wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: شنبه 23 شهریور 1398 23:00
تاریخ عضویت: 1398/05/17
تولد نقش: 1398/05/19
آخرین ورود: شنبه 19 تیر 1400 15:55
از: ش چندشم میشه!
پست‌ها: 219
آفلاین
رکسان هم با ناراحتی، برنامه شو گرفت و همچنان که به سمت دیوار می رفت، به برنامه ش نگاهی انداخت.
- هفتاد تا شنا...

تا رکسان خواست به این نتیجه برسه که دیگه بدتر از این نمیشه، انگشت شستشو از روی نوشته برداشت و فهمید همیشه بدتری هم ممکنه!
- هفتصد و هفتاد تا شنا؟

به دیوار رسید. سرشو گذاشت روی دیوار و هر جمله ای که میخوند، یه بار سرشو محکم به دیوار می کوبید.
- غذا روزی دو وعده آب کرفس... روزی دویست تا دمبل... روزی پنجاه تا... طناب؟

کاغذ رو زمین انداخت و شروع کرد به جویدن ناخناش. از طناب میترسید، خیلی هم میترسید! هر شب خواب میدید که یه طناب دورش پیچیده و میگه که تا باهاش دوست نشه، ولش نمیکنه. همچنان که ناخناش رو میجوید، و به کاغذ روی زمین نگاه می کرد، چشمش به نوشته پایین برنامه افتاد.
نقل قول:
ترس هم خیلی به کاهش وزن کمک میکنه!


رکسان الان که فکر میکرد، فهمید چقد کاغذ هم ترسناکه! شیشه معجونای هکتور جای خوبی برای قایم شدن بود. به بلاتریکس نگاه کرد که در حال توزیع برنامه ها بود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: سه‌شنبه 1 مرداد 1398 11:59
تاریخ عضویت: 1397/06/14
تولد نقش: 1397/06/18
آخرین ورود: شنبه 19 مرداد 1398 20:31
از: لندن گرينويچ
پست‌ها: 205
آفلاین
در حالی که مرگخوارا تسترال وار یورتمه می رفتن، بلاتریکس مرگخوارارو وارسی می کرد و با خنده ای دلربا برای هر کدوم برنامه ی غذایی و ورزشی می نوشت.
- واسه هکتور پنجاه هزارتا شنا ی یه سره می نویسم، کلا غذام فقط سبزیجات بخوره! سو! سو تازگیا خیلی اب زیر کاه شده! هر دو ساعت یه بار دو تا کروشیو به اضافه ی پونزده دور، دور خونه ی ریدل سینه خیز بنویسم براش! اشلی تازگیا حرفای گیاهخواری میزد! روزی دو کیلو گوشت بخوره حرف دهنشو بفهمه! تام، هیکلش عین خواهر گابریل می مونه! واسه اش برنامه ها دارم!...

نیم ساعت بعد:
همه مرگخوارا بجز بانز که رو کول کریس نشسته بود و از تسترال سواریش لذت میبرد، خسته و کوفته هنوز عین تسترال دور زمین یورتمه میرفتن و بلا هم ریلکس مشغول نوشتن برنامه ها بود.
- تموم شد، بیاین صف ببندین برنامه هاتونو بدم.

همه ی مرگخوارا خسته، کوفته و عرق ریزون تو صف وایسادن و بانز از رو کول کریس پایین پرید و توصف وایساد.
- بلا برنامه هات واقعا داره جواب میده من حس می کنم شصت، هفتاد کیلو وزن کم کردم.
- برنامه های من همیشه جواب میده، حالا بیاین برنامه های جدیدتونو بگیرید، البته چون امروز حالم خوبه خیلی راحت نوشتم براتون.

مرگخوارا با بغض به برنامه هاشون نگاه میکردن، اشلی از فرط ناراحتی سیمای گیتارشو به مرز پاره شدن رسونده بود، هوریس یه بطری نوشیدنی کره ای رو بالا رفت، سو تلاش میکرد با چشم میزان تقریبی دور خونه ی ریدلو اندازه بگیره و بانز مشغول در اوردن لباساش برای گم و گور شدن بود.

- بلا، تو میدونستی من گوشت نمی خورم.
- بلا ده ساعت دو با پاشنه بلند، فقط به خاطر اینکه هیکلم شکله فلوره!؟
- شنا با زبون به خاطر استفاده از افعال جمع!؟
- دور خونه ریدل چند متره!؟
- صدا بشنوم کروشیو میزنم! برید بی سر و صدا برنامه هاتونو انجام بدین!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در 1398/5/1 12:02:49
تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: دوشنبه 6 خرداد 1398 16:00
تاریخ عضویت: 1396/07/18
تولد نقش: 1396/07/19
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 15:26
از: زير سايه لرد سياه
پست‌ها: 828
آفلاین
بلاتریکس دفترچه کالری شمارش را درآورد.
-خب... تا من برنامه هرکدومتون رو می‌نویسم، دور زمین بدوید! شروع کنید!

و در سوتش دمید.

دویدن؟! پس از صرف غذا؟ با شکم های پر؟
مرگخواران پشت سر یکدیگر قطار شدند. اما در بهترین حالت، تنها می‌توانستند راه بروند. کراب حتی راه هم نمیتوانست برود و سینه خیز در انتهای صف خودش را روی زمین می‌کشید.
اما بلاتریکس مصمم تر از این حرف ها بود. بار دیگر در سوتش دمید و سوزن های عظیم الجثه ای پشت سر هر یک از مرگخواران ظاهر شد.

-یا می‌دوئید یا سوراخ می‌شین! تصمیم با خودتونه!

و فریاد دردآلود کراب که دو دستی پشتش را گرفته و با سرعتی معادل یک تک شاخ دور زمین می‌دوید، مهر تاییدی بود بر صحت گفته های بلاتریکس.

-شروع کنین!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 00:12
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: دیروز ساعت 00:12
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 562
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن.
موقع ناهار، لرد شک میکنن که چرا مرگخوارا از غذای اصلی نمی خورن و سو رو مجبور می کنن که غذا بخوره.
حالا سو برای سوزوندن چربی حاصل از غذاها به سالن ورزش رفته و بقیه سر میز، مشغول خوردن سبزیجات شدن.
............
دقایق از پی هم می‌گذشتند و سو همانطور که عرق می‌ریخت، تمرینات بسیار سنگینی را متحمل میشد. اضافه وزن چیزی نبود که سو، چشم دیدنش را داشته باشد.

حالا وقت سنگین ترین تمرین رسیده بود. اراده‌ی پولادین سو قرار بود اتفاقی نادر را رقم بزند. اگر فرصت کافی وجود داشت، جغدی به اداره ی ثبت رکوردهای جادویی می فرستاد تا برای ثبت آن لحظه تاریخی، دست به کار شوند.
اما حیف که وقت زیادی باقی نمانده بود. حیف!

دستان سو دور میله قفل شدند. نفس در سینه اش حبس شد و زیر لب شروع به شمارش کرد.
-یک... دو... سه !

میله ی بلندی که در هر طرفش یک کلاه کوچک قرار داشت، از زمین بلند شد. بازوان سو می لرزید و به سختی، وزنه را بالای سرش نگه داشته بود. وزنه ای که با ارفاق، نزدیک به یک کیلو گرم بود!

-چه کار می کنی؟
-تمرین.

سو این جواب را به بلاتریکس متعجب داد و وزنه را روی زمین پرت کرد.
در اثر این پرتاب، لرزشی در سقف و دیوارها حس شد و پس از چند ثانیه، شرایط به حالت عادی بازگشت.

زمانی که بلاتریکس وارد سالن ورزش شد، سو توانست سایر مرگخواران را ببیند که با حالاتی عجیب، پشت سر او وارد شدند.
هکتور پاتیلش را جلوی دهانش گرفته بود و مرتب، معجون ضد تهوع می خورد.
کراب دستمال گلدوزی شده اش را روی زبانش می کشید و لینی هر چند ثانیه یکبار، تف می کرد.

بلاتریکس کنار وسیله پخش موسیقی توقف کرد و دستش را روی آن گذاشت.
-خب... حالا وقت تمرین دسته جمعیه! در رو هم ببندید که صدا بیرون نره.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط سو لى در 1398/2/26 0:19:38
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: یکشنبه 18 فروردین 1398 21:05
تاریخ عضویت: 1397/04/01
تولد نقش: 1397/04/01
آخرین ورود: سه‌شنبه 18 مهر 1402 23:01
از: زیر سایه ارباب
پست‌ها: 552
آفلاین
سو سریعا به سالن ورزش رفت و شروع کرد به درجا زدن، ولی بدنش به خاطر خوردن غذای زیاد، سنگین شده بود و به سختی میتونست ورزش کنه.

مرگخوارا هم همچنان سر میز غذا نشسته بودن، تیکه های سبزیجات رو به سختی میخوردن و امیدوار بودن لرد بهشون توجه نکنه.
ولی لرد همیشه به مرگخواراش توجه میکرد و ذهنشون رو هم میخوند.
- ما اربابی هستیم بسیار توجه کننده به یارانمون. چه مشکلی دارید یارانمون؟ هکتور معجون نیاز به توجه به خوردتون داده؟

مرگخوارا آب دهنشون رو به اضافه تیکه های سبزیجات توی دهنشون، قورت دادن. انتظار این یکیو نداشتن. ولی بلاتریکس به سرعت برای حل بحران وارد عمل شد و یه لگد از زیر میز به کلیه هکتور زد.
هکتور به چشمای بلاتریکس نگاه کرد، یک مقدار سبزی رو قورت داد و گفت:
- بله بله ارباب، معجون جدیدیه که امروز اختراع کردم و به صورت رایگان پخش کردم همراه با آب کدو حلوایی.

لرد با شک به هکتور نگاه کرد...
- بخورید غذاهاتونو وگرنه همه تون مجبورید تا سه روز توی اتاق تسترال ها بخوابید!

مرگخوارا با عجز و ناامیدی به همدیگه نگاه کردن. اتاق تسترال ها رو دیگه اصلا نمیتونستن تحمل کنن. اکثرشون حتی از تسترال ها وحشت داشتن.
و در نتیجه همه شون در حالی که همزمان داشتن زیر نگاه های سنگین بلاتریکس و لرد خرد میشدن، شروع کردن به خوردن غذا...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: یکشنبه 18 فروردین 1398 20:07
تاریخ عضویت: 1397/05/28
تولد نقش: 1397/08/03
آخرین ورود: یکشنبه 31 شهریور 1398 22:38
از: زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
پست‌ها: 458
آفلاین
-اممم...نه ارباب!معلومه که نه!

قلب سو پیروز شده بود و دستورش این بود که به حرف لرد گوش کند...سو به این دلیل که مغزش درحال ریکاوری بود،خیلی به حرف لرد گوش کرد،خیلی،به طوری که بعد از اینکه قاشق و چنگالش را زمین گذاشت،چیز زیادی جز همان کاهو و سبزیجات در سفره باقی نمانده بود.
مرگخواران با دهان باز به سو خیره شده بودند،لرد لبخندی گوشه لبش داشت،بلاتریکس هم همینطور و این میتوانست نشانه خیلی بدی باشد.

-آفرین سول،تو از یاران با وفای مایی،فقط شانس اوردی غذای ما رو نخوردی!
-منتظر چی هستین؟ّبرای سو ی وفادار دست بزنین!

اما هیچکس دست نزد،این حرف را بلاتریکس زده بود و حتی مغز نیمه هوشیار سو هم متوجه میشد این جمله چه معناهایی میتواند داشته باشد.بقیه مرگخواران بعد از اینکه دهان بازشده شان را بستند شروع به خوردن سبزیجات کردند.

مغز سو که تازه بعد از ریکاوری و کلی غر زدن،به کار افتاده بود،دستور داد که سو به سمت سالن ورزش خانه ریدل برود تا تمرینات جدیدش را شروع کند،او فقط تا وقتی که غذای مرگخواران تمام میشد وقت داشت آنهمه چربی را آب کند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: جمعه 16 فروردین 1398 12:43
تاریخ عضویت: 1397/11/04
تولد نقش: 1397/12/14
آخرین ورود: یکشنبه 2 شهریور 1404 21:49
از: سیرازو
پست‌ها: 441
آفلاین
سو در وضعیت عجیب و دشواری بود...گوش دادن به حرف لرد و شنیدن صدای کروشیو بلاتریکس، یا گوش ندادن به حرف اربابش و شنیدن صدای آواداکداورای لرد!

-دوئل رو قبول می کنم.

قلب سو، درخواست دوئل مغز سو رو قبول کرد.

این دوئل، "دوئل قرن بدن سو" نام گرفته.

هر دو عضو، در جزایر لانگرهانس، رو به روی هم قرار گرفتن.

-خب خب خب...با شما هستیم با گزارش دوئلی دیگر بین قلب و مغز...من، اسید معده با په هاش 1، این دوئل رو برای شما گزارش می کنم...با دستور سه داور افتخاری که نمی دونم چجوری وارد بدن شدن، یعنی رژ لب صورتی کراب، معجون "داور دوئل شو" هکتور و یکی از هورکراکس های لرد، دوئل آغاز می شه.
اوه پسر ...اولین حمله رو قلب کرد تا بگه بدن دست کیه...ولی نه...مغز به راحتی این حمله رو دفع کرد تا به قلب بگه تو تلمبه هم نیستی...بله، چیزی که از قبل پیش بینی می شد، حمله های پی در پی سلول های خاکستری بود...این سلول ها دیوانه وار به سمت قلب حرکت می کنن...اوه خدای من...قلب به راحت این سلول ها رو منهدم می کنه...حمله ی سنگین مغز به دهلیز چپشم نبود...اوه نه، اوه نه ...واقعا داره اتفاق میافته ...من سال ها به هضم غذا کمک کرده بودم تا این صحنه رو ببینم...قلب داره منبسط می شه...الان زمان تیر خلاصه...و بلههههههههه...قلب با یه انقباض عالی سه لیتر خون می ریزه رو مغز...مغز دیگه نمی تونه ادامه بده ...رگ ها رو می بینیم که موج مکزیکی می زنن...خسته نباشی قلباور، مرلین قوت پهلوان!

-سو ما گفتیم غذایت را بخور...ما را در انتظار نگه می داری؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در 1398/1/16 12:47:07
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در 1398/1/16 13:37:32
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: پنجشنبه 15 فروردین 1398 15:52
تاریخ عضویت: 1388/02/05
تولد نقش: 1396/01/13
آخرین ورود: دوشنبه 15 مهر 1398 17:38
از: زیر سایه ارباب
پست‌ها: 539
آفلاین
مرگخوارا دستپاچه میشن.

-نه نه...ارباب بی نظیره.
-دستپختش حتی از دستپخت مامان بزرگم هم بهتره.
-سبزیجات رو اونقدر درست و به اندازه بخارپز کرده که نمیتونم از صدای قرچ قرچشون زیر دندونم صرفنظر کنم.

این عکس العمل های اغراق آمیز لردو بیشتر مشکوک میکنه.
-یاران ما...غذا مشکلی داره! ما متوجه شدیم. حالا یکی به ما بگه مشکل غذا چیه.

مرگخوارا سکوت میکنن.

-دل درد دارید؟ سردرد؟ گلو درد؟ یا دردهای متنوع دیگر؟ مشکلاتتان را با ما در میان بگذارید. یا مشکل را از میان بر میداریم و یا خودتان را. اربابی هستیم حلال مشکلات.

مرگخوارا ابراز سلامتی میکنن. حتی لینی برای اثبات سالم بودنش همون جا شصت تا دراز و نشست میره.

لرد تصمیم داره این قضیه رو همون لحظه و همون جا حل کنه.
-خب...پس چتونه؟ بخورین! سو...غذا بخور ما ببینیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: جمعه 19 بهمن 1397 19:34
تاریخ عضویت: 1397/06/14
تولد نقش: 1397/06/18
آخرین ورود: شنبه 19 مرداد 1398 20:31
از: لندن گرينويچ
پست‌ها: 205
آفلاین
مرگخواران پشت میز غذا ی نهار که پر بود از انواع غذاهای خوشمزه، چرب و پر کالری که مرگخواران تا چند وقتی فقط می تونستن تو شیرین ترین رویاهاشون طعم هاشونو بچشن.

کراب با چشمان پر از اشک به مرغ بریون روی میز نگاه می کرد و با زور مقداری کلم بروکلی ابپز در دهانش می چپوند.

هوریس با لوبیا های پخته و گیاهای درون بشقابش بازی می کرد و جوری با عشق به کله پاچه ی روی میز نگاه می کرد که انگار همسر رویاهاش رو دیده.

دیانا به شکل گربه در اومده بود و با ناز شیر پرچربی رو می خورد اما وقتی بلاتریکس به او نگاه خشمگینی انداخت به جاش ظرف شیر کم چرب و برداشت و شروع به نوشیدنش کرد.

بانز غذای سبز رنگی رو که حتی مشخص نبود چیه می خورد و هیچکس نمی دونست چه حالی داره!

بلاتریکس با دفترچه یاداشت و قلم پری نشسته بود و هرچی مرگخواران می خوردن یاداشت می کرد:

"کراب: چهار صد گرم کلم بروکلی ابپز، هر گرم دارای یک و نیم کیلوکالری معادل دو ساعت و نیم دویدن.
هوریس: هفت صد گرم لوبیا ی پخته، هر گرم دارای سه کیلوکالری معادل چهار ساعت دویدن.
دیانا: پنجاه گرم شیر پرچرب دارای سه و نیم کیلوکالری در هر گرم+ صد گرم شیر کم چرب دارای یک و نیم کیلوکالری انرژی در هر گرم برابر یک ساعت و نیم دویدن."

لرد سیاه یه نگاه به بشقاب خودش که توش پر از کله پاچه بود انداخت و یه نگاه به بشقاب سبز مرگخوارانش. لرد سیاه که تغذیه ی مرگخوارانش براش بسیار مهم بود باید دلیل درست غذا نخوردن یارانش را می فهمید.
- یاران ما! غذا مشکلی دارد؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در 1397/11/20 9:58:16
تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟
پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
ارسال شده در: جمعه 19 بهمن 1397 13:58
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن.
بلاتریکس تمرین های سخت ورزشی براشون در نظر گرفته. الانم یه طناب آویزون کرده که یکی از مرگخوارا ازش بالا بره.

(بعد از بالا رفتن از طناب قراره برای صرف ناهار برن و بدون این که لرد سیاه بفهمه مجبورن غذای کمی بخورن).

..................

-من بالا می رم!

-کی بود اون؟ کی داوطلب شد؟ کی بالا می ره؟

بلاتریکس دنبال داوطلب می گشت...ولی داوطلب دیده نمی شد.

-منم! بانز بالا رونده. الانم دارم در جا می زنم و خودمو گرم می کنم. گفتی پنج متر بالا برم کافیه دیگه؟

بلاتریکس با حرکت سر تایید کرد و سوتش را که فریاد "زنده باد لرد سیاه" سر می داد،به صدا در آورد.
طناب کمی تکان خورن....کمی بیشتر...و کمی بیشتر...
کمی بعد صدای بانز به گوش رسید.
-خب...اینم پنج متر. من بالا هستم! الان بیام پایین؟

بلاتریکس گیج شده بود. طناب تکان می خورد ولی بانزی دیده نمی شد که بلاتریکس بفهمد تمرینش انجام گرفته یا نه.
-بهتر نبود یه لباس ورزشی می پوشیدی؟

-نه...اینجوری راحتم!

صدای بانز، زیاد هم از ارتفاع بالاتری به گوش نمی رسید...

بلاتریکس ناچارا سوتش را به صدا در آورد.
-یاران ارباب...می ریم برای ناهار. یادتون نره چی گفتم...هر کدومتون فقط یکی از سبزیجات توی سالاد رو انتخاب می کنین و می خورین. آروم بخورین که ارباب متوجه نشن. نوشیدنی هم فقط آب. اونم زیاد نخورین. سنگین می شین نمی تونین ورزش کنین.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟