هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


اطلاع‌رسانی کوییدیچ قوانین کوییدیچ برنامه مسابقات بیلبورد امتیازات


# مسابقه میزبان نتیجه مهمان
1 براکت بالا برتوانا ~ اوزما کاپا
2 براکت پایین پیامبران مرگ ~ هاری گراس
3 نیمه‌نهایی بازنده 1 ~ برنده 2
4 فــیــنــال برنده 1 ~ برنده 3


دفتر رئیس فدراسیون اطلاعات تیم‌ها کافه کوییدیچ کازینو پیژامه مرلین

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#76

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۱:۳۲ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
گـریونـدور


بچه های ریونی رفتند تا نقشه خود را اجرا کنند.

فلش بک

- باید یه نقشه خیلی خوب بکشیم.

لحظه ای همه به فکر فرو رفتند. حالتشان فقط مخصوص متفکران ریونی بود.

- فهمیدم!

ریونی ها از فکر بیرون آمدند و به سمت گابریل که داشت در حین تمیز کردن لکه روی چادر حرف میزد، برگشتند.

- میتونیم بریم زمین رو تمیز کنیم. بعدش چادر رو. بعد که تموم شد درختارو تمیز کنیم. اینطوری بخاطر نظافت و پاکیزگی بهمون دویست امتیاز میدن!

همه با نا امیدی سرشان را برگرداندند.
- کسی ایده دیگه ای نداره؟
- بیاین باهاشون قهر کنیم؛ حتی نگاهشونم نکنیم. بی توجهی بهترین سلاحه! من که از همین الان دیگه باهاشون کاری ندارم.

ریونی ها نا امید بودند نا امیدتر هم شدند.

- فهمیدم. وسایل پروفسور ها رو برمیداریم و میذاریم تو چادر اونا. اینطوری وقتی پیداشون کنن ازشون امتیاز کم میشه.

پایان فلش بک

ریونی ها به دنبال اولین پروفسور گشتند که پروفسور لاکهارت و آینه اش توجه آنها را جلب کرد.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#75

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
از این گو به اون گو!
گروه:
مـاگـل
پیام: 104
آفلاین
"گریوندور"

ملت گریفیندور دامبلدور را دوره گرفته بودند و همه با هم حرف می‌زدند.
- فرزنداااان، یک نفر حرف بزنه. اینیگو تو بگو.
- آقا اونا به ما گفتن نامـتـ... چیز... ام... .
- نامتقارن گوگو. یعنی کسی که متقارن نیست.
- حالا... تازه اونا به ما گفتن نهنگای هاگوارتز.
- گوگو! ننگ، نه نهنگ.
- دیگه بدتر.
- فرزندان گودریک آرام باشید. الان چند امتیاز از ریون کم می‌کنم. به دلیل فحاشی ده امتیاز از ریون کم می‌شود.
- فقط ده امتیاز؟

کمی آن‌طرف‌تر


- نقشه‌ی خوبیه. باید از همین الان شروع به اجرا کنیم.


"رویاهات، روح اصلیت رو می‌سازند"




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#74

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
گریوندور


- ما برنده ایم!

این جواب اون یکی ریونکلایی نبود، بلکه صدای ملت گریفیندوری بود که از الان داشتن رو اهنگ بردشون کار می کردن.
اشلی چوب بیسبال الکتورو برداشته بود و روی موهای فنر ویولن میزد، بقیه ی ملت گریفیندور ام همخونی می کردن و همزمان قرای بابا کرمی میومدن.
-ما برنده ایم! گریف دوست داریمو دوست داریمو دوست داریم!

از اون طرف ملت ریونکلا پوکر مونده بودن.
- حداقل یکم خلاقیت به خرج بدین!
- بوقیا!
- ننگای هاگوارتز!
- نامتقارنا!
-

احتمالا اگه کسی به گابریل می گفت نامتقارن، به شعورش توهین می شد ولی گابریل خبر نداشت که همه مثل خودش نامتقارنو فحش نمی دونن.

گریفیندوریا که به غرورشون برخورده بود پیش دامبلدور میرفتن تا به دلیل استفاده از کلمات نامناسب از ریونکلایی ها امتیاز کم شه!

- برو بچه های ریونکلا! حتی تو اکبر! جمع شین نقشه بکشیم! ما جامو می خوایم!
[cente


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۲:۱۳:۱۱

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#73

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
گ‍ریون‍دور


- نمیـــــــــــخوام! نمـیــــــــــام!

دروئلا که با ذوق مشغول آماده‌شدن بود کوله‌پشتی‌اش را برداشت و گفت:
- خب آخه چرا گبی؟ ما باید بریم تا همه تلاشمونو برای برنده‌شدن بکنیم!
- اونجا جنگل داره... جنگلا پر از موجودات کثیفن! هیچ اصولی از پاکیزگی اونجا رعایت نشده. فکرشو بکن... شاخ و برگ درختا باید دستمال کشیده‌بشن... تنه درختا باید تراشیده بشن... زمین باید از خار و خاشاک پاک بشه... درختای اضافی در طرفین، باید از ریشه جدا بشن! می‌دونی چقدر سخته؟

دروئلا که سعی می‌کرد گابریل را در کوله‌پشتی فرو نکرده و در همان اسکله به دریا پرتاب نکند، لبخند زورکی‌ای زد.
- عوضش... اونجا اسکله‌ست... اسکله‌ هم که نشانی از وجود دریاست... دریا هم که آب داره و آب هم نشانه پاکیزگیه!

چشمان گابریل برق زد. به سرعت از جا پرید و بدون توجه به اینکه همین الان تسترالش کرده‌بودند وسایلش را جمع کرد و زودتر از همه از خوابگاه بیرون زد.

***

اعضای دو گروه ریونکلاو و گریفیندور در حالی‌که با نگاه به هم مشت و لگد پرتاب می‌کردند با رهبری استادها در حال حرکت به سمت اسکله تفریحی بودند.

- چه مشت محکمی با نگاهت بر دهانش زدی باباجان! صد امتیاز برای گریفیندور! خب دیگه گریفیندور برنده شد حالا همه برمی‌گردیـــ... نه مثل اینکه نمی‌گردیم. به راهمون ادامه بدیم!

این حرکت و این صد امتیاز اعضای ریونکلا را به شدت عصبانی کرده بود. آن‌ها هر چه سریعتر باید کاری می‌کردند تا این صد امتیاز ِ ناجوانمردانه کسر شود.

- پیس پیس! چیکار کنیم خب؟


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۳:۲۱:۲۸

گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۹:۲۶ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#72

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۹:۳۱ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
جـادوگـر
پیام: 554
آفلاین
فعالیت مشترک دو گروه ریونکلاو و گریفیندور

گ‍ریون‍دور


«سوژه جدید»

دینگ دینگ دینگ...

سرسرای بزرگ هاگوارتز، مملو از دانش آموزان خوشحال و هیجان زده ای بود، که منتظر اعلام گروه قهرمان سال بودند. دامبلدور با همان عینک هلالی شکل که قرن ها روی چشمش بود، از جایش برخاسته و با صدای دینگ دینگ لیوان، تلاش کرده بود همه را ساکت کند.
-همونطور که همه می دونید، تا این لحظه امتیاز دو گروه ریونکلاو و گریفیندور برابر شده و هیچکس نمی دونه قهرمان امسال، کدوم گروهه...

نفس در سینه‌ی دانش آموزان حبس شده بود. این قهرمانی ارزش زیادی برای هر دو گروه داشت. البته حضور دامبلدور به عنوان سخنران، نشانه خوبی برای ریونکلاوی ها محسوب نمی شد. همه مطمئن بودند که دامبلدور قصد دارد دویست امتیاز بابت یتیم و زخمی و بیچاره بودن هری، به گریفیندور اضافه کرده و بحث را خاتمه بخشد.
-خب راستش منم نمی دونم کدوم گروه قهرمانه!

دامبلدور همه پیش بینی ها را نابود کرد!
-برای همین، اردوی تفریحی کوتاهی برای دو گروه ریونکلاو و گریفندور در نظر گرفتیم که طی اون، رفتار اعضای دو گروه، باعث کم یا زیاد شدن امتیاز ها میشه و ما می تونیم گروه برنده رو مشخص کنیم!

دامبلدور از این فکر خودش کلی لذت برد و حال کرد. در حالی که دانش آموزان هر دو گروه، با خشم و نفرتی وصف نشدنی، به او خیره شده بودند.
دامبلدور این را فهمید و برای رفع آن، تصمیم گرفت از ایده فوق العاده دومش رونمایی کند.
-اصلا نگران نباشید؛ قراره که توی این اردو، تعدادی از اساتيد هم شما رو همراهی کنن تا مشکلی پیش نیاد. پرفسور اسنیپ، پرفسور هکتور دگورث گرنجر و پرفسور لاکهارت هم در این اردو همراه ما هستن!
-ما؟!
-خودشم میاد؟

ظاهرا دامبلدور قصد نداشت آن همه موقعیت امتیاز دادن به گریفیندور را از دست بدهد!
-بسیار خب... بهتره به خوابگاه هاتون برید و خوب استراحت کنید که برای دو روز آینده، حسابی انرژی داشته باشید.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۱۳:۰۰:۵۱

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#71

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
در همون حال که ملت سوفی به دست به سمت خوابگاهشون میدویدن و دامبلدور و هوریس به یاد خاطرات گذشته شون افتاده بودن، یک عدد فنریر داشت توی هاگزمید به دنبال پارتنر میگشت.
ردای سیاهش کهنه و رنگ و رو رفته بود. به خاطر زیاد موندنش در معرض آفتاب حتی رنگش ما بین خاکستری یا قهوه ای شده بود.
رنگی نبود که اصولا پارتنری بخواد جذبش بشه!
فنریر این رو نمیدونست، علاقه ای هم نداشت بدونه. همونطور که علاقه ای نداشت که متوجه پوست چربش یا بوی بد بدنش که ناشی از دو هفته حموم نرفتن بود، بشه.

فنریر از جلوی بنگاه گرگینه صورتی عبور کرد، از جلوی مغازه شوخی زونکو عبور کرد، دریغ از حتی یک عدد شخص مناسب برای اینکه پارتنرش بشه!
از اونطرف البته میتونست ببینه که ملت دارن با موفقیت سوال هارو از پارتنراشون میگیرن.

گرگینه گریفیندوری ناراحت شد. احساس شکست کرد. و دیگه اینطوری اصلا نتونست. و بعد فکر بکری به سرش زد...
البته اصولا فنریر فکر نمیکرد، صرفا در لحظه یه ایده هایی به ذهنش میرسید که اگر همون لحظه هم بهشون نمیپرداخت، کلا فراموششون میکرد. و اون لحظه، یکی از اون لحظه ها بود.
- اگه دانش آموزی نباشه، هاگوارتزی نیست، پارتنری هم نیست، امتحانی هم نیست...

فنریر به سمت هاگوارتز رفت...

ساعتی بعد، فنریر نشسته بود وسط سرسرای بزرگ. شکمش به شدت باد کرده بود و لم داده بود روی زمین.
روی میزها هنوز پر از غذا بود. فنریر دانش آموزا رو درست وقت شام خفت کرده بود. خودش رو به سختی تکون داد، یه تیکه رون مرغ از روی میز برداشت و به دندون کشید.
و اونجا، فنریر برای بار دوم در طی این پست، دیگه نتونست. و این نتونستنش رو با انفجار عظیمی که هاگوارتز رو با خاک یکسان کرد، نشون داد!

پایان




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
#70

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
فصل اول
امروز مى خوايم بلاخره با هاگوارتز به يه اردوى تفريحى بريم (بلاخره)جاى بدى نيست، اسکله ى تفريحى براى دخترا خوبه ولى فکر کنم براى پسرا خيلى خسته کننده باشه.(بيچاره ها) در هر حال مهم نيست. خب کارهاى که ما و پسرا انجام مى ديم خيلي متفاوتان خیلی کارهاي که ما انجام مى دم:
صحبت مى کنيم.
اهنگ گوش مى ديم.
غيبت مى کنيم.
بازم صحبت مى کنيم.
حالا کار هايى که پسر ها انجام مى دهند:
شوخى خرکى هايى که سر دخترها خالى مى کنند.
شوخى خرکى هايى که سر دخترها خالى مى کنند.
شوخى خرکى هايى که سر دخترها خالى مى کنند.
اما در هر حال احتمالا ما دختر هاى گريف با هم مى چرخيم. که خيلى چيز عجيبى نيست.اما پسر ها به محض اينکه سوار اتوبوس شيم.دو کار را شروع مى کنند:شوخى هاى احمقانه.مخ زنى.اردوى قبلى فقط تو جيب من و سوفى (دوست صميميم) ده تايى کاغذ شماره بود حالا اين بار چى بشه خدا مى دونه!در هر حال بايد سر کرد. و البته مهم ترين مسئله براى دختر ها و کم اهميت ترين مسئله براى پسر ها
" چى بپوشم؟"
قطعا بحث امروز کلا همينه! ولى خب من انتخابمو کردم.يه تى شرت کهکشانی و شلوارک جينم. اره خودشه. خب خدارو شکل اين مشکل هم حل شد..اخيش!
بهتره ديگه برم سر ميز شام .
امروز ميز شام اشفته تر از هر وقت ديگس. سوفى براى من جا گرفته بود . يه پسر بالا ى سر سوفى وايساده بود و با تمسخر با سوفى حرف مى زد:
-مهمونمون باشيد.
-برو بابا چى مى گى؟

بعد از اين حرف پسر از سوفى دور شد.
از هر طرف پرنده هاى کاغذى اين ور ان ور مى رفتند. سر و صدا همه جا رو پر کرده بود.و صدا به صدا نمى رسيد.
يکى از پرنده ها ى کاغذى که ديگه بال بال نمى زد جلويم نشست. کاغذ را باز کردم.
"اسکورپيوس مالفو ى"چى؟
از سر جايم بلند شدم. و با خوشونت به سمت ميز اسلايترين رفتم. و راهم را ادامه دادم. تا بلاخره پسر رو پيدا کردم.او که اهميتى به عصبانى بودن من،نمى کرد گفت:
- جوابت مثبته؟
- خفه شو.
- چرا ؟

کاغذ را مچاله کردم و با تمام قدرت،به ميز اسلايترين کوبيدم.که باعث شد نيمى از انها به من نگاه کنند. يکى از انها بهم اشاره کرد که بيا بيا. اهميتى بهش ندادم و وقتى مى خواستم به سمت ميز بروم ،کريستوفر جلوم بود.وقتى به سمت چپ رفتم او هم به سمت چپ رفت؛
- اوه ...ببخشيد.
- نه نه گفتم ،اگه خواستى فردا،خب باهم باشيم.
- چى؟ البته باشه. فردا مى بينمت فعلا خداحافظ.
- فردا مى بينمت ساعت هشت ،در جلوى هاگوارتز.فعلا

سريع به سمت سوفى دويدم اصلا حواسم نبود. شام نخوردم.فقط سوفى را بلند کردم. و به سمت خوابگاه رفتم. باور نکردنی بود.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
#69

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه: اساتید هاگوارتز سوالات امتحانی کلاس هاشون رو به دانش‌آموزای گروهشون دادن. از طرفی مدیریت بنا داره آخر هفته برای اردو همه دانش آموزا رو به اسکله تفریحی هاگزمید ببره. حالا به بهونه این اردو، بساط مخ زنی بین دانش‌آموزا به راه افتاده تا بلکه بتونن سوالات امتحانی رو از زیر زبون پارتنرشون بیرون بکشن.

تصویر کوچک شده


- من نگویم که مرا از تو قاب آزاد کنید! قابم لب پنجره برده و دلم شاد کنید.

- وینگاردیوم له ویوسا!

قاب عکس پیرمرد از جایش بلند شد و آرام آرام به کنار پنجره آمد. مردمک چشمانش مدام در حدقه می‌چرخید و از پشت عینک نیم‌دایره‌ایش، محیط قلعه را از نظر می‌گذارند. از پسری که شاخه گلی پشتش پنهان کرده بود و در امتداد دریاچه قدم می‌زد، به دختر و پسری که در کنار جغد دانی صمیمی شده بودند، به یخ درون لیوان هوریس که کنارش ایستاده بود.

فلش بک


- اصلا شما می‌دونید چرا ما به جادو می‌گیم جادو؟

- چون چ چسبیده به را!

ساحره‌های دور میز لحظه‌ای جوانک ریشو را چپ چپ نگاه کردند و پس از آن که چند «ایششش»، «سخیف سطحی نگر!» و «بی خرد کوته فکر پشمالو!» زیرلبی نثارش کردند، دوباره محو صحبت‌های تند و آتشین جوان دیگر شدند.

- چون مشنگ‌ها «چ» ندارن و به ما چادوگرها این‌طور آموختن! افسوس و صد افسوس! به مرلین که ما گر خرد داشتیم، کجا این سرانجام بد داشتیم؟

- مرلین خودش اگه خرد داشت که زیرشلواری و آفتابش تو تاریخ موندگار نمی‌شدن!

- بله! بسیار تلخه ... درست به تلخی این لیوان نوشیدنی ... به تلخی دنیای پوچ و بی هدف اطرافمون.

- به تلخی چرک گوش!

- در راستای صحبت‌هایی که داشتم یاد هایکویی از شاعر نهلیست اسکاندیناوی افتادم ... وطنم را، فروختم ... و تنم را!

هوریس جوان از پشت میز کافه مادام پادیفوت برخواست تا بطری نوشیدنی کره‌ای تلخ دیگری سفارش دهد. دختران جوان نیز همه با دهانی باز و آب دهانی آویزان به دنبال او برخواستند تا بلکه او بخواهد بطریش را با آن‌ها شریک شود.

- دادا! تو لک نباش ... شاید اینا شوخیاتو نفهمن! ولی به نظر من که خیلی کولی.

- ممنون دادا ... تو تنها کسی هستی که منو میفهمه.

- پاشو بریم یه برتی بات بستنی بزنیم دادا.

دامبلدور و گلرت جوان نیز از پشت میز برخواستند و به سوی پیشخوان رفتند.

پایان فلش بک


- چیه ... تو فکر رفتی پیرمرد!

- یاد جوونیام افتادم.

- منم ... همینطور!

- خوب دیگه! بسته. برگرد سر جات.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
#68

لودو بگمن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۱:۴۲ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از Wizardry pardic
گروه:
مـاگـل
پیام: 158
آفلاین
لودو پسرک رو از تالار اصلی زیر نظر داشت .
چطور و چرا اون با سوالات داشت میرفت بیرون بدون هیچ هماهنگی با لینی یا حتی بقیه بچه های ریون ؟؟
به هر حال لودو تصمیمش رو گرفت و رفت پیش لینی .

-لینی...لینی...
-چیشده لودو؟ چرا نفس نفس میزنی؟
-اون پسره سال شیشمیه..!
-کی؟ اسمشو بگو ؟ چیشده؟
-اسمشو نمیدونم خب ، همون که صورتش چربه و پر جوش...
-آهان اسماییلو میگی؟
-آره فکنم خودشه ، با سوالای اساتید ریون از تالار رفت بیرون...
-چ غلطی کرد؟؟ .... تو مطمانی؟
-اااااه.... بدو تا دیر نشده...

لینی ، لودو ، لایتینا و گادفری سریعا از تالار ریون بیرون رفتن و به دنبال اسماییل جوشی گشتن ...

-آهااا... دیدمش اونجاس...
-آره خودشه گادفری ،ولی؟ اون الکتو نیست ک داره باهاش لاس میزنه؟؟؟
-چرا خودشه لودو !
-اون فلان فلان شدرو میدونم چیکارش کنم ... حالا دیگه برا پسرای ما لوندی میکنه تا سوالارو بگیره؟؟

برا اینکارا دیر شده بود اسمال دستشو دراز کرد سوالاتو بده ب الکتو ک در لحظه آخر لودو دست ب چوب شد.

-اکسیو اگزماین

طلسم برگه هارو ب سمت لودو کشید وهمین برخورد طلسم باعث شد دست اسمال و الکتو ب سوزش بیوفته و دنبال کسی بگردن ک طلسمو خونده...
الکتو با چند ثانیه جستو جو برگه هارو در دست لودو پیدا میکنه و با حرص چوب بیسبالشو تو دستش تکون میده و میاد سمت لودو...

-مردک نادوووون ، یبار تو لندن بهت گفتم دیگه نبینمت فکر میکردم فهمیده باشی چی گفتم ...
-اوه!! جدی؟ اینجا تا دخترایی مثل ماتیلدا و حتی لینی و لایتینای گروه خودمونو داره ک در کمال سادگی جذابن..... پس نیازی به یه گریمور ک صد قلم ماله ب خودش میکشه ندارم

لودو سینه سپر کرده بودو با غرور ب دخترک نگاه میکرد ، لایتینا و لینی با تعجب به لودو نگاه میکردن و گادفری شروع کرد ب حرف زدن...

-درضمن سرکار خانوم باید بگم اگه دنبال پسرای باهوش ریونی هستی قطعا جذاب تر از اسماییل جوشم میتونی پیدا کنی...

گادفری ک سعی داشت خودشو بنوعی نشون بده فکر اینو نمیکرد که داره شعله ی الکتورو تا آخر زیاد میکنه .

-خب آره تو راست میگی گادفری ، چطوره یه طلسم عشق روت اجرا کنم تا عاشقم بشی؟؟ استیوپفای

لودو ک عضلات قوی داره با یه دست جسته ظریف گادفریرو پرت میکنه تا طلسم بهش نخوره ، در عوض طلسم ب مسیرش ادامه میده و به یک اسلیترینی برخورد میکنه.

-وای لایتینا تو بهمونی فکر میکنی ک من فکر میکنم؟
-لینی باید بگم اگه فکرت یه دوئل دست جمعی بین چهار گروهه باید بگم....آره.

پسرک اسلیترینی از جاش بلند شد و همه ب چهرش خیره شدن ...

-اون کیه لودو؟
-اون....


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#67

کریچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۳ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱
از میدان گریمولد، خانه شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 118
آفلاین
تالار گریف

-کریچر سوالا رو آورد!

کریچر دسته ای ورقه مقابل فنریر و سایر گریفی ها گذاشت.
-کریچر سوال ها رو کش رفت!

فنریر یکی از ورقه ها را برداشت.
-به به...باریکلا کریچر!

همین که یکی از گریفیا برگه را دید و خواست حرفی بزند ناگهان فنریر پرید و گریفی مذکور را خورد!

فلش بک

کریچر وارد آشپزخانه شد. دانش آموزی به صندلی بسته شده بود.
-کریچر نیازی به خشونت نیست.
کریچر بطری وایتکسش را چرخاند.
-خوبه وگرنه مجبور شد کریچر از خشونت استفاده کرد!

دانش آموز لبخند زد.
-اصلا احتیاجی نیست کریچر. سوالات تو جیبمه می تونی برشون داری.

کریچر سوال ها را برداشت و خواست از آشپزخانه خارج شود.

-کریچر؟
-گندزاده چی گفت؟
-موفق باشی!

کریچر شکلک چندش آوری در آورد و از اتاق خارج شد.

پایان فلش بک

فنریر لبخند گشادی زد.
-باریکلا کریچر آفرین!

کریچر از اتاق خارج شد. فنریر گریفی مذکور را که تو حلقش کرده بود در آورد.
-خب هرمیون چوبدستیت رو بردار!

هرمیون ناگهان از پشت سر فنریر ظاهر شد.
-بهت افتخار میکنم فنریر تو همین الان عضو ت ه و ع هستی! ممنون بخاطر کریچر حاضر شدی آدم بخوری! تو باید به خودت افتخار کنی! تو باعث شدی کریچر احساس کنه به گروهش خدمت کرده!

در چهره فنریر هرچیزی دیده می شد جز افتخار و شادی!


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۱ ۲۲:۳۶:۳۵

وایتکس!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.