خلاصه: شخصی مرموز در آزمایشگاه زیر هاگوارتز سمی تولید کرده که به هرکس تزریق بشه، اون فرد تحت فرمان شخص مرموز قرار میگیره و صدای اون رو توی ذهنش میشنوه. اون فرد میخواد یه ارتش بسازه.
نکته: تا الان رگناک، لیسا و لاتیشا مسموم شدن و الان لاتیشا میخواد گادفری رو مبتلا کنه.
***
گادفری چند ثانیه ای حرف نزد.
- نگفتی... دوست داری روی خودت شعبده بازی انجام بشه یا نه؟
لاتیشا لبخند مرموزی زد.
- تو روی من شعبده انجام بدی؟ اما تو که بلد نیستی!
گادفری لبخندی از روی بی خیالی زد.
لاتیشا خیلی آرام و دوستانه دست گادفری را به سمت خود کشید.
- نگران نباش. بلدم. فقط بریم یه جای خلوت تر. کسی جز تو نباید راز شعبدهی منو بفهمه.
بعد گادفری نگران را با خود پشت یکی از دیوارهای هاگوارتز برد.
لاتیشا سوزنی که تا الان در جیبش سنگینی میکرد را در آورد.
- این چیه؟
لاتیشا با سرعت و قبل از اینکه جواب سوال گادفری را بدهد، سوزن را در رگ گادفری فرو کرد.
- حالا دیگه تو هم از مایی. با هم برای ارباب.
لاتیشا لبخند بی روحی زد. احساس راحتی میکرد چون اولین ماموریتش را انجام داده بود.
- آفرین لاتیشا کارت خوب بود... گادفری به تو هم خوش آمد میگم. تو هم وقتشه برای ارتش من سرباز جمع کنی.
این صداها فقط توی سر گافری و لاتیشا اکو میشد.