در حالی که مرگخوارا تسترال وار یورتمه می رفتن، بلاتریکس مرگخوارارو وارسی می کرد و با
خنده ای دلربا برای هر کدوم برنامه ی غذایی و ورزشی می نوشت.
- واسه هکتور پنجاه هزارتا شنا ی یه سره می نویسم، کلا غذام فقط سبزیجات بخوره! سو! سو تازگیا خیلی اب زیر کاه شده! هر دو ساعت یه بار دو تا کروشیو به اضافه ی پونزده دور، دور خونه ی ریدل سینه خیز بنویسم براش! اشلی تازگیا حرفای گیاهخواری میزد! روزی دو کیلو گوشت بخوره حرف دهنشو بفهمه! تام، هیکلش عین خواهر گابریل می مونه! واسه اش برنامه ها دارم!...
نیم ساعت بعد:همه مرگخوارا بجز بانز که رو کول کریس نشسته بود و از تسترال سواریش لذت میبرد، خسته و کوفته هنوز عین تسترال دور زمین یورتمه میرفتن و بلا هم ریلکس مشغول نوشتن برنامه ها بود.
- تموم شد، بیاین صف ببندین برنامه هاتونو بدم.
همه ی مرگخوارا خسته، کوفته و عرق ریزون تو صف وایسادن و بانز از رو کول کریس پایین پرید و توصف وایساد.
- بلا برنامه هات واقعا داره جواب میده من حس می کنم شصت، هفتاد کیلو وزن کم کردم.
- برنامه های من همیشه جواب میده، حالا بیاین برنامه های جدیدتونو بگیرید، البته چون امروز حالم خوبه خیلی راحت نوشتم براتون.
مرگخوارا با بغض به برنامه هاشون نگاه میکردن، اشلی از فرط ناراحتی سیمای گیتارشو به مرز پاره شدن رسونده بود، هوریس یه بطری نوشیدنی کره ای رو بالا رفت، سو تلاش میکرد با چشم میزان تقریبی دور خونه ی ریدلو اندازه بگیره و بانز مشغول در اوردن لباساش برای گم و گور شدن بود.
- بلا، تو میدونستی من گوشت نمی خورم.
- بلا ده ساعت دو با پاشنه بلند، فقط به خاطر اینکه هیکلم شکله فلوره!؟
- شنا با زبون به خاطر استفاده از افعال جمع!؟
- دور خونه ریدل چند متره!؟
- صدا بشنوم کروشیو میزنم! برید بی سر و صدا برنامه هاتونو انجام بدین!