ارشد گریفیندور
-هوی آرسینوس، لباساتو جمع کن دیه بابامو دراوردی تو.
-به کدام سو میری تو؟ دارم میام دیگه.
همه جادو کاران پیشکسوت گریفیندوری به صف بودند تا ناظم کثیر الشانشان از اتاق خود تشریف فرما شوند و سوار بر قطار دودو چیچی کنان از آن مدرسه منحوس و ملعون فاصله ای گیرند تا شبی در جنگل های "آما ژووون" استراحت کرده و به بیناموسی بپردازند.
پیوز از آنجایی که میدانست آرسینوس علاقه ی شدیدی به دیالوگ "وای حالا چی بپوشم؟" دارد، وقت را تلف نکرد و چونان بزی سرکشیده از جنگل های غولازعاژووون تپه وارد اتاق شد و آرسینوس رو در حال کشیدن گل دستگیر نمود. (منظور از این گلاس که رو کاغذی مشنگی طراحی میکننه.
)
-عمو پیوز ببین جشنگ شده؟
همانطور که میدانید موجود جامدِ روح مانند خَز پسند بسیار زودرنج و زود عصبی شونده میباشد پس از دیدن این صحنات خودداری میکنیم و میریم سر کارو زندگی خودمون.
کیم کارداشیان دقیقه بعد...
-خوب دانش آموزان مریض، امروز اینجا جمع شدیم تا ظهور مبارک خود را به جنگل های آما ژووون اعلام کنیم. متاسفانه قطار وسط راه ری استارت کرده و چون شما سن بالای 17 سال دارید میتونیم با هم آپارات کنیم اونجا.
آرسینوس با کمی مکث و نگاهی به چشمان پر رمزو راز گریفیندوری ها متوجه شد که آنان چنان تمایلی به آپارات ندارند و کمرشان خیلی درد میکند و...
10 دقیقه بعد، خیابان های لندن...-اده کول باشوا! این قطار شوالیه کدوم گوریه؟
هری پاتر که تازه زبان شیرین ترکی را یاد گرفته بود، (فقط فحشاش.
) با فحاشی به اتوبوس شوالیه هی چوب خود را به یاد ترول سال اول مدرسه درون دماغش میکرد و آن را تمیز میساخت.
-اوناهاش اتوبوس شوالیه!
اتوبوس شوالیه با سرعت هرچه تمام تر به آنان رسید و رو ب روی آنان ایستاد. ملت گریفیندوری که هنوز صدای کفش های مزخرف استاد کلاس مراقبت از موجودات جادووییشان درون گوششان "تلق تلوق" میکرد تا خواستند سوار اتوبوس شوند با صحنه عجیبی مواجه شدند...
پنج دقیقه بعد در حال سفر... -به به دوستان گریفیندوری...
-رودولوف به زن من نگاه نکن اینقدر.
رودولوف که از نگاه کردن به بانو گرنجر دست نمیکشید سبیل هایش را تمیز کرد و قمه های قدیمی اش را غلاف کرده پاهایش را روی هم گذاشت.
-میبینم که عازم سفر هستید بانو گرنجر.
پیوز با نگاه رودولوف س بیناموس بازی اش گل کرد و گفت:
-بله با اجزتون...
-با خانم گرنجر بودم. ولی پیوز توام کم از اون نداری...
آرسینوس که از حضور رودولوف بسیار حیرت زده بود گفت:
-رودولوف دقیقا اینجا چیکار میکنی؟
-والله داشتم ملتو دید میزدم و منتظر یک مسافر خانم بودم که بیاد و...
با کمال عذرخواهی از به صحنه کشیدن ادامه حرف های رودولوف و اتفاقات بعد از آن معذوریم و نمیتوانیم این صحنات منحوس و مثبت هجده سال را برای شما بازگو کنیم. با مقدار زیادی تچکر.
فلش فوروارد، جنگل های "آماژون"...ملت گریفیندوری از شدت خستگی اردو زدند و پس از گم کردن رودولوف بین مسیر با بیرون پریدن از اتوبوس عشقو حالی به هم زدند و اردویی دستو پا کردند. چادر گریفیندور از بیرون مانند یک پارچه بسیار مزخرف و جنس غیر اصل ایرانی بود، ولی وقتی وارد آن میشدید با قصری از پرچم های قرمز ، زیبا و جذاب روبه رو میشدید.
پیوز یک روح سرگردان بود و توان خوابیدن را نداشت. برای همین او را برای کشیش دادن از چادر بیرون کردند و او را در جنگل سیاه و متروک "عاماژووون" تنها گذاشتند تا نفسی راحت بکشند.
ساعت ها گذشت، ملت گریفی چونان چیز خرناسه میکشیدند و خرو پف های وحشتناک سر میدادند. پیوز تکو تنها با یک چوب بازی میکرد و آن را برای تمیز کردن گوش خود به درون آن فرو میبرد و میچرخاند. قطع شدن این صحنات چندش آور را مدیون یک صدای عجیب از پشت سبزه ها هستیم.
-کسی اونجاس؟
صدا باز هم تکرار شد.
-گفتم کسی اونجاس؟
ناگهان یک مرگ پوشه سیاه پارچه خز بیتربیت وارد صحنه شد و یک فریاد ناهنجار سر داد.
-چته مرتیکه تسترال صفت زرافه خور بوقی!
-
.
-گاومیش عین تسترال میای جلو من فک کردی جوابتو نمیدم؟ نمیگی من مردم قلبم ضعیفه یه بار دیگه هم میمیرم؟
-داداش من مرگ پوشه ما.
-غلط کردی مرتیکه مریض. منم داداش مایکل جکسونم، میدونستی؟
-وا.
-مرگ پوشه ای؟ بیا اینم اکسپکتوپاترونوم!
مرگ پوشه با دیدن نوری آبی که از آن یک "عنتر" (میمون) بیرون می آمد خود را خیس نموده و دار فانی را از جنگل های آماژون وداع گفته، کله خود را به دشت "لاتو لوت" زد و همانجا مشغول به خار جمع کردن شد.
هم اکنون نقل است که او به خاک سیاه نشسته است و در تلاطم است که با سعی و تقلا خود را به خاک سفید برساند و آنجا بنشیند. میگویند او هیچوقت پیوز را فراموش نکرد و لعن و نفرینش را تا آخر عمر به همراه داشت. برای او دعا کنید تا مرلین کبیر رحمتش نماید.