هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴

میرتل گریانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۸ سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۳ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
میرتل از پشت در بیرون آمد...با تعجب به دراکو نگاه می کرد.سعی می کرد باور کند که دراکو دارد گریه می کند.کمی فکر کرد و بعد آرام به طرف دراکو رفت!دراکو با دیدن میرتل ساکت شد و نفس خود را نگه داشت!میرتل جلو رفت و با صدایی که به جیغ زدن شباهت داشت گفت:
_چته?چرا گریه می کنی?
دراکو سعی کرد گریه کردنش را پنهان کند و به آن روح سرگردان که همیشه در حال جیغ کشیدن بود جوابی دندان شکن بدهد!اما فکر کرد آن طوری مجبور می شود همه چیز را به میرتل نالان بگوید.دراکو با عصبانیت تمام به طرف میرتل رفت.میرتل جیغی کشید و به داخل یکی از توالت ها پرید!آب به اطراف پاشید و دراکو عقب پرید!چند دقیقه گذشت و دراکو بی خیال میرتل شد و به طرف شیر آب رفت.آبی به صورتش زد اما دوباره قطره های اشک روی صورتش سرازیر شد و سپس روی کاشی های دستشویی ریخت.به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست.چند دقیقه بعد با صدای جیغ و ناله از جا پرید!میرتل بود که مثل همیشه در حال جیغ زدن بود!میرتل از پشت سر دراکو رد شد و دوباره جیغ زد!دراکو بلند شد و با عصبانیت گفت:
_چرا ولم نمیکنی?از اینجا برو بیرون!
می خواست چوبدستی اش را از زیر ردایش بیرون بکشد اما به این نتیجه رسید که تکان دادن چوبدستی به طرف میرتل فایده ندارد!میرتل گفت:
_پسره ی احمق!مثل بچه های لوس و ننر گریه می کند!
دراکو پیش خودش فکر کرد کل مدرسه در یک ثانیه ماجرای گریه کردن اورا می فهمند!پیش خودش گفت(کارم تمومه!)در همان لحظه فکری به سرش زد و دست از گریه کردن برداشت صورتش را شست و به طرف بیرون راه افتاد که غولی سر راهش سبز شد و دنبالش افتاد!غول بلند و چاق بود و ظاهر احمقانه ای داشت!چماق را بلند کرد تا ضربه ای به دراکو بزند اما در همان لحظه دراکو به خودش جرئت داد و چوبدستی اش را به طرف غول گرفت و گفت:
_آواراکداورا!!!
غول به زمین افتاد و دوباره بلند شد!غول سرگیجه داشت و نمی توانست همه جا را خوب ببیند!دراکو را هدف گرفت و محکم به او ضربه ای زد و دراکو به طرف بیرون پرت شد!درد در تمام بدنش می پیچید سعی کرد بلند شود و برود که ناگهان غول دوباره بر زمین افتاد!زمین کمی لرزید و دراکو به طرف پله ها و راهرو ها دوید!
زود تایید کنین!ممنون

برای تایید شدن خیلی عجله دارین عزیزم!
این در حالیه که من باید یه سری نکاتی رو بهتون گوشزد کنم بعد تصمیم بگیرم تایید شدین یا نه!
نکته اول اینکه مثل بسیاری از تازه واردین با اینتر رابطه خیلی خوبی ندارین.جا داره بعد از بندها به جای یه بار دوبار فشارش بدین تا پست ظاهری خواناتر و مرتب تر به خودش بگیره.
نکته بعد اینکه چرا انقدر از شکلک(!) استفاده شده تو پست؟یادتون باشه هرچیزی جای خودش قشنگه حتی اگر اون چیز یه علامت نگارشی ساده مثل (! باشه.از این علامت در پایان جملاتی که لازمه تعجب یا تاکید یا حالت افسوس و...شخصیت رو برسونین استفاده میشه درحالیکه تو پست شما به شکل بی نتاسبی ازش استفاده شده و این برای خواننده ناخوشاینده.
پستتون موضوع چندان جدیدی نداشت و لازمه اشاره کنم ورود ناگهانی یه شخصیت اونم غول! وسط سوژه خوب پردازش نشده.یعنی وسط یه مدرسه پر از دانش آموز و استاد و پرسنل حضور یه غول انقدر ساده و پیش پا افتاده ست که غول به سادگی تو راهروها پرسه می زنه و دست بر قضا هم با دارکو رو به رو میشه؟بد نبود بیشتر رو این قسمت کار میشد تا خواننده گیج و سردرگم نشه.آخر داستانتون رو هم یکمرتبه رها کردین به حال خودش و معلوم نشد چی به سر غول و دراکو اومد و خواننده رو با یه علامت بزرگ سوال در پایان پست رو به رو کردین!یادتون باشه این یه سوژه دنباله دار نیست که ادامه ش رو بشه به اشخاص دیگه سپرد.شما اینجا یه نمایشنامه می نویسین که باید آغاز و پایان داشته باشه.

با این همه تصور میکنم با ورود به ایفا بتونین این ایرادات رو رفع کنین.
پس. تایید میشه.

گروهبندی.


ویرایش شده توسط ☆Melonia☆ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۰ ۸:۱۸:۲۷
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۰ ۱۴:۱۶:۳۵

☆Mlonia black☆


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
ناله های مارتل که روی لبه پنجره نشسته بود، مانند آوازی خش دار و زوزه باد همه جا را فرا- -میگرفت.وقتی به آبی که روی زمین مینگریست چشمانی زرد را که نشان گر مرگش بود میدید.
آواز گریانش با کوبیده شدن در قطع شد.پسری اسلیترینی با موهای کرم رنگ که هر روز صد بار به دستشویی می آمد و با خیال اینکه تنهاست تا ساعت ها میگریست، آمد و مانند دختر های سال اولی روی زمین نشست و آبغوره گرفت.
مارتل که این بار خونش از قطع شدن رشته افکارش به جوش آمده بود ،جیغی گوش خراش کشید و باعث شد پسرک اسلیترنی مانند گربه ای ترسیده از چا بپرد و موهای تن سیخ شده اش به شکل خنده داری بلرزد.
مارتل با صدای خش دار جیغ جیغی فریاد زد"دراکووو مالفووییی،اینجا چیکار میکنی؟"
- به تو چه؟ روح جیغ جیغو.
-با چه جرعتی اینو به من میگی؟
- ولم کن مارتل.
و مارتل خود را درون یکی از کاسه های توالت انداخت و یواشکی مخفی شد.صدای دراکو که زیر لب ور ور میکرد را بخوبی میشنید:
"من نمیتونم اینکار رو برای لرد تاریکی انجام بدم ...من نمی ..نه من نمی خوام اینکار رو بکنم ..."
و ناله و زاری میکرد.
" من نمیتونم دامبل دور رو...من نمیخوام...نه...کاش میتونستم ازش کمک بگیرم باید از دامب..."
و صدایش با صدای در که دوباره باز میشد قطع شد، کراب و گویل دم در ایستاده و منتظر دراکو.
دراکو سریع اشک هایش را پاک کرد و طوری که معمولی به نظر آید گفت"اوهوم اوهوم خب،کراب،گویل من میرم توی اتاق ضروریات مواظب اون گند زاده،پاتر و دوست احمقش باشید."
و هر سه از دستشویی خارج شدند.مارتل که همه چیز را شنیده بود از مخفیگاهش در آمد و با خود گفت"این اسلیترینی چی میگفت؟ ...اااااااا ...ااااا (جیغغغغغغغغغ )
پایان
من خودم نویسندم امیدوارم قبولم کنید من بدردتون میخورم مرسی جوابشو لطفا بهم پیام کنید خیلی ازتون ممنونم.

نیازی به زدن پیام نیست.نه تا وقتی گزینه ویرایش دم دسته!
تو نوشته تون خلاقیت چندانی به کار نرفته و چیزی عوض نشده.نمی دونم.اجباری در کار نبود حتما مثل داستان کتاب باشه.
به نظر می رسه پستو خیلی با عجله نوشتین نویسنده عزیز!متنتون در عین کوتاهی مشخصا بازخوانی نشده و توش غلط های نگارشی و بی توجهی به زمان افعال و...به چشم میخوره.یه قسمت هایی هم مشخصه جمله رو خط زدین و جمله جدید نوشتین ولی هنوز یه سری کلمه از جمله قبلیه باقی مونده!قبل از ارسال ست همیشه یه دور بخونیدش تا این ایرادات به حداقل برسن.
شما هم با اینتر قهرین آیا؟بین دیالوگ ها و جملات غیر از اون یه فاصله بذارین تا هم نوشته زیباتر به نظر بیاد و هم خواننده در اثر تو هم رفتگی متن موقع خودندن دچار مشکل نشه.

ضمنا استفاده از شکلک در پست های جدی مثل نوشته شما اکیدا ممنوعه.شکلک ها مختص پست هایی با درون مایه طنزن.

با این همه تصور میکنم با فعالیت تو ایفای نقش بتونید این ایراداتو رفع کنید.پس با ارفاق تایید شد.

گروهبندی!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۸ ۱۸:۳۳:۳۷

سلام
،
خوبی
؟
چه جالب
!
من نیستم
...
خخخخخ


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
ببخشید من میخوام توی ایفای نقش شرکت کنم میشه کمکم کنید من تازه واردم بهم پیام بدید ممنون میشم.


سلام
،
خوبی
؟
چه جالب
!
من نیستم
...
خخخخخ


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

Hafezpotter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
دراکو ناراحت گریان وارد دستشویی شد .انگار این دستشویی جایگاهی برای افراد ناخوش است باشد
دراکوی ناراحت و درماندهنمیدانست با چه کسی میتواند صحبت کند البته اگر نجواهایش شنونده داشت، معلوم میشد دارد زیر لب به سدریک ناسزا میگوید.داستان از چه قراربود
چند ساعت قبل
با پانسی قرار داشت تصمیم گرفته بود بلاخره حرف دلش را به او بگوید میخواست به خاطر او هم که شده از این پیمان لعنتی خلاص شود اما زمانی که دید پانسیدست در دست سدریک در محل قرار منتظر اوست خونش به جوش آمد .
باهرحرف پانسی،که گویی عمدا ًدرفاصله ای پنج متری از سدریک قرارداشت، انگار پتکی بر سرش فرود می آمد!یعنی چه؟ او و پانسی؟ خواهر و برادر؟
پانسی:دراکو میدونی من و تو با هم بزرگ شدیم من همیشه تو رو به عنوان برادر دوست داشتم همیشه بهم کمک کردی میدونی خیلی زود تر میخواستم بهت بگم من سدریک رو دوست دارم اونم همین طور ما عاشق همیم ما میخوایم بعد از فارغ التحصیلی با هم ازدواج کنیم!و میخوام تو هم باشی!
دراکو خیلی تلاش کرد که غرورش را حفظ کرده و حرفی نزند، اما وقتی دید پانسی و سدریک یکدیگر را در آغوش گرفتند و به یکدیگر نزدیکتر شدند، ودوستانشانهم دورشان جمع شدند تا تشویقشان کننددر بین جمعیت محو شد ....
زمان حال
میرتل :اه بازم یکی دیگه واسه آبغوره گرفتن اومده اینجا !چه خبره تونه همه واسه گریه کردن میان اینجا!
میرتل با دقت بیشتری به جوان گریان نگاه کرد.
- اه دراکو تویی خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت اما نمیشد. خوشحالم میبینمت
دراکو نگاهی به او انداخت افکار متفاوتی از ذهنش میگذشت.شاید باید خودش را خلاص میکرد...شاید باید یک بار دیگر به گذشته نگاه میکرد.آیا واقعا پانسی را دوست داشت یا به جایگاه سدریک حسودی می کرد؟ احساس واقعی اش چه بود؟ آیا تا به حال در این چند سال حرفی از علاقه اش به پانسی به او زده بود؟ یا فقط...اصلاپانسی از کجا باید در مورد علاقه ی او چیزی می فهمید؟البته نمی شد منکر کوتاهی خود دراکو هم بود ولی... با خود نجوا کرد"حالا که پانسی خوشحاله منم به خاطرش خوش حالم"

پانسی با سدریک؟یا خدا!
بعد وقتی با دراکو قرار داشته با سدریکم همزمان قرار گذاشته؟!
بگذریم از این حرفا که سخن از دوست خوش تر است!خب...پست شما دارای یه سری ایراداتیه که با اجازه براتون بیان می کنم در ادامه:
اول اینکه چندان به علایم نگارشی توجهی ندارین موقع پست زدن.این ایراد کوچکیه ولی وقتی مرتب تکرار میشه خواننده رو عاصی میکنه و در درک درست مفهوم شما با مشکل مواجه میشه.

دوم اینکه آیا شما با اینتر قهرین؟!بعد از جملات دیالوگی و همینطور جملاتی که مشخص کننده زمان و مکان پست بد نیست دوبار صمیمانه فشارش داد جای دوری نمیره!و نکته بعد اینکه برای نوشتن دیالوگ تو سایت رویه اینه با یک اینتر و سپس زدن یه خط فاصله کنار اون، از قسمت غیر دیالوگی جدا و مشخصش کرد.
همیشه قبل از ارسال یک دور پستو بازخوانی کنین تا ایرادات نگارشی و تایپی و... موجود درش به حداقل برسه.متاسفانه تو پست شما از این دست ایرادات زیاد به چشم میاد.

با این همه تصور میکنم ورودتون به ایفا بتونه بهتون کمک کنه البته به شرط فعالیت داشتن.

تایید شد!

گروهبندی!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۸ ۱۸:۱۵:۴۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
میرتل گریان کنار پنجره،روی طاقچه ای،دست هایش را روی صورتش گرفته بود و طبق معمول به ارامی و عجیب گریه می کرد...

اشک هایش از لابه لای انگشتان باریکش به کف دستشویی می ریخت و صدای ناله های زجر آورش همه جا را(منظور داخل دستشوییه...)فرا گرفته بود.میرتل که حالا علاوه بر تصاویر مبهم مرگ وحشتناکش به هری نیز فکر می کرد،دیگر با آن آب و تاب گریه نمی کرد،انگار همه چیز برایش فرق کرده بود.او از اخرین باری که هری را دیده بود به او علاقه مند شده بود و این خود انگیزه ای به او می داد تا تلاش کند توجه هری را به خودش جلب کند یا حتی امید به ادامه زندگی در دنیای اسرار امیز ارواح را...

میرتل که با این افکار سعی میکرد گریه هایش را کنترل کند،ناگهان همه وجودش را غم فرا گرفت و دوباره با همان صدای بلند همیشگی شروع به گریه کرد...

"آیا اصلا هری دوباره به دستشویی غیر قابل استفاده ای که میرتل بیچاره در آن بود،باز می گشت؟"

در همین لحظه در با صدایی مهیب باز شد.طوری که حتی میرتل هم از گریه ی بی پایانش دست کشید و لبخند سردی بر لبانش نشست.او فکر می کرد اگر دست هایش را از روی چشمان ابی رنگش بردارد با هری و دوستانش،هرمیون و رون که به دیدنش امده اند،مواجه می شود اما با کمال حیرت با مالفوی رقیب سرسخت هری یا شاید بهتر بشود گفت،مزخرفترین دانش اموز مدرسه رو به رو شد که همچون ابر بهاری می گریست...!!!

مالفوی که انگار او را اصلا ندیده است،فورا خودش را کنار شیر اب زنگ زده ای،درست روبه روی دستشویی ای که درش شکسته و از لولا در آمده بود رساند.
میرتل که از تعجب دهانش باز مانده بود،صدایش را صاف کرد و رو به مالفوی گفت:اهای...مگه تابلوی بالای درو نخوندی؟...نوشته دستشویی دخترونه...فکر نمی کنی اشتباهی اومدی؟!!
مالفوی که همچنان هق هق می زد و شانه هایش از شدت عصبانیت تکان می خورد،فریاد زد:به تو ربطی نداره ... من هر جا دلم بخواد می رم!!
و شیر آب را باز کرد تا صورتش را بشوید ولی از شیر فقط چند قطره آب گل الود چکید و دیگر هیچ...

میرتل که دلش برای مالفوی سوخته بود رو به او کرد و گفت:خیلی وقته به اینجا لوله کشی نکردن،ببین اگه از دست من کاری بر می اد،بگو...اگه نه که لطفا از این جا برو...خوشم نم اد کسی منو با تو اینجا ببینه.
اسنیپ که حالا کمی از عصبانیتش کم شده بود با صدایی گرفته شروع به غر زدن کرد:
-همه چیز به گند کشیده شده.حتی پدرمم دیگه نمی تونه از خجالت سرشو جلو اساتید بالا کنه...
-اونوقت چرا؟
-همش تقصیر اون هری پاتر عوضی و اون دوستاش پاتی و ویزله(معنی این کلماتو که یادتونه)،اگه اون...اون لعنتی جلوی همه،چش تو چش پدرم تو انجمن بر نمی گشت و نمی گفت... من به اون هیپوگریف بی ریخت گفتم حیوون گنده ی زشت!!

میرتل که خودش هم نمی دانست چطور مالفوی انطور راحت با او حر ف میزند مجبور شد به ادامه حرف های او گوش دهد

-دوتا نوچه هاش و اون غول دست و پا چلوفتی هاگرید هم تایید نمی کردن،الان انجمن هاگریدو اخراجش کرده بود!! حالا هم دیگه به محض اومدنم از جای اون پامفری خرفت همه مسخرم نمی کردن...یا شایدم این سال بابام خونه رام می داد...کلشو می کنم...هری مگه گیرت نیارم یه افسون بهت می زنم دیگه خیال این کارا رو نکنی...

میرتل که حالا فهمیده بود،مالفوی از هری خیلی بدش می اید و همچنین حق با هری بوده است،با جیغ و داد گفت:حقته...بهتره دفعه بعد یاد بگیری با حیوونا درست رفتار کنی...و به هری و دوستاش کاری نداشته باشی...!!وگرنه منم میرم انجمنو...همه حرفایی که شنیدم بهشون میگم!!!

مالفوی که از حرف های میرتل جا خورده و سرخ شده بود،دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما میرتل زودتر شروع به جیغ و داد کرد و گفت:مالفوی اینجاست...میگه...
ولی قبل از اینکه میرتل کلمه بعد را بگوید مالفوی با دستپاچگی از آن جا خارج شد...

این اولین باری بود که احساس عجیبی به میرتل گریان دست داده بود،البته با این وجود باز هم بغضش را داشت...


اخیش تموم شد...

متن جالبی بود.ایرادات جزئی توش به چشم میاد فقط از جمله اینکه یه جا به جای مالفوی از اسنیپ نام بردین!چند تا غلط تایپی هم داشت و یکی دو مورد استفاده ناصحیح از زمان افعال.با این همه...
تایید شد.

گروهبندی!


ویرایش شده توسط sayehe_penhan در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۷ ۱۶:۵۵:۴۹
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۷ ۲۰:۴۴:۰۰

Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
اشتباه نمی کرد، صدای گریه می آمد. یک نفر در دستشویی او، جایی که فقط او حق گریه و زاری داشت، گریه می کرد. با عصبانیت از سوراخ توالت بیرون پرید. مثل یک گرگ به اطراف نگاه می کرد تا شکارش را پیدا کند و سرش جیغ بکشد. با خودش فکر کرد که اگر هری پاتر باشد، ممکن است کمی استثنا قائل شود.

از چند در رد شد و بالاتر رفت. صدای گریه و برخورد قطرات با سرامیک در آن دستشویی غارمانند می پیچید. چند ثانیه بعد، دراکو مالفوی را دید. خشکش زد. دراکو مالفوی... گریه می کرد.

کنجکاوی اش مانع می شد تا حرف بزند. متوجه شد که مالفوی نمی داند تنها نیست و یا شاید آنقدر ناراحت بود که دیگر برایش اهمیتی نداشت کسی گریه اش را ببیند. مالفوی مدام شیر آب را باز می کرد، صورتش را می شست و بعد دوباره بغضش می ترکید.
-لعنتی، لعنتی، لعنتی...

میرتل سکوت کرد. مالفوی ادامه داد:
-چرا من؟ چرا من؟ از خودم بدم می آد.

به آینه زل زد.
-ازت بدم می آد، دراکو! ازت متنفرم! تو یه بی همه چیزی!

زمزمه اش به فریاد بدل شده بود. دستش را بالا برد تا آن را به آینه بکوبد که میرتل تصمیم گرفت تکانی به خودش بدهد:
-ممکنه زخمی شی!

دراکو به سرعت برگشت و به منبع صدا نگاه کرد: میرتل همیشه گریان، نشسته روی طاقچه. فوراً چوبدستی اش را در آورد، ان را سمت میرتل گرفت و گفت:
-تو اینجا چه غلطی می کنی؟

میرتل با ناراحتی گفت:
-من اینجا چه غلطی می کنم؟ تو اینجا چی کار می کنی؟

بلند شد و جیغ زد:
-اینجا مال منه!

دراکو گوش هایش را گرفت. میرتل با بی رحمی ادامه داد:
-هیشکی نمی تونه به من بگه چی کار کنم و چی کار نکنم!

دراکو روی زمین نشست. میرتل که متوجه شد زیاده روی کرده، دوباره روی طاقچه برگشت. در حالی که سعی می کرد لحنش بی تفاوت باشد گفت:
-چی شده؟
-به تو هیچ ربطی نداره.

دراکو ایستاد، اما به خاطر اینکه باز هم صورتش اشک آلود بود. یک بار صورتش را شست، به صورتش در آینه زل زد و بعد برگشت. به میرتل گفت:
-نبینم به کسی چیزی بگی، وگرنه...

میرتل که باز عصبانی شده بود، گفت:
-وگرنه چی؟ منو می کشی؟

دراکو مکث کرد. با قیافه ای مفلوک گفت:
-ببخشید... از روی عادت بود. می شه... ازت... خب، می شه ازت خواهش کنم به کسی چیزی در این مورد نگی؟

مشخص بود که لحظه به لحظه ی خواهش کردن برایش عذاب آور است. میرتل با اکراه سرش را تکان داد. دراکو یک بار دیگر صورتش را شست و با آشفتگی از در بیرون رفت.



پ.ن: می دونم افتضاحه و حقیقتاً توضیحی نداره، اما وقت چندانی نداشتم و ویرایش نشده هم هس :دی
اگه تأیید شه تو ایفا جبران می کنم حالا :دی

چرا ویرایش نکردی پستتو؟فکر نکردی من چطوری بخونمش؟اصلا قابل خوندن نیست این پست....وقت چرا نداشتی؟مگه دنبالت کرده بودن؟نه اصلا این پست قابل قبول نیست...

تایید شد!

کلاه گروهبندی.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۶ ۲۱:۰۶:۵۱

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

آلیس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۰۴ چهارشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
روحِ همیشه گریانِ دستشویی، کنار پنجره نشسته بود و طبق معمول لحظه‌ی مرگش را مرور می‌‌کرد. هنگامی که پس از گریه‌‌های فراوان تصمیم گرفته بود برگردد و حساب دخترک را کف دستش بگذارد (البته مرگ باعث نشده بود که این کار را نکند!) ، با قدم‌های محکم و مطمئن از دستشویی بیرون آمده بود و... همین. مرگ مسخره‌ و تحقیرآمیزی در دستشویی مدرسه.

به یاد می‌آورد که همیشه میرتل گریان نبود. سال‌ اول ورودش به هاگوارتز، هنگامی که وارد راونکلاو شده بود، به خودش خیلی می‌بالید. تقریبا همه‌ی نمره‌هایش کامل بود. به یاد آوردن این گونه خاطرات گاهی باعث بهتر شدن حالش می‌شد، گاهی هم باعث می‌شد تاسف و ناراحتی وجودش را پر کند و دلش به حال خودش بسوزد.

امروز هم از همان روزهایی بود که میرتل خودش را بغل کرده بود و در حالی که به شدت احساس بدبختی می‌کرد به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده بود. قطره‌های آب از شیرهای خراب دستشویی با ریتم منظمی به سنگ سفید و ترک خورده می خورد. تنها همین صدای چک چک آب بود که سکوت حاکم بر دستشویی طبقه‌ی اول را مختل می‌کرد، اما کمی بعد صدای هق‌هق آرامی به آن پیوست. صدایی که انگار صاحبش داشت به سختی برای پنهان کردنش تلاش می‌کرد.

میرتل با کنجکاوی سرش را برگرداند و پسرک لاغر و بلندی را دید که بی‌توجه به علامت ورود ممنوع، وارد دستشویی می‌شود. صورت استخوانی پسرک تقریبا هم‌رنگ صورت میرتل، سفیدِ سفید شده بود. تنها نقطه‌های رنگی روی صورتش، نوک بینی‌ و دو چشم سبزش بود که از شدت گریه قرمز شده بودند. حتی اگر میرتل پسرک را نمی‌شناخت، می‌توانست به راحتی از موی طلاییش تشخیص دهد که یک مالفوی است و گریه کردن سردسته‌ی قلدرهای مدرسه در یک دستشویی دخترانه از عجیب‌ترین چیزهای ممکن بود.

- من می‌دونم تو کی هستی!

این جمله را میرتل با صدای جیغ‌جیغی درحالی که زیرلب می‌خندید به دراکو گفت.
دراکو با بی‌حوصلگی رویش را برگرداند. می‌خواست شیر آب را باز کند تا صورتش را بشورد و هرچه سریع‌تر از آن‌جا بیرون برود، اما انگار دستانش از فرمان او پیروی نمی‌کردند. توان راه رفتن را هم نداشت. بدنش می‌لرزید، اما میرتل نمی‌توانست تشخیص دهد که از ترس یا ناراحتی. دراکو دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. هق‌هق آرام و خفه‌ی پسر به گریه‌ی بلندی تبدیل شد.دستانش را لبه‌ی روشویی گذاشت و اجازه داد اشک‌هایش فرو بریزند.

میرتل با صدای شلاق مانندی از پنجره به سمت دراکو شیرجه زد. با همان خنده‌ی ریزش که هیچ‌وقت معلوم نبود از ذوق است یا از عصبانیت گفت:

- چی شده؟ از اذیت کردن آدما اونقدر خسته شدی که اومدی این‌جا گریه کنی؟

- تو هیچی نمی‌دونی! پس محض رضای خدا خفه شو.

لحظه‌ای به خود آمد و فهمید که کجاست. در یک دستشویی دخترانه، کنار روح جیغ‌جیغوی یک دختر لوس. دراکو گریه می‌کرد، اما هنوز آن‌قدر ضعیف نشده بود که مشکلاتش را به روح یک ماگل‌زاده بگوید! نباید به خودش اجازه می‌داد بیشتر از این ضعف نشان دهد. به چشمان سبز خود در آینه نگاهی انداخت، چشمان سبز یک مار خطرناک. چشمان پدرش، لوسیوس مالفوی، را در آینه می‌دید که با تاسف به او خیره شده است؛ ناامید، مثل همیشه.

شش سال تمام بود که سعی می‌کرد نشانه‌هایی از رضایت در پدرش پیدا کند و تا الان ناموفق بود. البته که همه فکر می‌کردند پدر قدرتمند و پرنفوذ دراکو همیشه پشتیبان و حامی اوست. تنها خود دراکو بود که هیچ وقت احساس نمی‌کرد پدرش از داشتن چنین پسری خوش‌حال است.

دراکو می‌دانست که قوی‌تر از این است که در دستشویی دخترانه قایم شود و گریه کند. موج قدرت و اراده‌ در بدنش دوید و شخصیت چیره‌ی دراکو را دوباره زنده کرد.

اشک‌های خشک‌شده‌ی روی صورتش را پاک کرد. به سمت میرتل برگشت و با لحن تهدیدآمیزی گفت:

- اگر یک کلمه، فقط یک کلمه از چیزی که دیدی به کسی بگی، خودم از مرگ برت می‌گردونم و دوباره با دستای خودم می‌کشمت.

برای گرفتن جواب صبر نکرد. باید قبل از این که کسی او را می‌دید به برج خودشان بر می‌گشت. با قدم‌های تند به سمت در رفت و بدون این که پشت سرش را نگاه کند بیرون دوید.

تایید شد.

گام بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۸ ۲۱:۲۴:۲۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

amir83


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
دراکو با ناراحتی تمام گریه میکرد.او نمی خواست کسی او را ببیند برای همین به ان دستشویی قدیمی امد همان جایی که هری سه سال پیش باسیلیسک را از طریق ان پیدا کرد.او که هالا مامور امبریج بود از همه بیشتر از ان ترس داشت که مبادا او را ببیند. دراکو در همین فکر ها گریه میکردکه ناگهان صدای کسی را شنیدکه گفت:سلام دراکو با ترس برگشت وگفت:کیه؟میرتل گفت:منم.می خوام بدونم چرا نا راحتی؟دراکو بغضش ترکید و با گریه گفت:از عذاب وجدان. :چه طور؟ :من همیشه ماگل زاده ها رو مسخره میکردم.اما پدرم برایم قصه ای تعریف کرد:در 16 سال پیش زمانی که لرد سیاه قدرت داشت من یکبار از او سرپیچی کردم او هم مرا در یکی از خیابان های ماگل ها من رو گیر انداخت که ناگهان یک ماگل زاده خودش را روی من انداخت وطلسم او به ان ماگل زاده خورد و من غیب شدم. :خوب اینکه چیزی نیست میتونی اول از همه از هرمیون خودمون معذرت خواهی کنی. :فکر خوبیه. مافوی رفت وتا از ماگل زاده ها عذر خواهی کند.

هوم...خب داستانتون کمی برای داستان بودن کوتاه بود ولی این مشکل اصلیش نیست. از نظر ظاهری نوشته خیلی تو همه.بهتره بین جملات دیالوگی و توصیفات به اندازه یه اینتر فاصله بندازین و دیالوگ را رو به وسیله خط تیره مشخص کنین تا متنتون زیباتر و شکیل تر ه نظر بیاد.نوشته تون با این شکل خوندنش سخته.نکته بعد اینه که قبل از ارسال هم یه دور دیگه روی نوشته بازخوانی داشته باشین.غلط های تایپی و نگارشی تو نوشته دیده میشه.
و دیگه اینکه سوژه رو اونجور که باید پرورش ندادین.داستان رو خیلی سریع پیش بردین و از روی قسمت هایی که نیاز به توضیح بیشتر داشتن پریدین.جاهایی که توصیف بیشتر خالی از لطف نبودن.عمل پدر دراکو یعنی لوسیوس چندان از شخصیتی که ازش می شناسیم هماهنگ نیست.اون تا لحظه آخر روی اصالت تعصب داشت و تحت تاثیر اون دراکو هم با ماگل زاده ها دشمن شده بود.این قسمت از پستتون چندان برای خواننده ملموس نیست. اگر لوسیوس خودش رو به مشنگ زاده ها مدیون می دونسته پس برای چی باهاشون طی سال های متمادی این همه مشکل داشته و حالا یه دفعه از این کارش پشیمون شده؟چون به نوعی گفتن این مطلب به دراکو می تونه نشون دهنده عذاب وجدانش باشه و و جود این تضادها می تونن برای خواننده گیج کننده باشن.و دیگه اینکه این موضوع انقدر روی دراکو می تونه تاثیر گذار باشه که به خاطرش به این شکل گریه کنه؟کمی غیر قابل باوره پسری که از نظرش ماگل زاده ها لیاقت مردن رو دارن یک مرتبه دچار چنین انقلاب فکری بشه.
این قسمت از پستتون که دست بر قضا سوژه ی اصلی داستانتون هم هست خوب پرورش پیدا نکرده و یک علامت سوال بزرگ برای خواننده باقی گذاشته.نظرم اینه برگردین و بیشتر روی زوایای داستانتون کار کنین.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۴ ۱۹:۰۲:۵۰
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۴ ۱۹:۱۶:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴

ms.radcliffe


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
بغض دراکو ترکید و صدای ارام گریه ی او در دستشویی پیچیده شد....................

این اولین بار نبود که او داشت گریه میکرد............بار ها به اینجا می امد و گریه میکرد و فکر میکرد هیچ کس این کار او را نمی فهمد....................
شاید او واقعا حق داشت این فکر را بکند...............
او نمیدانست در تمام این مدت میترل دارد او را نگاه میکند.............
هرچه باشد او یک روح بود و به راحتی میتوانست مخفی شود.............
او در تمام این مدت به این فکر میکرد که چرا هر روز دراکو به اینجا می اید و گریه میکند؟
دراکو میدانست که اگر کسی این ماجرا را بفهمد حتما برایش گران تمام خواهد شد.....................
شاید هم کسی باور نمیکرد....................
دارکو ......و.....گریه.........؟
بالاخره میترل طاقت نیورد...........!
نزدیک چیزی که دمه دستش بود رو گیر اورد و محکم پرت کرد تو سر دراکو.......

دراکو برگشت داد زد و گفت : کی بود؟
میترل گریه کنان گفت: من بودم احمق کله پوک!
چرا همیشه میای اینجا و گریه میکنی؟
دهن دراکو تا زمین باز شد و گفت : مگه تو میدونی؟
میترل با صدای جیغش گفت :بعله ! هر روز.............
قیافه ی دراکو دیدنی بود...........انگار بهش گفت زندگیت نابود شده که البته میشه گفت شده............
.
.
.
میترل داد زد: چرا گریه میکنی ؟
دراکو من من کنان گفت: اممممممممممم اصلا به توچه ربطی داره! و غر زنان رفت به طرف در که بره بیرون......
میترل جیغه کوچولویی زد و دمه در و با اشفه گفت: اگه نگی چرا میرم به همه این ماجرارو میگم!
دراکو که میخواست بزنه لهش کنه فهمید اون فقط یه روحه پس زدنش هیچ فایده ای نداره..........
:vay:
از میترل پرسید : الان از من چی میخوای؟
میترل با نیشه باز جواب داد: چرا گریه میکردی !همین!
دراکو که دید هیچ فایده ای نداره یه گوشه نشست و اه بلندی کشید............
میترل رفت بقلش نشت و گفت منتظرم.....
دراکو خودشو اونور تر کشید و گفت : به خاطر هرمیون ! من عاشقشم !
تحمل ندارم ببینم هری و با اون دوسته جینجرش رون باهاش دوست صمیمین !
میترل شاخ در اورد و گفت: هرمیون؟
دراکو با افسوس گفت: اره ! حالا دیگه همه چیرو فهمیدی !
میترل به من من کردن و افتاد و گفت: مگه تو........؟ اون یه.........؟ اصلا میفهمی داری چی میگی؟
دراکو با خودش گفت((به توچه!))
میترل که فهمیده بو دراکو بدجور عاشق شده نشست بقلش و سعی کرد دلداریش بده! و از اونجاییم که دراکو ازش متنفر بود خیلی شیک و مجلسی بلند شد و به طرف خوابگاهش رفت.............................................
و دوباره ی در بین راه هری و رون و هرمیون را در کنار هم دید................




اوه خدا!شما با خط مستقیم قهرین آیا؟!
توی سایت چنین چیزی معمول نیست که یه پست به طور کامل با خط کج نوشته بشه.در واقع زمانیکه نیازه روی قسمتی از پست تاکید بشه از خط کج استفاده میشه.
لحن پست شما یک دست نیست.ابتدای پست رو با لحن ادبی آغاز کردین وناگهان باقی پست رو با لحن محاوره ادامه دادین!این قشنگ نیست و برای خواننده آزار دهنده است. صحیحش اینه لحن پست یک دست و یکپارچه باشه.
و نکته بعد اینکه اینهمه چند نقطه؟علت به کار بردنش چی بوده؟ابتدای به امر عرض کنم خدمتتون صحیحش سه نقطه ست نه چند نقطه!
از سه نقطه برای ایجاد حالت مکث و وقفه استفاده میشه درجایی از پست که نیازه برای خواننده یه وقفه و حالت سکون ایجاد بشه تا حس و حال اون قسمت بهتر به خواننده منتقل بشه اما شما از این علامت به صورت بی رویه و کاملا بی دلیل تو هر خط استفاده کردین و این یه امتیاز منفیه.
و مورد بعدی که باید بهش اشاره کنم استفاده از شکلک هاست.شکلک ها فقط مختص پست های طنز هستن و مورد استفادشون برای انتقال حس و حال شخصیت هاست.در واقع نویسنده با کمک اونها از توصیف قسمتی از حالات شخصیت ها معاف میشه.ضمنا در استفاده از شکلک ها باید نهایت دقت رو به کار برد.استفاده بی رویه از شکلک ها خوندن پست رو می تونه حتی نامفهوم و خواننده رو گیج کنه.ضمن اینکه استفاده از شکلک ها در جملات غیر دیالوگی بسیار با احتیاط باید انجام بشه.شکلک اخری شما در مکان کاملا نامناسبی استفاده شده. وقتی دراکو سه تفنگدار مشهور رولینگو میبینه دیگه نیازی نبود از این شکلک استفاده کنین.

با این وصف ایده تون در مورد عشق دراکو به هرمیون جالب بود.ایراداتی که تو پست شما مشاهده میشه به نظرم میتونه تو ایفا و با خوندن پست نویسنده های خوب رفع بشه پس با ارفاق تایید شد!

گام بعدی: سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۸ ۲۱:۲۱:۲۵

تصویر کوچک شده



ms.radcliffe


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
- های هوار! اوهو اهو اهو! ای وای!

صدای گریه کردن دراکو تقریبا تا دو کریدور آنطرف تر می رفت.

- اهو اهو اهو! هی وای بر من! اهو اهو!
- زهر مار! این چه وضع گریه کردن پسرجون؟
- کـــــی اونجـــــــاس؟

دراکو همزمان که چوبدستی اش را از جیب ردایش بیرون می کشید پشت دیوار یکی از اتاقک های دستشویی خزید و دوباره فریاد زد:

- کـــــی اونجـــــــاس؟
- منم.
-

جیغ دوم دراکو احتمالا به خاطر بیرون زدن صورت میرتل از دیوار بود. یک قدم عقب تر پرید و با عصبانیت داد زد:

- اینجا چیکار می کنی؟ توالت تو که اونور قلعس، اینجا هم آدمو راحت نمی ذاری!
- به من چه، خودت کنجکاوم کردی. با اون گریه ت! عین کسایی که «می خواستن بزرگترین جادوگر قرن رو از طریق احضار کردن یه عالمه مرگخوار از کمد غیب شونده ی اتاق ضروریات به قتل برسونن ولی بعدش می فهمن کمده خرابه و هیچ جوره تعمیر نمیشه» گریه می کردی!
- جانم؟!
- هیچی، مدل گریه کردنتو می گفتم.
- آهان.

میرتل در هوا چرخی زد و بعد دوباره به دراکو نزدیک شد. چهره ی غمگینش را ورانداز کرد و گفت:

- حالا چه مرگته؟
- هیچی، فقط هیچ ایده ای به ذهنم نمی رسه.
- این که کاری نداره، گردنبند طلسم شده رو امتحان کردی؟ ریختن سم تو نوشیدنی های اون پروفسور چاقه رو چی؟
- بله؟!
- چته چرا عین تسترال نگا می کنی بهم؟

دراکو آهی کشید، این روح مزاحم از جان او چه می خواست؟ چرا هیچ کس نمی توانست به او برای نوشتن یک رول درست و حسابی و تایید شدن کمک کند؟ اصلا آن عکس که درمورد سورس و لیلی و آینه ی نفاق انگیز بود و کلی به او ایده می داد چه ایرادی داشت که تا خواست چیزی بنویسد عوضش کردند؟ آه دیگری کشید و چشم از میرتل برداشت، شاید زل زدن به شیر آب ایده بخش تر باشد.

تایید نشد.

تایید نشد.
تو افتضاحی!

تایید نشد.
هنوز خیلی مونده تا تایید شی، به عنوان کلاه گروه بندی نظرم اینه که باید صدتا رول دیگه بنویسی تا رات بدیم.


افکار مزاحم دراکو را از درون می خوردند. عصبانیتش به اوج خود رسیده بود و میرتل دوباره شروع به گریه کرده بود. دست آخر چرخی زد و با یک حرکت سریع طلسم مناسبی که برای میرتل درنظر گرفته بود را اجرا کرد.

- ودی وزی!

قیافه ی میرتل درهم رفت و شروع به جیغ زدن کرد. ناسزایی به دراکو گفت و با نهایت سرعت از آنجا دور شد.

- آخیش. حالم بهتر شد! به درک اصن مگه بیکارم برگردم ایفا و اینا؟ همین جا تو هاگوارتز باشم به اون گندزاده هه تیکه بندازم بیشتر حال میده، ایول میرتل!

این را گفت و او هم از دستشویی بیرون دوید.

اگر بیکار نیستی پس برای چی میای پست می زنی تو کارگاه؟مگه بیکاری؟!اصلا بگو میخوام اسنیپ آزاری کنم!ده امتیاز از گریفندور کم میشه!

تایید شد!

گام بعدی:سال اولیا از این طرف!




ویرایش شده توسط mrope در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۷ ۱۶:۴۹:۳۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۷ ۱۸:۳۷:۰۹

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.