هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- آملیا!
- نه!

با کمال تعجب، دورا و جسیکا را دید که از جلو می آمدند. جسیکا که موردی نبود اما... دورا؟! آنها که هنوز مرگخوار نبودند؛ اما امان از روزی که رقیب شما، ذهن خوان باشد!
- اینو که دامبلدمورت نمیدونه!
- کی اصلا بهت گفت لرد نیست و پروف دامبلدمورت شده؟ پروف!
- برو از ستاره هات بپرس ...

و جسیکا در تمام مدت، سرش را در گوشی مشنگی اش فرو برده بود؛ اتفاق بسیار مهمی که در همان لحظه افتاد، باعث شد تا اجازه ندهد دورا و آملیا، به گفت و گویی که آخرش به دعوا ختم میشد را ادامه دهند:
- ببین کی عکسمو لایک کرده؟!

دورا با عصبانیت رو به جسیکا کرد که در این لحظه سر از پا نمیشناخت. دلش هم نمی آمد در ذوق کسی بزند که برای دراوردن حرص آملیا با او میگشت؛ پس با لبخندی زوری گفت:
- کی لایکت کرده؟
- بانو نجینی!
-

در فاصله ای که دورا میخواست به جسیکا حالی کند که در ایفای نقش نجینی نداریم، آملیا با سرعت به اتاقش که حالا همان اتاق لیسا بود، رفت و در کمد را باز کرد. با خوشحالی به ستاره ها گفت:
- خوب، چی بپوشم؟ ردای آبی تیره با نقش ستاره؟ یا ردای سیاه سیاره ای؟ یا...

و در همین لحظه...

به دلیل سرّی بودن، قابل نگارش نمیباشد. لطفا فضولی نفرمایید!

و از آن طرف، عده ای دیگر...



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
بعد از تصویب برگزاری مهمونی مرگخوار ها و محفلی ها گروه گروه از اتاق خارج میشدند. کتی در حالی که هر سه قدم یکبار کفش لیسا رو لگد میکرد گفت:
_میگم لیسا تو این مهمونی پیداشون میکنیم؛ مگه نه؟
_کفشمو خراب کردی برو اونور.
_خب ببین الان قهردونات نیست نمیتونی قهر کنی! تو مهمونی پیدا میشه نه؟منم نقطمو پیدا میکنم.چرا انقدر کفشات جلوی پای منه؟
_کتی بل از جلوی کفشای من برو اونور.
_کفاشتو از جلو راه بردار .

در همین حین که کتی و لیسا درگیر بودن جینی و پروتی از کنارشون رد شدن.
_جینی.
_هوم؟
_چیزه، میگما تو لباس داری؟
_اوهوم.
_ولی من ندارم.
_چییییییییییییییییییییییییییی؟تو همین الان ده دست لباس نو داری که حتی یه بارم نپوشیدیشون.
_نه خب اونا واسه این مهمونی مناسب نیست؛ تازه جینی موهامم نمیدونم چی جوری درست کنم.
_پروتی!
_هوم؟
_دلم میخواد خفه ات کنم.
_اگر بخوای من میتونم این کارو برات بکنم.

پروتی و جینی به سمت آرسینوس که خونسرد کنارشون ایستاده بود نگاه کردند.جینی خواست جیغ بزنه اما شخصیت محفل مآبانه ی خودشو حفظ کرد؛ دست پروتی رو کشید و گفت:
_لازم نکرده.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۳۸ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۰:۴۷
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 448
آفلاین
طولانی تر شب زندگیش به نظر میرسید و هرکاری میکرد خوابش نمیبرد. یه ذره گوشیش رو در آورد و اینستاگرام محفلی ها رو باز کرد. دافنه فقط عکسای کمک هاش به مردم مظلوم لندن ، مینروا عکس از آموزش تغییر شکل به هزاران جادوگربچه و رز در حالی که با استفاده از منوی مدیریت به ملت جادوگر کمک میکرد رو گذاشته بودن.
دامبلمورت دستی به ریش های سفید بلندش کشید ، بعد دست به جای دماغش که از بین رفته بود و بعد چوب دستیش رو نوازشی کرد و پیش خودش فکر کرد.
-حداقل دیگه درگیری که دامبلدور یا ولدمورت این چوب دستی رو داشته باشه نداریم.

همینطور که عکسارو کنار میزد ، به پروفایل مرگخوارا رسید و این بار صفحات اینستاگرام اونارو نگاهی کرد. آرسینوس در حالی شکنجه یه بچه یتیم، کراب در حال کشتن حیوانات اهلی و لینی مشغول استفاده از منوی مدیریت برای شکنجه هرچه بیشتر جادوگران.
کمی به فکر فرو رفت. هر دو نوع این عکسا خوشحالش میکرد ، هم خیرخواهی محفلی ها ، هم مرگخواری مرگخواران . یه مشکلی اینجا وجود داشت و میدونست که بقیه هم متوجهش شدن. صدای زمزمه محفلی ها و مرگخوارها هر موقع وارد اتاقی میشد مغزش رو با آتش کشیده بود. سوال اصلی که باید جوابش رو پیدا میکرد و هیچ قرص خواب یا طلسمی بهش کمک نمیکرد تا قبلش به خواب بره این بود که آیا میشه هم ارباب مرگخوارا بود و هم یه محفلی ؟ اونم نه هر محفلی ، رهبرشون.
از روی تختش بلند شد و به طرف پنجره رفت. نگاهی به بیرون انداخت و قبرستان ریدل نظرش رو جلب کرد. اتفاقاتی که برای هری پاتر بعد از جام آتش افتاده بود یادش افتاد و لبخندی زد. چقد اون موقع زندگی راحت تر بود. خوب و بد وجود داشت ، میدونست عضو کدوم طرف هست و با طرف مقابل میجنگید ولی الان همه چیز بهم ریخته و هیچ چیز سر جاش نبود. سریع باید یه فکری میکرد تا این مشکل رو حل کنه.

کمی اونطرف تر ، در جریان جلسه چهارم مرگخواران/محفلی ها ، وضعیت مذاکرات بدتر میشد که بهتر نمیشد.

-من نظرم اینه که امروز جلسه رو تعطیل کنیم بریم یه ذره شکار ماگل ها هممون آروم شیم.
-شکار ماگل ها ؟ برو خجالت بکش ، اونا چیکارت کردن که اینقد دنبال اذیتشونی ؟
-یعنی میخوای به من بگی که تو هیچوقت به این فکر نکردی که یه ذره اذیت کنی ماگل ها رو و بخندی؟ به توئم میگن انسان ؟ میگن جادوگر اصلا ؟ خجالت آوره.

مینروا از جاش بلند شد تا حرفی بزنه ولی کراب از این موقیت استفاده کرد و سریع رفت جاش نشست.
-پاشو باو اونجا جای منه.
-جای تو چیه ؟ من الان 2 هفتس اینجا نشستم و تکون نخوردم. حرفی میزنیا ، جای منه. خیالاتی شدی.

مینروا سری تکون داد و به وسط اتاق رفت و با چوب جادوش اشاره ای کرد تا همه ساکت شن. دوری زد و به همه نگاه کرد و شروع به توضیح نقشش کرد.
-بهترین راه حل اینه که یه مهمونی بزرگ بگیریم تو خونه ریدل ، همه خانواده هاتون رو هم دعوت کنید ، همه با هم یه غذایی بخوریم ، بگیم بخندیم تا با هم آشنا شیم.

همه به هم نگاهی انداختن و بعد سرشون رو به نشانه تایید نشان دادن. مرگخواران به این امید که خانواده محفلی ها رو چنان بترسونن که خودشون فراری شن و محفلی ها به امید که اینقد مهربون و دوست داشتنی باشن که مرگخواران آرزوشون این باشه که پیش هم زندگی کنن.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
- مینروا! ما اینجا تو خونه‌ی ریدل گل نشستگی رو تحمل نمی‌کنیم.
- که این طور!
- بله...همین طور.
- پس دیگه اینجا جایی برای من نیس.

جینی، پروتی و کتی پا به پای کشتی های در گل نشسته‌ی حرکت می‌کردند که با سرعت صفر کیلوبات بر ثانیه به سمت در خروجی توسط مک گونگال هل داده می شدند.
- ولی پروفسور! ما رو اینجا با این مرگخوار های سنگدل ول نکنین. بمونین.

مرگخوارهای سنگدل، در همین لحظه به همدیگر چشم و ابرو می‌رفتند. اولین محفلی داشت با پای خودش خارج می‌شد. اگر از معجون شانس هکتور نمی‌خوردند، به زودی اتاق هایشان آزاد می‌شدند.

ده دقیقه‌ی بعد

محفلی‌ها کسل و ناراحت روی مبل نو برتی بات می زدند. تازه مینروا آنها را تنها گذاشته بود و حالا دست تنها باید پروفسورشان را برمی‎‌گرداندند.

- زینــــــــــــگ!
- مینروا! ما اینجا برگشتن رو تحمل نمی‌کنیم!
- یه روباهی رو سر کوچه ندیدم. روباهه هم بهم نگفت که نیام اینجا. منم نیومدم. چیپس دوست ندارین یا پفک؟

دامبلمورت انتظار دیدن گربه‌ای را داشت ولی نه این یکی! گربه‌ی در نظر او، راه راه با عینک مستطیلی بود نه این موجود از هم گسیخته‌ی زرشکی که حتی بلد نبود جلوی او نیشش را ببندد.
- ما اینجا اصلا گربه ها رو تحمل نمی‌کنیم!
- می‌کنین؟
- نه! گفتیم نمی‌کنیم!
- خب نگفتین که نمی‌کنین.
- ما اینجا هیچ جونوری رو تحمل نمی‌کنیم!

نصف غیر انسان مرگخوارها ارباب جدیدشان را نگاه کردند. یکی اینجا نیاز به تعویض داشت!

همان شب- جلسه ی چهارم!

- اینجا جای منه. ممنون می‌شم از جام پاشین.
- من جلسه‌ی اول نشستم رو اون صندلی!
- کی صندلی منو دزدید؟

با اضافه شدن جمعیت محفل به جلسه، کمبود جا به شدت به چشم می خورد. حتی خانه‌ی ریدل هم به اندازه ی ویزلی ها فضا نداشت.

- هیش! دامبلمورت بیدار می‌شه.
- قهرم!
- هیـــــــش! این جوری نمی شه! دامبلمورت باید عوض شه. ما ارباب خودمون رو می‌خوایم.
- ما هم پروفس رو می‌خوایم!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۰:۵۰:۲۹
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۰:۵۱:۳۱
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۰:۵۲:۰۶



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
-وای مرلین چیکار کنم ؟ دامبلو بیدار کنم. وای چه کنم آی چه کنم چه طور اونو پیدا کنم ؟

-اهم، اهم.

مینروا فکر کرده بود و فکر کرده بود تا اینکه در نهایت از فکر کردن خل شده بود. در این بین دافنه مالدون با ادب و متین وسط شعر (دامبلو چیکار کنمش؟) اثر پروفسور مهربانشان پریده بود و سعی داشت آخرین خبر های فکر کردن ایشان را زودتر از غیره بگیرد که با این وعضی که از او دید به طرف بقیه محفلیون شتافت.
در این حین مرگخواری قهرقهرو از کنار آن پیرزن به گل نشسته بگذشت و وقتی آن پیر را که قصد داشت دامبلدمورت، رهبر جدیدشان را از آنها جدا کند ولی خل و دیوانه شده بود، دید با خوشی به سمت و سوی مرگخواران بشتافت تا این خبر دسته دوم را به آنها بدهد.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
خلاصه:
از اونجایی که دامبلدور طی ضربه مغری شدن بی هویت شده، محفلی ها انواع شناسه ها را روی او امتحان می‌کنند تا به دامبلدور می‌رسند. ولی این دامبلدور جدید مثل قبلی نیست. میکس شده‌ی ولدمورت و دامبلدوره که بهش دامبلمورت می‌گویند. حالا چون لرد هم رفته، مرگخوار ها تصمیم می‌گیرند که دامبلمورت را به عنوان رهبرشان قبول کنند که مساوی است با راه دادن محفلی ها به خانه‌ی ریدل. 
محفلی ها هم به سرعت هم اتاقی های خود را انتخاب می‌کنند...خب به طور دقیقتری، اتاق هایشان را تسخیر می‌کنند.
مک گوناگل هم به درخواست جینی به خانه ی ریدل امده تا مشکل رو حل کنه.
--------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------
بله بیشتر اتاق های خونه ی ریدل توسط محفلیان تسخیر شده بود.هرکس میرفت و اتاقی رو میگرفت و برطبق سلیقش انرا تزئین میکرد.
در این بین مرگخواران دوباره جلسه ای برپا کردن.
جلسه ی سوم در دستشویی خونه.

-اهم اهم...
-اه چرا ما اومدیم اینجا.
-حرف نباشه.خوب داشتم میگفتم،یاداوری موضوعات جلسه ی پیش:همون جور که قبلا هم گفتیم محفلیان اومدن و دارن گند میزنن به همه چیز و ما تصمیم گرفتیم که دامبلدورت رو به عنوان رهبر جدیدمان معرفی کنیم.

همین حین در قسمت پذیرایی خونه ی ریدل.

مک گوناگل روی صندلی نشسته بود و خیلی از محفلی ها هم دور او جمع شده بودن.
-پروف حالا چیکار کنیم؟
-دارم فکر میکنم جینی.
-پروف نکنه رفتارهای مرگخواران روی ما محفلی ها اثر بذاره؟
-نه جینی نمیذاره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
مـاگـل
پیام: 483
آفلاین
پروتی نگاهی به جینی انداخت و کلافه گفت:
_با این قانون مسخرشون! الان یعنی منو تو باید بگردیم یه مرگخوار گریفی پیدا کنیم؟اصلا داریم؟
_جیگر.
_جینی! اون پسره ما دختریم.
_مرسی از تذکرت بابت جنسیتمون؛ خو چیکار کنم؟گریفی مرگخوار از کجام بیارم؟
_نیوتم هستا!
_پروتی! خوبی تو؟میگم جیگر میگی پسره اونوقت نیوت پسر نیست؟
_بابا اون بره پیش جک جونوراش بخوابه.
_خب جک و جونوراش تو اتاقش میخوابن دیگه!
_عه! خب نمیشه یه طویله بسازیم براشون؟
_نمیدونم؛ وای من خستم یه اتاق پیدا کن.
_گشتم نبود؛ نگرد نیست.
_ خو پس ما کجا سکنا بگزینیم؟
_ نمیدو... آها، بلاتریکس رفت دنبال شوهرش؟
_نمیدونم آره فکر کنم.
_خب پس خوبه دیگه پاشو بریم اتاق اون...
_اتاق لسترنج؟
_آره دیگه خالی از سکنه است.
_ باش بریم.

پروتی و جینی جلوتر از چمدون هاشون که معلق در هوا دنبالشون می اومدن حرکت کردن؛ اتاق بلاتریکس طبقه ی دوم بود در حین اینکه از مله ها بالا میرفتند جینی گفت:
_راستی اتاق پالی هم بودا!
_بابا اونم دنبال رودولف رفت دیگه، بی عشق اون که اینجا بند نمیشد.
_آره راست میگی.

در اتاق بلاتریکس خیلی مقاومت کرد تا باز بشه؛ انواع اقسام طلسم ها رو نوش جون کرد تا آخر کلید رو وا داد و دختر ها وارد شدند.

_چه قدر تاریکه!
_چه قدر سیاهه.
_خوشم نیومد.
_تغییر دکوراسیون لازم داره.
_اوهوم.

و بدین صورت بود که چند ساعت بعد اتاق بلاتریکس لسترنج تبدیل شد به اتاقی با دیوار های یاسی که گل های ریزی روی کاغذ دیواریشون نقش بسته بود؛ دوتا تخت یک نفره در اتاق به چشم میخورد با رو تختی های بنفش پر رنگ و کتاب خونه ای که یکی از طبقه های اون پر بود از نامه های هری پاتر به همسرش!


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۸:۰۸:۲۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
مینروا مک گونگال با خستگی و از کول افتادگی به محفل می رسد. چندبار زنگ را فشرد و وقتی جوابی نیافت، چوب دستی اش را در آورد و رو به قفل در گرفت:
- ریداکتو.

پس از این که قفل در را بشکافت در را به آرامی باز کرد و با صحنه ای تعجب برانگیز روبرو شد. خانه ی درب و داغون و خالی از محفلی ها. همانطور با تعجب همه جا را می نگریست تا اینکه جغدی نامه ای را که با خود آورده بود را روی سر او کوبیدو مینروا را با تعجبش تنها بگذاشت.
مینروا با همان حالت تعجب به نامه نگاهی انداخت. پشت نامه نوشته شده بود((جینی ویزلی)). نامه را باز کرد وبه دستخط جینی چشم دوخت.

نقل قول:
سلام بر پروفسور خودم. پروف کجایی که به دادمون برسی؟ فقط امیدوارم که زودتر به خانه ریدل ها برسی.


نیم ساعت بعد


جینی با چشمانی گریان در بغل مینروا فرو رفته بود و ماجرا را می گفت. محفلی ها همه دور آن دو جمع شده بودند و گریه و زاری می کردند. جینی بینی اش را بالا کشید وگفت:
-همش همین بود.

مینروا دوست داشت رفتاری فراتر از خشن با آنها بکند ولی وقتی چشمان اشکیشان را دید منصرف شد و روی اولین صندلی نزدیک به آنجا نشست. همان موقع صدای دامبلدمورت همه را به خودشان آورد.
-این پیرزن فسیل شده در خانه ی ما چه می خواهد؟

جینی دستانش را به هم زد و گفت:
- پروفسور مینروا مک گونگال هستند ایشون. یکی از فرزندان سپید و سیاه شما.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۷:۳۰ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

خانوم فیگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
از این گردش گردون، نصیبم غم و درده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
- روله جان ... یه لحظه ...

مورفین که بی خبر از همه جا داشت پاورچین پاورچین به سمت منقل می‌رفت، برگشت تا ببیند چه کسی مچش را گرفته.

- می‌شه یه کمکی بدی من این چمدونو ... اِوا خاک عالم! چرا این شکلی ای؟

- کی؟ من؟ من که چیژیم نیش!

- چرا زیر چشات گود شده؟ چرا انقدر لاغری؟

- ولمون کن ننژون! اینا همش بهتونه! من چیژی نمی‌ژنم! خرژو خانم می‌دونه ... تو بگو بهشون!

- چرا چرا ... می‌زنی! با گِرَنی تعارف نداشته باش بِیبی. سینه من صندوقچه اسراره. اگه مشکلی داری بگو.

- ای بابا عژب گیری افتادیما! شما اشلا معلومه ژرفیتت تکمیله ننه! نمی‌شه بهت راژ گفت.

- گلم راه‌های بهتری هم واسه رفع نیازهات هست ...

- شنتی حال نمی‌ده ننه. فقط شنعتی!

- صنعتی؟ به حق چیزای ندیده و نشنیده! گم شو پسره‌ی وقیح! منو بگو می‌خواستم واسش آستین بالا بزنم!

خانم فیگ که از نعمت آپارات محروم بود، ابتدا قصد داشت به وسایل حمل و نقل عمومی متوسل شود اما شهردار سابق مشنگ لندن در روز آخر شهرداری‌اش، برق مشنگی را قطع کرده بود تا در کار شهردار جدید مشنگ لندن بگذارد و نه متروی مشنگی کار می‌کرد نه چراغ راهنمایی‌های مشنگی کار می‌کردند و در تمام چهارراه‌های مشنگی تصادف شده بود! در نتیجه او مجبور شد مسیر را پیاده طی کند و در حالی که از درد مفاصل رنج می‌برد، آهسته آهسته چمدانش را پشت سرش می‌کشید و حیاط خانه ریدل را به سمت در ورودی طی می‌کرد.

- عشقا؟ کجایین؟ یه جوون مرد جیگر دار بینتون پیدا نمی‌شه یه کمکی بده؟

آرسینوس از ناکجاآباد وسط حیاط ظاهر شد تا یادآوری کند که «گافش مکسوره!» اما پیش از آن که فرصت کند حرفی بزند خانم فیگ شروع به صحبت کرد:

- به به! چه جیگری! چه ماسک نازی! هم اتاقی کی بودی تو؟ بیا گلم ... بیا این چمدونو بگیر ببر تو اتاقمون.

قاعدتا هر کسی باید از این اشتباه مهلک امتناع می‌کرد. اما آرسینوس تصمیم داشت نزد ارباب جدیدش مقرّب شود و در حالی که سایرین توفیق چندانی در اجرای دستورات دامبلدورت نداشتند، همکاری با مهمان‌های ناخوانده می‌توانست در این راه به او کمک کند. پس چمدان را برداشت و جلوی خانم فیگ به راه افتاد تا اتاقشان را نشانش دهد.



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
لیسا رفت به اتاق گویل سر بزنه تا شاید بتونه از گویل یه پتو و بالشتی قرض بگیره ولی وقتی اونجا رفت با صحنه ی عجیبی روبه رو شد البته بالاخره پتو و بالشی رو گیر اورد.
فلش بک:
از اونجا که دافنه هم محفلی هست به همراه بقیه ی محفلی ها به خانه ی ریدل ها اومده بود وباید مثل بقیه برای خود یه اتاق پیدا کنه که البته درون اتاقش اثری از رنگ صورتی وجود نداشته باشه چون او به شدت از رنگ صورتی بدش میاد.
او به اتاق ها سر میکشه تا ببینه خالی هستن یا نه ولی بیشترشون پر شده بودن از محفلی ها!
از اونجا که میخواست یه فرصت بدست بیاره تا از گویل معذرت خواهی کنه، وقتی که در راه روهای خانه ی ریدل ها راه میرفت از شانس خوبش، به اتاق گویل رسید، از اونجا فهمید که اتاق گویل هست چون رو درش نوشته بود گویل!
در زد و گفت:
-سلام گویل!میخواستم بابت اتفاقی که امروز افتاد ازت معذرت خواهی کنم.
او میخواست از گویل معذرت خواهی کنه چون بهش گفته بود که حریفش شه برای درس وردا و طلسما ولی دافنه فکر کرد که او متوجه ی پیامش نشده به همین دلیل از جسیکا درخواست کرد تا حریفش شه و او هم قبول کرد.

-مهم نیست،پیش میاد دیگه.

دافنه با دقت اتاق گویل رو نگاه کرد، به نظرش که اتاق خوبی بود، نه از رنگ صورتی توش وجود داشت نه خیلی شلوغ بود، بلکه اتاقی ساده و همچنین تو اتاق از رنگای سبز و ابی استفاده شده بود،ناگهان داد:
-از اتاق من برو بیرون!

-اما اینجا اتاق منه.

-دیگه نیست.

گویل:

-نمیری بیرون؟

-نه نمیرم.

گویل چوب دستی اش رو دراورد تا با ورد استوپفای او را بیهوش کنه ولی دافنه برداشت اشتباهی کرد، او فکر کرد که گویل میخواد مثلاً از ورد کروشیو استفاده کنه چون او هم میخواد مرگخوار شه -درسته که او هنوز عضو نشده ولی چون میخواسته بشه به او اجازه دادن تا وارد خونه ی ریدل ها شه و به او یه اتاق داده بودن-و حتماً رفتار اونها رو داره، معمولاً مرگخوارا هم از این ورد زیاد استفاده میکنن به همین دلیل با توان قدرت داد زد:
-تو میخواستی از ورد کروشیو استفاده کنی؟الان خودم حسابتو میرسم.
"لیسا از همین جا تمام این صحنه ها رو میبیند."
دافنه که خیلی عصبانی شده بود چشاش از رنگ ابی به رنگ بنفش تغییر پیدا کرد،موهاش و خودش رو هوا شناور موندن به همراه وسایل اتاق گویل از جمله کمدش،میزش،تختش و ...

-گرگوری گویل!تو میخواستی رو من از کروشیو استفاده کنی،خودم الان حالیت میکنم.

گویل که وضعیت رو خطرناک دید، تصمیم گرفت که دیگه با اتاقش خداحافظی کنه و از اونجا بره ولی قبلش لیسا رو اونجا دید جلوی در که بهش میگفت که پتو و بالشی رو به او بدهد ، گویل هم پتو و بالش تختش رو برداشت و فرار کرد و رفت به لیسا داد.

پایان فلش بک.

دافنه به راحتی تونست بالاخره اتاقی رو پیدا کنه البته پیدا که نه به چنگ بیاره!




ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۱:۵۳:۰۱
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۲:۲۵:۴۴
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۷ ۲۳:۰۴:۲۳

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.