یکی از ساعت های بعد از ظهر، سرسرای بزرگ هاگوارتز:ملت دانش آموز در سرسرای بزرگ جمع بودند و به قطرات گرمای آتشین که از سقف جادویی بر سرشان میبارید نگاه میکردند و در همان حال فکر میکردند که چرا در این وقت روز در اینجا جمع شده اند.
- من فکر کنم میخوان عصرونه بدن!
- منم که گوشنمه!
- کوفت بخوری هاگرید!
- در کلاس های دانگ نورانی شرکت کنید!
- من اعتراض دارم نسبت به نمرات این جلسه! استاد بوق بوقیان بیست نمره به راونکلاو کم دادن و هشتاد تا به اسلیترین اضافه!
همچنان که وضعیت سرسرا کم کم در حال تبدیل شدن به میدان جنگ بود، سیوروس اسنیپ، مدیر فعلی مدرسه از روی صندلی بزرگ و مجلل خود بلند شد و به اساتید که در کنارش نشسته بودند نگاه کرد، تنها یک صندلی در سمت راستش خالی بود.
اسنیپ در حالی که مثل همیشه ابری از دود در بالای سرش شکل گرفته بود و چهره اش بسیار با ابهت بود،به ارامی ردای سیاهش را که دوردوزی های سبزداشت تکانی داد وسپس دستانش را بر هم زد.سالن در کسری از ثانیه در سکوت غرق شد.
- خب... خواستم اینجا جمع بشید تا پیرامون پاره ای مسایل با شما صحبت کنم.اولین مورد در خصوص مسله جام اتش هست...
تق!با بلند شدن صدای در سرسرا، سر همه ملت نود درجه چرخید و آنها با تعجب به شخصی که در حال ورود بود نگاه کردند.
روایت است در این زمان دود بالای سر سیوروس اسنیپ شدت بیشتری پیدا کرد و غلیظ تر شد و او از پشت میز به جلوی میز آمد تا به آرسینوس خوش آمد بگوید.
آرسینوس با مشاهده مدیر که با وقار از پشت میز بیرون می آمد بر شتاب گام هایش افزود و به محض اینکه به اسنیپ رسید شروع به صحبت کرد.
- شرمنده ام سیوروس... به دیر کردن عادت ندارم... نمیدونم چی شد که دیر
_مهم نیست ارسینوس.قصد داشتم در مورد جام صحبت کنم که خودت به موقع رسیدی!
آرسینوس متفکرانه سرش را خاراند.
_جام?جام طوریش شده?
- آرسینوس!
آرسینوس نگاهی به دودی که بالای سر اسنیپ بود کرد، کمی فکر کرد، موقعیت را سنجید و گفت:
- خب... دانش آموزان عزیز و گرامی... جام آتش بدون هیچ برنده ای، به انتخاب اکثریت قهرمانان، به اتمام میرسه... امیدوار بودم که اتفاق بدی نیفته... ولی متاسفانه مسائلی پیش اومد که داشت حاشیه به وجود می آورد، پس با هماهنگی و نظر اکثریت قهرمانان همینجا تموم میشه.
ملت دانش آموز:
- شوخی میکنه؟!
- یعنی چی آخه؟!
- بدون برنده؟! پس امتیازای قهرمان ریونکلاو چی میشه؟!
آرسینوس در حالی که زمزمه هارا میشنید با بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت.سپس چرخید تا روی صندلی خودش، تنها صندلی خالی، به غیر از صندلی مدیر بنشیند.
اسنیپ اهسته از سکو پایین آمد وبااین اقدام بار د یگر زمزمه ها بلافاصله فروکش کرد.همه حضار در سکوت به اسنیپ خیره شده بودند که میان میزهای طویل درون سرسرا قدم میزد. در حالی که قدم میزد شروع به صحبت کرد.
- همونطور که پیش از اومدن پروفسور جیگر با گاف مکسور داشتم میگفتم، امسال امتحانات قراره فوق العاده سخت باشن و البته عملی باشن... متوجه شدید؟
وی پس از گفتن این حرف تک تک دانش آموزان را از نظر گذراند. سپس متوجه شد دستی بالا رفته است، پس گفت:
- بله?
- اممم... جناب مدیر... یعنی چطوری اونوقت؟
- بله... عملی... و در واقع امتحانات از قبل گرفته شده، در طول ترم، و الان وقت اعلام نتایجه!
نفس تمام دانش آموزان در سینه حبس شد.
_ در واقع به دلیل بروز پاره ای مشکلات و مسایل غیرقابل پیش بینی تصمیم بر این شد تا ترم رو همینجا به پایان ببریم در نتیجه امتحانات برگزار نخواهند شد.
صدای هلهله وشادمانی بر فضای سرسرا سایه انداخت.اسنیپ در میان فریادهای" اسنیپ دوستت داریم" بار دیگر دستانش را به منظور برقراری سکوت بالا برد و بر هم زد:
_البته لازم به ذکره بگم به رغم اینکه نتایج اعلام شدن واز طریق تابلوی شنی قابل مشاهده هستن لازم د!نستم بگم همونطور که دامبلدور در دقیقه نود تغییرات رو اعمال میکرد منم تغییرات صورت گرفته رودر همینجااعلام میکنم.
سپس بی توجه به صدای زمزمه هایی که سرسرا را پر کرده بود نگاهی به میز اسلیترین انداخت.
در ابتدای کار باید بگم که به اسلیترین، به دلیل اینکه پسرخوانده خودم عضوشونه و در این لحظه میبینمش که داره با منوی مدیریت خودم تهدیدم میکنه، و همینطور چون کلا ازشون خوشم میاد، ششصد اضافه میشه. امتیاز نهایی اسلیترین هزار و هفتصد و پنجاه و چهار هست!
ملت دانش آموز، غیر از اسلیترینی ها:
- به گریفیندور، با اینکه تک تکشون رو مخ من هستن و ازشون کلا به خاطر کله زخمی متنفرم، پانصد و پنجاه امتیاز میدم، دلیلش هم به خودم مربوطه. نتیجه نهایی امتیازات این گروه هزار و هفتصد و چهل و دو هست!
ملت دانش آموز، اینبار غیر از گریفیندوری ها:
- به هافلپاف به دلیل سخت کوشی، قدرت، همدلی و همکاری و کلیه صفاتی که به تلاش کردن مربوط میشن، دویست و پنجاه امتیاز داده میشه، نتیجه نهایی هم هزار و هفتصد و پانزده امتیاز هست!
کلیه ملت دانش آموز:
- خب... تموم شد... از راونکلاو هم چون امتیازی کم نکردم، میتونه مرلین رو شکرگزار بوده و امروز کاملا جشن بگیره.
راونکلاوی ها:
و بدین ترتیب نوزدهمین ترم تابستانی هاگوارتز به پایان رسید... در حالی که همه شاد و خوشحال بودند و تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند! کور شود هر آنکه نتواند دید اصلا، ترم تابستانی تمام شد، ولی تسترال پدر ریگولوس همچنان به لانه اش نرسیده!