طولانی تر شب زندگیش به نظر میرسید و هرکاری میکرد خوابش نمیبرد. یه ذره گوشیش رو در آورد و اینستاگرام محفلی ها رو باز کرد. دافنه فقط عکسای کمک هاش به مردم مظلوم لندن ، مینروا عکس از آموزش تغییر شکل به هزاران جادوگربچه و رز در حالی که با استفاده از منوی مدیریت به ملت جادوگر کمک میکرد رو گذاشته بودن.
دامبلمورت دستی به ریش های سفید بلندش کشید ، بعد دست به جای دماغش که از بین رفته بود و بعد چوب دستیش رو نوازشی کرد و پیش خودش فکر کرد.
-حداقل دیگه درگیری که دامبلدور یا ولدمورت این چوب دستی رو داشته باشه نداریم.
همینطور که عکسارو کنار میزد ، به پروفایل مرگخوارا رسید و این بار صفحات اینستاگرام اونارو نگاهی کرد. آرسینوس در حالی شکنجه یه بچه یتیم، کراب در حال کشتن حیوانات اهلی و لینی مشغول استفاده از منوی مدیریت برای شکنجه هرچه بیشتر جادوگران.
کمی به فکر فرو رفت. هر دو نوع این عکسا خوشحالش میکرد ، هم خیرخواهی محفلی ها ، هم مرگخواری مرگخواران
. یه مشکلی اینجا وجود داشت و میدونست که بقیه هم متوجهش شدن. صدای زمزمه محفلی ها و مرگخوارها هر موقع وارد اتاقی میشد مغزش رو با آتش کشیده بود. سوال اصلی که باید جوابش رو پیدا میکرد و هیچ قرص خواب یا طلسمی بهش کمک نمیکرد تا قبلش به خواب بره این بود که آیا میشه هم ارباب مرگخوارا بود و هم یه محفلی ؟ اونم نه هر محفلی ، رهبرشون.
از روی تختش بلند شد و به طرف پنجره رفت. نگاهی به بیرون انداخت و قبرستان ریدل نظرش رو جلب کرد. اتفاقاتی که برای هری پاتر بعد از جام آتش افتاده بود یادش افتاد و لبخندی زد. چقد اون موقع زندگی راحت تر بود. خوب و بد وجود داشت ، میدونست عضو کدوم طرف هست و با طرف مقابل میجنگید ولی الان همه چیز بهم ریخته و هیچ چیز سر جاش نبود. سریع باید یه فکری میکرد تا این مشکل رو حل کنه.
کمی اونطرف تر ، در جریان جلسه چهارم مرگخواران/محفلی ها ، وضعیت مذاکرات بدتر میشد که بهتر نمیشد.
-من نظرم اینه که امروز جلسه رو تعطیل کنیم بریم یه ذره شکار ماگل ها هممون آروم شیم.
-شکار ماگل ها ؟ برو خجالت بکش ، اونا چیکارت کردن که اینقد دنبال اذیتشونی ؟
-یعنی میخوای به من بگی که تو هیچوقت به این فکر نکردی که یه ذره اذیت کنی ماگل ها رو و بخندی؟ به توئم میگن انسان ؟ میگن جادوگر اصلا ؟ خجالت آوره.
مینروا از جاش بلند شد تا حرفی بزنه ولی کراب از این موقیت استفاده کرد و سریع رفت جاش نشست.
-پاشو باو اونجا جای منه.
-جای تو چیه ؟ من الان 2 هفتس اینجا نشستم و تکون نخوردم. حرفی میزنیا ، جای منه. خیالاتی شدی.
مینروا سری تکون داد و به وسط اتاق رفت و با چوب جادوش اشاره ای کرد تا همه ساکت شن. دوری زد و به همه نگاه کرد و شروع به توضیح نقشش کرد.
-بهترین راه حل اینه که یه مهمونی بزرگ بگیریم تو خونه ریدل ، همه خانواده هاتون رو هم دعوت کنید ، همه با هم یه غذایی بخوریم ، بگیم بخندیم تا با هم آشنا شیم.
همه به هم نگاهی انداختن و بعد سرشون رو به نشانه تایید نشان دادن. مرگخواران به این امید که خانواده محفلی ها رو چنان بترسونن که خودشون فراری شن و محفلی ها به امید که اینقد مهربون و دوست داشتنی باشن که مرگخواران آرزوشون این باشه که پیش هم زندگی کنن.