میرتل گریان کنار پنجره،روی طاقچه ای،دست هایش را روی صورتش گرفته بود و طبق معمول به ارامی و عجیب گریه می کرد...
اشک هایش از لابه لای انگشتان باریکش به کف دستشویی می ریخت و صدای ناله های زجر آورش همه جا را(منظور داخل دستشوییه...)فرا گرفته بود.میرتل که حالا علاوه بر تصاویر مبهم مرگ وحشتناکش به هری نیز فکر می کرد،دیگر با آن آب و تاب گریه نمی کرد،انگار همه چیز برایش فرق کرده بود.او از اخرین باری که هری را دیده بود به او علاقه مند شده بود و این خود انگیزه ای به او می داد تا تلاش کند توجه هری را به خودش جلب کند یا حتی امید به ادامه زندگی در دنیای اسرار امیز ارواح را...
میرتل که با این افکار سعی میکرد گریه هایش را کنترل کند،ناگهان همه وجودش را غم فرا گرفت و دوباره با همان صدای بلند همیشگی شروع به گریه کرد...
"آیا اصلا هری دوباره به دستشویی غیر قابل استفاده ای که میرتل بیچاره در آن بود،باز می گشت؟"
در همین لحظه در با صدایی مهیب باز شد.طوری که حتی میرتل هم از گریه ی بی پایانش دست کشید و لبخند سردی بر لبانش نشست.او فکر می کرد اگر دست هایش را از روی چشمان ابی رنگش بردارد با هری و دوستانش،هرمیون و رون که به دیدنش امده اند،مواجه می شود اما با کمال حیرت با مالفوی رقیب سرسخت هری یا شاید بهتر بشود گفت،مزخرفترین دانش اموز مدرسه رو به رو شد که همچون ابر بهاری می گریست...!!!
مالفوی که انگار او را اصلا ندیده است،فورا خودش را کنار شیر اب زنگ زده ای،درست روبه روی دستشویی ای که درش شکسته و از لولا در آمده بود رساند.
میرتل که از تعجب دهانش باز مانده بود،صدایش را صاف کرد و رو به مالفوی گفت:اهای...مگه تابلوی بالای درو نخوندی؟...نوشته دستشویی دخترونه...فکر نمی کنی اشتباهی اومدی؟!!
مالفوی که همچنان هق هق می زد و شانه هایش از شدت عصبانیت تکان می خورد،فریاد زد:به تو ربطی نداره ... من هر جا دلم بخواد می رم!!
و شیر آب را باز کرد تا صورتش را بشوید ولی از شیر فقط چند قطره آب گل الود چکید و دیگر هیچ...
میرتل که دلش برای مالفوی سوخته بود رو به او کرد و گفت:خیلی وقته به اینجا لوله کشی نکردن،ببین اگه از دست من کاری بر می اد،بگو...اگه نه که لطفا از این جا برو...خوشم نم اد کسی منو با تو اینجا ببینه.
اسنیپ که حالا کمی از عصبانیتش کم شده بود با صدایی گرفته شروع به غر زدن کرد:
-همه چیز به گند کشیده شده.حتی پدرمم دیگه نمی تونه از خجالت سرشو جلو اساتید بالا کنه...
-اونوقت چرا؟
-همش تقصیر اون هری پاتر عوضی و اون دوستاش پاتی و ویزله(معنی این کلماتو که یادتونه)،اگه اون...اون لعنتی جلوی همه،چش تو چش پدرم تو انجمن بر نمی گشت و نمی گفت... من به اون هیپوگریف بی ریخت گفتم حیوون گنده ی زشت!!
میرتل که خودش هم نمی دانست چطور مالفوی انطور راحت با او حر ف میزند مجبور شد به ادامه حرف های او گوش دهد
-دوتا نوچه هاش و اون غول دست و پا چلوفتی هاگرید هم تایید نمی کردن،الان انجمن هاگریدو اخراجش کرده بود!! حالا هم دیگه به محض اومدنم از جای اون پامفری خرفت همه مسخرم نمی کردن...یا شایدم این سال بابام خونه رام می داد...کلشو می کنم...هری مگه گیرت نیارم یه افسون بهت می زنم دیگه خیال این کارا رو نکنی...
میرتل که حالا فهمیده بود،مالفوی از هری خیلی بدش می اید و همچنین حق با هری بوده است،با جیغ و داد گفت:حقته...بهتره دفعه بعد یاد بگیری با حیوونا درست رفتار کنی...و به هری و دوستاش کاری نداشته باشی...!!وگرنه منم میرم انجمنو...همه حرفایی که شنیدم بهشون میگم!!!
مالفوی که از حرف های میرتل جا خورده و سرخ شده بود،دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما میرتل زودتر شروع به جیغ و داد کرد و گفت:مالفوی اینجاست...میگه...
ولی قبل از اینکه میرتل کلمه بعد را بگوید مالفوی با دستپاچگی از آن جا خارج شد...
این اولین باری بود که احساس عجیبی به میرتل گریان دست داده بود،البته با این وجود باز هم بغضش را داشت...
اخیش تموم شد...
متن جالبی بود.ایرادات جزئی توش به چشم میاد فقط از جمله اینکه یه جا به جای مالفوی از اسنیپ نام بردین!چند تا غلط تایپی هم داشت و یکی دو مورد استفاده ناصحیح از زمان افعال.با این همه...
تایید شد.
گروهبندی!