لینی مدام بین هدیه دادن مرگخوارا و هدیه گرفتن لرد، بالبال میزد و ویز ویز میکرد و ازینور به اونور میرفت و خلاصه که آسایشو از همه ربوده بود.
لرد هم با وجود تمام تلاشی که برای نادیده گرفتن حشرهی ویز ویزوش میکرد، اما بازم نمیتونست چشماشو ببنده و گوشاشو بگیره تا متوجه هیچکدومش نشه!
- هدیه که ندادی بمون، حداقل دچار سرگیجه و سردرد نکن ما رو!
لینی که انگار منتظر فرصت بود، بلافاصله جلو میاد و کلاه بابانوئلی که رو سر لرد بودو برمیداره.
- سنگین بود؟ سرتون درد گرفت؟ میدونستم! بذارین یکی دیگه بتون بدم.
کلاهو به گوشهای پرتاب میکنه و
سخت مشغول گشتن چیزی تو جیباش میکنه.
- الان یکی دیگه میدم بهتون ارباب. سبک و خوشگل و مانع سردرد.
لرد که منظورش از سردرد، صدای ویز ویز مداوم پیکسی بود، پوکرفیسوارانه به کلاهی که دور از دسترسش قرار داشت و لینیای که دست از گشتن جیباش برنمیداشت نگاه میکنه.
- پیدا میشه الان. صبر کنین. فقط یکم دیگه.
- پیکس ما منتظر پیدا شدن اون چیزی که تو میخوای از جیبت در بیاری نیستیم. تو خودت چند وجبی که کلاهی که بخواد تو جیبت باشه چند وجب باشه که رو سرمون جا بگیـ... واو!
ابتدا شیء پیکسیمانندی از جیب لینی بیرون میاد و به دنبالش یه کلاه بابانوئلِ دستبافِ بزرگ خارج میشه که از شدت بزرگی،
خود لینی زیرش دفن میشه و فقط دستش برای نشون دادن کلاه بیرون میمونه.
- اینه ارباب. بگیرین بذارین رو سرتون.
صدای لینی بسیار خفه بود و انگار که از ته چاه میومد، ولی بازم قابل شنیدن بود.
لرد مایل نبود کلاهی که به جای منگوله، پیکسی ازش آویزون بودو روی سرش بذاره. اما مرگخوارای منتظر برای اهدای کادو رو نمیتونست بدون کلاه بازدید کنه. شاید اونوقت فکر میکردن کریسمس تموم شده و دیگه براش هدیهای نمیاوردن!
- خیله خب. ولی این چرا تهش اینقد باریکه؟
لینی که بالاخره با برداشته شدن کلاه از روش، تونسته بود نفسی تازه کنه، بالی میزنه و به هوا ملحق میشه.
- چیزه ارباب... خلاقیت خودم بود دیگه. گفتم متفاوت باشه. پیکسیانه باشه. خودم با جادو ساختمش.
اما حقیقت این بود که لینی کم نخ تهیه کرده بود! و در واقع مجبور شده بود کلاهی متفاوت از هر کلاه بابانوئلیِ دیگهای بسازه.
در حالی که لرد سرگرم جاسازی کردن کلاه روی سرش بود که به نظر میومد لینی اینم گشاد دوخته بود، ناگهان حس میکنه چیزی رو شونهش نشسته. پیکسی باز هم فرصتقاپی کرده بود و در زمان غفلت لرد جلو اومده بود.
- چیلیک! عکس گرفتم ارباب. عکس دوتایی. خودمون دوتا. فقط خــــودمـــــون!
لینی اینو میگه و به سرعت گوشهای محو میشه و بعد از اجرای چندین طلسم همراه یه
قاب عکس برمیگرده.
- سومین هدیه کریسمستون ارباب.
- کی سومی شد که ما نفهمیدیم؟ بر ما نیرنگ نزن پیکس.
- اول خودم، بعد کلاهم، بعدم عکس دو نفرهمون. عالیه نه ارباب؟
لرد با تعجب به لینی که چیزی نمونده بود از شدت ذوق و شوق سکته کنه نگاه میکنه. شاید کریسمسِ پیکسیها این شکلی بود خب! سری تکون میده و قاب عکسو از لینی میگیره.