لرزش هایی که در پی آخرین جمله ی لرد به وجود آمدند، نشان از شروع به تبدیل دیگری بود.
- این دفعه دیگه قراره تبدیل به چی بشیم؟ چوب جارو؟قلم پر؟ نی؟ نه ما از همه اینا متنفریم. هر چی هست اینا نباشه.
در همین زمان در باز شد و کله ای با موهای قرمز وارد اتاق شد.
- بازم ویزلی؟ اینجا جز ویزلی نمیشه کسی رو پیدا کرد؟
رون ویزلی مستقیم به سمت تخت خوابی که لرد رویش رها شده بود رفت و محکم خودش را روی آن پرت کرد، طوری که لرد بعد از شش متر پرواز در هوا با صدای تقی با کله به زمین خورد.
- آخ، سرمون درد گرفت. ریتا میدیم هکتور به عنوان سوسک آزمایشگاهی ازت استفاده کنه.
رون ویزلی با اشتیاق لرد را از زمین برداشت و به چشمان او خیره شد.
- ببین کی اینجاست؟ اگه تو رو بدم به پروفسور حتما خوشحال میشه.
- ما نمیتونیم باور کنیم. واقعا بعد از این همه تلاش و داد و فریاد تو باید میفهمیدی ما کی هستیم؟!
- آرهههه!
- آره و تسترال! آره و معجون های هکتور! آستوریامون اگه الان اینجا بود مغزتو با ناخوناش می کشید بیرون. اگرچه شک داریم داشته باشی.
رون، لرد را زیر بغلش زد و از در بیرون رفت.
- اوهوی، بوی اینجا از بوی آزمایشگاه هکتور هم بدتره. شماها اصلا میدونید آب چیه؟!
- هی رون کجا داری میری؟
هری در حالی که دستش را روی جای زخمش می کشید و ادای درد کشیده ها را در می آورد این سوال را از رون پرسید.
- میخوام برم پیش دامبلدور. ببین براش چی پیدا کردم!
و لرد را به سمت هری گرفت.
- آآآآآآآی زخمم. آی مُردم. وااااای...
- خودتو به لرد زدگی نزن هری بیا بریم این دمپایی پشمیِ خرگوشی رو بدم به پروفسور.
و بدین ترتیب شی جدیدی که لرد به آن تبدیل شده بود مشخص شد... دمپایی پشمی خرگوشی!