1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمره)- وینکی جن وزیر کلاه به سر؟
تق تق!- یکبار دیگه اون کلاه بخوره تو سرم...
آرسینوس با مشاهده لوله مسلسلی که به سوی نقابش نشانه میرفت، تصمیم گرفت حرفش را ادامه ندهد. معاون وزیر سحر و جادو، همچنان که با آرامش در میان جنگل پیش میرفت، به انگلستان و اتاق راحت خود در خانه ریدل فکر میکرد که ناگهان...
تق تق تق تق تق تق!آرسینوس همچون گربه ای وحشت زده از جا پرید.
- وینکی جن وزیر خووب بود... وینکی نتونست حضور پشه ها روی نقاب معاونش رو تحمل کرد!
- و تصمیم گرفتی برای پروندن پشه ها از روی نقابم تیر اندازی کنی.
- دقیقا!
آرسینوس بر خودش و وزارت و پشه و جنگل لعنتی فرستاد. اکنون سه روز بود که خودش و وینکی بدون هیچ محافظ و نیروی کمکی در جنگل های ترنسیلوانیا سرگردان بودند. تنها به این دلیل که پس از باز کردن خزانه وزارت، با خزانه ای خالی مواجه شدند که البته وینکی با دیدن آن بلافاصله شروع به خود زنی کرده بود، سپس با حالتی سادیسمی شروع کرده بود به تمیز کردن داخل آن که البته به وسیله افسون های بیهوش کننده خارجش کرده بودند. و وینکی پس از بهوش آمدن، با حالتی خلسه مانند، کلمات گنج، ترنسیلوانیا و خانه درختی را به زبان آورده بود.
آرسینوس پس از به یاد آوری آن روز، ناسزایی به روح مورخین وزارت فرستاد که تک تک آن کلمات را ثبت کرده بودند و وینکی بلافاصله پس از دیدنشان دستور رفتن به مجارستان و جستجو به دنبال گنج را صادر کرده بود.
و اکنون وزیر و معاونش آنجا بودند.
آرسینوس و وینکی همچنان با قدم هایی استوار پیش میرفتند. هرچند که آرسینوس با داشتن دو کوله پشتی بسیار بزرگ بر دوشش، اندکی تلو تلو میخورد.
جن و جادوگر همینطور به اعماق جنگل پیش میرفتند. در حالی که گاهی پایشان به ریشه درختان گیر میکرد، و اشعه طلایی رنگ آفتاب گاهی از میان شاخ و برگ درختان، در چشمشان می افتاد.
پس از گذشت ساعتی، در میان قلب جنگل، آرسینوس و وینکی احساس میکردند جنگل بیش از حد ساکت است.
آرسینوس، با وجود اینکه حس میکرد همه چیز درست خواهد شد، تنها برای شکستن سکوت گفت:
- خانم وزیر، مطمئنید که اومدیم جای درست؟ منظورم اینه که...
- وینکی اینجارو خوب یادش میاد. اینجا همون جایی بود که دویست سال پیش همراه با اولین اربابش اومد! البته سن و سال وینکی هیچوقت از هیجده سال بیشتر نشد. وینکی جن وزیر جوون و ملوسی بود.
آرسینوس نگاه عاقل اندر سفیهی به وینکی که داشت عشوه می آمد انداخت.
کم کم هوا داشت تاریک میشد، و با تاریک شدن هوا، آرسینوس و وینکی بیشتر سرما را حس میکردند. البته سرما به خودی خود چیز بدی نبود... صدای زوزه گرگ ها بود که اندکی بدن وزیر و معاون را به مور مور می انداخت.
آرسینوس و وینکی باز هم راه را ادامه دادند... اینبار سریعتر.
سپس ناگهان قطره آبی روی نقاب آرسینوس افتاد.
- همه چیز درست میشه... حتی این موضوع که الان بارون میگیره. مطمئنم درست میشه.
- بارون نگرفت... اینجا خونه درختی بود که وینکی میگفت، نقابدار هم زیر مرلینگاهش ایستاده بود که نشتی داشت... وینکی جن پرحافظه هیجده ساله خووب؟
سپس آرسینوس و وینکی، در حالی که آرسینوس میکوشید ادبش را از دست ندهد و دهان به فحش دادن نگشاید، خود را به تنه درخت چسباندند و به هر زحمتی بود به بالای درخت رفتند.
وینکی درست میگفت... در بالای درخت خانه ای کج و کوله و از ریخت افتاده، که چوب هایش نیز پوسیده بودند ساخته شده بود.
آرسینوس نگاهی به وینکی انداخت:
- منتظر تشریفات هستید وزیر بانو؟ نمیرید داخل؟
- اول معاون!
آرسینوس فرصت جواب دادن پیدا نکرد، چرا که توسط ضربه مسلسل وینکی، وارد خانه شد.
و سپس سقوط کرد...
دو دقیقه بعد، تنه بلند و تنومند درخت به انتها رسید و آرسینوس محکم به زمین برخورد کرد. با اینکه نرم و خاکی بود، اما استخوان هایش اندکی درد گرفتند. میخواست از روی زمین بلند شود که ناگهان وینکی رویش فرود آمد.
پس از چند ثانیه، جادوگر و جن از جا بلند شدند و به اطرافشان نگاه کردند... فضایی بزرگ بود، و با ریشه های درختان احاطه شده بود. وینکی با هیجان و خوشحالی جلوتر از معاونش به راه افتاد و آرسینوس ابتدا چوبدستی اش را با طلسم "لوموس" روشن کرده، سپس به دنبال وی روانه شد.
در میان آن فضای خالی و تاریک رفتند و رفتند تا اینکه ناگهان وینکی متوقف شد. به دنبال وینکی، آرسینوس نیز متوقف شد. و سپس هردویشان به دو نقطه نارنجی رنگ در میان سیاهی خیره شدند.
و اژدها قدمی به جلو گذاشت تا در میان روشنایی نور چوبدستی قرار گیرد...
آرسینوس و وینکی با دیدن اژدها، از شدت ترس خشک شدند. لباس کهنه وینکی در میان تاریکی به رنگ زرد در آمد، و تک تک سلول های تشکیل دهنده نقاب آرسینوس سفید شدند.
آرسینوس جان خود را دوست داشت. پس اولین کاری که کرد این بود که یقه وینکی را گرفت و او را بلند کرده، به سمت اژدها پرتاب کرد.
- بیا اینو بخور، من انگل دارم، خوشمزه نیستم، خدافس!
و آرسینوس دوید و دوید، از درخت خارج شد، و سپس به مقصد خانه ریدل آپارات کرد...
فردای آن روز:ساعت هفت صبح، آرسینوس بدون هیچ عذاب وجدانی، در کمال آرامش در حال خروج از خانه ریدل بود تا به وزارتخانه برود... باید مرگ وزیر را به اطلاع وزارت میرساند... که ناگهان متوجه ابر سیاه و عجیبی در آسمان شد...
ابری که هر لحظه نزدیک تر میشد...
و بعد آرسینوس با فهمیدن اینکه چه بر سرشان نازل شده، وحشت کرد.
- اژدها!
و سپس زمانی که اژدها مقابل پایش فرود آمد، آرسینوس به جای شنیدن غرض اژدها، صدایی شبیه شلیک مسلسل شنید و بلافاصله بعد از آن صدای جیغ مانندی فریاد زد:
- وینکی وزیرِ خزانه پر کن خووب! وینکی زنِ اژدها شد. وینکی فردا با اژدها عروسی کرد تا بچه های نیمه وینکی-نیمه اژدها به دنیا آورد. وینکی جن خووب؟
آرسینوس نمیدانست از پر شدن خزانه وزارت خوشحال باشد، یا از اینکه وینکی با یک اژدها عروسی کرده گریه کند. نتیجتا تصمیم گرفت فکر نکند و بیهوش شود!
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)در یک ظهر آفتابی روز چهارشنبه، لیسا تورپین با آرامش تمام، و در حالی که با تمام دنیا و حتی خودش قهر کرده بود، به سوی محوطه مدرسه حرکت میکرد تا جلسه دوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی را شروع کند.
لیسا لحظه ای ایستاد و به ساعتش نگاه کرد.
هنوز یک ساعت وقت داشت.
پس ایستاد و برای لحظه ای از پنجره به منظره زیبای بیرون نگاه کرد. دریاچه سیاه و جنگل ممنوعه در زیر نور آفتاب، باشکوه و زیبا بودند و هوش از سر هر بیننده ای میبردند.
لیسا اندکی به منظره رو به رویش نگاه کرد... سپس برگشت تا در طول راهرو حرکت کند و خود را به کلاس برساند. برای مهم نبود اگر زودتر برسد، اما از دیر رسیدن بدش می آمد.
لیسا آهسته حرکت میکرد. از بابت زمان نگرانی نداشت. راه میرفت و از صدای
تق تق پاشنه کفش هایش روی کف سنگی لذت میبرد...
که ناگهان دیگر صدایی نشنید.
در واقع اصلا نتوانست حرکت کند!
پس به زمین نگاه کرد و متوجه شد که چیزی پاشنه کفش هایش را به زمین چسبانده است.
لیسا پس از آنکه در هر تلاشی برای جدا کردن کفش هایش از زمین ناکام ماند، بالاخره در حالی که با عامل گیر کردنش قهر میکرد، پایش را از کفش خارج کرد تا شاید بتواند کفش را از زمین جدا کند. اما نتوانست. به نظر میرسید کفش ها با ماده ای مثل آدامس. اما بسیار سفت تر به زمین چسبیده باشند.
لیسا بیشتر به خودش فشار آورد که کفش ها را از زمین جدا کند. اما نتوانست.
در نتیجه به ناچار از چوبدستی استفاده کرد.
- اکسیو کفش پاشنه بلند!
کفش ها پس از چند ثانیه تقلا، ناگهان از زمین کنده شدند و به سوی لیسا آمدند.
البته بدون پاشنه!
لیسا ناباورانه به کفش های بی پاشنه و پاشنه هایی که همچنان روی زمین چسبیده بودند نگاه کرد...
- هار هار هار! میدونستم توی دام میوفتی! لیسا توربین توی دام افتاده!
- با همتون قهرم!
لیسا با دیدن پیوز، این را گفت، و در حالی که به شدت گریه میکرد، دوان دوان به سوی درمانگاه حرکت کرد تا شاید بتواند جان با ارزش کفش هایش را نجات دهد.
پیوز همچنان که میخندید و روی هوا به سبک کرال پشت، پرواز میکرد. ناگهان به خود آمد...
- اوه... اون الان نمیره کلاس... این یعنی من میتونم برم و کلی با دانش آموزای دست و پا چلفتی خوش بگذرونم!
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)برای گفتن نظرمان راجع به کفش های لیسا تورپین، ابتدا باید بدانیم که کفش های لیسا تورپین چه میباشند!
کفش های لیسا تورپین، اصولا چیزهای خوبی هستند. آنها در تمام موارد زندگی. در سختی ها، خوشی ها، بیماری ها، شادی ها، و حتی در مرگ با لیسا همراه خواهند بود.
کفش های لیسا، جزو موجودات زنده طبقه بندی شده اند و در میان جانوران جادویی فوق العاده خطرناک و رام نشدنی قرار دارند که به همین دلیل، تنها صاحب آنها یعنی لیسا میتواند از آنان استفاده کند.
حال که ما میدانیم این کفش ها چه چیزی هستند، میتوانیم بگوییم که هرکس آنها را داشته باشد، نیمی از ایمانش به مرلین را کامل کرده و خیلی هم خوب است و لایک دارد.