اصلاح کرد.

- پروفسور پاتر!
- این چیه "پروفسور پاتر"؟
-آه نکش آقای لوپین، این شونصد و پنجاه و ده دفه!
- عهه؟ حالا آقای لوپین شدیم؟ آقای لوپین باباته

چند لحظه در سکوت گذشت.. دستگاه متوقف شد و جیمز مشغول برداشتن کپی‌ها شد.

- جواب منو بده!
- نقطه‌ی آخر جمله قبلیتو یادت رفت.

تدی یه لحظه روماتیسمش مجروح شد! چند خط اسکرول آپ کرد و متوجه شد آخر نقل قول:
- عهه؟ حالا آقای لوپین شدیم؟ آقای لوپین باباته
نقطه نذاشته.

- هااا... دیدی، ندیدی؟ این شد 75698086783621 بار!..

و با دسته‌ی بزرگی از ورقه‌های امتحانی ظاهر شد... البته درست‌تره که بگیم غایب شد چون غیر از پاهاش، اونم زانو به پایین، هیکل و صورتش کاملا پشت انبوه کاغذها پنهان شده بودند!


- .. ضمنا پدر من آقای پاتره که خیلی بیشتر از آقای لوپین در حق شما هم پدری کرده!

تدی که یه لحظه به خاطر تعدد آقایان پاتر و آقای لوپین در صحنه و در لفظ داشت مخش سوت می‌کشید، همه‌ی قدرتش رو جمع کرد تا بهترین و منطقی‌ترین عکس‌العملی که بلد بود رو نشون بده. نفسشو حبس کرد و با صدای بلند نالید:

- تو چرا اینطوری شدی؟
- خیلی بد بود، نه؟ اصن خودمم خوشم نیومد! خواستم یه بار جلسه آخری ببینم یه استاد واقعی بودن چطوریه..

و وقتی تدی رو دید که به حالت بر و بر نگاش میکنه، آب دهنشو قورت داد و خودشو جم و جور کرد.

- خبالا اینطوری نگا نکن! چی میگفتی تو؟

تدی نصف سوالا رو از جلو جیمز برداشت و گرفت یه دستش و دست دیگه‌شو جلو جیمز تکون داد.

- این چیه جیمز؟

یه شیشه‌ی کوچیک بود که محتوای سرخ رنگش تو چشم میزد.

- اینو از کجا پیدا کردی تدی؟
- نقشه‌ی غارتگر...
- نقشه که دست من بود!
- من فرزند ارشد پاترم!! بابای من سر درست کردن اون نقشه شهید شد!! من زودتر از تو اومدم مدرسه! بعد ملت هنوز بحث میکنن هری نقشه رو به کدوم از بچه‌هاش داد!

جیمز شیشه رو از دست تدی گرفت و تو جیب رداش گذاشت و توضیح داد:

- بهرحال در مورد این شیشه.. من به عنوان معلم وظیفه دارم خون بچه‌ها رو تو شیشه کنم! تو هم یه جلسه شرکت کردی.. یه شیشه داری.. گیدیون ۵ برابر تو شیشه داره!
-
- به اعصابت مسلط باش عیزم.قبل امتحام سوال دیه نداری؟
- نه اومدم اینو بدم...

و یه پاکت نامه دست جیمز داد.

- ..و خدافسی کنم.
- خدافسی؟
- تا سر شام که بببنمت دیگه!

جیمز یک لحظه دنبال کارت ورود به جلسه‌ی تدی گشت که باید الان رو رداش سنجاق شده معلوم بود ولی نه از کارت خبری بود و نه از سنجاق!

- مگه امتحان نمیدی؟
- نه.. سوالات سخت بود ترسیدم fail شم!

جیمز همینطور که تدی رو تماشا میکرد که چکش‌زنان از کادر خارج میشد، پاکت رو باز کرد و یادداشت کوتاهی! رو ازش بیرون کشید:

نقل قول:
سلین بوقی!

نگاش کن ترو به مرلین.. چه ردای استادی بهش میاد! بزنم به تخته.. بزنم به آهن.. بزنم به کوه و دشت و دریا... ماشالا... آی ماشالا! drool:

ببین رفیق.. دمت گرم واسه این کلاس! ما که نشد خیلی شاگردیتو کنیم ولی دمت گرم.. این بر و بچ گریفو میبینی که عینهو تیم والیبال مشنگی ایران کوئیدیچ بازی کردن.. به حق همین شبای عزیز..به حق همین سه تا حلقه‌ی دروازه.. به حق پرچم زرد و سرخ گریف!‌ تو این کلاس خاک زمین کوئیدیچ خورده بودن که اینطوری جانانه جنگیدن!

چی؟ میگی بوق نزنم؟ میگی کاپتان منم؟ برو بوقی! کاپتان تویی! کاپتان این فرشه!

امضا:‌

ت.گ.ز (توله گرگ زیبا)








ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۴ ۲۰:۳۷:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
مـاگـل
پیام: 355
آفلاین
. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

الادورا ساطورش را در هوا تکانی داد و گفت:
-آخ جون! هاگ داره تموم میشه. می تونیم کم کم تالارمونو بترکونیم.
عده ای از این حرف الا اظهار شادمانی کردند و مشغول قریدن و جیغ زدن شدند. سارا از آن دسته نبود. او هاگ را دوست داشت.

یواش از تالار بیرون آمد و به سمت کلاس کوییدیچ رفت. در کلاس را باز کرد دید که جیمز، تنها، گوشه ای نشسته و مشغول نوازش کاپ جام جهانی هست و اشک می ریزد.

سارا کلن "آخی" ای گفت و به سمت جیمز رفت. جیمز سیریوس پاتر با دیدن سارا اشک هایش را پاک کرد و گفت:
-عع! کی اومدی سارا؟
-همین الان. چرا گریه میکردی داوش؟
-به خاطر اینکه آخر ترمـه.
-غصه نخور باو. ترم بعدم میبینیم همو.
-واقعا؟!
-آره بابا.
و دستش را روی شانه ی جیمز گذاشت و گفت:
-یادش بخیر. رفتیم جام جهانی. رفتیم ایران. کلی چیز ازت یاد گرفتیم. کلی بهمون خوش گذشت. چه روزای خوشی بود. ترم بعدم تو معلممونی دیگه؟
-تا ببینیم خدا چی می خواد.
-راستی داوش یه هدیه ی ناقابل واست آوردم امیدوارم خوشت بیاد.

و جعبه ای را به دست جیمز داد و بعد کلی ماچ و تف کاری بالاخره بیرون رفت.
البته نامه ای هم را یواشکی روی میز گذاشت.
جیمز بعد از خروج سارا جعبه را باز کرد و با مشاهده ی دو نمونه از جدیدترین یویوها جیغی از خوشحالی کشید!



. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)



[quote]جیمز عزیز
من بسیار از اینکه تو در این ترم معلمم بودی خوشحالم. حرف هایی که میزنم پاچه خواری نیست، تو یکی از بهترین استادانم بودی.
ما این ترم با هم روی توصیفاتمان کار کردیم و ورزشگاهی ساختیم. ازت دلخور شدم که به ورزشگاهم نیامدی. منتظرت هستم. برای استاد و دوست عزیزم هم تخفیف خواهم داد.
ناظر اومد سر کلاسمون ولی من نبودم.سعی کردیم رول ادامه دار کوتاه بزنیم.
رفتیم ایران و با فرهنگ و آداب و رسوم و نحوه ی بازی کوییدیچشون آشنا شدیم.
رفتیم تو فینال جام جهانی و بازی کردیم. یه بازی فوق العاده.
یاد گرفتیم قبل از ارسال پست یه بار با صدای بلند بخونیمش.
سوژه هایی که می دادی فوق العاده بود.
از اینکه کلاس تمام شد ناراحتم.
خداحافظ جیمز
موفق باشی.
[quote]



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
مـاگـل
پیام: 520
آفلاین
1. رول جلسه ی آخر رو بنویسید. سوژه ی رول خداحافظی با جیمزه. به عنوان یه معلمی که در طول ترم خونتونو کرد تو شیشه (شایدم نکرد! بستگی به دید شما داره! )، چجوری باهاش خداحافظی میکنین؟ (25 امتیاز)

آخرین جلسه، این کلمه برای بیشتر دانش‌آموزان جلوه ی خوبی دارد، به یر از کسانی که از کلاسشان لذّت برده باشند. تراورز در ذهنش خاطراتی که از کلاس پرواز و کوییدیچ داشت را مرور کرد. سوار شدن بر جاروی پرنده و پرواز بر فراز قلعه ی هاگوارتز، مسابقه دادن با دیگر دانش‌آموزان، خنده ها، تکلیف ها و زجر ها.

آخرین جلسه در محیط باز تشکیل شده بود، زیر نور سوزان خورشید و میان درختان و بوته ها. جاروی بلندش را بر زمین انداخت و به طرف پسرک یازده ساله رفت. دستی در موهای سیاه و نامرتب جیزم کرد و با لبخندی بر لب گفت:
- جیمز، اوّلش این‌که تو معلّم ما هستی رو یه توهین دونستم امّا الان احساس بهتری دارم.

جیمز نمی‌دانست چه واکنشی نشان دهد، لبخندی زد و جواب داد:
- چـ... چرا معلّم بودن من رو توهین می‌دونستی؟
- تو فقط یازده سالته، من دو برابر تو سن دارم و این من رو عصبانی می‌کرد که ببینم تو معلّم هستی. تو معلّم خوبی بودی، خلّاق، مهربون، ساده و صبور. ماندانگاس فرد درستی رو انتخاب کرد.

اوّلین بار بود که کسی این حرف را به جیمز می‌زد. شنیدن این حرف توسط فردی پلید احساس عجیبی به او داد، ترکیبی از شادی و وحشت. تراورز به جارو هایی که بر زمین افتاده بودند نگاه کرد و آرام گفت:
- دلم برای این کلاس تنگ می‌شه. امیدوارم به عنوان یادگاری این رو از من قبول کنی.

تراورز دست در جیبش کرد و گردنبندی فلزی به رنگ سیاه را بیرون آورد. روی گردنبد الماس خاکستری کوچکی قرار داشت که حرف J روی آن حک شده بود. جیمز در قوبل کردن گردنبند شک داشت امّا دستش را جلو برد و آن را برداشت. یویو ی سیاه رنگی را از جیب ردایش بیرون آورد، آن را به تراورز نشان داد و من من کنان گفت:
- مـ... ممنونم. ایـ... این رو از من قبول کـ... کن تـ... تراورز.

تراورز یویو را گرفت و با لبخندی بر لب جواب داد:
- من هم ممنونم جیمز. امیدوارم باز هم هم‌دیگه رو ببینیم.

یویو را در جیبش گذاشت و قدم زنان از جیمز دور شد.

***


در دخمه ی تنگ و تاریک دو نفر کنار یک‌دیگر ایستاده بودند. هر دو شنل هایی سیاه به تن داشتند و کلاه شنل سرشان را می‌پوشاند. یکی از آن ها با صدایی خش دار و ضعیف گفت:
- اون گردنبند رو به پاتر دادی؟

فرد مقابلش پوزخندی زد و پاسخ داد:
- در عوضش یادگاری هم گرفتم. به زودی نقشمون عملی می‌شه، پیروزی نزدیکه.


2. تو یه یادداشت کوتاه برام بنویسین که چیا یاد گرفتین از این کلاس. هر گونه انتقاد، فحش، لگد، مادرسیریوس و غیره، پذیرفته میشه. (5 امتیاز)

جیمز سیریوس عزیزم،

بنده تو یه دونه از کلاساتم نبودم خو چی بنویسم برات؟ خیلی صادقانه در مورد تکالیفت بگم خوش‌بختانه تکالیف خوبی بودن و کاملا ازشون راضی بودم. نه زیاد سخت بودن و نه زیاد آسون، تعادل داشتن.

در مورد یاد گرفتن بنده یاد گرفتم چطوری با جارو تک چرخ بزنم یا لایی بکشم، یاد گرفتم چطوری همزمان سوار دو تا جارو پرواز کنم و مهمتر از هم یاد گرفتم وقتی دارم با جاروم پرواز می‌کنم می‌تون ازش به عنوان سلاحی جایگزین قابلمه برای زدن تو کله ی مردم استفاده کنم!

حالا برای این‌که ناراحت نشی یه مشت فحش هم بهت می‌دم. گوشت فاسد تک شاخ از پهنا تو حلقت مادر سیریوس تسترال صفت زرافه خور

با نفرت، داوش تراورز








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.