هکتور که عمرا نمی تونست از قافله عقب بمونه با ویبره ای روی اون یکی شونه ی کراب شیرجه زد.
هکتور که لباس
گلابی پوشیده بود با ذوق زدگی روی اون یکی شونه ی کراب بندری می زد. و کراب که حالا دماغش با زمین مماس شده بود به فکر این بود که له شدن در روز هالووین ممنوعه. پس اون باید هر جور شده استوار بمونه.
هکتور که دید کراب نتونسته خط چشم موشی بکشه، تصمیم گرفت بهش کمک کنه برای همین
ملاقه ای رو از پاچه ی شلوارش بیرون می کشه و اون رو صاف توی گوش چپ کراب فرو میکنه. طوری که از گوش راستش میزنه بیرون.
- مرد ملاقه ای!
کراب که از این حجم از محبت و علاقه و سنگینی یک جا غافلگیر شده بود، کلا زبونش بند اومده بود. داشت میترکید. ولی ترکیدن هم توی روز هالووین ممنوع بود.
اما از اونجایی که محبت هکتور قلمبه شده بود میخواست به همه ابراز محبت کنه.
جورابش رو از پاش در آورد و در حالی که نجینی با علاقه به دود سبز خارج شده از جوراب خیره شده بود و اون رو با مار رقصون اشتباه گرفته بود، هکتور هم دو تا سوراخ تو جوراب ایجاد کرد و اون صاف کشید رو سر لرد!