هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
راستش را بخواهید، مرگخواران کاملا میدانستند که نمیتوانند همینطور سرشان را پایین بیندازند و وارد شوند. مرگخواران بر طبق تحقیقات اخیر، از امراضی چون "اعتماد به عرشِ کاذب" و "خود باهوش بینی"، رنج میبردند. و یک نمونه از این بیماران، موجودی بود به نام "رودولف لسترنج" که البته از بیماری "خود جذاب بینی" نیز رنج میبرد. اما این مهم نبود. مهم این بود که رودولف میخواست خودش با ساحره صحبت کند.

در این مورد اشتباهی که مورگانا کرد، این بود که حساب این موضوع را نکرده بود که رودولف با شنیدن صدای ساحرگان از خود بیخود میشود.
در نتیجه همین بیخود شدن از خود، رودولف خودش را چسباند به دیواره کیف و با چنگ و دندان خودش را کشید بیرون.
- من بهتر از همه میتونم مخ ساحره هارو بزنم!
- بیا برو تو باو... تو مخ ساحره هارو بزنی، ساحره ها کجا... عه... چیزه... اشتباه شد... بلدم ها.
- شما ها دارید چیکار میکنید دقیقا؟

ریگولوس که پوکرفیس زاده شده بود و قصد داشت پوکرفیس هم به امید مرلین از دنیا برود، گفت:
- نمیخواد... به نام وزارت... اهم... چیزه... نمیخواد دیگه. زحمت نکش رودولف. این با من. زبونشو بلدم.
- تو مگه همیشه از اون... چیز... گلاب به روتون... مرلینگاه ها استفاده نمیکردی؟
- خب که چی؟
- خب یعنی اینکه بلد نیستی با این باید چطور کار کنی دیگه. کارِ خودمه... وایسا کنار ببین!
- میشه زودتر بفرستینمون پایین؟! :vay:
- لطفا نام و کارتون رو بگید خانم... همینطوری که نمیشه کسی رو فرستاد به داخل وزارت!
- رودولف که به سختی خودش را به لبه کیف گیر داده بود، موفق شد یکی از قمه هایش را بیرون بکشد و به ریگولوش نشان دهد.
- خودم حرف میزنم.
- باشه... ولی از همونجا... بیای جلو داد و بیداد میکنم.



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران که تا به حال صد هزار مرتبه به وزارتخانه مراجعه کرده بودند و البته مرگخوار بودند و این یعنی کسر شان دارد اگر همچون دوستانِ هری پاترِ سال پنجمی با نگاه‌های تسترال‌وارانه از هم جویای چگونگی ورود به وزارتخانه شوند، بی معطلی به سمت باجه‌ی تلفن حرکت می‌کنند.

- صبر کنین!

نه مرگخوار دیگر که برای ورود به وزارتخانه و گیر انداختن آرسینوس لحظه شماری می‌کردند، با بدخلقی صبر می‌کنند!

- طبق محاسبات من، ده نفری تو باجه جا نمی‌شیم. بهتره دو گروه بشیم. هرکی زودتر رسید! 🙋

رودولف با سرعتی زیاد خودش را زودتر از سایرین به درون باجه پرتاب می‌کند و نقطه‌ای را برای ایستادن برمی‌گزیند که حدس می‌زد صدای ساحره‌ی باجه در آنجا بهتر شنیده می‌شود.

- رودولف یکم جمع‌تر شو، جامون نمی‌شه خب!

ده مرگخوار که تعدادشان برای حضور در یک باجه تلفن چندان هم کم نبود، به زور سعی داشتند خودشان را درون باجه جا دهند. هیچ‌کس دوست نداشت عضوی از گروه دوم باشد!

رودولف که از شدت فشار سایرین با دیواره‌ی باجه یکی شده بود، به سختی لب به سخن می‌گشاید.
- مثل اینکه مشتاقان... به دو گروه شدن رضایت نمی‌دن... نظرتون چیه راهکار دیگه‌ای پیدا کنیم... به جای اینکه با این همه فشار... له بشیم؟

طولی نمی‌کشد که از فشارها کاسته شده و رودولف عبور مجدد اکسیژن را حس می‌کند. نفرین کله‌زخمیِ داخل روزنامه که او را به سرنوشتی مشابه دچار کرده بود، خیلی زود گرفته بود!

مرگخواران مدتی را برای فکر کردن صرف می‌کنند تا اینکه کیفی به وسط جمع پرتاب می‌شود.

- چی شده؟ تصویر کوچک شده

- این کیف با جادو به شصت برابر سایز عادیش تبدیل شده. می‌تونم شمارو توی کیفم بذارم و حملتون کنم!

بانز، کنت، وینکی، مورفین و ریگولوس نفهمیدند که چطور از یقه بلند شدند و به درون کیف مورگانا پرتاب شدند. تنها چیزی که به یاد داشتند تبدیل شدن ناگهانی آسمان آبی رنگ، به مکانی تاریک و قهوه‌ای بود.

وینکی به محض ورود به درون کیف و آشفته یافتن آن، جارویی را از گوشه‌ای برمی‌دارد و مشغول تمیزکاری می‌شود.

- تو نه!

پیش از آنکه ریگولوس بخواهد با نگاه‌های شیطانی‌اش تمام محتوای درون کیف را به درون جیب خود انتقال دهد، دوباره از یقه گرفته شده و خودش را درون باجه تلفن می‌یابد. فریادهای "منو از شنیدن صدای ساحره‌ی با کمالات توی باجه محروم نکنین!" با پرتاب شدن رودولف به درون کیف قطع شده و در عوض صدای همان ساحره‌ی با کمالات به هوا بلند می‌شود.
- به وزارت سحر و جادو خوش آمدید. لطفا نام و کار خود را اعلام فرمایید.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۲۴:۱۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۹ ۱۲:۳۶:۳۶



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۳۱ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

-بله؟ متوجه نشدم چی گفتین؟

مامور وزارت تعجب کرد! قرار نبود اینجوری بشود! البته قرار خاصی هم وجود نداشت. ولی به هر حال هر جوری بجز این یکی جور بهتری محسوب می شد. چون اصولا کسی نباید جواب او را می داد و وزیر در آن لحظه باید در دور دست ها می بود. ولی اشکال کار اینجا بود که مدت ها از آن زمان گذشته بود و وزیری که حالا در مقابل مامور قرار داشت هیچ شباهتی به وزیر بگمن نذاشت. این یکی وزیری بود با ماسکی زشت و سیخ های تیزی که از ماسک بیرون زده بود!
-ببخشید جناب وزیر...شما کی تشریف فرما شدید؟

آرسینوس قاب عکس لودو را از روی قفسه برداشت. یک وجب خاک روی قاب عکس نشسته بود. اشک در چشمان آرسینوس جمع شد.
-می بینی؟ اون همه زحمت کشید برای این وزارت...و حالا عکسش باید اینجا خاک بخوره.

آرسینوس قاب عکس را فوت محکمی کرد و با یک پرتاب دقیق به داخل سطل زباله انداخت. آرسینوس بسیار ظاهر ساز و دو رو بود!
-چی پرسیدی؟ من کی اومدم؟...من که دیگه وقت رفتنمه! تو تا حالا کجا بودی که از هیچی خبر نداری! برو به کارت برس...کسی دیگه اهمیتی نمی ده که آقای بگمن کجاست و داره چیکار می کنه.


پایان

___________________________

سوژه جدید:

-دای لوولین؟
-حاضر!
-آریانا دامبلدور؟
-رفته سر کار!
-بازم؟ چقدر ساده اس این دختره. هی بهش گفتم...
-بابا واقعا رفته سر کار...تو آزکابانه. رئیس آزکابانه خب.
-آهان...خب...به نام ارباب ادامه می دم. رودولف لسترنج؟
-حاضر!

سوزان سرش را برای یک لحظه از روی دفتر بزرگش بلند کرد و به جستجوی رودولف پرداخت.
-کوشی؟ کجایی؟ نمی بینمت.
-من تا سر خیابون رفتم روزنامه بگیرم. دو ساعت دیگه بر می گردم. آخه اینجا بسیار ساحره خیزه!
-مرض داری می گی حاضر؟ حاضر نیستی خب.

سوزان در میان فریاد های "من حاضرم، حتی وقتی غایب باشم" رودولف یک "غ" بزرگ جلوی اسمش نوشت و دفتر را تحویل لرد سیاه داد.
-ارباب...بجز آرسینوس و آریانا که دارای مشاغل دولتی هستن، ده غایب داریم. سالازار اسلیترین - بانز - رودولف لسترنج - کنت الاف - وینکی - مورفین گانت - لینی وارنر - سیوروس اسنیپ - ریگولوس بلک - مورگانا لی فای! که البته رودولف گفت دو ساعت دیگه بر می گرده.

لرد سیاه دفتر را گرفت و با نوک چوب دستی علامتی شبیه مهر به صفحه زد.
-اونا غایب نیستن. رفتن ماموریت!


نیم ساعت قبل:

-روشن شد؟ می رین وزارتخونه...اون جیگر ملعون رو پیدا می کنین. یقه شو می گیرین و وادارش می کنین دستور آزادی سه یار در بند ما رو صادر کنه.

و باز انگشت رودولف بود که قبل از همه بالا رفت.
-ارباب اگه این سه یار، در بند شما هستن خب آزادشون کنین برن. با توجه به جنسیتشون، گناه دارن خب.

لرد سیاه وقتش را برای توضیح دادن برای فلوبری همچون رودولف هدر نداد. فقط به او توصیه کرد بیشتر روزنامه بخواند تا ذهنش بازتر شود. و اینگونه شد که رودولف قبل از اعزام به ماموریت به دکه روزنامه فروشی ساحره خیز مراجعه کرد.


زمان حال:

هر ده مرگخوار دور هم جمع شده بودند. در جیب رودولف سه نسخه روزنامه پیام امروز همان روز دیده می شد که روی صفحه اول تصویری از هری پاتر به چشم می خورد. هری پاتر داخل تصویر که تا پیشانی داخل جیب رودولف فرو رفته بود -یا به عمد فرو برده شده بود- به سختی تقلا می کرد تا خودش را کمی بالاتر بکشد. تنفس از داخل جیب رودولف کار سختی بود. و کسی از کله زخمی انتظار نداشت بفهمد که تصاویر تنفس نمی کنند.

مرگخواران برای ورود به وزارتخانه آماده بودند...




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
اتاق وزیر

- بفرمایید؟
- از کمپانی چیزکشان هرات تماس می گیرم! داداشمون هست؟
- آهان با آقای وزیر کار دارید! هنوز تشریف نیاوردن.
- اومدن بهشون بگید قراره یه سه چار تن چیز از مرز رد کنیم! به اون پاچه لیساشون بگن به ما کاری داشته باشن، چوبمو به صورت اریب می کنم تو حلقشون!
- ساحره ها که رو فرستادید؟
- آره یه سه چار تایی برا دوستی، دو سه تام برا امر خیر و... امیدوارم وزیر از اینا دیگه خوششون بیاد چون ماشااامرلین کارشون درسته!

منشی صرفه ای کرد و ادامه داد:
- طبق دستور اتحادیه وزیر همین مقدار بسه! یه ساعت دیگه زنگ بزنید تا نتیجه رو بهتون بگم...
- حله باو... حله!

منزل وزیر

تری، فلور و هوگو، لودر را در دنده عقب و با پارک درست روی تختش خواباندند و خود به جست و جوی مدارکی مبنی بر دختر باز بودن وزیر، پرداختند.
- اینجا رو ببینید!... لودر مخم زده؟

تری و فلور هر دو در حالی که کف کرده اند:
- چـــــــــــــــــــــی؟!

هوگو رو به آن دو کرد و گفت:
- از اون لحاظ نه که... از لحاظ اینکه آجر رو برداشته و... آره فک کنم از همون نظر شما بنگریم بهتره!
مدتی گذشت و هیچ یک حتی نتوانستند لباس های وزیر را پیدا کنند، چه برسد به مدرک! تا اینکه ناگهان تری آلارم داد و شروع به ویبره زد:
- بچه ها یافتم... یافتم!

فلور و هوگو با یک حرکت نمایشی خود را به او رساندند و او را از بدست آوردن چنین مدرکی تحسین کردند:
- آورین عزیزم به تو!
- چه عجب بلاخره یه چی گیر آوریدم! خوب حالا کوش؟

تری چشمانش را که از اشک شوق پر شده بود پاک کرد و به قفسه ای که درش نیمه باز بود اشاره کرد و گفت:
- اونجاس!

فلور با چشمانی از حد گذشته به همراه هوگو به قفسه نزدیک شدند و در آن را آرام باز کردند و در کمال تعجب آن مدرک را دیدند!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یک کیک بزرگ تمشک!

- خاک تو اون سرت! از صبح تا حالا دنبال این بودی؟ بوقی خرفت!
- به جون خودم بوشو از همون اول که اومدیم حس کرده بودم... وای تمشکیم هس!

و شروع به لیسش آن زد که...



تق تق تق!

- جناب وزیر، از کمپانی چیز کشان مقیم هرات زنگ زدن میگن هفتا ساحره در ازای سه تن بار، چی میگید؟





Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۴:۱۶ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
هوگو با خشنودی و رضایت از آبدارخانه خارج شد تا ار ادوارد راهنمایی بخواهد.

- آهــــــــــای اِد ... کجایــــــــــــــــــی؟

- چرا داد میزنی بچه پشت سرتم!

هوگو که جاخورده بود برگشت و گفت: ازت کمک میخوام اد، به نظرت کجا میتونیم پایگاه سازمان حمایت از ساحره ها رو راه بندازیم؟

- سازمانی که منحل شده پایگاه میخواد چی کار پسره ی کم عقل؟! قعلا تو همین آبدارخونه مستقر باشید. جای این کارا تا میتونی مدرک از وزیر جمع کن تا سازمان دوباره تشکیل بشه ... باید انقدر مدرک گیر بیاری که تبدیل به وزیر پشت پرده بشی!اتفاقی که برای اکثر آبدارچیای قبلی افتاده

- اکثرشون؟ یعنی بعضیا به جایی نرسیدن؟

- نخیر اونا کم عقلی کردن و مدرک به دست رفتن پیش وزیر وقت و وزیر هم نزاشت زنده از دفترش خارج بشن :zogh: باهوش باش پسر! از کلّت استفاده کن! باید همیشه حواستو جمع کنی که طرفت اونقدر عصبانی نشه که کار دستت بده از طرفی همیشه باید یه برگ برنده داشته باشی .

- یعنی چجوری؟

- چقدر خنگی تو همین رسوایی اخلاقی که ازش فهمیدی شروع خیلی خوبیه، بدون این که سراغش بری گوشه ای از ماجرا رو به صورت شایعه تو روزنامه ها و رسانه ها پخش میکنی تا بترسه و خودش بیاد سراغت، فقط سعی کن سرتو به باد ندی

- اما من که آشنا ندارم ...

- بیا فعلا با این گالیونا کارتو راه بنداز ولی بدون این آخرین باریه که من بهت پول میدم! حقوقتو پس انداز کن.


فردای آن روز - منزل وزیر

لودو در رخت خواب لم داده بود و مشغول خوردن صبحانه بود و در کنار میک زدن از آب کدوحلوایی اش نیم نگاهی هم به روزنامه های مقابلش داشت. صفحه ای از پیام امروز را که در آن خودش را بزرگترین وزیر تاریخ جادوگران خوانده بودند با خوشنودی ورق زد و به تصویر لرد ولدمورت رسید و تیتری که از وی نقل قول شده بود: "لودو همواره استاد من در جادوی سیاه بود و امروز هم تبدیل به الگوی زورگویی و دیکتاتوری من شده!" لودوی خرکیف روزنامه را تا کرد و گوشه ی اتاق پرت کرد و زیر لب گفت: ای پاچه خوارها! چند جن خانگی مشغول جمع کردن سفره صبحانه شدند و لودو از جایش بلند شد که با برخورد جسمی به سرش بیهوش شد!

- جـــــــــــــیـــــــــــــــــــــــغ عوضی نامرد! گرفته خوابیده ... بیا نگاه کن اینجا تو پیام امروز چی نوشتن


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلور ، هوگو و تری پس از آپارات کردن به سازمان سابق حمایت از ساحرگان ، تمام وسایلی که امکان داشتو از بین آوار بر داشتند و با خودشون به آبدارخونه بردند .

در آبدارخانه

هوگو مشغول تمیز کردن وسایل بود تری و فلور هم مشغول کشیدن نقشه ی سازمان جدید بودند . دافنه هم که تنها کسی بود که مانده بود دنبال جای جدیدی برای سازمان میگشت .

دافنه نالید : هیچ جایی که خوب باشه پیدا نمی شه .

فلور چشم غره ای رفت و گفت : مطمئنا می شه بگرد .

دافنه چشم غره ی فلورو بی جواب نگذاشت و دوباره شروع به گشتن .

دو و نیم ساعت بعد

دافنه با عصبانیت فریاد زد : هیچ جای خوبی پیدا نمی شه ، اگه کاری با من ندارین من میرم تالار ریون اون جا بمونم .

هوگو که تلاش کردن دافنرو دیده بود و دلش برای او سوخته بود گفت : چه طوره سازمانتونو توی تونلای زیر وزارت بسازین ؟

فلور کمی چپ چپ به هوگو نگاه کرد و پس از تجزیه تحلیل قضیه گفت : فکر عالی ایه هوگو قرارگاه اصلیمونو همین جا می سازیم .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۳۷ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱

هوگو ويزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۰:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
از لینی بپرسید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
خلاصه:
هوگو که به تازگی وارد ابدار خانه ی سحر رو جادو شده به کمک ادوارد ابدارچیان(روحی که خود و خانوادش سالها تو ابدار خونه کار میکردن) متوجه رسوایی اخلاقی لودو میشه و سعی در افشای اون داره و برای اجرای نقشه اش از سازمان حمایت از ساحره کمک میگیره و وقتی هوگو با دو ساحره وارد یکی از تونل های منتهی به ابدارخونه میشه متوجه دختر ادوارد(سو) میشه.هوگو عاشق دختره میشه ولی خود ادوارد سعی میکنه این دختر رو مرده نشون بده که با منصرف کردن هوگو دخترشو با لودو عروسی بده ولی هوگو عاشقش میشه و تازه متوجه دروغای ادوارد میشه و سعی میکنه سو رو از ازدواج با لودو منصرف کنه...
-----------------------

هوگو از نامردیهایی که در اولین تجربه عشقیش بهش شده بود خیلی عصبانی میشه و میگه: برو پی کارت سو!!حق تو همون لودوی دختر بازه.
زانو های هوگو سست میشه قلبشو میگیره و به زمین میوفته.آهی میکشه و چشماشو میبنده.

نیم ساعت بعد,بیمارستان

هوگو چشماشو باز میکنه نور شدیدی به چشماش میخوره و فقط نوری سفید میبینه.کم کم شدت نور پاین میاد و هوگو تری رو میبینه.
تری که اشک تو چشاش حلقه زده شکلاتی گاز زده رو جلوی هوگو میگیره و میگه:شوکولات موخوای؟
در اون سمت تخت بیمارستان کنار پنجره که حالا از اون نور طلایی خورشید میتابه فلور که لبخندی از روی رضایت روی لباشه میگه:افرین هوگو ,خوب جولوی اون درغگو ها ایستادی. منم دیگه حالم از اون دختره دماغ گنده به هم میخوره.
هوگو کمی خودشو روی تخت جابه جا کرد که دستش به شی سیاه دکمه داری خورد.و از جعبه ی سیاه رنگ بالا سرش سر و صدایی اغاز شد تصویر سو نمایش داده شد که کت بسته به جایی برده میشد.
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ
فلور محکم تو سر هوگو زد و گفت : چته بچه؟اینجا بیمارستانه.ساکت شو.
هوگو که ملافه رو روی سرش کشیده بود گفت:
نه این جعبه سیاهه میخواد منو بوخوره.
تری که بعد از سالها قیافه متعجبی به خودش گرفته بود گفت:هــــــــیس گوش کنین ببینین اخبار چی میگه.

گوینده اخبار ابی نوشید و با صدای خشک گفت:امروز بعد از ظهر وزیر عالی رتبه.هاهاها .ینی چیز ببخشید
جناب اقای لودو بگمن از خانم سو ابدارچیان به دلیل رعایت نکردن حجاب در مراسم خواستگاری اش از جناب وزیر. شکایت کرد و توسط برادران زحمت کش ارشاد دستگیر و روانه ازکابان شد.
تری:
هوگو:
فلور: پاشین فکتونو جم کنید حالا که مشکل برطرف شد و هوگو به حالت دیفالتش برگشت باید بر گردیم سازمان حمایت از ساحره ها.
تری با پوزخندی مضحک گفت : بابا سازمان پوکیده که.
فلور اخمی به تری کرد و گفت: خب مگه قرار نشد به آبدارخونه وزارت نقل مکان کنیم.میریم وسایل ضروری رو برمیداریم میبریم ابدارخونه.بیا بریم هوگو.
و یقه هوگو رو گرفت و کشان کشان برد...


ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۳۴:۵۰
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۳۸:۵۰
ویرایش شده توسط هوگو ويزلي در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۵ ۹:۴۴:۳۱
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸ ۲۳:۱۲:۲۵
دلیل ویرایش: کم کردن تعداد خط تیره ها

همه برابر اند ولی ارباب برابر تره

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
فلور نالید : چه خبره ؟! تو چه طور جرئت می کنی اینو بپرسی ؟! روح جنایت کار دروغ گو . من دارم دیوونه می شم .

سپس به تری گفت : من حالم خیلی بده میرم خونه تو جانشین منی مراقب سازمان باش .

سپس آپارات کرد . تری با تعجب به محل غیب شدن فلور نگاه کرد و گفت : واو .

هوگو بی توجه به بقیه نزدیک سو شد و گفت : بانوی من ، ای زیباترین جهان . چرا می خواین با لودوی دختر باز ازدواج کنین ؟

تری چشم غره ای به هوگو رفت و منتظر جواب سو ماند .

سو گفت : اون وزیره ! اون می تونه منو خوش بخت کنه ، چرا نکنم ؟

هوگو گفت : چون اون شمارو نمی خواد ! باورتون نمی شه چند هزار تا دختر وجود دارن که یه زمانی با لودو بودن !

سو نگاهی به هوگو انداخت و گفت : اما اون حق ما آبدارچیارو می گیره !

هوگو جواب داد : نه نمی گیره .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
فوش هایی که تری توی ذهنش میگفت تکراری شده بودند.تسترال بوقی و مانتیکور احمق و ساحره روانی ندین بار تکرار شده بودند.فلور گفت:چقدر نازی.
-نه.خیلی هم زشته.

-تو سازمان حمایت از ساحره ها عضو میشی؟تو منو دوست داریة؟میخوای دوس دخترت بشم؟بهم یه بوس میدی؟
هوگو هم از عشق فلور به دختر ادوارد مات و مبهوت موند.
-باهام عروسی میکنی؟هوگو،اون حلقه رو که میخواستی از ایشون باهاش خواستگاری کنی رو کجا گذاشتی؟ ها؟ خانوم ، خسته شدین از بس وایستادین.براتون صندلی بیارم؟

تری دست از گریه برداشت و داد زد:تو دختری فلور.نمیشه با یه دختر عروسی کنی.
-چرا نمیشه.من یه دوست داشتم با خودش عروسی کرد.اون دختر بود.خودش که دختر بود با خودش ازدواج کرد.

دختر ادوارد گفت:هی،خانم.شما چی میگین؟دوستتونو که کل کیک عروسیمو با لودوی نازنینم خورده ببرین.

ادوارد بعد از رد شدن از در داد زد:دخترم،سو،حالت خوبه؟شنیدم که داد زدی.

هوگو وفلور با چاپلوسی گفتن:وای، چه اسم قشنگی.سو!!! :pretty:

ادوارد با گمراهی گفت:چه خبره اینجا؟


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.