وینکی تمیز میکرد.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی به سمت مقصد تمیزکاری بعدی اش رفت.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی دوباره به سمت مقصد بعدی اش به راه افتاد.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی داشت مرزهای مسیر تمیزی را می درید.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی توقف ناپذیر بود.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی کثیفی ها را قتل عام میکرد.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
کثیفی ها دیگر با شنیدن نام وینکی فرار میکردند.
-وینکی تمیز کرد! وینکی جن خووب؟
وینکی به سمت کثیفی های فراری می دوید.
-وینکی تمیز کرد! کثیفی از دست وینکی فرار نکرد. وینکی جن نامکثفرار؟
وینکی سریع تر می دوید.
-وینکی جن سونیک!
کثیفی ها بدو، وینکی بدو...
-وینکی، جن دونده!
کثیفی ها به جاده خاکی میزدند، وینکی از میانبرها جلویشان سبز میشد.
-وینکی، جن اوسین بولت! وینکی کثیفی ها رو شکست داد.
وینکی به سرعتش افزود. وینکی شانه به شانه کثیفی ها می دوید. وینکی خیلی سریع شده بود و کسی به پایش نمیرسید و یکه تاز بود و خفن بود.
صدای برخوردوینکی با برخورد به جسم سخت و محکم و چوبی و زشت و خبیثی، متوقف شد و به زمین افتاد. وینکی با ناامیدی به کثیفی هایی نگاه کرد که دانه دانه به خط پایان مسابقه می رسیدند و مدال میگرفتند و مدال هایشان را به رخ وینکی میکشیدند.
-عرررررررررررررررررررررررر!
کمد تسترال! کمد بیشعور! کمدِ پدر کمد! وینکی کمد رو کشت!
کمد به وینکی نگاه کرد.
-عه... از این موجودات کریه المنظر هم که دارن تو خونه شون. جن راه نمیدم تو خودم. برو یه جا دیگه بازی کن.
-کمد نتونست واسه وینکی تکلیف تعیین کرد! حالا که اینطوری شد اصلا وینکی به زور رفت تو کمد.
-نه. برو رد کارت.
وینکی سعی کرد به زور در کمد را باز کرد. کمد، وینکی را زد. وینکی کمد را زد. کمد دوباره وینکی را زد. وینکی جواب زنِش کمد را با زنِش داد. کمد هم ساکت نماند و دوبار وینکی را زد. وینکی سه بار کمد را زد. کمد درهایش را همزمان توی صورت وینکی باز کرد. وینکی هم درهای خودش را توی صورت کمد باز کرد.
-ببند دراتو... عه... چه جن بی تربیتی!
کمد روی وینکی پرید. وینکی از زیرش بیرون آمد و دست کرد توی دماغ کمد. کمد، دست وینکی را گاز گرفت. وینکی، کمد را گاز گرفت. کمد، روی کله وینکی فین کرد. وینکی گیگیلی های دماغش را به کمد مالید. کمد دور خودش چرخید و وینکی را به کناری پرت کرد.
-وینکی کمد رو ول نکرد! حالا که اینطوری شد وینکی کاری کرد که خود کمد خسته شد و وینکی رو توی خودش راه داد. وینکی جن مکاماریکّمدرهرو!
وینکی پرید و روی کمد نشست.
-عه... برو گمشو دیگه.
-نه.
-گیری افتادیم این وقت شب...
کمد به ناچار با جن رویش به راه افتاد.