خلاصه: مرگخوارا اضافه وزن پیدا کردن و نمیتونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن و تصمیم گرفتن با رژیم و ورزش لاغر بشن. ولی با برنامه رژیمی و ورزشی طاقت فرسای بلاتریکس رو به رو میشن.
از شانسش معجونهای سقوط کرده باعث شده بود روی سر رکسان بوته ی بزرگ کرفس سبز شود. رکسان با وحشت دستش را به سرش نزدیک کرد ثانیه ای طول نکشید تا جیغش به هوا برود حال دیگر چاره جز کرفس خوردن نداشت. از طرفی ماتیلدا با خود یک فلاکس قهوه آورده بود و در گوشه ای از سالن نشسته بودتا دیدن این لحظات ناب را از دست ندهد. البته او فقط به آوردن قهوه که برای جلوگیری از به خواب رفتنش بود، بسنده نکرده بود و کاملا مجهز و با کلی خوراکی آمده بود آنها را تماشا میکرد. اصلا هم قصد آب کردن دل مرگخواران تحریم شده از غذا را نداشت. بلا که در حال چک کردن درست اجرا شدن برنامه هایی که به مرگخوارا داده شده بود، بود. ناگهان برق خاصی در چشمانش ظاهر شد. قمه ی رودولف را قاپید و با قدم های بلند و سریع به سراغ بوته ی بزرگ مقابلش رفت و فریاد زد.
_اون بوته ی متحرک رو بگیریدش. بانز برو اون آبمیوه گیر رو بردار بیار. منم میرم طناب بیارم ببندمش. حواستون باشه از جاش جم نخوره.
گابریل نزدیکتر شد و گیاه مورد نظر رو از همه طرف وارسی کرد.
_نچ نمیشه... این اصلا بهداشتی نیست فنر تو برو شلنگ رو بیار. سو، بیا اینجا تو هم برو شامپو... نه... مایع ظرفشویی...نه. آهههه با چی بشورمش اصلا؟! بیخیال همون وایتکس خودمو میزنم فنر فقط تو برو شلنگ رو بردار بیار واسه آبکشیش. شما ها هم محکم نگهش دارید.
مرگخوارا درحالیکه دسته جمعی ریخته بودند و داشتند وایتکس های روی کرفس های کله ی رکسان را چنگ میزدند بعد از چند دقیقه متوجه شدند که رکسان که تا چندی پیش درحال ناله و دست و پا زدن بود حال دیگر نه صدایی از او می آمد و نه حرکتی از او مشاهده میشد. همه با حس گناه هم دیگر را نگاه کردند.
_به احترام عزیز تازه از دست رفته یک دقیقه سکوت.
در این بین که مرگخوران در سکوت فرو رفتند فنریر از دور با شلنگه آب آمد و آن را با شدت روی کله ی رکسان گرفت.
کمی بعد رکسان چشمانش را باز کرد و صدایی رعب آور سکوت را شکست.
_خوبه هنوز زنده س.
بلا با لبخندی روی صورت از پشت رکسان درحالیکه قمه ی رودولف در دستش بود ظاهر شد.
_با اون میخوای چیکار کنی؟
_الان میفهمی.
_بانز آبمیوه گیر رو بذار زمین من از این طرف میبرم تو از اون طرف اگرم چیزی نداری با دست خالی بکنش.
_باشه. ولی یه چیزی بلا کرفس به چه درد میخوره؟!
_به نکته ی ظریفی اشاره کردی. به درد ما که الان اضافه وزن داریم میخوره. لاغر کننده س.
ملت مرگخوار با شنیدن سخنان بلاتریکس با لبخند های دل انگیزی به رکسان نگاه کردند.
_کرفس؟ حالا نمیشه کرفس لاغر کننده نباشه؟ حداقل کرفس های روی سر من لاغر کننده نباشه؟
رکسان با دیدن قمه های رودولف شروع به جیغ کشیدن و دست و پا زدن کرد.
_ کمک...یکی منو از دست این جماعت بی رحم سنگدل نجات بده!
اما بلاتریکس و جماعتی پشت سرش با قساوت قلب در حال نزدیک شدن به رکسان بودند.