- شب به بیــابان تنـــهـــــا ... منتظرت بودم ... منتظرت بودم!
- فــــیـــــــــسسسس!
رودولف وحشت زده چوبدستی کشید و در تاریکی بیابان به دنبال منشا صدا گشت.
- بلا؟ تویی؟ غلط کردم عزیزم ... خودتو نشون بده شوخی بسه! عع.
نجینی! تو اینجا چی کار میکنی؟
- از غم دوری پاپا سر به بیابون گذاشتم! این بی لیاقتا نه توجهی به وضع پاپا دارن نه دیگه اون عزّت و احترام سابقو برای من قائلن.
این سوژه دیگه جای من نیست!
رودولف مارزبان نبود تا متوجه شود نجینی چه میگوید ... البته این را به روی خودش نیاورد.
- ترس؟ نه! نترسیدم! من هیچوقت نمیترسم ... حتا وقتی میترسم.
- ها؟ چی میگی واسه خودت؟!
- یا ریش مرلین! به گمونم گشنشه.
- گشنه که ... آره! من همیشه گشنمه حتا وقتی گشنم نیست.
رودولف سریعا دست اضافهاش را کند و جلوی نجینی انداخت.
- بیا! مرگخواری هستم چنین فداکار! اینو بخور ارباب که خوب شدن براشون تعریف کن.
نجینی با ذکر «چه کتف و بالی بزنـــیـــم!
» خزید و به سوی دست لرد حمله ور شد.
- بی راه نگفتنا ... در بیابان لنگه دست هم نعمته.
- راضی به زحمت نبودیما! سر همین میز دور هم میخوردیم دیگه.
- نزن این حرفو! ارباب همیشه برای گیاهان ارزش زیادی قائل بودن. ما برای رضایت خاطر ایشون نشستیم زمین. شما بالا باشید.
عدهای از مرگخواران سعی میکردند نگاهشان را از میز ناهارخوری بدزدند و سایرین نیز با اکراه به درخت خیره شده بودند. دیس بزرگی از کود وسط میز بود و درخت مشت مشت آنها را از پایین ترین نقطه وارد بدنش میکرد.
- هنوزم که ارباب ارباب میکنید!
اون بنده مرلین الان فرقی با مجسمه نداره. دیگه لازم نی ازش بترسین.
- نخیر! ارباب فقط یکم ... ساکت شدن!
- و ساکن!
- و صامت!
- اینو که من گفتم.
- نخیرم تو گفتی ساکت. این فرق داره.
- چیزیم نمیخوره ... یه باره بگین نفسم نمیکشه دیگه.
آخ که چقد ساده و ترسویید. اگه الان واقعا زنده بود و چیزی میفهمید میذاشت من بیام تو؟ نه! همونطور که تو این 120 سال نذاشت.
نگاههای تردیدآمیزی بین مرگخواران رد و بدل شد. نه دلیلی برای رد حرف درخت داشتند و نه جرات پذیرفتن آن را.
- چیه؟ چرا اینجوری به من زل زدین؟ نگفتم بلایی سرش بیارین که! فقط گفتم اون الان چیزی نمیبینه و نمیشنفه ...
لینی در حالی که با دو بال شفاف جلوی چشمانش را گرفته بود گفت:
- اگه یه وقت ببینن چی؟
- اصلا تو فکر کردی این چیزا برای ما مهمه؟ ارباب تا همین الانشم هیچ وقت منو ندیدن.
- من رو هم هیچ وقت ... با دقت ندیدن! نشون به اون نشونی که هیچ وقت نگفتن امروز چه آرایش زیبایی کردی.
- باشه ... شما که راست میگین.
ببینم! دیگه کود ندارین؟
- اجازه بدین ... اسلاگهورن رفته مرلینگاه
تهیه تولید کنه.
تق تق تق- شوما؟
- وا کن غول بیابونی ... میدونم رودولف اونجا قایم شده.
- رودولف نداریم اینجا. کوجا بهتون آدرس دادن؟
بلاتریکس اعصاب نداشت. به سرعت چوبدستی کشید و کلبه هاگرید را به آتش کشید. اما هرچه منتظر ماند جز فنگ و هاگرید نیم سوخته کسی از آن خارج نشد.
- پیدات میکنم رودولف! مگر دستم بهت نرسه.
بلا راستهی بیابان را گرفت و راهی شد تا رودولف را پیدا کند.
هوا هوای مهاجرت بود. دستهی کبوترها که با پایان فصل سرما به خانهشان برمیگشتند در پهنه بی کران آسمان به پرواز درآمده بودند و با تغییر آرایش پروازی خود از 4-4-2 لوزی به 4-2-3-1 با دو هافبک دفاعی تخریبی صحنههای زیبایی ایجاد میکردند.
شالاپ!- سر مبارک ما
وای به حالتون اگر ما سالم بودیم ... وای به حالتون اگر مرگخوارامون وسط حیاط تنهامون نذاشته بودن و این جسارت رو میدیدن! لعنت به این مرض بختک ... لعنت به هرچی کفتره ... لعنت به آرایش دفاع چهارنفره خطی ...
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۲۰:۲۷:۲۲
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۲۰:۵۱:۳۹