گریوندور
_ خواهشا نگو گم شدیم
_ لینی ... ما گم نشدیم ... ما فقط مسیرو گم کردیم
_ فکر کردی خیلی بامزه ای
ما حالا تو این جنگله به این بزرگی گم شدیم و ...
_ حالا ول کن ما دوتا ریونی هستیم ، ینی نمی تونیم راهمون رو بین این همه درخت باز کنیم و پیش بقیه برگردیم ؟
_ خب حالا شما خانم نابغه بیا بگو ما چیکار کنیم .
_ صبور باش لینی به عنوان اولین کار صدامون رو تقویت می کنیم .
_ هرچی تو بگی . سانراس (تقویت صدا )
_ سانراس .
_ آهای ما اینجاییم ، اینجا ، اینجا .
_ ما گم شدیم کسی هست .
_ کویتاس . واقعا چی فک کردی سو ما خیلی به مرکز جنگل نزدیک شدیم ...
_ خب تو می گی چیکار کنیم ؟ هووم
_ خیلی ساده ! من تبدیل به پیکسی می شم و از اون بالا قلعه رو می بینم و می ریم سمتش .
- اینم واسه خودش راه حلیه !
لینی لبخند نیشداری به سو تحویل می دهد و تبدیل به پیکسی می شود و بال ، بال کنان به بالا ی درختان می رسد .
_ وای .
لینی متوجه می شه که چقد از دریاچه و قلعه دور شدند ولی خب باز خوبه که دریاچه رو می تونه ببینه .
لینی همونطور که اومده بود ، بال ، بال ،زنان اومد پیشه سو .
_ باید بهت بگم که یه خبر خوب دارم و یه خبر بد .
_ اول خوبه .
_ خوبه اینه که دریاچه رو دیدم و بدش اینه که خیلی ازش دوریم .
سو همانند لینی نیشخندی نثارش می کند .
_ چرا لبخند می زنی ؟
سو چیزی نمی گوید و همچنان نیشخند می زند .
_ اگه می خوای بگی می تونیم با تسترال بریم بهت بگم من تو فکرش بودم .
لبخند سو رخت بست و رفت و در عوض لینی نیشخند درازتری نصیب سو می کند .
_ باشه تو از خون ریونکلاو تو رو خدا بیا دنبال یه تسترال بگردیم شب شد .
_ قبلا فکرش رو کردم .
لینی سوت غلیظی می کشد و بلافاصله تسترالی خود را به آنها نشان می دهد.
سو بدو بدو خود را به تسترال می رساند و به لیلی می گوید
_ حالا دریاچه از کدوم سمت بود .
_ غرب .
_ خوبه .
و چیزی درون گوش تست رال نجوا می کند لینی هم سوار تسترال شده و سو به طور کاملا حرفه ای کنترل تستذال را به دست می گیرد .
تسترال روی دوپای عقب خود می ایستد و لینی سفت سو را می چسبد تا یهو نیفتد ...
تسترال انقد به دویدن ادامه می دهد تا دیگه از رمق می افتد و آروم آروم قدم بر می دارد . سو به لینی اشاره می کند که باید بقیه را رو پیاده بروند .
_ نیاز نیست. اونجا اونجارو می بینی چند نفر دارن دنبال ما می گردند صداشون ازاونجا میاد .
_ آفرین پیکسیه خوب .
و آن ها به سمت جایی که لیلی اشاره کرده بود راه افتادند .
_ لینی ، سو کجا بودین .
این استفن بود که حالا کتش را در آورده بود و به کراواتش داشت تو باد تاب می خورد
استفن اونهارو به سمت چادر ها برد .
_ ولی خوبیش این بود که نقشمون گرفت لاکهارت ریونی ها رو بسیج کرد که شونه شو پیدا کنند و وقتی اون شونه شو تو چادر گریفی ها دید تضمیم گرفت یکم به ما حال بده
و سی امتیاز از گریفیندوری ها کم کرد و بیست امتیاز هم به ما بابت پیدا کردن شونش داد !
لینی سو حتی حال به زن قدش هم نداشتند . استفن همینطور ادمه داد
_ گابریل هم همه رو بسیج کرد همه جا رو برق بندازن و جان هم چند تا گیاه کمیاب اما مفید معجون سازی پیدا کرد و پروفسور گرنجر به بیست تا دیگه هم اضافه کرد
دیگه کم کم به چادر ها دسیده بودند و همه از دیدن دوباره لینی و سو خیلی خوشحال بودند .
اما اونطرف :
_ ریونی های بیچاره فردا نشونتون می دیم .
و البته دیگه صدای آهنگ پیروزی اشلی هم نمی یومد